عمان سامانى: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
| نام                    =میرزا نور اللّه
| نام                    =عمّان سامانی
| تصویر                  =
| تصویر                  =oman samani.jpg
| اندازه تصویر            =
| اندازه تصویر            =
| توضیح تصویر            =
| توضیح تصویر            =
| نام اصلی              =
| نام اصلی              =میرزا نور اللّه
| زمینه فعالیت          =
| زمینه فعالیت          =
| ملیت                  =
| ملیت                  =ایرانی
| تاریخ تولد            =نوزدهم ذى الحجة سنه 1258 ه.ق
| تاریخ تولد            =نوزدهم ذى الحجة سنه 1258 ه.ق
| محل تولد                =سامان
| محل تولد                =سامان
| والدین                =میرزا عبد اللّه متخلص به«ذرّه»
| والدین                =میرزا عبد اللّه متخلص به «ذرّه»
| تاریخ مرگ              =دوازدهم شوال سال 1322 ه.ق
| تاریخ مرگ              =دوازدهم شوال سال 1322 ه.ق
| محل مرگ                =
| محل مرگ                =
خط ۲۸: خط ۲۸:
|نمایشنامه‌ها            =
|نمایشنامه‌ها            =
|فیلم‌نامه‌ها              =
|فیلم‌نامه‌ها              =
|دیوان اشعار            =مثنوى آیینى معراج‌نامه،مثنوى عاشورایى گنجینة الاسرار و نیز مخزن الدّور و گنجینة الاسرار
|دیوان اشعار            =مثنوى آیینى معراج‌نامه، مثنوى عاشورایى گنجینة الاسرار و نیز مخزن الدّور و گنجینة الاسرار
|تخلص                    =عمّان
|تخلص                    =عمّان
|فیلم‌(های) ساخته بر اساس اثر(ها)=
|فیلم‌(های) ساخته بر اساس اثر(ها)=
خط ۴۶: خط ۴۶:
|امضا                  =
|امضا                  =
}}
}}
میرزا نور اللّه عمّان سامانی ملقب به «تاج الشعراء» از شعرای به نام نیمه‌ی دوم سده‌ی سیزده و اوایل سده‌ی چهاردهم هجری به شمار می‌رود. اگرچه پدر، عمو و جدّش از شعرای سرشناس عهد ناصری بوده و همگی در ادب و عرفان دستی داشته‌اند ولی اشتهار هیچ یک به عمّان نمی‌رسد.
عمّان سامانی در شب شنبه نوزدهم ذی الحجّه سنه‌ی 1258 ه. ق. در سامان متولّد شد و در شب سه‌شنبه مطابق دوازدهم شوال 1322 قمری وفات یافت. جنازه‌ی وی را در مسجد جامع سامان به رسم امانت به خاک می‌سپارند و بعدها براساس وصیت او، جنازه‌اش را به نجف اشرف منتقل می‌سازند. سامان در حال حاضر مرکز بخش «لار» استان چهارمحال بختیاری است که در سابق جزیی از استان اصفهان به شمار می‌رفته و بعدها به صورت استان مستقلی در آمده است. سامان علیرغم محدوده‌ی کوچک خود از نظر جغرافیایی، از دیر زمان تاکنون سرزمین علم و ادب و عشق و هنر و عرفان بوده و سخنورانی را در دامن خود پرورش داده است که برای نمونه می‌توان از شعرایی چون: عمّان، دریا، قلزم، محیط، جیحون، قطره، سحاب، نیسان، خورشید، ذره، افلاکی، کیهان، دهستان، تبیان، عرفان، حشمت و سامانی نام برد.
در مورد آثاری که از عمّان سامانی باقی مانده است بایستی از: «معراج‌نامه»، «گنجینة الاسرار»، «مخزن الدرر» و دیوان او نام برد.
دیوان خطّی او در خانواده‌ی محترم ثقفی اصفهان نگهداری می‌شود و تاکنون به زیور طبع آراسته نگردیده است.
مهمترین اثر عمّان سامانی «گنجینة الاسرار» است که به سبک و شیوه و وزن «زبدة الاسرار» صفی علیشاه ساخته و پرداخته شده است و انصافا از شاهکارهای ادب شیعی به شمار می‌رود.
عمّان سامانی مسوّدات گنجینه را به سال 1305 ه. ق. در اصفهان به تشویق و ترغیب آقا سلیمان خان نامی که رییس خواجه سرایان بوده است در طول یک سال جمع‌آوری و تدوین نموده است.
در این مثنوی ماندگار، با برداشت‌های ناب عرفانی از جریان عاشورای حسینی، از حرّ، حضرت عبّاس، حضرت قاسم، حضرت علی اکبر، به میدان رفتن حضرت سیّد الشهداء و عنان‌گیری حضرت زینب و تجلّیات جمال حسینی در آیینه‌ی وجود زینبی، سفارش امام حسین (ع) در مورد حضرت سجّاد به حضرت زینب، شهادت حضرت علی اصغر و بالاخره به میدان رفتن حضرت سیّد الشهداء و جریان شهادت آن ذخیره‌ی خداوندی سخن به میان آمده است. <ref>گنجینة الاسرار، مقدمه با تلخیص، ص 20- 11.</ref>
از این حماسه‌ی ماندگار اشعاری را برگزیده و آورده‌ایم:


==زندگینامه==
==زندگینامه==


نامش میرزا نور اللّه تخلص شعرى‌اش«عمّان»زادگاهش سامان،و ملقب به«تاج الشعراء» از شعراى پرآوازه و عرفانى مشرب نیمه دوم سده چهاردهم و اوایل سده چهاردهم هجرى است.
نامش میرزا نور اللّه تخلص شعرى‌اش «عمّان» زادگاهش سامان، و ملقب به «تاج الشعراء» از شعراى پرآوازه و عرفانى مشرب نیمه دوم سده چهاردهم و اوایل سده چهاردهم هجرى است.


در خاندان عمّان،چهره‌هاى ادبى فراوانى را مى‌شناسیم که هریک در زمانه خود در میان اهل شعر و فرهنگ مطرح بوده‌اند.ولى اشتهار هیچ کدام به عمّانى نمى‌رسد.پدرش مرحوم میرزا عبد اللّه متخلص به«ذرّه»مؤلّف جامع الانساب،جدش مرحوم میرزا عبد الوهاب متخلص به«قطره»،عمویش مرحوم میرزا لطف اللّه متخلص به«دریا»و فرزندش محیط سامانى <ref>1290-1355.</ref>از چهره‌هاى سرشناس و معروف آن سامان‌اند.
در خاندان عمّان، چهره‌هاى ادبى فراوانى را مى‌شناسیم که هریک در زمانه خود در میان اهل شعر و فرهنگ مطرح بوده‌اند. ولى اشتهار هیچ کدام به عمّانى نمى‌رسد. پدرش مرحوم میرزا عبد اللّه متخلص به «ذرّه» مؤلّف جامع الانساب، جدش مرحوم میرزا عبد الوهاب متخلص به «قطره»، عمویش مرحوم میرزا لطف اللّه متخلص به «دریا» و فرزندش محیط سامانى <ref>1290-1355.</ref>از چهره‌هاى سرشناس و معروف آن سامان‌اند.
سامان،زادگاه عمان،سابقا جزیى از استان اصفهان به شمار مى‌رفته ولى امروزه مرکز بخش لار <ref>رار.</ref>استان چهارمحال و بختیارى است.این استان همان گونه که از اسمش پیدا است داراى چهار محال مى‌باشد:لار،کیار،گندمان و میزدج.
سامان، زادگاه عمان، سابقا جزیى از استان اصفهان به شمار مى‌رفته ولى امروزه مرکز بخش لار <ref>رار.</ref>استان چهارمحال و بختیارى است. این استان همان گونه که از اسمش پیدا است داراى چهارمحال مى‌باشد: لار، کیار، گندمان و میزدج.


اهالى لار بدون آن‌که لهجه خاص آذرى داشته باشند به دو زبان ترکى و فارسى صحبت مى‌کنند و شعراى این خطه نیز اغلب ذو اللسانین‌اند.
اهالى لار بدون آن‌که لهجه خاص آذرى داشته باشند به دو زبان ترکى و فارسى صحبت مى‌کنند و شعراى این خطه نیز اغلب ذواللسانین‌اند.


سامان على‌رغم محدوده کوچکى که از نظر جغرافیایى دارد از دیرزمان تاکنون مرکز علم و ادب و هنر و عرفان بوده و سخنوران بزرگى را در دامن خود پرورش داده است از قبیل:
سامان على‌رغم محدوده کوچکى که از نظر جغرافیایى دارد از دیرزمان تاکنون مرکز علم و ادب و هنر و عرفان بوده و سخنوران بزرگى را در دامن خود پرورش داده است از قبیل:


عمان،دریا،قطره،محیط،قلزم،جیحون،سحاب،نیسان،خورشید،ذرّه،افلاکى،کیهان، دهقان،تبیان،عرفان و حشمت.
عمان، دریا، قطره، محیط، قلزم، جیحون، سحاب، نیسان، خورشید، ذرّه، افلاکى، کیهان، دهقان، تبیان، عرفان و حشمت.


عمان سامانى از اعضاى اصلى انجمن ابو الفقراى اصفهان به شمار مى‌رفته که همه هفته در روزهاى جمعه به ریاست ملا محمد باقر فرزند محمد تقى کزى اصفهانى معروف به «ابو الفقراء»تشکیل مى‌شده و تا سنه 1286 ه.ق-که در تاریخ فوت ابو الفقراء است-به حیات ادبى خود زیر نظر این مرد ادیب و عارف ادامه داده است.قصیده انجمنیّه عمان سامانى که حاوى 58 بیت است 34 بیت آن در معرفى و تعریف این انجمن و شعراى عضو آن سروده شده و نمایانگر اهمیتى است که در آن مقطع زمانى از نظر ادبى داشته است.عمان سامانى در این قصیده از:ابو الفقراء،مسکین،پرتو،افسر،عنقا،سرگشته؛آشفته،فرّخ،ساغر،پروین، دهقان،شعرى،و جوزا به نیکى و بزرگى یاد مى‌کند.
عمان سامانى از اعضاى اصلى انجمن ابو الفقراى اصفهان به شمار مى‌رفته که همه هفته در روزهاى جمعه به ریاست ملا محمد باقر فرزند محمد تقى کزى اصفهانى معروف به «ابو الفقراء» تشکیل مى‌شده و تا سنه 1286 ه.ق -که در تاریخ فوت ابو الفقراء است- به حیات ادبى خود زیر نظر این مرد ادیب و عارف ادامه داده است. قصیده انجمنیّه عمان سامانى که حاوى 58 بیت است 34 بیت آن در معرفى و تعریف این انجمن و شعراى عضو آن سروده شده و نمایانگر اهمیتى است که در آن مقطع زمانى از نظر ادبى داشته است. عمان سامانى در این قصیده از: ابوالفقراء، مسکین، پرتو، افسر، عنقا، سرگشته؛ آشفته، فرّخ، ساغر، پروین، دهقان، شعرى، و جوزا به نیکى و بزرگى یاد مى‌کند.


پس از درگذشت ابو الفقراء،جلسات انجمن ادبى اصفهان در منزل ملک الشعراء <ref>عنقا.</ref> تشکیل مى‌شده و قصیده انجمنیۀ حاج محمد کاظم قالب‌تراش اصفهانى متخلص به «چاووش»و به روایتى«خاموش»،دلیلى بر اثبات این مدّعا است.این قصیده که به شیوه «براعت استهلال»سروده شده،اسامى شعراى عضو انجمن ادبى عنقا <ref>1308-1260.</ref>را در بر دارد و عمان سامانى یکى از آنهاست:
پس از درگذشت ابو الفقراء،جلسات انجمن ادبى اصفهان در منزل ملک الشعراء <ref>عنقا.</ref> تشکیل مى‌شده و قصیده انجمنیۀ حاج محمد کاظم قالب‌تراش اصفهانى متخلص به «چاووش» و به روایتى «خاموش»، دلیلى بر اثبات این مدّعا است. این قصیده که به شیوه «براعت استهلال» سروده شده، اسامى شعراى عضو انجمن ادبى عنقا <ref>1308 -1260.</ref>را در بر دارد و عمان سامانى یکى از آنهاست:
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب| ز هجر یار تو را دیده رود«جیحون»شد | به بحر طبع گهرزا چو بحر«عمّان»باش }}
{{ب| ز هجر یار تو را دیده رود «جیحون» شد | به بحر طبع گهرزا چو بحر «عمّان» باش }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
مرحوم استاد فرزانه همائى <ref>سنا.</ref>در مقدمه دیوان طرب نگاشته‌اند:
مرحوم استاد فرزانه همائى <ref>سنا.</ref>در مقدمه دیوان طرب نگاشته‌اند:
خط ۹۴: خط ۱۱۲:


عمان سامانى منظومه گنجینه خود را به سال 1305 ه.ق در اصفهان به تشویق و ترغیب آقا سلیمان خان-که از او به عنوان«رییس خواجه‌سرایان»نام مى‌برد-در طول یک سال آفریده است.با در نظر گرفتن سال تولد او <ref>1258 ه.ق. </ref>نتیجه مى‌گیریم که عمان سامانى به هنگام آفرینش این اثر ماندگار  <ref>در سال 1345 ش که در مشهد مقدس به زیارت یکى از مردان خدا نایل آمدم امر فرمودند تا با مقابله نسخه‌هاى چاپى گنجینه و تصحیح و تنفیح آنها نسخه قابل استفاده‌اى از آن در اختیار شیفتگان ادب شیعى قرار دهم و خداى را سپاسگزارم که در همان سال به انجام این خدمت ناچیز توفیق یافتم و گنجینة الاسرار را با غزلیات وحدت کرمانشاهى به دست چاپ سپردم که از همان آغاز با اقبال بى‌سابقه ادب‌دوستان قرار گرفت و چاپهاى متعددى از آن تا به امروز به بازار کتاب عرضه شده است. هجدهمین چاپ آن توسط شرکت چاپ و انتشارات اسوه در پنج هزار نسخه صورت گرفت که هم اکنون نسخه‌اى از آن در بازار موجود نیست و ناشران بسیارى آمادگى خود را براى چاپهاى بعدى آن اعلام داشته‌اند که به یارى خداوند با تجدید نظر کامل و اضافات بار دیگر به دست چاپ سپرده خواهد شد.</ref>47 و 48 ساله بوده و حدود هفده سال پس از آن نیز در قید حیات بوده است.
عمان سامانى منظومه گنجینه خود را به سال 1305 ه.ق در اصفهان به تشویق و ترغیب آقا سلیمان خان-که از او به عنوان«رییس خواجه‌سرایان»نام مى‌برد-در طول یک سال آفریده است.با در نظر گرفتن سال تولد او <ref>1258 ه.ق. </ref>نتیجه مى‌گیریم که عمان سامانى به هنگام آفرینش این اثر ماندگار  <ref>در سال 1345 ش که در مشهد مقدس به زیارت یکى از مردان خدا نایل آمدم امر فرمودند تا با مقابله نسخه‌هاى چاپى گنجینه و تصحیح و تنفیح آنها نسخه قابل استفاده‌اى از آن در اختیار شیفتگان ادب شیعى قرار دهم و خداى را سپاسگزارم که در همان سال به انجام این خدمت ناچیز توفیق یافتم و گنجینة الاسرار را با غزلیات وحدت کرمانشاهى به دست چاپ سپردم که از همان آغاز با اقبال بى‌سابقه ادب‌دوستان قرار گرفت و چاپهاى متعددى از آن تا به امروز به بازار کتاب عرضه شده است. هجدهمین چاپ آن توسط شرکت چاپ و انتشارات اسوه در پنج هزار نسخه صورت گرفت که هم اکنون نسخه‌اى از آن در بازار موجود نیست و ناشران بسیارى آمادگى خود را براى چاپهاى بعدى آن اعلام داشته‌اند که به یارى خداوند با تجدید نظر کامل و اضافات بار دیگر به دست چاپ سپرده خواهد شد.</ref>47 و 48 ساله بوده و حدود هفده سال پس از آن نیز در قید حیات بوده است.
{{شعر}}
{{ب| گوید او چون باده خواران الست‌|هریک اندر وقت خود گشتند مست }}
{{ب| ز انبیا و اولیا، از خاص و عام‌|عهد هریک شد به عهد خود تمام }}
{{ب| نوبت ساقی سرمستان رسید|آنکه بد پا تا به سر مست، آن رسید }}
{{ب| آنکه بد منظور ساقی، مست شد|و آنکه دل از دست برد، از دست شد }}
{{ب| گرم شد بازار عشق ذو فنون‌|بو العجب عشقی! جنون اندر جنون  }}
{{ب| خیره شد تقوی و زیبایی به هم‌|پنجه زد درد و شکیبایی به هم }}
{{ب| سوختن با ساختن آمد قرین‌|گشت محنت با تحمل، هم‌نشین }}
{{ب| زجر و سازش متّحد شد، درد و صبر|نور و ظلمت متّفق شد، ماه و ابر }}
{{ب| عیش و غم مدغم <ref>مدغم شدن: درهم شدن.</ref> شد و تریاق و زهر|مهر و کین توأم شد و اشفاق <ref>اشفاق: محبت.</ref> و قهر <ref>قهر: عداوت.</ref> }}
{{ب| ناز معشوق و نیاز عاشقی‌|جور عذرا و رضای وامقی <ref>عذرا و وامق: دو دلداده. عذرا نام معشوقه وامق است که کنیزکی بود در زمان اسکندر ذو القرنین.</ref> }}
{{ب| گفت: اینک آمدم من ای کیا! <ref> کیا: پادشاه بزرگ.</ref> |گفت: از جان آرزومندم، بیا! }}
{{ب| لاجرم زد خیمه عشق بی‌قرین‌|در فضای ملک آن عشق آفرین }}
{{ب| کرد بر وی باز، درهای بلا|تا کشانیدش به دشت کربلا }}
{{ب| سرکشید از چار جانب فوج فوج‌|لشکر غم، همچنان کز بحر، موج }}
{{ب| یافت چون سر خیل مخموران خبر|کز خمار باده آید دردسر }}
{{ب| خلوت از اغیار شد پرداخته‌|وز رقیبان، خانه خالی ساخته }}
{{ب| محرمانِ رازِ خود را خواند، پیش‌|جمله را بنشاند، پیرامون خویش }}
{{ب| با لب خود گوششان انباز کرد|در ز صندوق حقیقت باز کرد }}
{{ب| جمله را کرد از شراب عشق، مست‌|یادشان آورد آن عهد الست }}
{{ب| گفت شاباش این دل آزادتان‌|باده خوردستید، بادا یادتان! }}
{{ب| گوشه چشمی می‌نماید گاه‌گاه‌|سوی مستان می‌کند، خوش‌خوش نگاه <ref> گنجینة الاسرار؛ ص 73- 79 گزینش اشعار.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب| سرّی اندر گوش هریک، باز گفت‌|باز گفت: این راز را باید نهفت! }}
{{ب| این وصیّت کرد با اصحاب خویش‌|تا به کلّی پرده برگیرد ز پیش }}
{{ب| گفتشان کای سرخوشان می پرست‌|خورده می، از جامی ساقی الست }}
{{ب| اینک آن ساغر به کف ساقی منم‌|جمله اشیاء فانی و، باقی منم }}
{{ب| در فنای من شما هم، باقئید|مژده ای مستان که مست ساقئید }}
{{ب| لب چو بربست آن شه دلدادگان|«حُرّ» ز جا جست آن سر آزادگان }}
{{ب| گفت: کای صورتگر ارض و سما|ای دلت، آیینه‌ی ایزد نما }}
{{ب| اول این آیینه از من یافت زنگ‌|من نخست انداختم بر جام، سنگ }}
{{ب| باید اول از پی دفع گله‌|من بجنبانم سر این سلسله  }}
{{ب| شورش اندر مغز مستان آورم‌|می به یاد می پرستان آورم }}
{{ب| پاسخش را از دو مرجان ریخت، دُرّ|گفت: «احسنت انت فی الدّارین حرّ» <ref>آفرین بر تو که در هر دو سرای آزاد مردی.</ref> }}
{{ب| قصد جانان کرد و جان بر باد داد|رسم آزادی به مردان، یاد داد <ref> گنجینة الاسرار؛ ص 85- 89.</ref>  }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب| باز لیلی زد به گیسو شانه را|سلسله جنبان شد این دیوانه را }}
{{ب| باز دل افراشت از مستی علم‌|شد سپهدار علم، <ref>منظور حضرت ابا الفضل (ع) است.</ref> جَفّ القلم <ref>جفّ القلم: خشک شد قلم. کنایه از این است که اسرار را نباید ابراز کرد و بایستی دم در کشید.</ref> }}
{{ب| گشته با شور حسینی، نغمه‌گر|کسوت عباسیان، <ref>لباس عباسیان به رنگ سیاه بود.</ref> کرده به بر }}
{{ب| جانب اصحاب، تازان با خروش‌|مشکی از آب حقیقت پر، به دوش }}
{{ب| کرده از شطّ یقین، آن مشک پر|مست و عطشان همچو آب آور شتر }}
{{ب| تشنه‌ی آبش، حریفان سر به سر|خود ز مجموع حریفان، تشنه‌تر }}
{{ب| چرخ ز استسقای آبش در طپش‌|برده او بر چرخ بانگ العطش <ref>کنایه از عطش زیاد و تشنگی خارق‌العاده‌ای عالم هستی نسبت به آن چشمه‌ی حیات‌بخش است. در حالی که به
ظاهر بانگ العطش او به چرخ می‌رسید!</ref> }}
{{ب| ای ز شطّ سوی محیط آورده آب‌|آب خود را ریختی، واپس شتاب }}
{{ب| نیست صاحب همّتی در نشأتین <ref>کنایه از دنیا و آخرت است.</ref> |هم قدم عبّاس را، بعد از حسین }}
{{ب| بُد به عشاق حسینی، پیشرو|پاک خاطر آی و پاک اندیش رو }}
{{ب| روز عاشورا به چشم پر ز خون‌|مشک بر دوش آمد از شطّ چون برون }}
{{ب| شد به سوی تشنه کامان، رهسپر|تیر باران بلا را شد سپر }}
{{ب| پس فرو بارید بر وی تیر تیز|مشک شد بر حالت او اشک ریز! }}
{{ب| اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک‌|تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک! }}
{{ب| تا قیامت تشنه کامان ثواب‌|می‌خورند از رشحه‌ی آن مشک، آب }}
{{ب| بر زمین آب تعلّق پاک ریخت‌|وز تعیّن بر سر آن، خاک ریخت }}
{{ب| هستیش را دست از مستی فشاند|جز حسین اندر میان، چیزی نماند <ref> گنجینة الاسرار؛ ص 94- 101 گزینش اشعار.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب| تا که اکبر با رخ افروخته‌|خرمن آزادگان را سوخته  }}
{{ب| ماه رویش، کرده از غیرت، عرق‌|همچو شبنم، صبحدم بر گل ورق }}
{{ب| آمد و افتاد از ره، با شتاب‌|همچو طفل اشک، بر دامان باب }}
{{ب| کای پدر جان! همرهان بستند بار|ماند بار افتاده اندر رهگذار }}
{{ب| دیر شد هنگام رفتن ای پدر|رخصتی گر هست باری زودتر }}
{{ب| گفت: کای فرزند مقبل آمدی‌|آفت جان، رهزن دل آمدی }}
{{ب| کرده‌یی از حق، تجلّی ای پسر|زین تجلّی، فتنه‌ها داری به سر }}
{{ب| راست بهر فتنه، قامت کرده‌یی‌|وه کزین قامت، قیامت کرده‌یی }}
{{ب| نرگست با لاله در طنازی‌ست‌|سنبلت با ارغوان در بازی‌ست }}
{{ب| از رخت مست غرورم می‌کنی‌|از مراد خویش دورم می‌کنی }}
{{ب| بیش از این بابا! دلم را خون مکن‌|زاده‌ی لیلی، مرا مجنون مکن }}
{{ب| همچو چشم خود به قلب دل متاز|همچو زلف خود، پریشانم مساز }}
{{ب| حایل <ref>حایل: جلوگیر، مانع.</ref> ره، مانع مقصد مشو|بر سر راه محبت، سد مشو }}
{{ب| «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا»|بعد از آن، «مِمَّا تُحِبُّونَ» گوید او <ref> اشاره است به آیه 92 از سوره آل عمران. شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصّان خدا نخواهید رسید مگر از آنچه دوست می‌دارید در راه خدا انفاق کنید.</ref> }}
{{ب| نیست اندر بزم آن والا نگار|از تو بهتر گوهری، بهر نثار }}
{{ب| هرچه غیر از اوست، سدّ راه من‌|آن بت‌ست و غیرت من، بت‌شکن }}
{{ب| آن حجاب از پیش چون دور افکنی‌|من تو هستم در حقیقت، تو منی }}
{{ب| چون ترا او خواهد از من رو نما|رو نما شو، جانب او رو، نما  }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب| خوش نباشد از تو شمشیر آختن‌|بلکه خوش باشد سپر انداختن }}
{{ب| مژّه داری، احتیاج تیر نیست!|پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟ }}
{{ب| تیر مهری بر دل دشمن بزن‌|تیر قهری گر بود، بر من بزن }}
{{ب| از فنا مقصود ما عین بقاست‌|میل آن رخسار و شوق آن لقاست }}
{{ب| شوق این غم از پی آن شادی‌ست‌|این خرابی بهر آن آبادی‌ست }}
{{ب| پس برفت آن غیرت خورشید و ماه‌|همچو نور از چشم و جان از جسم شاه }}
{{ب| مست گشت از ضربت تیغ و سنان‌|بی‌خودی‌ها کرد و داد از کف عنان }}
{{ب| رو به دریا کرد دیگر آبِ جو|زی پدر شد آب گوی و آب جو }}
{{ب| اکبر آمد العطش گویان ز راه‌|از میان رزمگه تا پیش شاه }}
{{ب| کای پدر جان، ار عطش افسرده‌ام‌|می ندانم زنده‌ام یا مرده‌ام! }}
{{ب| این عطش رمزست و عارف، واقف است‌|سرّ حق‌ست این و عشقش کاشف‌ست }}
{{ب| دید شاه دین که سلطان هدی‌ست‌|اکبر خود را که لبریز از خداست }}
{{ب| عشق پاکش را، بنای سرکشی‌ست‌|آب و خاکش را هوای آتشی‌ست }}
{{ب| شورش صهبای عشقش، در سرست‌|مستیش از دیگران افزونترست }}
{{ب| مغز بر خود می‌شکافد، پوست را|فاش می‌سازد حدیث دوست را }}
{{ب| پس سلیمان بر دهانش بوسه کرد|تا نیارد سرّ حق را فاش کرد }}
{{ب| هرکه را اسرار حق آموختند|مُهر کردند و دهانش دوختند <ref> گنجینة الاسرار؛ ص 11- 125، گزینش اشعار.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب| دیگر شوری به آب و گل رسید|وقت میدان داری این دل رسید }}
{{ب| موقع پا در رکاب آوردن‌ست‌|اسب عشرت را سواری کردن‌ست }}
{{ب| تنگ شد دل، ساقی از روی صواب‌|زین می عشرت مرا پر کن رکاب }}
{{ب| روی در میدان این دفتر کنم‌|شرح میدان رفتن شه، سر کنم }}
{{ب| باز گویم آن شه دنیا و دین‌|سرور و سر حلقه اهل یقین }}
{{ب| چونکه خود را یکه و تنها بدید|خویشتن را دور از آن تن‌ها بدید }}
{{ب| پا نهاد از روی همّت در رکاب‌|کرد با اسب از سر شفقت، خطاب }}
{{ب| کای سبک پر ذو الجناح تیزتک‌|گرد نعلت، سرمه‌ی چشمه ملک }}
{{ب| ای سماوی جلوه‌ی قدسی خرام‌|ای ز مبدأ تا معادت نیم‌گام }}
{{ب| ای به رفتار از تفکّر تیزتر|وز براق عقل، چابک خیزتر }}
{{ب| رو به کوی دوست، منهاج <ref>منهاج: طریقه‌ی مستقیم.</ref> من است‌|دیده وا کن وقت معراج من است }}
{{ب| بُد به شب معراج آن گیتی‌فروز <ref> اشاره است به معراج رسول اللّه (ص) در لیلة الاسری.</ref> |ای عجب معراج من باشد به روز! }}
{{ب| تو بُراق آسمان پیمای من‌|روز عاشورا، شب اسرای من }}
{{ب| پس به چالاکی به پشت زین نشست‌|این بگفت و برد سوی تیغ، دست }}
{{ب| کای مُشَعْشَع ذو الفقار دل شکاف‌|مدتی شد تا که ماندی در غلاف }}
{{ب| آنقدر در جای خود کردی درنگ‌|تا گرفت آیینه‌ی اسلام، زنگ }}
{{ب| من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک‌|کن تو این آیینه را از زنگ، پاک }}
{{ب| من تو را صیقل دهم از آگهی‌|تا تو آن آیینه را صیقل دهی <ref>گنجینة الاسرار؛ ص 126- 129.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب| خواهرش بر سینه و بر سر زنان‌|رفت تا گیرد برادر را عنان }}
{{ب| سیل اشکش بست بر شه، راه را|دود آهش کرد حیران، شاه را }}
{{ب| در قفای شاه رفتی هر زمان‌|بانگ مهلًا مهلًاش بر آسمان }}
{{ب| کای سوار سرگران کم کن شتاب‌|جان من لختی سبکتر زن رکاب }}
{{ب| تا ببوسم آن رخ دلجوی تو|تا ببویم آن شکنج موی تو }}
{{ب| شه سراپا گرم شوق و مست ناز|گوشه‌ی چشمی به آن سو کرد باز }}
{{ب| دید مشکین مویی از جنس زنان‌|بر فلک دستی و دستی بر عنان }}
{{ب| زن مگو، مرد آفرین روزگار|زن مگو بنت الجلال، أخت الوقار }}
{{ب| زن مگو، خاک درش نقش جبین‌|زن مگو دست خدا در آستین }}
{{ب| پس ز جان بر خواهر استقبال کرد|تا رخش بوسد، الف را دال کرد <ref>کنایه از خم کردن قامت است.</ref> }}
{{ب| همچو جان خود، در آغوشش کشید|این سخن آهسته بر گوشش کشید: }}
{{ب| کای عنان گیر من آیا زینبی؟|یا که آه دردمندان در شبی؟ }}
{{ب| پیش پای شوق، زنجیری مکن‌|راه عشق‌ست این، عنان‌گیری مکن }}
{{ب| با تو هستم جان خواهر، همسفر|تو به پا این راه کوبی، من به سر }}
{{ب| خانه سوزان را تو صاحب خانه باش‌|با زنان در همرهی، مردانه باش }}
{{ب| جان خواهر! در غمم زاری مکن‌|با صدا بهرم عزاداری مکن }}
{{ب| معجر از سر، پرده از رخ، وا مکن‌|آفتاب و ماه را رسوا مکن }}
{{ب| هست بر من ناگوار و ناپسند|از تو زینب گر صدا گردد بلند }}
{{ب| هرچه باشد تو علی را دختری‌|ماده شیرا! کی کم از شیر نری؟! }}
{{ب| با زبان زینبی شاه آن چه گفت‌|با حسینی گوش، زینب می‌شنفت }}
{{ب| با حسینی لب هرآنچ او گفت راز|شه به گوش زینبی بشنید باز }}
{{ب| گوش عشق، آری زبان خواهد ز عشق‌|فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق }}
{{ب| با زبان دیگر این آواز نیست‌|گوش دیگر محرم اسرار نیست }}
{{ب| ای سخن‌گو، لحظه‌ای خاموش باش‌|ای زبان، از پای تا سرگوش باش }}
{{ب| تا ببینم از سر صدق و صواب‌|شاه را، زینب چه می‌گوید جواب }}
{{ب| گفت زینب در جواب آن شاه را:|کای فروزان کرده مهر و ماه را }}
{{ب| عشق را، از یک مشیمه <ref>مشیمه: بچه‌دان، پرده‌ای که کودک قبل از به دنیا آمدن در آن قرار دارد.</ref> زاده‌ایم‌|لب به یک پستان غم بنهاده‌ایم }}
{{ب| تربیت بوده‌ست بر یک دوشمان‌|پرورش در جیب یک آغوشمان }}
{{ب| تا کنیم این راه را مستانه طی‌|هر دو از یک جام خوردستیم می  }}
{{ب| هر دو در انجام طاعت کاملیم‌|هر یکی امر دگر را حاملیم }}
{{ب| تو شهادت جستی ای سبط رسول‌|من اسیری را به جان کردم قبول }}
{{ب| خودنمایی کن که طاقت طاق شد|جان، تجلّی تو را مشتاق شد }}
{{ب| حالتی زین به، برای سیر نیست‌|خودنمایی کن در اینجا غیر نیست }}
{{ب| شرحی ای صدر جهان این سینه را|عکسی‌ای دارای حسن، آیینه را }}
{{ب| قابل اسرار دید آن سینه را|مستعّدِ جلوه، آن آیینه را }}
{{ب| ملک هستی منهدم یکباره کرد|پرده‌ی پندار او را پاره کرد }}
{{ب| معنی اندر لوح صورت، نقش بست‌|آن چه از جان خاست اندر دل نشست }}
{{ب| خیمه زد در ملک جانش شاه غیب‌|شسته شد ز آب یقینش زنگ ریب }}
{{ب| معنی خود را به چشم خویش دید|صورت آینده را از پیش دید }}
{{ب| آفتابی کرد در زینب ظهور|ذرّه‌یی ز آن، آنش وادیّ طور }}
{{ب| شد عیان در طور جانش رایتی‌|خَرَّ موسی صَعقاً <ref> اشاره است به آیه‌ی 143 سوره‌ی اعراف: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ.» چون موسی با هفتاد نفر از قومش به وعده‌گاه ما آمد و خدا با وی سخن گفت، عرض کرد: خدایا خود را به من آشکار بنما که تو را مشاهده کنم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید و لیکن به کوه بنگر اگر آن به جای خود برقرار تواند ماند تو نیز مرا خواهی دید. پس نور حق به کوه تجلّی کرد کوه را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد سپس که به هوش آمد عرض کرد: خدایا تو منزّهی، به درگاه تو توبه کردم و منم نخستین ایمان آورندگان.</ref> ز آن آیتی }}
{{ب| عین زینب دید زینب را به عین‌|بلکه با عین حسین عین حسین }}
{{ب| طلعت جان را به چشم جسم دید|در سراپای مسمّی اسم دید }}
{{ب| غیب بین گردید با چشم شهود|خواند بر لوح وفا، نقش عهود }}
{{ب| دید تابی در خود و بی‌تاب شد|دیده‌ی خورشید بین پر آب شد }}
{{ب| صورت حالش پریشانی گرفت‌|دست بی‌تابی به پیشانی گرفت }}
{{ب| خواست تا بر خرمن جنس زنان‌|آتش اندازد «انَا الاعلی» زنان }}
{{ب| دید شه لب را به دندان می‌گزد|کز تو این جا پرده‌داری می‌سزد }}
{{ب| رخ ز بی‌تابی، نمی‌تابی چرا؟|در حضور دوست، بی‌تابی چرا؟ }}
{{ب| کرد خودداری ولی تابش نبود|ظرفیت در خورد آن آبش نبود }}
{{ب| از تجلّی‌های آن سرو سهی‌|خواست تا زینب کند قالب تهی }}
{{ب| سایه‌سان بر پای آن پاک اوفتاد|صیحه‌زن غش کرد و بر خاک اوفتاد }}
{{ب| از رکاب ای شهسوار حق‌پرست‌|پای خالی کن که زینب شد ز دست }}
{{ب| شد پیاده، بر زمین زانو نهاد|بر سر زانو، سر بانو نهاد }}
{{ب| پس در آغوشش نشانید و نشست‌|دست بر دل زد، دل آوردش به دست }}
{{ب| گفت‌وگو کردند با هم متّصل‌|این به آن و آن به این، از راه دل  }}
{{ب| دیگر اینجا گفت‌وگو را راه نیست‌|پرده افکندند و کس را راه نیست <ref>گنجینة الاسرار؛ ص 130- 137.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{شعر}}
{{ب| ساقی ای قربان چشم مست تو|چند چشم می کشان بر دست تو؟ }}
{{ب| در فکن آن آب عشرت را به جام‌|بیش از این مپسند ما را تشنه کام }}
{{ب| تا برآرند این گدایان سلوک‌|پای کوبان نعره‌ی «أین الملوک» <ref>شهریاران کجایند تا دولت گدایان حضرت سلطان عشق را ببینند؟.</ref> }}
{{ب| خاک بر فرق تن خاکی کنند|جای در آتش ز بی‌باکی کنند }}
{{ب| در میان ذکری ز عشّاق آورند|شرح عشّاق اندر اوراق آورند }}
{{ب| خاصه شرح حال شاهنشاه عشق‌|مقتدای شرع و خضر راه عشق }}
{{ب| تا بدانند آن امام خوش خصال‌|پا چسان هِشت اندر آن دار الوصال }}
{{ب| چیست آن دار الوصال ای مرد ره؟|ساحت میدان و طرف قتلگاه }}
{{ب| اوفتاده غرق خون، بالای هم‌|کشتگان راه او، در هر قدم }}
{{ب| پیش او جسم جوانان، ریزریز|از سنان و خنجر و شمشیر تیز }}
{{ب| پشت سر، بر سینه و بر سر زنان‌|بی‌پدر طفلان و بی‌شوهر، زنان }}
{{ب| دشمنان، گرم شرار افروختن‌|خیمه‌گاهش، مستعدّ سوختن }}
{{ب| چشم سوی رزمگاه از یک طرف‌|سوی بیمارش نگاه از یک طرف }}
{{ب| انقلاب و محنت و تاب و طپش‌|التهاب و زحمت و جوع <ref>جوع: گرسنگی.</ref> و عطش }}
{{ب| با بلاهایی که بودش نو به نو|هم چنانش رخش همّت گرم رو }}
{{ب| چشم بر دیدار و گوشش بر ندا|تا کند تن را فدا، جانش فدا }}
{{ب| نی ز اکبر نه ز اصغر یاد او|جمله محو خاطر آزاد او }}
{{ب| سرخوش از اتمام و انجام عهود|شاهد غیبش هم آغوش شهود }}
{{ب| گشت تیغ لا مثالش، گرم سیر|از پی اثبات حقّ و نفی غیر }}
{{ب| ریخت بر خاک از جلادت خون شرک‌|شست ز آب وحدت از دین رنگ و چرک }}
{{ب| جبرئیل آمد که ای سلطان عشق‌|یکه تاز عرصه‌ی میدان عشق }}
{{ب| دارم از حق بر تو ای فرّخ امام‌|هم سلام و هم تحیّت، هم پیام }}
{{ب| گوید ای جان، حضرتِ جان آفرین‌|مرا ترا بر جسم و بر جان، آفرین }}
{{ب| محکمی‌ها از تو میثاق مراست‌|رو سپیدی از تو عشاق مراست }}
{{ب| هرچه بودت داده‌یی اندر رهم‌|در رهت من هر چه دارم می‌دهم }}
{{ب| شاه گفت: ای محرم اسرار ما|محرم اسرار ما از یار ما  }}
{{ب| گرچه تو محرم به صاحبخانه‌یی‌|لیک تا اندازه‌یی، بیگانه‌یی! }}
{{ب| آنکه از پیشش سلام آورده‌یی‌|و آنکه از نزدش پیام آورده‌یی }}
{{ب| بی‌حجاب اینک هم آغوش من‌ست‌|بی‌تو، رازش جمله در گوش من‌ست }}
{{ب| از میان رفت آن منی و آن تویی‌|شد یکی مقصود و بیرون شد دویی }}
{{ب| جبرئیلا رفتنت زینجا نکوست‌|پرده کم شو در میان ما و دوست }}
{{ب| رنجش طبع مرا مایل مشو|در میان ما و او، حایل مشو }}
{{ب| از سر زین بر زمین آمد فراز|وز دل و جان برد بر جانان نماز }}
{{ب| با وضویی از دل و جان شسته دست‌|چار تکبیری بزد بر هرچه هست <ref> کنایه از اینکه دست از همگان شست.</ref> }}
{{ب| گشته پرگل، ساجدی عمّامه‌اش‌|غرقه اندر خون، نمازی جامه‌اش }}
{{ب| بر فقیه از آن رکوع و آن سجود|گفت اسرار نزول و هم صعود }}
{{ب| بر حکیم از آن قعود و آن قیام‌|حل نمود اشکال خَرق و التیام }}
{{ب| و آن سپاه ظلم و آن احزاب جور|چون شیاطین مر نمازی را، بدور }}
{{ب| تیر بر بالای تیر بیدریغ‌|نیزه بعد از نیزه، تیغ از بعد تیغ }}
{{ب| قصه کوته شمر ذی الجوشن رسید|گفتگو را، آتش خرمن رسید }}
{{ب| ز آستین، غیرت برون آورد دست‌|صفحه را شست و قلم را، سر شکست <ref>گنجینة الاسرار؛ ص 148- 167، گزینش اشعار.</ref> }}
{{پایان شعر}}


گنجینۀ عمان،یک اثر برگزیده است و انتخاب قسمت‌هایى از این منظومه ماندگار عاشورایى امرى بس دشوار مى‌نماید با این همه براى رعایت شیوه‌اى که در تنظیم این تذکره به کار رفته به نقل قسمت‌هایى از آن بسنده مى‌کنیم:
گنجینۀ عمان،یک اثر برگزیده است و انتخاب قسمت‌هایى از این منظومه ماندگار عاشورایى امرى بس دشوار مى‌نماید با این همه براى رعایت شیوه‌اى که در تنظیم این تذکره به کار رفته به نقل قسمت‌هایى از آن بسنده مى‌کنیم:
خط ۱۰۱: خط ۵۵۳:
{{ب| این که گوید از لب من راز کیست؟ | بنگرید این صاحب آواز کیست؟ }}
{{ب| این که گوید از لب من راز کیست؟ | بنگرید این صاحب آواز کیست؟ }}


{{ب| در من این سان خودنمایى مى‌کند | ادّعاى آشنایى مى‌کند <ref>گنجینة الاسرار عمان سامانى و غزلیات وحدت کرمانشاهى،به اهتمام محمد على مجاهدى(انتشارات اسوه، تهران،1370)،ص 38.</ref> }}  
{{ب| در من این سان خودنمایى مى‌کند | ادّعاى آشنایى مى‌کند <ref>گنجینة الاسرار عمان سامانى و غزلیات وحدت کرمانشاهى، به اهتمام محمد على مجاهدى(انتشارات اسوه، تهران، 1370)، ص 38.</ref> }}  


{{ب| پرده‌اى کاندر برابر داشتند | وقت آمد پرده را برداشتند }}
{{ب| پرده‌اى کاندر برابر داشتند | وقت آمد پرده را برداشتند }}
خط ۱۰۷: خط ۵۵۹:
{{ب| ساقیى با ساغرى چون آفتاب | آمد و عشق اندر آن ساغر شراب }}
{{ب| ساقیى با ساغرى چون آفتاب | آمد و عشق اندر آن ساغر شراب }}


{{ب| پس ندا داد او-نه پنهان-برملا | کالصّلا اى باده‌خواران الصّلا! <ref>همان،ص 42</ref> ... }}
{{ب| پس ندا داد او-نه پنهان-برملا | کالصّلا اى باده‌خواران الصّلا! <ref>همان، ص 42</ref> ... }}


{{ب| باز ساقى برکشید از دل خروش | گفت:اى صافى‌دلانِ دُردنوش }}
{{ب| باز ساقى برکشید از دل خروش | گفت:اى صافى‌دلانِ دُردنوش }}
خط ۱۴۱: خط ۵۹۳:
{{ب| دیگر از ساقى نشان باقى نبود | ز آن‌که آن میخواره جز ساقى نبود }}
{{ب| دیگر از ساقى نشان باقى نبود | ز آن‌که آن میخواره جز ساقى نبود }}


{{ب| خود به معنى باده بود و جام بود | گر به صورت رند دُردآشام بود <ref>همان،ص 45-50.</ref> ... }}
{{ب| خود به معنى باده بود و جام بود | گر به صورت رند دُردآشام بود <ref>همان، ص 45-50.</ref> ... }}


{{ب| کرد بر وى باز درهاى بلا | تا کشانیدش به دشت کربلا }}
{{ب| کرد بر وى باز درهاى بلا | تا کشانیدش به دشت کربلا }}
خط ۱۸۷: خط ۶۳۹:
{{ب| کاین خمار آن باده را بُد در قفا | هان و هان آن وعده را باید وفا }}
{{ب| کاین خمار آن باده را بُد در قفا | هان و هان آن وعده را باید وفا }}


{{ب| گوشه چشمى مى‌نماید گاه گاه | سوى مستان مى‌کند خوش خوش نگاه <ref>همان،ص 77 و 78</ref> ... }}
{{ب| گوشه چشمى مى‌نماید گاه گاه | سوى مستان مى‌کند خوش خوش نگاه <ref>همان، ص 77 و 78</ref> ... }}


{{ب| سرّى اندر گوش هریک باز گفت | باز گفت:این راز را باید نهفت }}
{{ب| سرّى اندر گوش هریک باز گفت | باز گفت:این راز را باید نهفت }}
خط ۲۱۳: خط ۶۶۵:
{{ب| اینک آن ساغر به کف ساقى منم | جمله اشیا فانى و باقى منم }}
{{ب| اینک آن ساغر به کف ساقى منم | جمله اشیا فانى و باقى منم }}


{{ب| در فناى من شما هم باقى‌اید | مژده‌اى مستان که مست ساقى‌اید <ref>همان،ص 85 و 86</ref> ... }}
{{ب| در فناى من شما هم باقى‌اید | مژده‌اى مستان که مست ساقى‌اید <ref>همان، ص 85 و 86</ref> ... }}


{{ب| لب چو بربست آن شه دلدادگان | (حُر)ز جا جست آن سرِ آزادگان }}
{{ب| لب چو بربست آن شه دلدادگان | (حُر)ز جا جست آن سرِ آزادگان }}
خط ۲۲۷: خط ۶۷۹:
{{ب| پاسخش را از دو مرجان ریخت دُر | گفت:احسنت انتَ فى الدّارین حر }}
{{ب| پاسخش را از دو مرجان ریخت دُر | گفت:احسنت انتَ فى الدّارین حر }}


{{ب| قصد جانان کرد و جان بر باد داد | رسم آزادى به مردان یاد داد <ref>همان،ص 88 و 89.</ref> ... }}
{{ب| قصد جانان کرد و جان بر باد داد | رسم آزادى به مردان یاد داد <ref>همان، ص 88 و 89.</ref> ... }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
===در جانبازى حضرت عباس(ع)===
===در جانبازى حضرت عباس(ع)===
خط ۲۵۳: خط ۷۰۵:
{{ب| اى ز شط سوى محیط آورده آب | آب خود را ریختى وا پس شتاب }}
{{ب| اى ز شط سوى محیط آورده آب | آب خود را ریختى وا پس شتاب }}


{{ب| آب آرى سوى بحر موج‌خیز | پیش ازین آبت مریز آبت بریز <ref>همان،ص 94 و 95</ref> ... }}
{{ب| آب آرى سوى بحر موج‌خیز | پیش ازین آبت مریز آبت بریز <ref>همان، ص 94 و 95</ref> ... }}


{{ب| لاجرم آن قدوه اهل نیاز | آن به میدان محبت یکه تاز }}
{{ب| لاجرم آن قدوه اهل نیاز | آن به میدان محبت یکه تاز }}
خط ۲۸۱: خط ۷۳۳:
{{ب| بر زمین آب تعلق پاک ریخت | هز تعیّن بر سر آن خاک ریخت }}
{{ب| بر زمین آب تعلق پاک ریخت | هز تعیّن بر سر آن خاک ریخت }}


{{ب| هستى‌اش را دست از مستى فشاند | جز حسین اندر میان چیزى نماند <ref>همان،ص 100 و 101</ref> ... }}
{{ب| هستى‌اش را دست از مستى فشاند | جز حسین اندر میان چیزى نماند <ref>همان، ص 100 و 101</ref> ... }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
===در جانبازى حضرت على اکبر(ع)===
===در جانبازى حضرت على اکبر(ع)===
خط ۳۲۵: خط ۷۷۷:
{{ب| از سپهرم غایت دلتنگى‌ست | کاسب اکبر را چه جاى لنگى‌ست }}
{{ب| از سپهرم غایت دلتنگى‌ست | کاسب اکبر را چه جاى لنگى‌ست }}


{{ب| دیر شد هنگام رفتن اى پدر | رخصتى گر هست بارى زودتر <ref>همان،ص 110 و 111 و 112</ref> ... }}
{{ب| دیر شد هنگام رفتن اى پدر | رخصتى گر هست بارى زودتر <ref>همان، ص 110 و 111 و 112</ref> ... }}


{{ب| در جواب از تنگ شکر قند ریخت | شکرّ از لب‌هاى شکر خند ریخت }}
{{ب| در جواب از تنگ شکر قند ریخت | شکرّ از لب‌هاى شکر خند ریخت }}
خط ۳۳۹: خط ۷۹۱:
{{ب| از رخت مست غرورم مى‌کنى | از مراد خویش دورم مى‌کنى }}
{{ب| از رخت مست غرورم مى‌کنى | از مراد خویش دورم مى‌کنى }}


{{ب| گه دلم پیش تو گاهى پیش اوست | رو که در یک دل نمى‌گنجد دو دوست <ref>همان،ص 113 و 114</ref> ... }}
{{ب| گه دلم پیش تو گاهى پیش اوست | رو که در یک دل نمى‌گنجد دو دوست <ref>همان، ص 113 و 114</ref> ... }}


{{ب| خوش نباشد از تو شمشیر آختن | بلکه خوش باشد سپر انداختن }}
{{ب| خوش نباشد از تو شمشیر آختن | بلکه خوش باشد سپر انداختن }}
خط ۳۴۷: خط ۷۹۹:
{{ب| بر فنایش گر بیفشارى قدم | از وجودش اندر آرى در عدم }}
{{ب| بر فنایش گر بیفشارى قدم | از وجودش اندر آرى در عدم }}


{{ب| مژده دارى احتیاج تیر نیست | پیش ابروى کجت شمشیر چیست؟ <ref>همان،ص 116</ref> ... }}
{{ب| مژده دارى احتیاج تیر نیست | پیش ابروى کجت شمشیر چیست؟ <ref>همان، ص 116</ref> ... }}


{{ب| تیر مهرى بر دل دشمن بزن | تیر قهرى گر بود بر من بزن }}
{{ب| تیر مهرى بر دل دشمن بزن | تیر قهرى گر بود بر من بزن }}
خط ۳۵۳: خط ۸۰۵:
{{ب| از فنا مقصود ما عین بقاست | میل آن رخسار و شوق آن لقاست }}
{{ب| از فنا مقصود ما عین بقاست | میل آن رخسار و شوق آن لقاست }}


{{ب| شوق این غم از پى آن شادى‌ست | این خرابى بهر آن آبادى‌ست <ref>همان،ص 116 و 117</ref> ... }}
{{ب| شوق این غم از پى آن شادى‌ست | این خرابى بهر آن آبادى‌ست <ref>همان، ص 116 و 117</ref> ... }}


{{ب| مر مراندر امور نفع و ضر | نیست شغلى مانع شغل دگر }}
{{ب| مر مراندر امور نفع و ضر | نیست شغلى مانع شغل دگر }}
خط ۳۶۷: خط ۸۱۹:
{{ب| بازویت را رنجه گشتن شرط نیست | با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست }}
{{ب| بازویت را رنجه گشتن شرط نیست | با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست }}


{{ب| بوسه زن بر حنجر خنجرکشان | تیر کآید گیر و در پهلو نشان <ref>همان،ص 118</ref> ... }}
{{ب| بوسه زن بر حنجر خنجرکشان | تیر کآید گیر و در پهلو نشان <ref>همان، ص 118</ref> ... }}


{{ب| اکبر آمد العطش‌گویان ز راه | از میان رزمگه تا پیش شاه }}
{{ب| اکبر آمد العطش‌گویان ز راه | از میان رزمگه تا پیش شاه }}
خط ۳۹۱: خط ۸۴۳:
{{ب| مهر آن لبهاى گوهر پاش کرد | تا نیارد سرّ حق را فاش کرد }}
{{ب| مهر آن لبهاى گوهر پاش کرد | تا نیارد سرّ حق را فاش کرد }}


{{ب| «هر کرا اسرار حق آموختند» | «مهر کردند و دهانش دوختند» <ref>همان،ص 124 و 125.</ref> }}
{{ب| «هر کرا اسرار حق آموختند» | «مهر کردند و دهانش دوختند» <ref>همان، ص 124 و 125.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


خط ۴۱۲: خط ۸۶۴:
{{ب| زن مگو مردآفرین روزگار | زن مگو بنت الجلال اخت الوقار }}
{{ب| زن مگو مردآفرین روزگار | زن مگو بنت الجلال اخت الوقار }}


{{ب| زن مگو خاک درش نقش جبین | زن مگو دست خدا در آستین <ref>همان،ص 130 و 131</ref> ... }}
{{ب| زن مگو خاک درش نقش جبین | زن مگو دست خدا در آستین <ref>همان، ص 130 و 131</ref> ... }}


{{ب| پس ز جان بر خواهر استقبال کرد | تا رخش بوسد الف را دال کرد }}
{{ب| پس ز جان بر خواهر استقبال کرد | تا رخش بوسد الف را دال کرد }}
خط ۴۵۰: خط ۹۰۲:
{{ب| هردو در انجام طاعت کاملیم | هر کى امر دگر را حاملیم }}
{{ب| هردو در انجام طاعت کاملیم | هر کى امر دگر را حاملیم }}


{{ب| تو شهادت جستى‌اى سبط رسول | من اسیرى را به جان کردم قبول <ref>همان،ص 132 تا 134</ref> ... }}
{{ب| تو شهادت جستى‌اى سبط رسول | من اسیرى را به جان کردم قبول <ref>همان، ص 132 تا 134</ref> ... }}


{{ب| قابل اسرار دید آن سینه را | مستعدِّ جلوه آن آیینه را }}
{{ب| قابل اسرار دید آن سینه را | مستعدِّ جلوه آن آیینه را }}
خط ۴۶۴: خط ۹۱۶:
{{ب| عین زینب دید زینب را به عین | بلکه با عین حسین عین حسین }}
{{ب| عین زینب دید زینب را به عین | بلکه با عین حسین عین حسین }}


{{ب| طلعت جان را به چشم جسم دید | در سراپاى مسمىّ اسم دید... <ref>همان،ص 136.</ref> }}
{{ب| طلعت جان را به چشم جسم دید | در سراپاى مسمىّ اسم دید... <ref>همان، ص 136.</ref> }}


{{ب| دید تابى در خود و بیتاب شد | دیده خورشید بین پر آب شد }}
{{ب| دید تابى در خود و بیتاب شد | دیده خورشید بین پر آب شد }}
خط ۴۸۶: خط ۹۳۸:
{{ب| گفتگو کردند با هم متصل | این به آن و آن به این از راه حل }}
{{ب| گفتگو کردند با هم متصل | این به آن و آن به این از راه حل }}


{{ب| دیگر اینجا گفتگو را راه نیست | پرده افکندند و کس آگاه نیست <ref>همان،ص 136 و 137.</ref> }}
{{ب| دیگر اینجا گفتگو را راه نیست | پرده افکندند و کس آگاه نیست <ref>همان، ص 136 و 137.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


==منابع==
==منابع==
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 434-446.
* دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1005-1013.
* محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 434-446.


==پی نوشت==
==پی نوشت==


[[رده:افراد]]
[[رده:در سده‌های نخستین]]
[[رده:مؤلفین]]
[[رده:شاعران]]
[[رده:شاعران]]