کثیر بن‌ شهاب‌ بن حصین مذحجی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۰:۰۸ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «کثیربن‌ شهاب، از عمّال و سرسپردگان معاویه، یزید، زیادبن ابیه و عبیدالله‌بن...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

کثیربن‌ شهاب، از عمّال و سرسپردگان معاویه، یزید، زیادبن ابیه و عبیدالله‌بن زیاد بود.


کثیربن‌ شهاب‌بن حصین‌بن ذی‌الغصّة[۱]بن یزیدبن شداد حارثی مذحجی، بزرگ و سالار قبیله مذحج در کوفه بود.[۲]


در زمان خلافت عمربن خطاب در نبرد قادسیه شرکت داشت و گفته شده با نیزه‌ای جالینوس را کشت، اما ابن‌کلبی معتقد است که زُهرةبن حُوَیه سعدی او را بکشت. بلاذری نیز این سخن را به صواب نزدیک‌تر می‌داند.[۳]


چون عمربن خطاب، مغیرةبن شعبه را امارت کوفه داد، به جهت اینکه ری و بسیاری از ایران تابع امارت کوفه بود، او کثیربن‌ شهاب را والی ری و دستبی کرد.[۴] کثیربن‌ شهاب چون به ری رسید و مشاهده کرد اهل آنجا نقض فرمانبرداری کرده‌اند، با آنان جنگید تا اطاعت کردند و خراج و جزیه دادند.[۵] سپس قزوین را فتح کرد و از طرف عمر والی آنجا شد.[۶] از آن به بعد، ولایت ری، دستبی و قزوین را داشت.[۷] چون معاویه به حکومت رسید، او نیز حکومت ری و دستبی را به کثیر داد.[۸] زمانی‌که زیادبن ابیه بعد از مغیرةبن شعبه به امارت کوفه رسید، کثیر را در مقام خود باقی نهاد.[۹]


کثیربن‌ شهاب از پیروان عثمان بود و نسبت به امیرالمؤمنین علی(ع) کینه شدیدی داشت و سخنان ناسزا در حق آن حضرت می‌گفت و او را بر منبر بسیار لعن می‌کرد.[۱۰]


کثیر در زمان ولایت زیادبن ابیه در کوفه، در خدمت او بود. زمانی که زیاد بر ضد حُجربن عَدی از سران قریش شهادت گرفت، کثیربن‌ شهاب نیز در زمره شهادت‌دهندگان بود.[۱۱] زیادبن ابیه، شهادت شاهدان را در صفحه‌ای نوشت و آن را به وائل‌بن حجر حضرمی و کثیربن‌ شهاب داد و آنان را همراه زندانیان به شام نزد معاویه فرستاد.[۱۲] معاویه با شهادت آنان، دستور قتل حجر و یارانش را صادر کرد.


گویند زمانی معاویه بر وی غضب کرد و بر او تازیانه نواخت و مدتی او را در دمشق زندانی کرد تا اینکه به وساطت و شفاعت شریح‌بن هانی مرادی از زندان رهایی یافت. در زمان حکومت یزید، به علت هواداری‌ و پیروی از خواسته یزید و دشمنی با خاندان علی(ع) مورد تأیید یزید قرار گرفت و مرید و همنشین او گردید. یزید سفارش او را به عبیدالله‌بن زیاد کرد و نوشت تا او را بر ماسبذان، مهرجانقذف، حلوان و ماهان(سرزمینهای اشغالی ایران توسط اعراب) ولایت دهد و املاکی را در جبل، قطاع وی قرار دهد و او قصری را در نواحی کوهستانی دینور به نام قصرکثیر ساخت. فرزندان او بعدها همچنان در ماسبذان زمین در اختیار داشتند.[۱۳]


در هنگام قیام مسلم‌بن عقیل، کثیربن‌ شهاب و دیگر سران که همه خیرخواه عبیدالله‌بن زیاد بودند، پیش وی فراهم آمدند، کثیر بدو گفت: خدا امیر را قرین صلاح بدارد، در قصر گروهی بسیار از سران مردم و نگهبانان و خاندان و غلامانت هستند، ما را به مقابله مخالفان ببر.[۱۴]


پسر زیاد نیز چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، تنی‌ چند را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. آنان‌ که‌ مردانی‌ کار آزموده‌ بودند، می‌دانستند مردم‌ بی‌تدبیر و آشوب‌گر را چه‌گونه‌ می‌توان‌ از هیجان‌ باز داشت‌. یکی از آن افراد کثیربن‌ شهاب بود که‌ از قصر خارج‌ شد.[۱۵]


کثیر که‌ از سران‌ قبیله مذحج بود، به‌ داخل‌ شهر کوفه‌ رفت‌ و ازطایفه‌ مذحج عده‌ای‌ را که‌ مطیع‌ او بودند، گرد آورد و در پناه‌ نیروی‌ جمعیت‌ خویش‌ در کوچه‌ها و خیابان‌های‌ کوفه‌ گردش‌ کرد و با سخنرانی‌ و تبلیغات‌ زبانی‌ مردم‌ را از کمک‌ کردن‌ به‌ مسلم‌بن‌ عقیل‌ بر حذر داشت‌ و از مخالفت‌ با حکومت‌ و جنگ‌ با نیروهای‌ دولتی‌ ترساند.[۱۶] او پیش از همه آغاز سخن کرد و تا نزدیک غروب آفتاب سخن گفت. او گفت: ای مردم پیش کسان خود روید و به کار شرّ شتاب میارید و خویشتن را به خطر کشته شدن میندازید، سپاهیان شام می‌رسند. امیر قرار نهاده که اگر امشب به جنگ وی مُصِر بمانید و شبانگاه نروید، باقیماندگان شما را از عطا محروم دارد و جنگاورانتان را بی مقرری در نبردگاههای شام پراکنده کند. سالم را به جای بیمار بگیرد و حاضر را به جای غایب، تا هیچ‌کس از اهل عصیان نماند که وبال کار خویش را ندیده باشد.[۱۷] به این ترتیب در طی یک روز هجده‌ هزار نفر مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم‌ پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند.[۱۸]


کثیربن‌ شهاب پس از شکست قیام مسلم‌بن‌ عقیل‌، در قتل چند تن از همراهان مسلم‌‌ نیز دست داشت:


عبدالاعلی‌بن یزید کلبی عُلَیمی کوفی در هنگامی که مسلم قیام خود را اعلام کرد، لباس رزم پوشید و سلاح خود را حمل نمود و از خانه بیرون آمد تا در محله بنی‌فتیان به مسلم بپیوندد. کثیربن شهاب که از قبیله مذحج بود، او را دستگیر کرد و نزد عبیدالله‌بن زیاد آورد. عبیدالله او را به زندان افکند و پس از شهادت مسلم و هانی دستور داد تا او را به ”جبانة السبیع“[۱۹] برده و گردنش را بزنند.[۲۰]


پس از شکست نهضت مسلم، عبیدالله‌بن زیاد فرمان دستگیری عبدالله‌بن حارث‌بن نوفل نواده عبدالمطلب، را صادر کرد و برای دستگیری او جایزه هم در نظر گرفت. پس از دستگیری او را به زندان انداختند. عبیدالله سپس به کثیربن شهاب دستور داد تا او را از زندان به دارالاماره بیاورند، آنگاه از او پرسید که آیا تو صاحب پرچم سرخ نیستی و تو نبودی که برای مسلم بیعت می‌گرفتی؟ او پاسخ نداد. عبیدالله دستور داد او را به میان قبیله‌اش ببرند و گردنش را بزنند.[۲۱]


پس از شهادت مسلم و چند تن از یارانش، او همراه نیروهای عبیدالله‌بن زیاد به رهبری عمربن سعد به کربلا آمد و در جنگ با امام حسین(ع) شرکت کرد. کثیر اندکی پیش از خروج مختار ثقفی و یا در آغاز امرِ وی مُرد. مختار در سخنان سجع‌آمیز خود، از او به عنوان مظهر کفر و نفاق یاد کرد و گفت: به آن پدیدآورنده ابرها و به آن خدایی که عقوبتش سخت است و حساب سریع دارد و کتاب از آسمان آرد، سوگند که قبر کثیربن‌ شهاب آن حرامی نابکار و دروغگوی فریبکار را خواهم شکافت و او را از گور درآرم.[۲۲]


کثیر از دوپا زمینگیر بود و به بیماری قعاد دچار شده بود.[۲۳]


کثیربن‌ شهاب بسیار بخیل بود. هنگام خوردن، کاسه‌ای بزرگ را در برابر خود می‌نهاد و چون کسی بر وی وارد می‌شد، می‌گفت هان ای فلان مگر جاسوس بر ما گمارده بودی که هنگام طعام رسیدی؟[۲۴]


منبع

مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 213-217.

پی نوشت

  1. - به این علت جدش را ذیالغصّه مینامیدند که در گلویش غده و گرفتگی داشت. ر.ک : الطبقات الکبری، ج6، ص196.
  2. - الطبقات الکبری، ج6، ص196.
  3. - فتوح البلدان، ص255؛ اسدالغابه، ج4، ص159.
  4. - الکامل فی التاریخ، ج3، ص484
  5. - فتوح البلدان، ص310.
  6. - انساب الاشراف، ج5، ص166؛ تاریخ طبری، ج5، ص375،269؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص484؛ البدایه و النهایه، ج8، ص51؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص6.
  7. - فتوح البلدان، ص301.
  8. - الطبقات الکبری، ج6، ص196.
  9. - انساب الاشراف، ج5، ص166؛ تاریخ طبری، ج5، ص269؛ تاریخ گزیده، ص788.
  10. - فتوح البلدان، ص301؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص413-414.
  11. - انساب الاشراف، ج5، ص166؛ تاریخ طبری، ج5، ص375،269؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص484؛ البدایه و النهایه، ج8، ص51؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص6.
  12. - انساب الاشراف، ج5، ص166؛ تاریخ طبری، ج5، ص270.
  13. - فتوح البلدان، ص301-302.
  14. - تاریخ طبری، ج5، ص370.
  15. - الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب، ج2، ص252.
  16. - تاریخ طبری، ج5، ص369،348؛ ارشاد، ج2، ص52-55.
  17. - تاریخ طبری، ج5، ص370-371.
  18. - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-338؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50.
  19. - نام یک بلندی در حومه شهر کوفه.
  20. - تاریخ طبری، ج5، ص370.
  21. - برای تفصیل بیشتر ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص232،172؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج5، ص8-9؛ تهذیب التهذیب، ج5، ص180-181؛ معجم رجال الحدیث، ج10، ص154؛ وسیله الدارین، ص167؛ نقد الرجال، ج3، ص96؛ قاموس الرجال، ج6، ص305؛ فرسان الهیجاء، ج1، ص237؛ ذخیرة الدارین، ص285.
  22. - انساب الاشراف، ج6، ص403؛ فتوح البلدان، ص301.
  23. - فتوح البلدان، ص310.
  24. - الطبقات الکبری، ج6، ص196؛ فتوح البلدان، ص300،255.