۱۰٬۰۷۲
ویرایش
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
| کشور تولد = | | کشور تولد = | ||
| محل زندگی = | | محل زندگی = | ||
| تاریخ وفات/شهادت = | | تاریخ وفات/شهادت =چهارشنبه نهم ذیالحجه | ||
| شهر وفات/شهادت = | | شهر وفات/شهادت = | ||
| نحوه وفات/شهادت = | | نحوه وفات/شهادت =مسلم را مشرف به “خدائین“ گردن زدند، به گونهای که سرش در میدان افتاد و پس از آن پیکرش را از بام، پایین افکندند | ||
| مدفن = | | مدفن =کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند، اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد | ||
| از یاران = | | از یاران = | ||
| فعالیتهای اجتماعی = | | فعالیتهای اجتماعی = | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
===فرزندان=== | ===فرزندان=== | ||
در شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف است: خلیفه بن خیاط، ذهبی و ابن عماد حنبلی از دو پسر با نامهای عبدالله و عبدالرحمن نام میبرند که هر دو در کربلا به شهادت رسیدند. <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.</ref> ابن قتیبه و بلاذری از چهار پسر با نامهای عبدالله، علی، مسلم و عبدالعزیز نام میبرند. عبدالله و علی که مادرشان رقیه دختر امیرالمؤمنین علی (ع) بود، در کربلا به شهادت رسیدند. <ref>المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.</ref> طبری نیز از سه فرزند با نامهای عبدالله، علی و زینب صغری نام میبرد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص469.</ref> مقرم شمار فرزندان مسلم را، پنج پسر و یک دختر به نامهای عبدالله، علی، محمد، عبدالرحمن، عبدالعزیز و حمیده میداند و مینویسد: دو تن از آنان در کربلا به شهادت رسیدند و دو تن در کوفه شهید شدند و از سرنوشت فرزند پنجم او اثری بر جای نمانده است. <ref>مقتل الحسین مقرم، ص511.</ref> دختر مسلم نیز با پسر عمویش عبدالله بن محمد بن عقیل ازدواج کرد. <ref>ر.ک : الطبقات الکبری، ح5، ص392؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ مقتل الحسین مقرم، همانجا.</ref> | در شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف است: خلیفه بن خیاط، ذهبی و ابن عماد حنبلی از دو پسر با نامهای عبدالله و عبدالرحمن نام میبرند که هر دو در کربلا به شهادت رسیدند. <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.</ref> ابن قتیبه و بلاذری از چهار پسر با نامهای عبدالله، علی، مسلم و عبدالعزیز نام میبرند. عبدالله و علی که مادرشان رقیه دختر امیرالمؤمنین علی (ع) بود، در کربلا به شهادت رسیدند. <ref>المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.</ref> طبری نیز از سه فرزند با نامهای عبدالله، علی و زینب صغری نام میبرد. <ref>تاریخ طبری، ج5، ص469.</ref> مقرم شمار فرزندان مسلم را، پنج پسر و یک دختر به نامهای عبدالله، علی، محمد، عبدالرحمن، عبدالعزیز و حمیده میداند و مینویسد: دو تن از آنان در کربلا به شهادت رسیدند و دو تن در کوفه شهید شدند و از سرنوشت فرزند پنجم او اثری بر جای نمانده است. <ref>مقتل الحسین مقرم، ص511.</ref> دختر مسلم نیز با پسر عمویش عبدالله بن محمد بن عقیل ازدواج کرد. <ref>ر.ک : الطبقات الکبری، ح5، ص392؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ مقتل الحسین مقرم، همانجا.</ref> | ||
در اینکه عبدالله در کربلا به شهادت رسید، شکی نیست. <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ المعارف، ص204؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273؛ مقاتل الطالبیین، ص97.</ref> اما در اسم فرزند دوم او که در کربلا به شهادت رسید، اختلاف است و بنا به نقلی علی، <ref>المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.</ref> محمد <ref>مقاتل الطالبیین، ص97.</ref> و یا عبدالرحمن <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ اسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.</ref> است که به احتمال قوی نام او محمد | در اینکه عبدالله در کربلا به شهادت رسید، شکی نیست. <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ المعارف، ص204؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273؛ مقاتل الطالبیین، ص97.</ref> اما در اسم فرزند دوم او که در کربلا به شهادت رسید، اختلاف است و بنا به نقلی علی، <ref>المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.</ref> محمد <ref>مقاتل الطالبیین، ص97.</ref> و یا عبدالرحمن <ref>تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ اسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.</ref> است که به احتمال قوی نام او محمد است. <ref>ر.ک : بخش چهارم، شهدای بنی هاشم، دو فرزند مسلم بن عقیل: محمد و عبدالله.</ref> از مسلم نسلی باقی نمانده است. | ||
==قبل از | ===طفلان مسلم بن عقیل=== | ||
از زندگانی مسلم بن عقیل تا | در برخی منابع متقدم و سپس منابع متأخر و تعزیهها باور بر این است که دو فرزند مسلم به نامهای محمد و ابراهیم که همراه پدرشان به کوفه رفته و یا پس از واقعه عاشورا به اسارت گرفته شدند. این دو توسط فردی به نام حارث به طرز فجیعی در کنار رود فرات به شهادت رسیدند. حارث بدنهای آندو را در رود انداخت و سرها را برای اخذ جایزه نزد عبیدالله بن زیاد برد. اما عبیدالله با دیدن سرهای آن دو کودک منقلب شده و دستور قتل حارث را در همان مکان قتل داد. <ref>ر.ک : امالی صدوق، ص76-81.</ref> | ||
نحوه گرفتاری دو برادر به اختلاف ذکر شده است: گفته شده هنگامی که حضرت مسلم عازم کوفه گردید، دو فرزند خردسال خود را نیز به همراه خود برد و پس از حادثه منزل هانی بن عروه و شروع واقعه کربلا، مسلم آن دو را به شریح قاضی سپرد تا در حمایت او به سلامت بمانند. شریح نیز وقتی خواست دو طفل را به مدینه بفرستد آن دو به دست نیروهای عبیدالله بن زیاد گرفتار شدند. بنا به نقل دیگر پس از واقعه عاشورا و در حال اسارت این دو به نزد عبیدالله برده شده و او آنان را زندانی نمود. زندانبان آنان که مشکور نام داشت پس از شناخت آن دو، آنان را آزاد ساخت. دو کودک در هنگام فرار به خانهای پناه بردند که توسط داماد صاحبخانه به نام حارث اسیر گردیدند. <ref>همانجا.</ref> بنا به نقل دیگر هنگامی که قافله اسیران، کربلا را به سوی کوفه ترک میکرد، این دو کودک از ترس و هراس از قافله فرار نموده و به خانه فردی اموی پناه برده که توسط او کشته شدند. مضمون روایت شیخ صدوق در برخی منابع متقدم هم نقل شده است. ابن سعد این داستان را به صورت مختصر روایت کرده با این تفاوت که وی به جای طفلان مسلم، آن دو را از آن عبدالله بن جعفر طیار دانسته است. <ref>الطبقات الکبری، ج5، ص106-107.</ref> بلاذری <ref>انساب الاشراف، ج3، ص424.</ref> و طبری <ref>تاریخ طبری، ج5، ص393.</ref> نیز در روایتی تقریباً یکسان خلاصه روایت ابن سعد را نقل کردهاند. | |||
این روایت فاقد اعتبار تاریخی است. اگر این دو فرزند در آن سفر سخت و مخفیانه و طاقتفرسا همراه پدر به کوفه رفته باشند، بسیار بعید است. هیچ مورخ و مقتلنویسی از آن دو به عنوان همراهان مسلم نام نبرده است و اگر بعد از واقعه عاشورا به کوفه فرار کرده باشند، این نیز توسط هیچ منبعی تأیید نشده است. پس شهادت این دو فرزند به آن طریق قابل قبول نیست. از طرف دیگر محمد در کربلا به شهادت رسیده و نام ابراهیم نیز در میان فرزندان مسلم ناست. | |||
داستان دو طفل مسلم به قدری با خرافه آمیخته شده که بسیاری از مورخان به آن توجه نکردهاند. برای مثال شیخ عباس قمی علیرغم اینکه اخباری مسلک است و به طور طبیعی به استقبال بسیاری از منقولات تاریخی میرود با صراحت بیان میدارد که این داستان با این ابعاد و کیفیت از نظر من بعید به نظر میرسد. من فقط به خاطر شیخ صدوق آن را نقل کردم. <ref>ر.ک : منتهی الامال، ص371.</ref> | |||
تعزیهای نیز با نام طفلان مسلم شهرت خاصی دارد که براساس روایات غیر مستند و مخدوش ساخته شده است و با رویکردی غالباً عاطفی شکل گرفته و در آن گزارههای ضد و نقیض زیادی وجود دارد که اصل داستان را غیر باور میکند و تعزیهنویسان صرفاً میخواستهاند مظلومیت دو طفل را برجسته نمایند. | |||
==قبل از واقعه کربلا== | |||
از زندگانی مسلم بن عقیل تا واقعه کربلا اطلاع چندان در دست نیست، اما نقش او در حوادث کوفه، قبل از نهضت امام چشمگیر است. | |||
زمانی که امام حسین (ع) قصد هجرت به سوی مکه را داشت، مسلم به او پیشنهاد کرد از بیراهه به مکه روند که هرگاه سپاهیان ولید بن عتبة بن ابی سفیان والی مدینه درصدد تعقیب برآمدند، به آنان دسترسی پیدا نکنند. اما امام نپذیرفت و از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کرد و فرمود: از راه اصلی خارج نمیشوم تا آنچه را خداوند مقدر فرموده، عملی سازد. <ref>الفتوح، ج5، ص22.</ref> | زمانی که امام حسین (ع) قصد هجرت به سوی مکه را داشت، مسلم به او پیشنهاد کرد از بیراهه به مکه روند که هرگاه سپاهیان ولید بن عتبة بن ابی سفیان والی مدینه درصدد تعقیب برآمدند، به آنان دسترسی پیدا نکنند. اما امام نپذیرفت و از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کرد و فرمود: از راه اصلی خارج نمیشوم تا آنچه را خداوند مقدر فرموده، عملی سازد. <ref>الفتوح، ج5، ص22.</ref> | ||
پس از اینکه مردم کوفه از امام حسین (ع) دعوت کردند تا رهبری آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد و دعوتنامههای بسیاری که شمار آنها را تا دوازده هزار تخمین زدهاند، <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص462-463؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص27-30.</ref> به سوی امام فرستادند، اکنون امام باید دعوت این مردم را بپذیرد. نزد آنان برود و بر مردم کوفه بود که به حکم این پیمان که با او میبندند، تا پایان کار در کنار ایشان بایستند. این مردم با نامههای بسیار که برای وی فرستادند، حجت را بر او تمام کردند. اگر نزد آنان نمیرفت، فردا نزد خدا و همه آزادگان جهان چه جوابی داشت؟ | پس از اینکه مردم کوفه از امام حسین (ع) دعوت کردند تا رهبری آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد و دعوتنامههای بسیاری که شمار آنها را تا دوازده هزار تخمین زدهاند، <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص462-463؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص27-30.</ref> به سوی امام فرستادند، اکنون امام باید دعوت این مردم را بپذیرد. نزد آنان برود و بر مردم کوفه بود که به حکم این پیمان که با او میبندند، تا پایان کار در کنار ایشان بایستند. این مردم با نامههای بسیار که برای وی فرستادند، حجت را بر او تمام کردند. اگر نزد آنان نمیرفت، فردا نزد خدا و همه آزادگان جهان چه جوابی داشت؟ | ||
===رفتن به کوفه=== | ===رفتن به کوفه=== | ||
امام حسین (ع) از حرکت و قیامش، دین را میخواست. شکایتش در دوران معاویه این بود که سنتهای الهی مُرده و بدعت زنده شده است. اکنون که برای او یاور پیدا شده، باید سنت الهی را زنده سازد. پایان کار چه باشد، با خداست. با همه این احوال، برای اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان به مسلم مأموریت داد تا به کوفه رود و اوضاع آنجا و کمیت و کیفیت نیروهای مردمی را بررسی کرده و به اطلاعش برساند. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص463؛ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص30-31.</ref> | امام حسین (ع) از حرکت و قیامش، دین را میخواست. شکایتش در دوران معاویه این بود که سنتهای الهی مُرده و بدعت زنده شده است. اکنون که برای او یاور پیدا شده، باید سنت الهی را زنده سازد. پایان کار چه باشد، با خداست. با همه این احوال، برای اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان به مسلم مأموریت داد تا به کوفه رود و اوضاع آنجا و کمیت و کیفیت نیروهای مردمی را بررسی کرده و به اطلاعش برساند. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص463؛ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص30-31.</ref> | ||
همچنین امام در نامهای برای مردم کوفه او را برادر خود نامید و ذکر کرد که او شخص مورد اعتمادش | همچنین امام در نامهای برای مردم کوفه او را برادر خود نامید و ذکر کرد که او شخص مورد اعتمادش است و او را وصی خود قرار داده است. <ref>الاخبار الطوال، ص230؛ مقاتل الطالبیین، ص99.</ref> | ||
===نامه امام حسین (ع) به مردم کوفه=== | ===نامه امام حسین (ع) به مردم کوفه=== | ||
متن نامه امام حسین (ع) که حاوی مطالب پرارزشی است، چنین | متن نامه امام حسین (ع) که حاوی مطالب پرارزشی است، چنین است: ”بسم الله الرحمن الرحیم . این نامهای است از حسین بن علی به گروه انبوه مسلمانان مؤمن. آخرین نمایندگان شما -هانی و سعید- با نامههای شما نزد من آمدند. از محتوای نامههای شما آنچه را که بیان کردهاید، دریافتم و دانستم که شما از من میخواهید که به سوی شما بیایم تا به لطف خداوندی، همگان بر محور حق گرد آیید. اینک من برادر و پسر عمو و شخصیت مورد اطمنیان خود -مسلم بن عقیل- را به جانب شما میفرستم تا درباره امور شما به من گزارش کند. اگر او در گزارش خود برای من بنویسد که خردمندان و صاحبنظران و عموم مردم بر آنچه در نامهها نوشته شده، اتفاق نظر دارند، من به زودی به شما خواهم پیوست. انشاءالله. به جان خودم سوگند، امام نیست مگر آن کسی که در میان مردم بر اساس کتاب خدا داوری کند. دادگر باشد. از راه مستقیم دیانت منحرف نگردد و خود را وقف خدمت در راه خدا نماید. و السلام“. <ref>الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ ارشاد، ج2، ص380؛ الفتوح، ج5، ص31؛ مقاتل الطالبیین، ص99.</ref> | ||
===برنامه امام حسین (ع)=== | ===برنامه امام حسین (ع)=== | ||
امام حسین (ع)، برنامه مسلم را براساس سه مطلب: “امرَهُ بِالتَّقْوی وَ کتْمانِ امرِهِ وَ اللُطفِ“ تقوا، پنهان داشتن هدف، لطف و محبت، تنظیم نمود. سه اصل انسانی و عقلپسند. همچنین به مسلم گفت: اگر همه سیاستمداران خردمند، متفق هستند که نیروهای کوفه آماده حمایت از من هستند و مردم را یک رأی و هماهنگ یافتی، به سرعت گزارش کن تا به کوفه بیایم و اگر آنان به گونه دیگری بودند، شتابان برگرد. <ref>ر.ک : الاخبار الطوال، ص230.</ref> آنگاه فرمودند: خداوند آنگونه که دوست دارد، کار و مأموریت تو را مقدّر نماید. | امام حسین (ع)، برنامه مسلم را براساس سه مطلب: “امرَهُ بِالتَّقْوی وَ کتْمانِ امرِهِ وَ اللُطفِ“ تقوا، پنهان داشتن هدف، لطف و محبت، تنظیم نمود. سه اصل انسانی و عقلپسند. همچنین به مسلم گفت: اگر همه سیاستمداران خردمند، متفق هستند که نیروهای کوفه آماده حمایت از من هستند و مردم را یک رأی و هماهنگ یافتی، به سرعت گزارش کن تا به کوفه بیایم و اگر آنان به گونه دیگری بودند، شتابان برگرد. <ref>ر.ک : الاخبار الطوال، ص230.</ref> آنگاه فرمودند: خداوند آنگونه که دوست دارد، کار و مأموریت تو را مقدّر نماید. | ||
خط ۱۴۰: | خط ۱۴۶: | ||
===درخواست مسلم از محمد بن اشعث=== | ===درخواست مسلم از محمد بن اشعث=== | ||
مسلم که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شد، دیگر امیدی به حیات خود نداشت، اشک دیدگانش را پرکرد و گریست. برخی میپنداشتند که او به خاطر خود میگرید. به او گفتند: مسلم! کسی که به طلب حکومت برمیخیزد، اگر با چنین پایانی روبهرو شود، نباید گریه کند. مسلم گفت: به خدا سوگند گریه من برای خودم نیست. برای آنان میگریم که با خواندن نامه من به وعده یاری این مردم دلگرم شدهاند و هم اکنون در راه عراق هستند. <ref>همانجا،254.</ref> سپس به محمد بن اشعث گفت: بنده خدا میدانم که تو از عهده امانی که به من دادهای بر نخواهی آمد، ولی از تو میخواهم نامهای به امام حسین (ع) بنویسی و او را از آنچه بر سر من آمده، آگاه سازی! به او بنویس فریب مردم عراق را مخور! اینان همان مردمند که پدرت را چندان آزردند که از دست آنان آرزوی مرگ میکرد. پس از همانجا که نامه را میگیری برگرد و خودت را به خطر میفکن! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ارشاد، ج2، ص60.</ref> اما محمد بن اشعث چنین نامهای را ننوشت، چرا که او با خانواده امیرالمؤمنین علی (ع) میانه خوبی نداشت. داستان نفاق پدر وی را با امام علی (ع) در جنگ صفین میدانیم و به احتمال قوی در توطئه قتل امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث نیز بدون کسب اجازه از پسر زیاد نامهای نمینوشت. | مسلم که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شد، دیگر امیدی به حیات خود نداشت، اشک دیدگانش را پرکرد و گریست. برخی میپنداشتند که او به خاطر خود میگرید. به او گفتند: مسلم! کسی که به طلب حکومت برمیخیزد، اگر با چنین پایانی روبهرو شود، نباید گریه کند. مسلم گفت: به خدا سوگند گریه من برای خودم نیست. برای آنان میگریم که با خواندن نامه من به وعده یاری این مردم دلگرم شدهاند و هم اکنون در راه عراق هستند. <ref>همانجا،254.</ref> سپس به محمد بن اشعث گفت: بنده خدا میدانم که تو از عهده امانی که به من دادهای بر نخواهی آمد، ولی از تو میخواهم نامهای به امام حسین (ع) بنویسی و او را از آنچه بر سر من آمده، آگاه سازی! به او بنویس فریب مردم عراق را مخور! اینان همان مردمند که پدرت را چندان آزردند که از دست آنان آرزوی مرگ میکرد. پس از همانجا که نامه را میگیری برگرد و خودت را به خطر میفکن! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ارشاد، ج2، ص60.</ref> اما محمد بن اشعث چنین نامهای را ننوشت، چرا که او با خانواده امیرالمؤمنین علی (ع) میانه خوبی نداشت. داستان نفاق پدر وی را با امام علی (ع) در جنگ صفین میدانیم و به احتمال قوی در توطئه قتل امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث نیز بدون کسب اجازه از پسر زیاد نامهای نمینوشت. | ||
== | ==ارزیابیهای متفاوت از اوضاع کوفه== | ||
مسلم بن عقیل درباره اوضاع کوفه دو ارزیابی متفاوت داشته است یکی قبل از آنکه ابن زیاد حاکم کوفه شود و دیگری بعد از آن. پیش از ابن زیاد، حاکم کوفه نعمان بن بشیر انصاری بود که در مقابل جنبش کوفه و کارهای مسلم بن عقیل نرمش زیادی نشان میداد و جنبش کوفه پیشرفت بسیار خوبی داشت و شرایط برای ورود امام به قدری مساعد شد که حتی سیاستمداران دنیاداری مثل عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی برای اینکه از قافله عقب نمانند، برای امام حسین (ع) دعوتنامه نوشتند تا در آینده انقلاب جایی داشته باشند و در این شرایط بسیار مساعد که خردمندان جهاندیده و صاحبان فضل و درایت همه میگفتند: امام باید به کوفه بیاید. مسلم بن عقیل در چنین شرایطی بود که به امام نامه نوشت. اما ارزیابی دوم او بعد از آمدن ابن زیاد به کوفه بود که با زندانیکردن و کشتن افراد متعهد و رشوهدادن به سران دنیادار، اوضاع کوفه را تغییر داد و سرانجام با حمله نظامی به مخفیگاه مسلم، پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. در اینجا مسلم از عمر بن سعد و محمد بن اشعث خواست از قول او به امام حسین (ع) پیام بدهند که به کوفه نیاید. | مسلم بن عقیل درباره اوضاع کوفه دو ارزیابی متفاوت داشته است یکی قبل از آنکه ابن زیاد حاکم کوفه شود و دیگری بعد از آن. پیش از ابن زیاد، حاکم کوفه نعمان بن بشیر انصاری بود که در مقابل جنبش کوفه و کارهای مسلم بن عقیل نرمش زیادی نشان میداد و جنبش کوفه پیشرفت بسیار خوبی داشت و شرایط برای ورود امام به قدری مساعد شد که حتی سیاستمداران دنیاداری مثل عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی برای اینکه از قافله عقب نمانند، برای امام حسین (ع) دعوتنامه نوشتند تا در آینده انقلاب جایی داشته باشند و در این شرایط بسیار مساعد که خردمندان جهاندیده و صاحبان فضل و درایت همه میگفتند: امام باید به کوفه بیاید. مسلم بن عقیل در چنین شرایطی بود که به امام نامه نوشت. اما ارزیابی دوم او بعد از آمدن ابن زیاد به کوفه بود که با زندانیکردن و کشتن افراد متعهد و رشوهدادن به سران دنیادار، اوضاع کوفه را تغییر داد و سرانجام با حمله نظامی به مخفیگاه مسلم، پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. در اینجا مسلم از عمر بن سعد و محمد بن اشعث خواست از قول او به امام حسین (ع) پیام بدهند که به کوفه نیاید. | ||
===درخواست از مسلم بن عمرو باهلی=== | ===درخواست از مسلم بن عمرو باهلی=== | ||
خط ۱۵۷: | خط ۱۶۳: | ||
مسلم که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت گرفت. وصیت در مسلمانی امری است مشروع که نسبت به متعلق آن، گاه واجب، گاه مستحب و گاه مباح است. پذیرفتن وصایت نیز کاری ممدوح است. در چنان مجلسی باید گروهی برمیخاستند و هر یک وصیت او را تعهد میکردند. ولی از میان آن همه، حتی یک تن برنخاست. ناچار خود در حاضران نگریست تا یکی را برگزیند. اما به چه کسی اعتماد کند؟ عمر بن سعد را مخاطب ساخت و گفت ما و تو خویشاوندیم. بیا و وصیت مرا بشنو! عمر نپذیرفت و برای خوش خدمتی به پسر زیاد درخواست او را نشنیده گرفت. تا اینکه ابن زیاد به او رخصت داد. مسلم او را به گوشهای برد و نخست درباره وام خود وصیت کرد که هفتصد درهم در کوفه مقروضم. آنچه دارم بفروش و این وام را بپرداز! دوم اینکه تن مرا در گوشهای به خاک بسپار! سوم اینکه قاصدی به سوی امام حسین (ع) بفرستد و چگونگی سرانجام او را به اطلاع امام برساند. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref> این سه مطلب موضوع سیاسی نبود که افشا نکردن آن به زیان خاندان ابوسفیان باشد. ولی این وصی که پدرش را یکی از عشره مبشره <ref>عشرة مبشرة: ده تن از مهاجرین قریش که بنا به روایات کتب صحاح اهل سنت، پیامبر (ص) به آنان مژده بهشت داد. این ده تن عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، امام علی (ع)، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابو عبیده جراح و سعید بن زید. شیعه امامیه احادیثی را که مأخذ آن این قول است، جرح و رد کردهاند.</ref> دانستهاند، آن روز در سقوط اخلاقی به درجهای رسیده بود که تا از نزد مسلم برگشت، همه را به ابن زیاد گفت. <ref>لاخبار الطوال، ص241.</ref> عبیدالله پاسخ داد: گاهی مردم خیانتکاری را امین میپندارند و او را وصی خود میسازند! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص377.</ref> با این گفته، عبیدالله میخواست عمر بن سعد را در آن مجلس و در پیش روی حاضران، رسوا سازد و درهم کوبد. <ref>قیام حسین (ع)، ص142.</ref> | مسلم که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت گرفت. وصیت در مسلمانی امری است مشروع که نسبت به متعلق آن، گاه واجب، گاه مستحب و گاه مباح است. پذیرفتن وصایت نیز کاری ممدوح است. در چنان مجلسی باید گروهی برمیخاستند و هر یک وصیت او را تعهد میکردند. ولی از میان آن همه، حتی یک تن برنخاست. ناچار خود در حاضران نگریست تا یکی را برگزیند. اما به چه کسی اعتماد کند؟ عمر بن سعد را مخاطب ساخت و گفت ما و تو خویشاوندیم. بیا و وصیت مرا بشنو! عمر نپذیرفت و برای خوش خدمتی به پسر زیاد درخواست او را نشنیده گرفت. تا اینکه ابن زیاد به او رخصت داد. مسلم او را به گوشهای برد و نخست درباره وام خود وصیت کرد که هفتصد درهم در کوفه مقروضم. آنچه دارم بفروش و این وام را بپرداز! دوم اینکه تن مرا در گوشهای به خاک بسپار! سوم اینکه قاصدی به سوی امام حسین (ع) بفرستد و چگونگی سرانجام او را به اطلاع امام برساند. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref> این سه مطلب موضوع سیاسی نبود که افشا نکردن آن به زیان خاندان ابوسفیان باشد. ولی این وصی که پدرش را یکی از عشره مبشره <ref>عشرة مبشرة: ده تن از مهاجرین قریش که بنا به روایات کتب صحاح اهل سنت، پیامبر (ص) به آنان مژده بهشت داد. این ده تن عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، امام علی (ع)، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابو عبیده جراح و سعید بن زید. شیعه امامیه احادیثی را که مأخذ آن این قول است، جرح و رد کردهاند.</ref> دانستهاند، آن روز در سقوط اخلاقی به درجهای رسیده بود که تا از نزد مسلم برگشت، همه را به ابن زیاد گفت. <ref>لاخبار الطوال، ص241.</ref> عبیدالله پاسخ داد: گاهی مردم خیانتکاری را امین میپندارند و او را وصی خود میسازند! <ref>تاریخ طبری، ج5، ص377.</ref> با این گفته، عبیدالله میخواست عمر بن سعد را در آن مجلس و در پیش روی حاضران، رسوا سازد و درهم کوبد. <ref>قیام حسین (ع)، ص142.</ref> | ||
==به شهادت رسیدن== | ==به شهادت رسیدن== | ||
به دستور ابن زیاد، مسلم را به بالای کاخ دارالاماره بردند. او به هنگام شهادت تکبیرگویان استغفار میکرد و بر پیامبر (ص) درود میفرستاد و میگفت: خداوندا! بین ما و قوم گمراه و فریبخورده داور باش. مسلم را مشرف به “خدائین“ <ref>ارشاد، ج2، ص62؛ تاریخ کوفه، ص301.</ref> گردن زدند. به گونهای که سرش در میدان افتاد و پس از آن پیکرش را از بام، پایین افکندند. <ref>الاخبار الطوال، ص241؛ ارشاد، ج2، ص62.</ref> بُکیر بن حُمران احمری <ref>انساب الاشراف، ج2، ص340؛ تاریخ طبری، ج5، ص377؛ مقاتل الطالبیین، ص109؛ البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> یا بکر بن حُمران احمری <ref>ارشاد، ج2، ص63.</ref> و یا احمر بن بکیر، <ref>الاخبار الطوال، ص241.</ref> که بارها در جنگ مغلوب مسلم شده بود و خشم و کینه زیادی علیه مسلم در دل داشت، از طرف ابن زیاد مأمور قتل مسلم شد. او سر مسلم را از تن جدا کرد و به نزد ابن زیاد برد. سرانجام مسلم با وضعی دلخراش به شهادت رسید. بدینگونه دفتر زندگی شرافتمندانه مردی بسته شد که جز پیروی از فرمان پیشوای خویش، اندیشهای نداشت و تا آخرین لحظه از اسلام و ارزشهای الهی آن حمایت کرد. او به شهادت رسید و در جوار رحمت حق، حیات ابدی یافت. پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند. <ref>البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کناسِه“ <ref>نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در آن مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر انقلابی شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.</ref> به دار بیاویزند و او نخستین هاشمی بود که به دار آویخته شد. <ref>تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.</ref> و نخستین شهید از خاندان امام حسین (ع) در نهضت کربلا بود. <ref>مقاتل الطالبیین، ص86.</ref> سپس سر این دو شهید را توسط هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد یزید فرستاد <ref>انساب الاشراف، ج2، ص341-342؛ تاریخ طبری، ج5، ص380.</ref> و گزارش کار را چنین ارائه نمود: ”اما بعد، ستایش خدای را که حق | به دستور ابن زیاد، مسلم را به بالای کاخ دارالاماره بردند. او به هنگام شهادت تکبیرگویان استغفار میکرد و بر پیامبر (ص) درود میفرستاد و میگفت: خداوندا! بین ما و قوم گمراه و فریبخورده داور باش. مسلم را مشرف به “خدائین“ <ref>ارشاد، ج2، ص62؛ تاریخ کوفه، ص301.</ref> گردن زدند. به گونهای که سرش در میدان افتاد و پس از آن پیکرش را از بام، پایین افکندند. <ref>الاخبار الطوال، ص241؛ ارشاد، ج2، ص62.</ref> بُکیر بن حُمران احمری <ref>انساب الاشراف، ج2، ص340؛ تاریخ طبری، ج5، ص377؛ مقاتل الطالبیین، ص109؛ البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> یا بکر بن حُمران احمری <ref>ارشاد، ج2، ص63.</ref> و یا احمر بن بکیر، <ref>الاخبار الطوال، ص241.</ref> که بارها در جنگ مغلوب مسلم شده بود و خشم و کینه زیادی علیه مسلم در دل داشت، از طرف ابن زیاد مأمور قتل مسلم شد. او سر مسلم را از تن جدا کرد و به نزد ابن زیاد برد. سرانجام مسلم با وضعی دلخراش به شهادت رسید. بدینگونه دفتر زندگی شرافتمندانه مردی بسته شد که جز پیروی از فرمان پیشوای خویش، اندیشهای نداشت و تا آخرین لحظه از اسلام و ارزشهای الهی آن حمایت کرد. او به شهادت رسید و در جوار رحمت حق، حیات ابدی یافت. پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند. <ref>البدایه و النهایه، ج8، ص157.</ref> آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کناسِه“ <ref>نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در آن مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر انقلابی شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.</ref> به دار بیاویزند و او نخستین هاشمی بود که به دار آویخته شد. <ref>تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.</ref> و نخستین شهید از خاندان امام حسین (ع) در نهضت کربلا بود. <ref>مقاتل الطالبیین، ص86.</ref> سپس سر این دو شهید را توسط هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد یزید فرستاد <ref>انساب الاشراف، ج2، ص341-342؛ تاریخ طبری، ج5، ص380.</ref> و گزارش کار را چنین ارائه نمود: ”اما بعد، ستایش خدای را که حق امام علی (ع) را گرفت و او را از دشمن، آسوده خاطر ساخت. به امام علی (ع) خبر میدهم که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه رفت و من با قراردادن مأموران مخفی و خدعه و فریب توانستم آن دو را از خانه بیرون آورده و گردن بزنم و سرهای آنان را بوسیله هانی بن ابی حیه و زبیر بن اروج تمیمی که از سرسپردگان وفادارند، برای تو فرستادم. از این دو نفر درباره مسلم و هانی هرچه میخواهی سؤال کن که هر دو بصیر و راستگو و اهل ورع هستند. والسلام“ <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.</ref> | ||
یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت <ref>انساب الاشراف، ج2، ص339.</ref> و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و در نامهای از او سپاسگزاری نمود. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ الاخبار الطوال، ص241-242؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبیین، ص103-108.</ref> | یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت <ref>انساب الاشراف، ج2، ص339.</ref> و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و در نامهای از او سپاسگزاری نمود. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ الاخبار الطوال، ص241-242؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبیین، ص103-108.</ref> | ||
کشته شدن مسلم بن عقیل در روز سه شنبه سوم ذیحجه <ref>الاخبار الطوال، ص242؛ اللهوف، ص32.</ref> یا هشتم ذیالحجه <ref>تذکرة الخواص، ص139.</ref> و یا روز نهم ذیالحجه <ref>تاریخ طبری، ج5، ص381؛ مروج الذهب، ج3، ص256.</ref> اتفاق افتاد و امام حسین (ع) در همان روز از مکه بیرون آمد. به نظر میرسد تاریخ دقیق شهادت، روز چهارشنبه نهم ذیالحجه باشد. | کشته شدن مسلم بن عقیل در روز سه شنبه سوم ذیحجه <ref>الاخبار الطوال، ص242؛ اللهوف، ص32.</ref> یا هشتم ذیالحجه <ref>تذکرة الخواص، ص139.</ref> و یا روز نهم ذیالحجه <ref>تاریخ طبری، ج5، ص381؛ مروج الذهب، ج3، ص256.</ref> اتفاق افتاد و امام حسین (ع) در همان روز از مکه بیرون آمد. به نظر میرسد تاریخ دقیق شهادت، روز چهارشنبه نهم ذیالحجه باشد. | ||
خط ۱۷۴: | خط ۱۸۰: | ||
شیخ طوسی، او را از اصحاب امام حسن (ع) و امام حسین (ع) میداند. <ref>رجال ابن داود، ص345.</ref> | شیخ طوسی، او را از اصحاب امام حسن (ع) و امام حسین (ع) میداند. <ref>رجال ابن داود، ص345.</ref> | ||
==مدفن== | ==مدفن== | ||
او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند. <ref>تاریخ الکوفه، ص302.</ref> اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد. آستانه مسلم بن عقیل هم اکنون یکی از مراکز مهم و زیارتگاههای شیعیان جهان | او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند. <ref>تاریخ الکوفه، ص302.</ref> اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد. آستانه مسلم بن عقیل هم اکنون یکی از مراکز مهم و زیارتگاههای شیعیان جهان است. | ||
===زیارتنامه=== | |||
برای مسلم بن عقیل زیارتنامهای است که اینگونه آغاز میشود: “اَلحَمدُلِلّهِ المَلِکِ الحَقِّ المُبینِ المُتَصاغِرِ لِعَظَمَتِهِ جَبابِرَةُ الطّاغینَ المُعتَرِفِ بِرُبُوبِیتِهِ جَمیعُ اَهلِ السَّمواتِ وَ الاَرَضینَ المُقِرِّ بِتَوحیدِهِ سائِرُ الخَلقِ اَجمَعینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیدِ الاَنام وَ اَهلِ بَیتِهِ الکِرام صَلوةً تَقَرُّ بِها اَعینُهُم وَ یرغَمُ بِها اَنفُ شانِئِهِم مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ اَجمَعینَ. . . “ | |||
برای مسلم بن عقیل | |||
ستایش مخصوص خدایی است که فرمانروای برحق و آشکاراست. همان که در برابر بزرگیاش، گردنکشان و متجاوزان، کوچک شوند و همه اهل آسمانها و زمین به مقام پروردگاریاش اعتراف کنند و دیگر آفریدهها، همگی به یگانگیاش اقرار کنند. درود خدا بر سرور همه مردم و خاندان گرامیاش باد. درودی که با آن دیدههایشان روشن گردد و بینی تمام بدخواهانشان به خاک مالیده شود. | ستایش مخصوص خدایی است که فرمانروای برحق و آشکاراست. همان که در برابر بزرگیاش، گردنکشان و متجاوزان، کوچک شوند و همه اهل آسمانها و زمین به مقام پروردگاریاش اعتراف کنند و دیگر آفریدهها، همگی به یگانگیاش اقرار کنند. درود خدا بر سرور همه مردم و خاندان گرامیاش باد. درودی که با آن دیدههایشان روشن گردد و بینی تمام بدخواهانشان به خاک مالیده شود. | ||
ای مسلم بن عقیل بن ابی طالب درود و رحمت و برکات خداوند والای بزرگ و درود فرشتگان مقرب او و پیامبران رهاییبخش او و امامان برگزیده او و بندگان شایسته او و تمام شهیدان و صدیقان در هر بامداد و عصر بر تو باد. | |||
ای مسلم بن عقیل بن ابی طالب درود و رحمت و برکات خداوند والای بزرگ و درود فرشتگان مقرب او و پیامبران رهاییبخش او و امامان برگزیده او و | گواهی میدهم به اینکه تو نماز را برپا داشتی و زکات را ادا کردی و امر به معروف و نهی از منکر را به پا داشتی و در راه خدا آنگونه که حق اوست، تلاش کردی و به شیوه تلاشگران در راهش کشته شدی تا اینکه خدای عزیز و بزرگ را در حالی که از تو خشنود بود، ملاقات کردی و گواهی میدهم به اینکه تو به پیمان خدا وفا کردی و جانت را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت او تقدیم کردی تا اینکه به مرتبه یقین رسیدی. گواهی میدهم که تو در برابر جانشین پیامبر رهاییبخش و نواده برگزیده و راهنمای دانا و وصی پیامرسان و ستمدیده سختی کشیده، تسلیم بودی و به او وفادار ماندی و برایش خیرخواهی کردی. پس خدا از جانب رسولش و امام علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بهترین پاداشها را به تو عطا کند و به خاطر آنکه صبر کردی و درد کشیدی و فقط خدا را برای خود کافی دانستی؛ و چه خوب و نیکوست جایگاه ابدی تو. | ||
خداوند آنکه تو را کشت و آنکه به کشتن تو فرمان داد و آنکه به تو ستم روا داشت و آنکه به تو دروغ بست و آنکه حق تو را نشناخت و حرمت تو را سبک شمرد و آنکه با تو بیعت کرد و بعد خیانت کرد و یاریات نکرد و تو را تسلیم دشمن کرد و آنکه مردم را علیه تو آماده ساخت و یاریات نکرد، لعنت کند؛ و سپاس خدایی را که آتش را جایگاه آنان قرار داد و چه بد جایگاهی است برای واردشوندگان در آن. گواهی میدهم که تو مظلومانه کشته شدی و همانا خداوند به آنچه به شما وعده داده است، وفا کند. من در حالی که حقتان را شناختهام و تسلیمتان گشتهام و پیرو آیین شمایم و آماده یاریتان هستم، به زیارت شما آمدهام تا خداوند که بهترین داوران است، در گفتههای من داوری کند. پس من همراه شما هستم نه با دشمنان شما؛ و درودهای خدا بر شما و روانهایتان و پیکرهایتان و شاهدتان و غایبتان باد. | |||
گواهی میدهم به اینکه تو نماز را برپا داشتی و زکات را ادا کردی و امر به معروف و نهی از منکر را به پا داشتی و در راه خدا آنگونه که حق اوست، تلاش کردی و به شیوه تلاشگران در راهش کشته شدی تا اینکه خدای عزیز و بزرگ را در حالی که از تو خشنود بود، ملاقات کردی و گواهی میدهم به اینکه تو به پیمان خدا وفا کردی و جانت را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت او تقدیم کردی تا اینکه به مرتبه یقین رسیدی. گواهی میدهم که تو در برابر جانشین پیامبر | درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد. خداوند امتی که شما را با دستها و زبانها کشتند، بکشد. درود بر تو ای بنده شایسته که از خدا و رسولش و امام علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) فرمان بردی. ستایش مخصوص خداست و درود بر بندگان برگزیدهاش –پیامبر (ص) و خاندانش– و درود و رحمت و برکات و آمرزش خدا بر شما و بر روح و بدن تو باد. گواهی میدهم به اینکه تو بر همان راهی رفتی که اصحاب بدر، همان مجاهدان در راه خدا و تلاشگران در نبرد با دشمنان او و یاری دوستانش، در آن راه قدم نهادند. | ||
پس خدا بهترین و زیادترین پاداش و وافرترین جزا را که به بندگان متعهدش و کسانی که دستورات اولیای حق را اطاعت کردند، عطا کرد، به تو عطا کند. گواهی میدهم که تو در خیرخواهی کوشیدی و نهایت تلاش را مصروف داشتی تا آنکه خداوند تو را در زمره شهیدان برانگیخت و روح تو را با ارواح سعادتمندان قرار داد و به تو از وسیعترین منازل بهشت و بهترین غرفههای آن عطا کرد و یادت را در جایگاههای رفیع بالا برد و تو را با پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین محشور گردانید و آنان چه یاران نیکو و خوبی هستند و گواهی میدهم به اینکه تو سستی نکردی و رو برنتافتی و همانا تو با آگاهی از کار خود و با پیروی از صالحین و پیامبران قدم در این راه نهادی. پس خداوند ما و تو و رسولش و اولیایش را در منازل دلدادگانِ به حق دور هم گرد آورد که او ارحم الراحمین است. <ref>ر.ک : مفاتیح الجنان، زیارت نامه مسلم بن عقیل.</ref> | |||
خداوند آنکه تو را کشت و آنکه به کشتن تو فرمان داد و آنکه به تو ستم روا داشت و آنکه به تو دروغ بست و آنکه حق تو را نشناخت و حرمت تو را سبک شمرد و آنکه با تو بیعت کرد و بعد خیانت کرد و یاریات نکرد و تو را تسلیم دشمن کرد و آنکه مردم را علیه تو | |||
درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد. خداوند امتی که شما را با دستها و زبانها کشتند، بکشد. درود بر تو ای | |||
پس خدا بهترین و زیادترین پاداش و وافرترین جزا را که به | |||
==منبع== | ==منبع== | ||
مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 228-254. | مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 228-254. |
ویرایش