صامت بروجردی‌

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

محمد باقر بن پنجشنبه یکی از شاعران معاصر ایرانی است.

صامت بروجردی‌
زادروز 1263ه.ش
بروجرد
مرگ 1331ه.ش
بروجرد
تخلص صامت




زندگینامه

محمد باقر بن پنجشنبه متخلّص به «صامت»، در سال 1263 ه ق. در بروجرد متولد شد و در همان جا رشد و نمو یافت و به کسب مشغول شد، و هم در این شهرستان به سال 1331 ه ق. درگذشت.

او در انواع شعر از قصیده، غزل، مثنوی، ترجیع‌بند، رباعی و معانی مختلف در رثاء و تغزل و مدیحه طبع خود را آزموده و اشعار او در ردیف هم طبقه‌های وی چون نوائی بروجردی، وفایی شوشتری و جودی خراسانی است.

دیوان صامت مکرّر در تهران به چاپ رسیده است اگر چه از مقدّمات زندگی و تحصیلات او اطلاع صحیحی در دست نداریم لیکن تتّبع در اشعار او و به خصوص قطعات عربی و جملاتی را که سروده نشان می‌دهد که از مقدّمات ادب بی‌بهره نبوده است. [۱]

اشعار

ای سکّه‌ی ابتلا به نامت‌ از کوفه بتر بلای شامت
در کوفه اگر به کنج مطبخ‌ خولی ننمود احترامت
در شام، پی تلافی آخر دادند به طشت زر مقامت
خاکستر و سنگ مردم شام‌ کردند نثار سر، ز بامت
بر نی چو مه دو هفته کردند انگشت نمای خاص و عامت
در بزم شراب، آسمان کرد زهر غم و ابتلا به جامت
فرزند حرامزاده‌ی هند پوشید نظر ز احتشامت
شد مست و به چوب خیزران کرد آزرده لبان لعل فامت
شد روز به پیش چشم زینب‌ چون شام ز رنج صبح و شامت [۲]


ماه محرّم:

ای از ازل ز داغ تو آدم گریسته‌ آدم نه بلکه جمله‌ی عالم گریسته
تا روز حشر دیده‌ی حواست اشکبار در ماتم تو بس که دمادم گریسته
یک سر خلیل کرده فراموش از ذبیح‌ در نار ابتلای تو از غم گریسته
کروبیان عالم علوی جداجدا با ساکنان عرش معظم گریسته
اکلیل قرب راز سر افکنده جبرئیل‌ با خیل قدسیان مکرم گریسته
کف الخضیب ساخته از خون خود خضاب‌ هفت آسمان چو نیر اعظم گریسته
ایوب را عنان تحمل شده ز دست‌ یعقوب‌سان به کلبه‌ی ماتم گریسته
در هر بهار غنچه سوری به گلستان‌ با یاد لعل خشک تو شبنم گریسته
دشمن حضور غربت تو دیده همچو دوست‌ بیگانه در غم تو محرم گریسته
خیر البشر برای علی اکبرت به خلد تا بر نهد به داغ تو مرهم گریسته
هم در مدینه فاطمه، هم در نجف علی‌ با قلب زار و با کمر خم گریسته
هرکس که دید پیکر در خون طپیده‌ات‌ گر خون گریسته به خدا کم گریسته
«صامت» نزار گشته و بهر تو زارزار هرساله همچو ماه محرّم گریسته


ماند چون جسم حسین تشنه لب در آفتاب‌ من ندانم از چه زیور بست دیگر آفتاب
زخم تیر و نیزه و شمشیر دشمن بس نبود از چه می‌تابید بر آن جسم بی‌سر آفتاب؟
بود گر در دامن زهرا سر آن تشنه‌کام‌ از چه نامد شرمش از خاتون محشر آفتاب
سر برهنه، پا برهنه، کودکان در به در خار ره بر پا، به دل اخگر، به پیکر آفتاب
دید چون نیلی رخ اطفال را از جور خصم‌ کرد موج خون روان، از دیده‌ی‌تر آفتاب
چادر عصمت چو بردند از سر زینب فکند شب کلاه خسروی در چرخ از سر آفتاب
سر برهنه دید زینب را چو در بزم یزید شد نهان در ابر از شرم پیمبر آفتاب



منابع

  • دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1030-1031.

پی نوشت

  1. لغت نامه دهخدا.
  2. دیوان صامت.