مالک‌ بن‌ نسیر کندی

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۰:۴۲ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « مالک‌بن‌ نَسیر البدی الکندی، یکی از سربازان و نیروهای تحت امر عمربن سعد بو...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مالک‌بن‌ نَسیر البدی الکندی، یکی از سربازان و نیروهای تحت امر عمربن سعد بود که در کربلا حضور داشت. او از جنایتکاران حادثه کربلا است که حامل پیام عبیدالله‌بن‌ زیاد به عمربن سعد بود، قاتل عمروبن جنادةبن کعب انصاری و در قتل امام حسین(ع) نیز دست داشت و کلاهخود آن حضرت را به یغما برد.‌


مالک بن نسیر از بنی‌بداء و از قبیله کنده بود.[۱]


کاروان امام حسین(ع) در روز پنجشنبه دوم محرم 61 به سرزمین‌ نینوی رسیدند. در این‌ هنگام‌ سواری‌ را دیدند که‌ کمانی‌ بر دوش‌ افکنده‌ و شتابان‌ از جانب‌ کوفه‌ می‌آید. او مالک‌بن‌ نَسیرکندی‌ بود. هر دو لشکر به‌ انتظارسوار درنگ‌ کردند. چون‌ وی‌ نزدیک‌ شد، بر حُرّ و یارانش‌ سلام‌ کرد و از سلام‌ کردن‌ بر امام‌ امتناع‌ ورزید. مالک‌ نامه‌ عبیدالله‌بن‌ زیاد را به‌ حُرّ داد. عبیدالله‌ در این نامه از حُرّ خواسته بود تا بر امام حسین(ع) و یارانش‌ سخت‌ بگیرد و آنان را در زمینی بی آب و علف و بی‌حصار متوقف کند و در نامه اضافه کرده بود که فرستاده‌ام‌ مأموریت‌ دارد همراه‌ تو باشد، تا ببیند که‌ چه‌گونه‌ فرمان‌ من‌ انجام‌ می‌شود.[۲]

هنگامی‌که‌ حُرّ نامه‌ را خواند، به‌ امام‌ عرض‌ کرد، این‌ نامه‌ پسرزیاد است‌ و دستور داده‌ تا کار را بر شما دشوار سازم. ابوالشعثاء یزیدبن‌ مهاجرکندی نهدی‌ که‌ از ملتزمین‌ رکاب‌ امام‌ بود، پیک‌ ابن‌زیاد را که هم‌قبیله‌اش بود، را شناخت‌ و به‌ او گفت‌: مادرت‌ به‌ عزایت‌ بنشیند. این‌ چه‌ نامه‌ای‌ است‌ که‌ تو آوردی‌؟ مالک‌ گفت‌: از پیشوای‌ خود فرمان‌ برده‌ام‌ و بر بیعت ‌خویش‌ پایدار مانده‌ام‌. پسر مهاجر به‌ او گفت‌: اشتباه‌ کردی، بلکه‌ با این‌ عملت‌ معصیت‌ خدا نمودی‌ و ازپیشوایت‌ در راه‌ نابودی‌ خودت‌ فرمان‌ برده‌ای‌، ننگ‌ برای‌ خود آفریده‌ای‌ و آتش‌ دوزخ‌ را خریداری‌ نموده‌ای‌، پیشوای‌ تو چه‌ پیشوای‌ پلیدی‌ است‌. او از زمره همان‌ پیشوایان‌ به‌ سوی‌ دوزخ‌ است‌ که‌ خداوند در قرآن‌ می‌فرماید: ” وَجَعَلْنا هُم‌ْ اَئِمَّة‌ً یدْعوُن‌َ اِلَی‌ النّارِ وَ یوْم‌َ القِیامَة‌ِ لا ینْصَروُن ‌َ“ و ما آن‌ قوم‌ را پیشوایان‌ ضلالت‌ و دعوت‌ به ‌دوزخ‌ قرار دادیم‌ و روز قیامت‌ هیچ‌ کس‌ آنان را از عذاب‌ دوزخ، نجات‌ نخواهد داد.[۳]


عمروبن جنادةبن کعب انصاری خزرجی فرزند جُنادة‌بن‌ حارث‌ صحابی رسول‌الله(ص) و از یاران امیرالمؤمنین علی(ع)، که در کربلا نوجوان بود و صبح‌ عاشورا نیز شاهد به‌ شهادت‌ رسیدن‌ پدرش‌ در حمله اول و یا نبرد تن به تن بود، از امام حسین(ع) اذن میدان گرفت. او در حالی‌که‌ رجز می‌خواند، به‌ نبرد پرداخت‌. عمروبن‌ جناده‌ پس‌ از پیکاری‌ شدید، ردای‌ شهادت‌ پوشید و جسد مطهرش‌ بر زمین‌ افتاد. مالک‌بن نسیر، سر از بدنش‌ جدا کرد و به‌‌سوی‌ خیمه‌گاه‌ امام‌ پرتاب‌ نمود.[۴]


عصر عاشورا و پس از شهادت همه اصحاب و خاندان، دشمن به فرمان شمر اطراف امام را احاطه کرد. مالک‌بن‌ نسیر جزء آن افراد بود. او به‌ آن حضرت دشنام‌ داد و شمشیری‌ بر سر امام فرود آورد که‌ کلاهخودش‌ را شکافت‌ و سرش‌ را خون‌آلود ساخت‌. کلاهخود بر زمین افتاد و ضارب آن را ربود. امام رو به او کرد و فرمود: هر چه در آن می‌گذاری، می‌خوری یا می‌آشامی، گوارایت مباد. خداوند تو را با ستمگران محشور کند.[۵]


آنگاه امام پارچه‌ای‌ به‌ سر بست‌ و کلاه‌ دیگری‌ بر سر گذاشت‌.[۶]


پس از واقعه کربلا، مالک‌بن نسیر کلاهخود را به خانه برد و خون آن را شست تا به‌کار آید. همسرش گفت: تو یغمای فرزند رسول‌الله(ص) را به خانه آوردی؟ آن را از خانه دورکن و بیرون انداز. گویند آن مرد همیشه به تنگدستی، سختی و گدایی زیست تا با فلاکت مُرد.[۷] بنا به نقل بلاذری دستش نیز از کار افتاد.[۸]


منبع

مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 245-247.

پی نوشت

  1. - تاریخ طبری، ج5، ص448.
  2. - الاخبار الطوال، ص251؛ تاریخ طبری، ج5، ص408؛ ارشاد؛ ج2، ص81-84؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص334.
  3. - ر.ک : الامامه و السیاسه، ص249؛ الاخبار الطوال، ص299؛ تاریخ طبری، ج5، ص408؛ العقد الفرید، ج4، ص379. با اشاره به آیه41 سوره قصص.
  4. - ر.ک : الفتوح، ج5، ص110؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص25-26؛ اعیان الشیعه، ج4، ص224.
  5. - ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص408؛ تاریخ طبری، ج5، ص448؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص75؛ تجارب الامم، ج2، ص178-179.
  6. - الاخبار الطوال، ص304؛ تاریخ طبری، ج5، ص448؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص75؛ تجارب الامم، ج2، ص178-179؛ نهایة الارب، ج7، ص194.
  7. - انساب الاشراف، ج3، ص408؛ تاریخ طبری، ج5، ص448؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص75.
  8. - انساب الاشراف، همانجا.