صدیقه وسمقی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

صدیقه وسمقی (١٣٤٠ ه. ق) از شاعران ایرانی معاصر است.

صدیقه وسمقی‌
صدیقه وسمقی.jpg
زادروز ١٣٤٠ ه.ش
تهران
کتاب‌ها «نماز باران»، «دردهای مذاب»، «گزیده ادبیات معاصر شماره ٢٩»، «برای چلچله‌ها که برنمیگردند»، «شاخه‌های شکسته»، «گنجینه‌های قدس»، «مدینه منوره»، «لحن‌الخلود» و «عرصه در دیار خدایان»

اشعار

زندگینامه

صدیقه وسمقی فرزند خدابنده در سال ١٣٤٠ ه. ش در تهران متولّد شده‌است پدر و مادرش اهل قروه‌اند. متأهل و صاحب یک دختر می‌باشد. وسمقی پس از پشت سرگذاردن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران، وارد دانشگاه تهران شد و در رشته‌ قفه و مبانی حقوق اسلامی با درجه‌ی دکترا فارغ‌التحصیل گردید. وی به دو زبان عربی و انگلیسی تسلّط دارد.

وسمقی از چهارده سالگی شروع به سرودن اشعار نمود و چون دارای استعداد و قریحه‌ی ذاتی سرشار بود به سرعت شعرش شکوفایی یافت و مورد توجه قرار گرفت در سرودن مثنوی، غزل، رباعی، دوبیتی پیوسته و آزاد و شعر نو طبع آزمایی کرده ولی محور کار خود را مثنوی قرار داده‌است.

وی چندین سفر فرهنگی به نقاط مختلف دنیا از جمله هندوستان، لبنان و آفریقا داشته‌است.

وسمقی در سال ١٣٧٧ ه. ش با رأی مردم تهران عضو شورای شهر تهران شد و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و استاد آن دانشگاه نیز بوده‌است.

آثار

اولین اثر صدیقه وسمقی در سال ١٣٦٨ ه. ش به نام «نماز باران» به چاپ رسید. از وی چهار مجموعه شعر با نام‌های «نماز باران»، «دردهای مذاب»، گزیده ادبیات معاصر شماره ٢٩، «برای چلچله‌ها که برنمیگردند» و چند کتاب ترجمه‌ی شعر و پژوهش در زمینه‌ ادبیات با عنوان‌های «شاخه‌های شکسته» ترجمه و شرح دو قصیده از دعبل، «گنجینه‌های قدس» درباره‌ی آثار تاریخی و معماری قدس، «مدینه منوره» ترجمه و تحقیق درباره‌ی مدینه، «لحن‌الخلود»ترجمه‌ی چند غزل از حافظ و سعدی به عربی، «عرصه در دیار خدایان» سفرنامه‌ی هند، و مقالات متعدد اجتماعی و سیاسی در نشریات و مطبوعات کشور به چاپ رسیده‌است.

اشعار

سرود آفرینش

می‌وزد در من نسیم یاد تو می‌شوم فریاد در فریاد تو
خاطرم عاطر شود زین رهگذار با تو شوق رویشم، روح بهار
می‌شوم آشفته در گیسوی تو می‌شکوفم در شکوه روی تو
می‌تراود عطر تو تا در خیال‌ خاطرم پر می‌گشاید تا وصال
آسمان پر می‌شود از بال من‌ عرشیان بی‌خود شوند از حال من
پرپرم در دست بی‌پروای عشق‌ می‌نهم سر بر کف سودای عشق
من بهار لاله‌زار نینوام‌ با تب روییدن خون آشنام
سید لب تشنگان کربلا در حصار کفر می‌خواند مرا
می‌سراید عشق را از نای خون‌ می‌تراود از لبش آوای خون
جمله شد در پاسخش گویا، تنم‌ سرخی لبیک شد پیراهنم
کربلا نام مرا فریاد کرد ز اشنای سنت خون یاد کرد
آشنای کربلا گام من است‌ همره باد سحر نام من است
می‌سپارم تن به هرم تیغها می‌برم راه وفا تا انتها
آفرینش را سرودی دیگرم‌ در نماز خون سجودی دیگرم
دین اگر با خون من احیا شود خون فشانم، خون، که تا دریا شود
تا بماند سنت عشق قدیم‌ تیغ گشتیم و به غیر او زدیم
موج ناآرام بحر خون منم‌ معنی اوجم، شکوه بودنم
صبح، جاری در نفسهای من است‌ آفتابم، صبح مأوای من است
من گل سرخ طلوع در زمین‌ من بشیر صبح فتح عشق و دین
جوشش نورم ز چشم آسمان‌ جاری پیغام خون عاشقان
می‌خروشد در من آوای حسین جان من مشحون ز صهبای حسین
العطش لب تشنه‌ام جامی دهید از شکوه وصل پیغامی دهید
چون حسینم کشته‌ای جانان پرست‌ از دو عالم جرعه‌ای وصلم بس است [۱]

آسمان دشت شیدایی

می‌تپد در نبض خورشید اضطراب‌ می‌خروشد العطش از نای آب
باد می‌تازد خروشان، رعدگون‌ می‌برد صحرا به صحرا بوی خون
تشنگی در جام دلها ریخته‌ با مِی گلگون عشق آمیخته
تشنه اسبان با سواران هم نفس‌ رفته تا اوج فلک بانگ جرس
شید گیسوی شرر را هشته است‌ با نفسهای زمین آغشته است
سنگ تا سنگ زمین گریان شده‌ مهر تا ماه، آسمان افغان شده
نخلها گیسو پریشان کرده‌اند غنچه‌ها سر در گریبان کرده‌اند
آسمان، اینجا نمی‌بارد مگر نیستش از تشنگان آیا خبر؟
عاشقان شمشیر بر تن سوده‌اند مرزهای مرگ را پیموده‌اند
کوفیان بر بستر شب خفته‌اند شوق بیداری ز چشمان رُفته‌اند
اسبهای جهل را زین کرده‌اند خویش را با خفت آذین کرده‌اند
رایت شب بر زمین افراشته‌ صبح را مقهور خویش انگاشته
از سراب وهم می‌نوشند آب‌ کیست آید بر شکار آفتاب؟!
چشم شو، ای آسمان، ای آسمان‌ دیده از هر سوی آور این کران
کوفیان در جام می خون کرده‌اند گوی کفر از گبر و ترسا برده‌اند
بر گلستان پیمبر تاخته‌ خرمن از گلهای پرپر ساخته
آتش ظلمی چنان افروختند کز شرارش هفت دریا سوختند
کیست این بر خاک و خون افتاده یل‌ برده سر بر تیغ تا اوج زحل
تشنه‌تر از کام صحراهاست او پر تلاطم‌تر ز دریاهاست او
پیکرش باغی است از گلهای سرخ‌ کیست این، صحراست یا دریای سرخ؟!
سینه، دریاگون و قامت، کوهوار زخمها دارد به تن چون لاله‌زار
مرگ از او شور صحرایی گرفت‌ عشق از او رنگ تنهایی گرفت
آسمان دشت شیدایی است او آیتی در عشق غوغایی است او
بر ستیغ تیغ تا افراشت سر ز آسمان، خورشید پنهان داشت سر
این حسین، این شوکت ارض و سماست‌ این امام باشکوه کربلاست [۲]

منابع

پی نوشت

  1. نماز باران؛ ص ۲۹- ۳۱.
  2. همان؛ ص ۵۷- ۶۰.