حسین ابراهیمی

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو

حسین ابراهیمی (١٣٥٠ ه. ش) از شاعران معاصر ایرانی است.

حسین ابراهیمی
زادروز نیمه شهریور ماه ١٣٥٠ ه.ش
مشهد
محل زندگی مشهد
کتاب‌ها «ناگهانی از ملکوت»، «کریم اهل بیت» و «میان‌دار»

زندگینامه

حسین ابراهیمی در نیمه شهریور ماه ١٣٥٠ شمسی در مشهد مقدس متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است. حسین ابراهیمی از خاطرات نوجوانی خود چنین گوید: «وقتی دوستان نزدیکم که تخریب‌چی جنگ بودند و به شهادت رسیدند، من هم با پوشیدن لباس خاکی به جبهه اعزام شدم و رفتم تا چند صباحی هوای پاک بهشت را در زمین تنفس کنم».

ایشان پس از اخذ دیپلم در کنکور سراسری با رتبه سیزده پذیرفته شد و تحصیلات خود را در رشته پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد به پایان رساند.

وی در حین تحصیل در دانشکده پزشکی در جلسات شعر که با حضور چند تن از دوستانش چون‌ هادی منوری، بهزاد پورحاجیان، طلوعی و شیدایی برگزار می‌شد، شرکت نمود. این علاقه تا پایان تحصیلاتش همچنان ادامه داشت به طوری‌که در کنار طبابت مسئولیت صفحه نیستان روزنامه قدس و اداره فرهنگی آستان قدس و بنیاد حفظ آثار را بر عهده گرفت.

دکتر ابراهیمی جوایز و لوح تقدیرهای زیادی دریافت نموده است ولی خود گوید: «فقط یکی برایم ارزشی بی‌اندازه دارد و آن افتخار خادمی امام رضا (ع) و خدمت به زائران آن امام همام است». ‏‌‏[۱]

آثار

از حسین ابراهیمی تاکنون آثار زیر چاپ شده است:

«ناگهانی از ملکوت» مجموعه شعر رضوی، «میان‌دار»، «چهل حدیث از کریم اهل بیت» چهل حدیث از امام حسن (ع) که به رباعی سروده شده است. «میان‌دار» درباره‌ شهید محمود کاوه، «قیامت حروف» نثر ادبی، با همکاری دکتر‌ هادی منوری و دکتر بهزاد پورحاجیان، «بوی غریب ماه» و «فرشتگان بی‌صدا».

دو کتاب «میان‌دار» و «ناگهانی از ملکوت» به ترتیب به عنوان برگزیده دفاع مقدس و برگزیده کتاب سال شعر رضوی انتخاب شدند.

اشعار

معجزه پرپر

کوچک‌تر از آنست که شمشیر ببندد بایست که در کنج لبش شیر ببندد
از مهد برون جسته که قنداقه همت در خدمت مظلوم‌ترین پیر ببندد
با یک سپر از جنس گلو آمده تا راه بر هر چه کمان هر چه کمانگیر ببندد
برخاسته تا شور نماز پدرش را قد قامتی از سرخی تکبیر ببندد
این معجزه پرپر شش ماهه توانست بال و پر پرواز اساطیر ببندد
ای وای مگر شهپر جبریل امین نیست تا راه به گستاخی این تیر ببندد
باشد که شفای دل دلسوختگان را با گوشه چشمی نم تأثیر ببندد


ابرو

زیبایی‌ات مسیر جهان را به هم زده است ابروی تو زمین و زمان را به هم زده است
بالا بلند! چرخش زلف شکسته‌ات قانون آب‌های روان را به هم زده است
شاید که بعد خلقت چشمت خدای نیز معیار چشم آدمیان را به هم زده است
رقصیدنت به شوق در این بزم عاشقان گیسوی مادری نگران را به هم زده است
اینجا حدیث نیزه و شمشیر و تیغ نیست ابرو کشیدن تو کمان را به هم زده است
سردار حسن پلک گشای و ببین پدر دلواپس تو لشکریان را به هم زده است


شن‌های مصیبت

به رگ‌های بریده می‌سپارد آسمانش را و با خود می‌برد تنها سر ماه جوانش را
شب جشن رگ و ماه است و بانوی جنون تنها به غارت می‌کشد بوسه گلوی میهمانش را
اگر امشب به شن‌های مصیبت شکوِه می‌پاشد تمام جذر و مد این دل رنگین کمانش را
ولی طوفان زنی فردا میان شهر می‌پیچد که بگشاید سر هفتاد و دو آتشفشانش را
مگر طوفانی از جنس قیامت گل کند تا شهر بفهمد اندکی از زخم‌های بیکرانش را
به‌ جای تیغ و آتش شهر با تسبیح می‌سنجد میان ماندن و رفتن غم سود و زیانش را


کیمیای مرد

عجیب نیست از این کشته‌های بی‌کفنش که آفریده خدا عشق را به قد تنش
قرار بود از اول که راه می‌افتاد چراغ راه شود شیوه فدا شدنش
شبیه طعم عسل در دهان کندوها جهان به رقص می‌آمد ز طرز آمدنش
قرار شد که خداوند گل بیفشاند به شکل سرخ‌ترین زخم‌ها به پیرهنش
رسید و خیمه برافراشت تا جهان برسد پس از هزاره آخر به معنی سخنش
چه کیمیای عجیبی‌ست خاک کرب و بلا که مرد می‌دمد از ردّ پای مرد و زنش
در این سپاه خداوند عاشقی دارد که بوی شیر می‌آید هنوز از دهنش


مهمان‌نوازی

کاروان با نیزه‌ها افتان و خیزان می‌رود آسمان پشت سرش گیسو پریشان می‌رود
می‌برد منزل به منزل عشق را همراه خویش این سفر تا انتهای روزگاران می‌رود
کوفه! در مهمان‌نوازی زشت رسم داشتی پیکر بی‌سر چه خواهی کرد، مهمان می‌رود
هر نسیم مؤمنی از کربلا چون بگذرد نوحه‌خوان، بر سرزنان، با چشم گریان می‌رود
کیمیای مرد دارد خاک این دارالسلام کفر می‌آید به این وادی، مسلمان می‌رود
در مقام پاکبازان حرف سن و سال نیست کودک شش ماهه هم اینجا به میدان می‌رود


علمدار

برادر بر نمی‌تابد غم و رنج برادر را لبان از عطش تفتیده طفلان مضطرّ را
نهیبی می‌زند مرد علم با گردش تیغش چو موسی می‌شکافد سینه دریای لشکر را
به پایش علقمه افتاده است و آرزو دارد ببوسد آن لب از برکت قرآن معطّر را
ولی آنسان عطش را در گلوی رود جاری کرد که ارباب فتوّت خواند عباس دلاور را
به دندان می‌کشد مشک مصیبت دیده را شاید به ساحل بسپرد این کشتی در خون شناور را
علمدار از نفس افتاده است و اولین بار است برای آخرین دیدار می‌خواند برادر را


تمام داغ‌ها

بپوش ای کوفه بعد از این همیشه رخت ماتم را که پاشیده خدا بر چهره‌ات خاکستر غم را
به فتوای فقیهانت سر خورشید بر نیزه است نمی‌بینند این تلبیس‌ها جز برق درهم را
در آغاز جهان وقتی خدا سرگرم خلقت شد سرشت از خون سرخ عاشقان ماه محرم را
فلک در روز عاشورا ملایک را تماشا کرد که بی چون و چرایی سجده آوردند آدم را
چنان بار امانت را علمداری چنین باید که حتی غرقه در خون هم بچرخانند پرچم را
تمام داغ‌ها را می‌توان یک روز اینجا دید تن صدپاره، حلق تیر خورده، قامت خم را


حریر بوسه

به پابوس کدامین تیغ ابرو می‌بری سر را؟ که برپا کرده‌ای با شور خود غوغای محشر را
بپرس از ریگ‌های تفته این دشت می‌دانند جماعت بر نمی‌تابند فریاد ابوذر را
شهادت می‌دهند این نخل‌های گنگ رازآلود رها کرده است چندی پیش‌تر این کوفه حیدر را
نمی‌فهمند استدلالیان و جمله حیرانند دلیل این‌ همه زیبایی گل‌های پرپر را
اگر ذهن جهان گنجایشی افزون‌تر از این داشت چه حاجت بود بگشایی گلوی سرخ اصغر را
همان سنگی که بر پیشانی ماه نبوت خورد به خون در می‌کشد امروز فرزند پیمبر را
گلویت را حریر بوسه‌های ماه پوشانده که الکن می‌کند نیش زبان تیز خنجر را
چه دست افشان به میدان می‌روی قدری مدارا کن که زینب بسپرد در بوسه‌ای پیغام مادر را
به خاک کربلا افتاده عریان جسم صد چاکت که از جشن پری‌رویان نشاید برد پیکر را
چنان پرواز را بر خاک پاشیدی که تا امروز نسیم از کربلا می‌آورد بال کبوتر را


ذوالجناح

یک شیهه خمیده و یک خیمه اشک و آه مثل وقوع زلزله‌ای می‌رسد ز راه
آرام و سربه‌زیرترین ایستاده است این آسمان سوخته را می‌کند نگاه
دستی به یال‌های نجیبش که می‌کشند می‌لرزد از حقارت جاماندنی سیاه
یکباره در تلاطم خشم و خروش و شرم هی می‌زند به غیرتش و می‌زند به راه
آن‌سوتر از حریم حرم شیهه‌ای شکست تا معنی شهید شود نام ذوالجناح

منابع

پی نوشت

  1. ارسال زندگینامه و اشعار توسط شاعر از طریق پیام الکترونیک.‏