الهامی کرمانشاهی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۲۲٬۸۸۲ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۶ سپتامبر ۲۰۱۹
جز
تغییرمسیر به الهامى کرمانشاهى
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جز (تغییرمسیر به الهامى کرمانشاهى)
برچسب: تغییر مسیر جدید
 
خط ۱: خط ۱:
میرزا احمد کرمانشاهی ملقّب به فردوسی حسینی و متخلّص به «الهامی» که قبل از ملاقات با استادش حسین قلی خان سلطانی کلهر «ملول» تخلّص می‌کرد ولی سلطانی تخلّص الهامی را برایش برگزید.
#تغییر_مسیر [[الهامى کرمانشاهى]]
 
وی به سال 1264 ه ق. در تویسرکان متولد شد و در پنج سالگی به همراه خانواده، به کرمانشاه مهاجرت نمودند. اجداد الهامی همه مروّج شریعت بودند. او در سن 20 سالگی پدر و سپس مادرش را از دست داد و سرپرستی خانواده به عهده‌اش قرار گرفت.
 
بعد از ازدواج و صاحب چند فرزند به شدت دچار درماندگی شد که از حسین بن علی (ع) امداد خواست و امام حاجت او را برآورده ساخت پس از آن در مدح و مصیبت آنان شروع به سرودن اشعار نمود.
 
هامی زمانی به نظم کتاب باغ فردوس پرداخت که نه از شعر و شاعری چیزی می‌دانست و نه با سخن آشنایی داشت و نه در تحصیل علوم رسمی کاری کرده بود. امّا این کتاب در سلامت الفاظ و نفاست معانی و فصاحت بیان و حسن ایجاز مشهور ادبا بوده است. الهامی این کتاب را در مراثی امام حسین (ع) به وزن و سبک «شاهنامه فردوسی» سرود وی به سال 1295 ه. ق شروع به سرودن نمود و در 1302 ه. ق. به پایان رسید. این کتاب مشتمل بر چهار خیابان و قریب سی هزار بیت می‌باشد.
 
خیابان اول در فوت معاویه و سلطنت یزید و هجرت امام به مکّه و کربلا تا آخر وقایع شب عاشورا، خیابان دوم در وقایع روز عاشورا تا شهادت امام (ع). خیابان سوم در وقایع پس از شهادت آن حضرت و اسیری اهل بیت تا ورود به مدینه‌ی منوره.
 
خیابان چهارم در شرح حال مختار تا مرگ مختار. باید توجه داشت که شیوایی و جذابیّت و تأثیر عجیب این منظومه طوری است که برای مردی عامی چون میرزا احمد اغلب لغات و کنایاتی که در شعر به کار می‌برد و بعد از سرودن آن را می‌پرسد نشان دهنده‌ی الهاماتی غیبی به اوست.
 
الهامی علاوه بر «مثنوی باغ فردوس» کتب منظوم دیگری نیز دارد که عبارتند از: «مثنوی اندرزنامه» در بحر متقارب، «مثنوی باغ ارم» در شهادت حضرت حمزه و جعفر طیّار و بعضی از غزوات حضرت علی (ع)، «مثنوی بستان ماتم» در شرح حال امام موسی بن جعفر (ع) بر وزن کتاب خسرو و شیرین نظامی، «مثنوی حسن منظر» بر وزن لیلی و مجنون، «حسینیّه» که مشتمل بر غزل و قطعات در مصیبت سیّد الشهداء، «دیوان دفتر عشق» در عشق و عرفان، «دیوان قصاید و غزلیات» و ...
 
الهامی دارای سه فرزند بوده است: ابو الحسن که در نبرد با شورشیان کردستان کشته شد. دکتر عبد الحسین الهامی که شاعری بلند آوازه بود و ابو القاسم لاهوتی که از زمره‌ی شاعران آزادی‌خواه است. معاصران الهامی به نظم و نثر او را ستوده‌اند.
 
الهامی به سال 1325 ه. ق. در کرمانشاه وفات یافت. <ref>دیوان الهامی کرمانشاهی؛ مقدمه با تلخیص.</ref>
 
 
'''ورود مسلم بن عقیل به مجلس ابن زیاد و مکالماتشان با یکدیگر:'''
 
{{شعر}}
 
 
{{ب| کشان روزبانان به بند اندرش‌|ببردند زی مرد بد گوهرش }}
 
{{ب| سپهبد از آن کافر زشت نام‌|بتابید روی و نکردش سلام }}
 
{{ب| یکی زان میان بر به مسلم بگفت‌|که ای گشته با بند و زنجیر جفت }}
 
{{ب| چرا بر به سالار فرخنده نام‌|به فرمانگزاری نکردی سلام؟ }}
 
{{ب| بدو گفت مسلم که فرمانروای‌|مرا نیست جز پور شیر خدای }}
 
{{ب| سلام ار به فرماندهی بایدم‌|بدان شاه دنیا و دین شایدم }}
 
{{ب| از این گفته فرمانده بد سگال‌|برآشفت و زد بانگ بر بی‌همال <ref>همان: نظیر و مانند.</ref> }}
 
{{ب| که ای فتنه‌گر مرد پرخاشجوی‌|از این فتنه‌جویی چه دیدی بگوی؟ }}
 
{{ب| که بر تافتی رخ ز امر امام‌|سر دین پژوهان کنارنگ شام }}
 
{{ب| چو فرّخ سپهدار از او این شُنفت‌|خروشید بر مرد ناپاک و گفت: }}
 
{{ب| «تو رخ تافتستی از امر امام‌|نهادستی اندر ره فتنه گام }}
 
{{ب| نباشد امامی به روی زمین‌|به جز پاک سبط رسول امین }}
 
{{ب| روا نیست ای کافر زشت نام‌|که خوانی زنازادگان را امام }}
 
{{ب| امام آن بود کش به دین اندرا|خداوند بگزید و پیغمبرا» }}
 
{{ب| چو بشنید این کافر زشتخوی‌|بدو گفت کای مرد پرخاشجوی }}
 
{{ب| جز امروزت از زندگی بیش نیست‌|به مرگ تو شاه تو خواهد گریست }}
 
{{ب| به بام دژ اندر ببرّم سرت‌|وز آن جا به کوی افکنم پیکرت }}
 
{{ب| که از هاشمی‌زادگان زین سپس‌|نگردد دگر گِرد آشوب، کس }}
 
{{ب| بدو گفت شیر نیستان رزم‌|چو در کشتنم کرده‌ای عزم جزم }}
 
{{ب| گُزین کن ز مردان این انجمن‌|یکی را که بنیوشد او رازِ من }}
 
{{ب| کند آن چه گویم پس از مردنم‌|نیندیشد از کینه‌ی دشمنم }}
 
{{ب| بدو گفت پور زیاد این چنین‌|که یک تن خود از انجمن برگُزین }}
 
{{ب| نگه بر چپ و راست مسلم فکند|بدان بد سگالان ناهوشمند }}
 
{{ب| در آن انجمن زان بزرگان که دید|عمر زاده‌ی سعد را برگزید }}
 
{{ب| بدو گفت زین خیل ناپاک‌زاد|شماری تو خود را قریشی نژاد }}
 
{{ب| به نزد من آی و فرادار گوش‌|به گفتار گوینده بسپار هوش }}
 
{{ب| بتابید ازو زاده‌ی سعد روی‌|نمی‌خواست رفتن به نزدیک اوی }}
 
{{ب| بدو گفت فرمانده زشت کیش‌|که بشتاب نزد پسر عمّ خویش }}
 
{{ب| زمانی به گفتار او گوش دار|هرآن آرزویی که دارد برآر }}
 
{{ب| به فرمان او پور سعد پلید|بر مسلم پاک گوهر، حمید }}
 
{{ب| بدو گفت سالار، بگمار هوش‌|سه اندرز دارم بدان دار گوش }}
 
{{ب| نخست آنکه هفتصد درم وامدار|شدستم درین فتنه‌پرور دیار }}
 
{{ب| تو بفروش درع و سمند مرا|همان آبداده پرند مرا  }}
 
{{ب| بهایش بدان وامخواهان سپار|مخواه از پس کشتنم وامدار }}
 
{{ب| و دیگر چو بی‌سر شود پیکرم‌|تو بسپار پیکر به خاک اندرم }}
 
{{ب| و دیگر فرستاده‌ای کن روان‌|بر پور پیغمبر و انس و جان }}
 
{{ب| ز مرگ من او را رسان آگهی‌|که گیتی ز عم زاده‌ات شد تهی }}
 
{{ب| مپیما بدین مرز ره، زینهار|ز کوفی سپه، چشم یاری مدار }}
 
{{ب| چو پور زیاد این سخن‌ها شنفت‌|بخندید و با زاده‌ی سعد گفت }}
 
{{ب| که آنچت سراید برو کار بند|میندیش کز ما نبینی گزند }}
 
{{ب| از آن پس که او کشته گردید خوار|به مال و تن او مرا نیست کار <ref> دیوان الهامی کرمانشاهی؛ ص 167 و 168.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
'''به میدان فرستادن امام (ع) قاسم را و گفتگوی قاسم (ع) با عمر بن سعد:'''
 
{{شعر}}
 
 
{{ب| به شکل کفن کرد رختش به بر|زدش بوسه بسیار بر چشم و سر }}
 
{{ب| بگفت این تو این پهنه‌ی رزمگاه‌|برو کت خداوند بادا پناه }}
 
{{ب| دریغا که تیغی شد از مشت من‌|که بشکستنش، بشکند پشت من }}
 
{{ب| چو آمد دمان سوی آوردگاه‌|تو گفتی فرود آمد از چرخ ماه }}
 
{{ب| که در سوگش این سالخورد آسمان‌|بگرید همی تا بپاید زمان }}
 
{{ب| خروشید کای بدسگالان دین‌|منم شبل <ref>شبل: فرزند.</ref> شیر جهان آفرین }}
 
{{ب| منم قاسم آن صفدر نامور|قسیم جحیم و جنان را پسر }}
 
{{ب| حسن شاه ابرار باب من است‌|کجا چرخ را توش و تاب من است؟ }}
 
{{ب| نیا مصطفی، مامِ بابم بتول‌|که زهرا همی خواند او را رسول }}
 
{{ب| همین شه که او را نباشد کسی‌|بکشتید یاران او را بسی }}
 
{{ب| خداوند دین است و عمّ من است‌|به دیدار من چشم او روشن است }}
 
{{ب| منم بدر تابان چرخ یلی‌|منم پرگهر تیغ دست علی }}
 
{{ب| به مردان شیر اوژن تیغ زن‌|دهد مژده‌ی مرگ، شمشیر من }}
 
{{ب| مرا لب چو زاینده از شیر شست‌|دلم رزم و سرپنجه، شمشیر جست }}
 
{{ب| به گهواره فرِّ یلان داشتم‌|بر و بازو پردلان داشتم }}
 
{{ب| کنونم که از سیزده بیش سال‌|نرفته است ای مردم بدسگال }}
 
{{ب| بلند آسمان زیر دست من است‌|اجل پیرو تیر شست من است }}
 
{{ب| مرا کشته خواهد خداوند من‌|برای همین است جانم به تن }}
 
{{ب| اگر برکَنند از تنم زنده پوست‌|نتابم سر از عهد و پیمان دوست  }}
 
{{ب| به جانان سپرد آن که جان، او نمرد|نبرد وفا، هرکه جان باخت برد }}
 
{{ب| چو نوباوه‌ی مجتبی آن بدید|به سالار لشگر خروشی کشید }}
 
{{ب| که ای زاده‌ی سعد بد روزگار|همانا نترسی ز پروردگار }}
 
{{ب| ندانی تو ای مرد با خشم و کین‌|که فرموده پیغمبر راستین }}
 
{{ب| حسین است جان تن روشنم‌|ز جان و تن اوست جان و تنم }}
 
{{ب| همانا نباشد تو را استوار|گزین گفتِ پیغمبر تاجدار }}
 
{{ب| وگرنه به جان و تن مصطفی‌|پسندی چرا کین و جور و جفا؟ }}
 
{{ب| مریز این همه خون آل رسول‌|مکش بیش از این زادگان بتول <ref>دیوان الهامی کرمانشاهی؛ ص 191 و 192.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
'''آغاز داستان شهادت ابو الفضل (ع):'''
 
{{شعر}}
 
 
{{ب| کنون بایدم درّ ناسفته سفت‌|کنون بایدم راز ناگفته گفت }}
 
{{ب| کنون باید از غم به سر خاک بیخت‌|کنون باید از دیده خوناب ریخت }}
 
{{ب| کنون از نی دل برآرم نوا|سخن رانم از ساقی نینوا }}
 
{{ب| چه ساقی شه تشنه‌کامان عشق‌|امیر صفّ نیکنامان عشق }}
 
{{ب| کنون ز اشک روی زمین تر کنم‌|شگفتی یکی داستان سر کنم }}
 
{{ب| که در بر چرخ دون خون شود|زمین همچو گردون دگرگون شود }}
 
{{ب| بنالد ازو جان افلاکیان‌|چو افلاکیان پیکر خاکیان }}
 
{{ب| زمین گردد از اشک دریای آب‌|فتد آسمانش به سر چون حباب }}
 
{{ب| غریوان پیمبر به خلد اندرون‌|به رخ برفشاند ز بیننده خون }}
 
{{ب| کنون ای هنرمند طبع منا|به میدان فکرت فکن تو سنا }}
 
{{ب| به سوی سپهدار فرخنده پی‌|بکش ناله از نای دل همچو نی }}
 
{{ب| چه عبّاس! مهر سپهر یلی‌|به مردی بهین یادگار علی }}
 
{{ب| سپهدار عشّاق پروردگار|تهی از خود و پر ز اسرار یار }}
 
{{ب| در اقلیم جان رهرو راه عشق‌|نه رهرو که خود تا جور شاه عشق }}
 
{{ب| همان زور حیدر به بازوی او|دو گیتی سبک در ترازوی او }}
 
{{ب| نبیند چو او دهر و هرگز ندید|نه چون او به مردی خدا آفرید }}
 
{{ب| چراغ هدایت فروزان از او|روان بد اندیش سوزان ازو }}
 
{{ب| نبی خو، حسن رو، علی کارزار|به پیکار دشمن حسین اقتدار }}
 
{{ب| جهانجو، سپهدار پیروز جنگ‌|به خام‌آور یال مردان جنگ }}
 
{{ب| ملوک و ملایک ثنا خوان او|زمین گردی از نعل یک ران او }}
 
{{ب| به لشگرگه شاه سالار بود|دبیر و وزیر و علمدار بود }}
 
{{ب| دلش بود آکنده از راز حق‌|دو گوشش نیوشای آواز حق }}
 
{{ب| سرانجام ازو یافت سامان عشق‌|بداد ساقی تشنه کامان عشق }}
 
{{ب| به دیدار و بالا و فرّ و کمال‌|نبودی کس اندر جهانش هَمال }}
 
{{ب| سر سرفرازان و آزادگان‌|به چهره مه هاشمی زادگان }}
 
{{ب| در آن دم که بر خاک افتاد پَست‌|به عرش اندرون یافت جای نشست }}
 
{{ب| سرش تا که از تیغ کین تاج یافت‌|چو احمد از آن تاج معراج یافت <ref> همان؛ ص 217، 219، 220.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
'''ذکر روایت ابو حمزه ثمالی در فضیلت ابو الفضل (ع):'''
 
{{شعر}}
 
 
{{ب| ابو حمزه کو عارف راه بود|ز اسرار دینِ حق آگاه بود }}
 
{{ب| به درگاه چهارم امام انام‌|فزون داشت جاه و نکو داشت نام }}
 
{{ب| چنین گوید آن مرد فرخنده کیش‌|که روزی بُدَم نزد مولای خویش }}
 
{{ب| در آندم بیامد یکی خردسال‌|که مانست خورشید را در جمال }}
 
{{ب| جوانی چو ماهش رخان تابناک‌|که بودی عبید اللّهش نام پاک }}
 
{{ب| مر آن ناز پرورد خورشید فر|ابو الفضل را بُد گرامی پسر }}
 
{{ب| خداوند دین سیّد السّاجدین‌|چو دیدش دل نازکش شد غمین }}
 
{{ب| همی بر رخ پاک او بنگریست‌|بمویید و بر وی فراوان گریست }}
 
{{ب| چو لختی بگریید گفت: اینچنین‌|به من، آن خداوند دنیا و دین }}
 
{{ب| به عبّاس عمّ من آن میر راد|که چون او وفا پیشه مادر نزاد }}
 
{{ب| به راه برادر ز جان و ز سر|گذشت آن جوانمرد فرّخ‌گهر }}
 
{{ب| به جای دو دست ایزد ذو الجلال‌|بدادش ز یاقوت رخشان دو بال }}
 
{{ب| بدان سان که بر جعفر پاک‌زاد|ز بخشش دو بال ایزد پاک داد }}
 
{{ب| شهیدان همه جاه آن نامدار|کنند آرزو نزد پروردگار }}
 
{{ب| همه جاه عبّاس با آفرین‌|کنند آرزو از جهان آفرین }}
 
{{ب| بر پاک دادار پیروزگر|ابو الفضل را هست جاه دگر <ref>همان؛ ص 223 و 224.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
'''اذن رزم خواستن حضرت عباس (ع) از امام (ع):'''
 
{{شعر}}
 
 
{{ب| چو رفتند اخوان و یاران شاه‌|به سوی پیمبر از این دامگاه }}
 
{{ب| سپهبد دلش از غم آمد به درد|نگه کرد لختی به دشت نبرد  }}
 
{{ب| ز یکسو خداوند دین بی‌پناه‌|ستاده به میدان آوردگاه }}
 
{{ب| زده تکیه بر نیزه‌ی بی‌کسی‌|ی کشتنش نیزه برپا بسی }}
 
{{ب| نمانده کس از جان نثاران او|به خون غرقه خویشان و یاران او }}
 
{{ب| ز اصحاب و اخوان نام‌آورش‌|نمانده به جا جز علی اکبرش }}
 
{{ب| ز یکسو زنی چند بی‌غمگسار|غریب و پسر کشته و داغدار }}
 
{{ب| ز یکسو بسی کودک ماه‌وش‌|به گردون برآورده بانگ از عطش }}
 
{{ب| ز بی‌یاری شاه و اهل حرم‌|دل ساقیِ تشنه لب شد دژم }}
 
{{ب| به خود گفت هنگامت آمد فراز|یکی چاره از بهر رفتن بساز }}
 
{{ب| بیامد بر خسرو راستین‌|بدو خیره چشم سپهر و زمین }}
 
{{ب| بگفت ای نگهبان هر دو جهان‌|خداوند هر آشکار و نهان }}
 
{{ب| دل من ازین زندگی سیر شد|به راه تو جان دادنم دیر شد }}
 
{{ب| تو تنها، به خون خفته اخوان من‌|نیاید به کار این تن و جان من }}
 
{{ب| مرا جان از آن داده پروردگار|که در خاک پای تو سازم نثار }}
 
{{ب| مخواه از در قرب حق دوریم‌|ببخشا پی رزم دستوریم <ref> دیوان الهامی کرمانشاهی؛ ص 243 و 244.</ref> }}
 
{{ب| شهنشه بدو خواند بس آفرین‌|سپس گفت کای پور ضرغام دین }}
 
{{ب| به من گر همی بایدت یاوری‌|بکن جهد کآبی به دست آوری }}
 
{{ب| که این کودکان تر نمایند کام‌|از آن پس بکن روز بد خواه شام }}
 
{{ب| ابو الفضل از این مژده دلشاد گشت‌|ز بند غم و رنج آزاد گشت }}
 
{{ب| ببوسید پیش برادر زمین‌|چو حیدر برِ سیّد المرسلین }}
 
{{ب| به بدرود آل رسول امین‌|روان شد چو جان از بر شاه دین }}
 
{{ب| ستمدیدگان را چو بدرود کرد|پی آب سر جانب رود کرد }}
 
{{ب| چو بر آبِ روِد روان بنگریست‌|ز لب تشنگان یاد کرد و گریست }}
 
{{ب| همی گفت کای آب شیرین گوار|ز آب آفرین شاه شرمی بدار }}
 
{{ب| روانی تو بر خاک و سنگ زمین‌|لبِ تشنه، آل رسول امین }}
 
{{ب| تو موج اندر آورده جوشان همی‌|سکینه ز بهرت خروشان همی }}
 
{{ب| سزد کز تو نوشند مردم تمام‌|بمیرند آل علی تشنه‌کام }}
 
{{ب| کفی آب برداشت تا نوشدا|که کمتر دلش از عطش جوشدا }}
 
{{ب| به یاد آمدش کام خشک امام‌|به خود گفت این آب بادت حرام }}
 
{{ب| ره یاری این نیست آزرم‌دار|ز روی برادر یکی شرم‌دار }}
 
{{ب| تو سیراب و نوباوه‌ی مصطفی‌|چنان تشنه، این نیست رسم وفا }}
 
{{ب| ننوشید یک قطره زان آب سرد|شکیبش سر چرخ را خیره کرد }}
 
{{ب| به رود روان با دلی پر ز تاب‌|فرو ریخت از دست و از دیده آب }}
 
{{ب| چو از دست آن آب را برفشاند|ملک از فلک بروی احسنت خواند <ref>همان؛ ص 255- 259 و 260.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
'''وصیّت نمودن حضرت عبّاس به امام (ع) و جان دادنش:'''
 
{{شعر}}
 
 
{{ب| چو عبّاس آوای شه را شنید|یکی ناله از نای پر خون کشید }}
 
{{ب| بگفتا که ای شاه یزدان شناس‌|به پروردگار جهانم سپاس }}
 
{{ب| که دادم به راهت سرو جان پاک‌|نبردم من، این آرزو را به خاک }}
 
{{ب| دم آخرینم رسیدی به سر|تن از بوی تو یافت جانی دگر }}
 
{{ب| کنون گر رسد مرگ من باک نیست‌|که انجام هر زنده جز خاک نیست }}
 
{{ب| سه خواهش مرا هست از شهریار|ز راه کرم سوی من گوش دار }}
 
{{ب| نخستین روانم بود تا به تن‌|مبر سوی خیمه تن چاک من }}
 
{{ب| که از کودکان توام شرمسار|ز ناوردن آب شیرین گوار }}
 
{{ب| دگر آنکه در ماتم من منال‌|مکن گریه اندر بر بدسگال }}
 
{{ب| چو گریی تو، بدخواه خندان شود|به کین خواستن تیز دندان شود }}
 
{{ب| و دیگر تو گفتی که از همرهان‌|نماند درین روز کس زنده جان }}
 
{{ب| مگر سید الساجدین پور من‌|که باشد پس از من امام ز من }}
 
{{ب| از ایدر چو رفتی به سوی حرم‌|چنین کن سپارش بدان محترم }}
 
{{ب| که چون جای کردی به یثرب دیار|رها گشتی از پیچش روزگار }}
 
{{ب| ز عمّت دو کودک بود در سرای‌|به جا مانده، دل خسته بی‌غمزدای }}
 
{{ب| تو آن نورسان را پرستار باش‌|ز هَر بد به گیتی نگهدار باش }}
 
{{ب| یتیمند مشکن دل زارشان‌|پدروار بنگر به دیدارشان }}
 
{{ب| ز گفتار او شه نبالید سخت‌|فرو ریخت خون از مژه لخت‌لخت }}
 
{{ب| سترد از رخ و چشم او خون و خاک‌|ببوسیدش آن چهره‌ی تابناک }}
 
{{ب| جوان دیده بر روی شه برگشاد|کشید آه و اندر برش جان بداد }}
 
{{ب| خنک دوستداری که در پای یار|چو جان داد، یار آردش در کنار <ref> همان؛ ص 292 و 291.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
==منابع==
 
دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1014-1020.
 
==پی نوشت==
[[رده:ادبیات]]
[[رده:شاعران]]
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران متأخر]]

منوی ناوبری