Automoderated users، رباتها، دیوانسالاران، checkuser، مدیران نظرات، مدیران رابط کاربری، Moderators، پنهانگران، مدیران
۴٬۰۱۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
==زندگینامه== | ==زندگینامه== | ||
میرزا ابو الحسن (یغما)ى جندقى به سال 1196 ه.ق در دهکده خوربیابانک از توابع جندق به دنیا آمد. پدر وى حاجى ابراهیم از محترمین و معروفین جندق بود که یغما او را در اوایل جوانى از دست داد. | میرزا ابو الحسن (یغما)ى جندقى به سال 1196 ه.ق در دهکده خوربیابانک از توابع جندق به دنیا آمد. پدر وى حاجى ابراهیم از محترمین و معروفین جندق بود که یغما او را در اوایل جوانى از دست داد. یغما در نثر و نظم قوّتى به کمال داشت و خط شکسته را نیز زیبا مىنوشت از همین روى جوانى خود را در سمت منشىگرى فرمانرواى جندق (امیر اسماعیل خان) و حاکم سمنان و دامغان (سردار ذو الفقار خان) سپرى کرد، ولى طبع حساس او با درشتخویىهاى سردارى ناسازگار بود و به ناگزیر پس از مدتى سیر و سیاحت عازم تهران شد. با معرفى حاجى میرزا آقاسى -وزیر مقتدر محمد شاه قاجار (1264-1250)- به دربار او راه یافت و مورد عنایت بسیار قرار گرفت.<ref>دویست سخنور،ص 491 و 492.</ref> او شاعر آزادهاى بود و دولتمردان روزگار خود را مستحق ناسزا مىدانست و در نشان دادن چهره زشت آنان از هیچ کوششى فروگذار نکرد.آقاى دکتر باستانى پاریزى در مقدمه دیوان وى آوردهاند: | ||
یغما در نثر و نظم قوّتى به کمال داشت و خط شکسته را نیز زیبا مىنوشت از همین روى جوانى خود را در سمت منشىگرى فرمانرواى جندق (امیر اسماعیل خان) و حاکم سمنان و دامغان (سردار ذو الفقار خان) سپرى کرد، ولى طبع حساس او با درشتخویىهاى سردارى ناسازگار بود و به ناگزیر پس از مدتى سیر و سیاحت عازم تهران شد. با معرفى حاجى میرزا آقاسى -وزیر مقتدر محمد شاه قاجار (1264-1250)- به دربار او راه یافت و مورد عنایت بسیار قرار گرفت.<ref>دویست سخنور،ص 491 و 492.</ref> | |||
او شاعر آزادهاى بود و دولتمردان روزگار خود را مستحق ناسزا مىدانست و در نشان دادن چهره زشت آنان از هیچ کوششى فروگذار نکرد.آقاى دکتر باستانى پاریزى در مقدمه دیوان وى آوردهاند: | |||
«...شعر یغما بوى کویر مىدهد: تابناک و متلألا، نمکدار و تشنهساز، پرافق و دورنگر، یکدست و بىپست و بلند؛ و به همین دلیل است که مردم اطراف کویر قبل از همهجا و در دل تمام مردم پاکدل جاى خود را باز کرده است. راز توفیق یغما در این قبول عام چه بود؟ خیلى ساده است: او اگر نخستین کس نباشد بعد از قائم مقام از نخستین کسانى است که شعر را از (زیر پاى خوکان) نجات داد و در دست و پاى عامه انداخت. او هرگز از زىّ خود خارج نشد. | «...شعر یغما بوى کویر مىدهد: تابناک و متلألا، نمکدار و تشنهساز، پرافق و دورنگر، یکدست و بىپست و بلند؛ و به همین دلیل است که مردم اطراف کویر قبل از همهجا و در دل تمام مردم پاکدل جاى خود را باز کرده است. راز توفیق یغما در این قبول عام چه بود؟ خیلى ساده است: او اگر نخستین کس نباشد بعد از قائم مقام از نخستین کسانى است که شعر را از (زیر پاى خوکان) نجات داد و در دست و پاى عامه انداخت. او هرگز از زىّ خود خارج نشد. | ||
حتى وقتى به درگاه محمود میرزا (پسر فتحعلى شاه) وارد شد که جزء منشیان قرار گیرد، پوستین ریم قرینى<ref>پوستین آهوى سفید.</ref> که در بر داشت بدون گذرانیدن دست از آستین آن به حضور رفت که خان چاووش رسما به او گفت: لباس تو سراسر ترک ادب است. یغما هم نامردى نکرد و به قول خود محمود میرزا «به زودى از نوکرى استغفار تازه کرده و به بانگ بلند مىگفت که بنده فرمان خود هستم که پوستین ایمان برکنم نه مطیع دیگران مىشوم که آستین پوستین در پوشم». | حتى وقتى به درگاه محمود میرزا (پسر فتحعلى شاه) وارد شد که جزء منشیان قرار گیرد، پوستین ریم قرینى<ref>پوستین آهوى سفید.</ref> که در بر داشت بدون گذرانیدن دست از آستین آن به حضور رفت که خان چاووش رسما به او گفت: لباس تو سراسر ترک ادب است. یغما هم نامردى نکرد و به قول خود محمود میرزا «به زودى از نوکرى استغفار تازه کرده و به بانگ بلند مىگفت که بنده فرمان خود هستم که پوستین ایمان برکنم نه مطیع دیگران مىشوم که آستین پوستین در پوشم». بنده از مقاومتهاى او در برابر ذو الفقار خان و بىنیازىهاى او در برابر ارباب دولت صحبت زیادى نمىکنم...تنها به این نکته اشاره مىکنم که بعد از مطنطنگویىهاى دوران نادرى و زندى و اوایل قاجار -که به حق عنوان بازگشت ادبى به خود گرفته است- این قائم مقام بود که با جلایر نامه شعر را از دهان مردم گرفت و به مردم باز داد و پس از آن یغما در مقیاس بیشترى توى مردم رفت و هرچه آنها گفتند و فهمیدند او گفت «هم نوحه» با آنها شد و با آنها «جوش زد» و شوخى کرد...و خلاصه آیینه تمام نماى احوال اجتماعى خود شد تا آنکه در اکناف مملکت شعرش را از حفظ خواندند و نوشتند و همراه بردند.... 1 | ||
بنده از مقاومتهاى او در برابر ذو الفقار خان و بىنیازىهاى او در برابر ارباب دولت صحبت زیادى نمىکنم...تنها به این نکته اشاره مىکنم که بعد از مطنطنگویىهاى دوران نادرى و زندى و اوایل قاجار -که به حق عنوان بازگشت ادبى به خود گرفته است- این قائم مقام بود که با جلایر نامه شعر را از دهان مردم گرفت و به مردم باز داد و پس از آن یغما در مقیاس بیشترى توى مردم رفت و هرچه آنها گفتند و فهمیدند او گفت «هم نوحه» با آنها شد و با آنها «جوش زد» و شوخى کرد...و خلاصه آیینه تمام نماى احوال اجتماعى خود شد تا آنکه در اکناف مملکت شعرش را از حفظ خواندند و نوشتند و همراه بردند.... 1 | |||
یغما سرانجام به سال 1276 ه.ق در سن هشتاد سالگى در خوربیابانک بدرود حیات گفت و جسد او در بقعه گلین امامزاده داود به خاک سپرده شد و بعدها به همت انجمن آثار ملى سنگ قبرى برایش ساختند و تعمیرات مختصرى نیز در آن بقعه انجام دادند. | یغما سرانجام به سال 1276 ه.ق در سن هشتاد سالگى در خوربیابانک بدرود حیات گفت و جسد او در بقعه گلین امامزاده داود به خاک سپرده شد و بعدها به همت انجمن آثار ملى سنگ قبرى برایش ساختند و تعمیرات مختصرى نیز در آن بقعه انجام دادند. | ||
خط ۸۸: | خط ۸۲: | ||
«مراثى یغما که قسمتى از آنها براى آهنگهاى ضربى ساخته شده و شاعر خود آنها را نوحه «[[سینهزنى]]» یا «[[سنگزنى]]» مىنامد، در دیوان وى جایگاه خاصى دارند. شاعر در اینجا از شکل نسبتا جدیدى که در ادبیات پارسى و مستزاد نامیده مىشود بهرهمند شده نوع تازهاى از مراثى را به وجود آورده است که به سرودهاى ملى شباهت دارد. اشعار انقلابى بعد از سال 1324 ه.ق و مقدار ارزیابى شعرهاى فکاهى که در جراید عهد مشروطیت مىبینیم به صورتى که یغما آورده سروده شده است.»<ref>از صبا تا نیما،ج 1،ص 117.</ref> | «مراثى یغما که قسمتى از آنها براى آهنگهاى ضربى ساخته شده و شاعر خود آنها را نوحه «[[سینهزنى]]» یا «[[سنگزنى]]» مىنامد، در دیوان وى جایگاه خاصى دارند. شاعر در اینجا از شکل نسبتا جدیدى که در ادبیات پارسى و مستزاد نامیده مىشود بهرهمند شده نوع تازهاى از مراثى را به وجود آورده است که به سرودهاى ملى شباهت دارد. اشعار انقلابى بعد از سال 1324 ه.ق و مقدار ارزیابى شعرهاى فکاهى که در جراید عهد مشروطیت مىبینیم به صورتى که یغما آورده سروده شده است.»<ref>از صبا تا نیما،ج 1،ص 117.</ref> | ||
«...فکر تجدد طلبى البته سابقه طولانى و عوامل و اسباب متعدد داشت. در آنچه به شعر مربوط مىشود تفنّن در شکل و قالب از مراثى مربوط به مجالس سینهزنى مثل مراثى یغما و دیگران نشأت گرفت و در اشعار گویندگان اوایل عهد مشروطه نتایج قابل ملاحظه به بار آورد.»<ref>نقد ادبى،ج 2،ص 639.</ref> | «...فکر تجدد طلبى البته سابقه طولانى و عوامل و اسباب متعدد داشت. در آنچه به شعر مربوط مىشود تفنّن در شکل و قالب از مراثى مربوط به مجالس سینهزنى مثل مراثى یغما و دیگران نشأت گرفت و در اشعار گویندگان اوایل عهد مشروطه نتایج قابل ملاحظه به بار آورد.»<ref>نقد ادبى،ج 2،ص 639.</ref> | ||
==برگزیدۀ آثار عاشورایى== | ==برگزیدۀ آثار عاشورایى== | ||
خط ۱۰۳: | خط ۹۶: | ||
{{ب|فکندى گوى سر تا در خم چوگان جانبازى|ز سیلىها چه سرها گوى سان غلتند به چوگانها}} | {{ب|فکندى گوى سر تا در خم چوگان جانبازى|ز سیلىها چه سرها گوى سان غلتند به چوگانها}} | ||
{{ب|فتاد از جلوه تا رعنا سمندت خاست از هر سو|ز گلگون سرشک خیل ماتم گرد جولانها}} | {{ب|فتاد از جلوه تا رعنا سمندت خاست از هر سو|ز گلگون سرشک خیل ماتم گرد جولانها}} | ||
{{ب|دریغ!آموختم تا نکتههاى رزم جانبازى|ز جانبازان کویت باز پس ماندم به میدانها}} | {{ب|دریغ! آموختم تا نکتههاى رزم جانبازى|ز جانبازان کویت باز پس ماندم به میدانها}} | ||
{{ب|به تاب از رشگ آنانم که در خمخانه عهدت|ز خون پیمانهها خوردند و نشکستند پیمانها}} | {{ب|به تاب از رشگ آنانم که در خمخانه عهدت|ز خون پیمانهها خوردند و نشکستند پیمانها}} | ||
{{ب|تو از کجا و با سگانش لاف همچشمى؟|ز سگ تا آدمى فرق است فرق،اى من سگِ آنها<ref>مجموعه آثار یغماى جندقى،جلد اول،ص 273 و 274.</ref>}} | {{ب|تو از کجا و با سگانش لاف همچشمى؟|ز سگ تا آدمى فرق است فرق،اى من سگِ آنها<ref>مجموعه آثار یغماى جندقى،جلد اول،ص 273 و 274.</ref>}} | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۱۸: | ||
===تضمین غزل سعدى=== | ===تضمین غزل سعدى=== | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|بیش ازین غم هجران تو خون خورد نشاید| اى سفر کرده!سفر کرده چنین دیر نیاید}} | {{ب|بیش ازین غم هجران تو خون خورد نشاید| اى سفر کرده! سفر کرده چنین دیر نیاید}} | ||
{{م|وقت آن است که بازآیى و بختم بسراید:}} | {{م|وقت آن است که بازآیى و بختم بسراید:}} | ||
{{ب|(بخت بازآید از آن در که یکى چون تو درآید| روى میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید)}} | {{ب|(بخت بازآید از آن در که یکى چون تو درآید| روى میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید)}} | ||
خط ۱۳۱: | خط ۱۲۴: | ||
{{م|این سفر جز به هلاکم ننشینى و نخیزى}} | {{م|این سفر جز به هلاکم ننشینى و نخیزى}} | ||
{{ب|(گر حلال است که خون همه عالم تو بریزى| آنکه روى از همه عالم به تو آورد نشاید)}} | {{ب|(گر حلال است که خون همه عالم تو بریزى| آنکه روى از همه عالم به تو آورد نشاید)}} | ||
{{ب|اى پدر!رجعتِ امروز مینداز به فردا| دست شستم ز على اکبر و عباس تو فردا}} | {{ب|اى پدر! رجعتِ امروز مینداز به فردا| دست شستم ز على اکبر و عباس تو فردا}} | ||
{{م|با وجودت چه نیازست به کلثوم و به کبرى}} | {{م|با وجودت چه نیازست به کلثوم و به کبرى}} | ||
{{ب|(اگرم هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبى |چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید)}} | {{ب|(اگرم هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبى |چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید)}} | ||
خط ۱۵۹: | خط ۱۵۲: | ||
{{ب|چو نقد ساقى کوثر زبان از تشنگى خایید| به کام انبیا، تسنیم خون گردید کوثر هم}} | {{ب|چو نقد ساقى کوثر زبان از تشنگى خایید| به کام انبیا، تسنیم خون گردید کوثر هم}} | ||
{{ب|مکافات این عمل را برنتابد وسعت گیتى| چه جاى وسعت گیتى؟که بس تنگ است محشر هم}} | {{ب|مکافات این عمل را برنتابد وسعت گیتى| چه جاى وسعت گیتى؟که بس تنگ است محشر هم}} | ||
{{ب|فلک!آل نبى را جا کجا زیبد به ویرانه |نه آخر غیر این ویرانه بودت جاى دگر هم}} | {{ب|فلک! آل نبى را جا کجا زیبد به ویرانه |نه آخر غیر این ویرانه بودت جاى دگر هم}} | ||
{{ب|ز ابر دیده(یغما)!برق آه ار باز ننشانى| زنى تا چشم برهم خامه خواهد سوخت دفتر هم<ref>همان،ص 321 و 322.</ref>}} | {{ب|ز ابر دیده(یغما)! برق آه ار باز ننشانى| زنى تا چشم برهم خامه خواهد سوخت دفتر هم<ref>همان،ص 321 و 322.</ref>}} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۱: | ||
{{م|ندهى بار به خویشیم نه به سر وقت من آیى}} | {{م|ندهى بار به خویشیم نه به سر وقت من آیى}} | ||
{{ب|(من ندانستم از اول که تو بىمهر و وفایى| عهد نابستن از آن به که ببندى و نپایى)}} | {{ب|(من ندانستم از اول که تو بىمهر و وفایى| عهد نابستن از آن به که ببندى و نپایى)}} | ||
{{ب|تو به از جان و سرى از سر و جان دل به تو دادم| اى مراد سر و جان!چون نکند دل ز تو یادم }} | {{ب|تو به از جان و سرى از سر و جان دل به تو دادم| اى مراد سر و جان! چون نکند دل ز تو یادم }} | ||
{{م|من بر آن سر که بود جان به تو خوشدل به تو شادم}} | {{م|من بر آن سر که بود جان به تو خوشدل به تو شادم}} | ||
{{ب|(مردمان منع کنندم که چرا دل به تو دادم؟| باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایى؟)}} | {{ب|(مردمان منع کنندم که چرا دل به تو دادم؟| باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایى؟)}} |
ویرایش