دوبیتی

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

دوبیتی از مشهورترین قالب های شعر فارسی است که از دیرباز تا عصر حاضر سخن سرایان عرصه ادب فارسی به آن توجه ویژه داشته و از آن بهره ها برده اند. در شعر کلاسیک، دوبیتی همان رباعی است؛ با این تفاوت که اغلب بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل» سروده می شود. دوبیتی برای بیان احساسات بی شائبه و عشق های ساده و بی ریا با کلمات شکسته و محاوره ای مناسب است. دوبیتی را گاه افراد معمولی و غیر شاعر هم به اقتضای احساسات و هیجانات درونی خویش سروده اند که از نظر فرهنگ و ادبیات عامه ارزش فراوانی دارد. دوبیتی را «ترانه» نیز گویند و آن کامل شده اشعار دوازده هجایی روزگار ساسانیان است که بعد از اسلام آن ها را «فهلویات» نامیده اند. [۱]


دوبیتی عنوانی کلی برای انواع شعرهای عامیانه است؛ مانند: «دوبیتی»، «چهاربیتی»، «چهاربیتو» (در کرمان)، «بایاتی» (در آذربایجان)، «شروه» و «شلوه» (در بوشهر)، «فریاد» (در خراسان)، بن «بند» (در مازندران) و فهلویات. [۲]


در ادبیات کلاسیک سرایندگان دوبیتی مشخص اند و نام آشنا، اما شاعران دوبیتی های عامیانه گمنام و ناشناس اند.


دوبیتی های عامیانه، روزگار درازی است که همچون گنجینه ای گرانبها در سینه و حافظه مردم باقی مانده و نسل به نسل تا به امروز رسیده است. بخشی از دوبیتی ها، بیان ساده و بی آلایش احساسات پاک دینی و مذهبی مردم است. عشق و ارادت به پیامبر بزرگ اسلام (ص) و خاندان مطهر ایشان جای پایی محکم در پیشینه ترانه ها و دوبیتی ها از خود به جای گذاشته است. اثبات ارادت ایرانیان به سیدالشهدا (ع) و اهل بیت ایشان همچون اثبات خورشید درخشان و سوزان در ظهر یک روز گرم تابستان است. گرچه یادآوری واقعه عاشورا و ذوالجناحی که خون آلود و بدون سوار به خیمه بازمی گردد، آتش دل ارادتمندان را افزون می کند. [۳] [۴]


به قربون حسین با ذوالجناحش که خون آلود رود بر قتلگاهش
حسین که سر به راه امتش داد سر و جونم فدای خاک پایش


مدت روزی که من صحرای دینم ز دل مشتاق دیدار حسینم
اگر صد سال در مکه بمونم غلام زاد بر زاد حسینم


حسین پا در رکاب ذوالجناح زد دوم خیمه به دشت کربلا زد
سوم پرسید از حال اسیران که چهارم خوش به توفان بلا زد


در برخی دیگر از دوبیتی ها،










منبع

پی نوشت

  1. رزمجو، 1370، ص 41-42.
  2. انجوی شیرازی، 1371، ص 216.
  3. فقیری، 1385، ص 245-246.
  4. بختیاری، مریم، به روایت از فاطمه بختیاری، تنگک زنگنه، بوشهر، بی تا.