اسماء بن خارجه فزاری

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۲۳ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «اسماءبن خارجه، یکی از سربازان و نیروهای تحت امر عمربن سعد در کربلا بود. اسما...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

اسماءبن خارجه، یکی از سربازان و نیروهای تحت امر عمربن سعد در کربلا بود.


اسماءبن خارجه‌بن حصن(حسان)بن حذیفه‌بن بدر فزاری، ابوحسان کوفی، مکنی به ابوحسّان، ابومحمد و ابوهند بود.[۱] او قبل از بعثت متولد شد.[۲]


زمانی که زیاد بر ضد حُجربن عَدی از سران قریش شهادت گرفت، اسماءبن خارجه نیز در زمره شهادت‌دهندگان بود.[۳] اسماءبن خارجه در دستگیری هانی‌بن عروه نقش مستقیم داشت:


عبیدالله‌بن زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او، از رؤسای قبایل خواست که به دیدارش بیایند. اما هانی‌بن عروه به دیدار او نرفت و خود را به بیماری زد.

عبیدالله از راه مکر و حیله وارد شد تا بتواند به طریقی او را به دارالاماره بکشاند و بین او و مسلم جدایی اندازد. او اسماءبن خارجه برادرزاده هانی را به همراه محمدبن اشعث، دوست هانی[۴] و عمروبن حجاج زبیدی پدر روعه همسر هانی[۵] که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند و به دربار عبیدالله‌بن زیاد رفت و آمد داشتند، خواست تا هانی را وادار کنند که به نزدش بیاید. هر سه آنان به نزد هانی رفتند. اگر چه هانی مایل نبود به نزد عبیدالله برود و می‌گفت چون مسلم در نزد من است، صلاح نیست که بروم، اما آنان از او خواستند تا برای گم کردن راه و حفظ جان مسلم، به دیدن عبیدالله برود. در نزدیکی دارالاماره احساس خطر کرد و به حسان بن اسماء خارجه که همراه پدرش اسماء بود، گفت به خدا از این مرد هراسناک و نگرانم. اما اسماء گفت: هیچ ترسی به دل راه مده. تو بی‌گناهی. بالاخره هانی علیرغم میل خود به دارالاماره رفت[۶] و همین امر باعث شد تا عبیدالله‌بن‌ زیاد بتواند بین او و مسلم‌بن عقیل جدایی اندازد که این جدایی در شکست نهضت مسلم تأثیر بسیاری داشت.


چون اسماء دید که عبیدالله‌بن زیاد هانی را مجروح و دستور قتل او را صادر کرد، از اینکه باعث شده بود که هانی به دارالاماره بیاید، پشیمان شد و به عبیدالله‌ گفت: ما فرستادگان خیانت بودیم. به ما گفتی این مرد را پیش تو آریم و چون به نزد تو واردش کردیم، صورتش را در هم شکستی و خونش را بر ریشش روان کردی و گفتی که او را خواهی کشت. عبیدالله‌ خشمگین شد و گفت او را بگیرید و آزار دهید.[۷]


هنگام قیام مسلم‌بن عقیل، پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، تنی‌ چند را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. یکی از آن افراد، اسماءبن حسان خارجه بود.‌[۸] به این ترتیب در طی یک روز مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم‌ پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند.


در روز عاشورا در کربلا حضور داشت و یکی از نیروهای عمربن سعد بود، اما در اینکه آیا در قتل اصحاب و خاندان امام حسین(ع) دست داشته یا خیر، در تاریخ ذکری به میان نیامده است.


پس از شهادت امام حسین(ع)، سپاه کوفه قصد کشتن حسن‌بن‌ حسن‌ (حسن‌ مثنی‌)، فرزند امام حسن(ع) را داشتند، که او مانع شد:


حسن‌بن‌ حسن‌(ع) تنها رزمنده کربلاست‌ که‌ در روز عاشورا به‌ میدان‌ جنگ ‌شتافت‌ و دلیرانه‌ جنگید و در حالی‌که‌ مجروح‌ شده‌ بود، از اسب‌ به‌ زمین‌ افتاد. دشمن‌ به‌ گمان‌ این‌که‌ به‌ قتل‌ رسیده‌ او را رها کردند. اما بعد از شهادت‌ امام‌ حسین(ع)، اسماءبن‌ خارجه‌ فزاری‌ که‌ از اقوام‌ مادری‌ او بود و در سپاه‌ عمربن‌ سعد بود، از کشتن‌ او مانع‌ شد و او را با خود به‌ کوفه‌ برد وجراحات‌ او را معالجه‌ کرد تا این‌که‌ التیام‌ یافت‌ و آن‌گاه‌ به‌ مدینه‌ منتقل‌ گردید.


به هنگام قیام مختار ثقفی به سال 66 هجری، اسماءبن خارجه جزو سرداران عبدالله‌بن مطیع والی کوفه بود. اسماء هنگام حمله ابراهیم‌بن اشتر فرمانده سپاه مختار، عقب‌نشینی کرد و تا نزدیک خانه‌های کوفه متواری شد. هنگامی که محاصره ابن‌مطیع و یارانش در قصر شدت یافت، شبث از او خواست که از مختار امان بخواهد. ابن‌مطیع نظر اسماءبن خارجه را پرسید. او و دیگر اشراف کوفه نیز همین نظر را داشتند، اما ابن‌مطیع نپذیرفت و ناگزیر به پیشنهاد دیگر شبث، مخفیانه گریخت و بزرگان کوفه از جمله اسماء با مختار بیعت کردند.[۹]


زمانی‌که مختار شروع به قتل‌عام قاتلین شهدای کربلا نمود، اسماء از بیم جان، از مختار گریخت و همراه تنی چند از افراد خانواده و دوستان خود کنار آبی از قبیله بنی‌اسد به نام ذَروَة رفت و همانجا ماند.


به دستور مختار خانه‌ وی و همچنین خانه بستگانش که با وی همکاری داشتند، ویران شد.[۱۰]


اسماء تا هنگام کشته شدن مختار و آمدن مصعب‌بن زبیر به کوفه همچنان مقیم ذروه بود، سپس به خانه و زندگی خود در کوفه برگشت. بالاخره در سال 66 در حالی‌که 80 ساله بود، درگذشت.[۱۱]


دخترش هند همسر عبیدالله‌بن زیاد بود که پس از کشتن عبیدالله‌ به دست نیروهای ابراهیم‌بن مالک اشتر اسیر شد. ابراهیم یکصد هزار درهم به او داد و همراه سواری، وی را به بصره نزد پدرش فرستاد؛[۱۲] و بدین‌سان مردانگی و انسانیت خویش را نشان داد.


منبع

مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 185-188.

پی نوشت

  1. - تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص72.
  2. - الاصابه، ج1، ص339.
  3. - انساب الاشراف، ج5، ص263؛ تاریخ طبری، ج5، ص270.
  4. - الاخبار الطوال، ص236.
  5. - تاریخ طبری، ج5، ص349؛ الفتوح، ج5، ص45؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص28؛ اعلام الوری، ج1، ص440.
  6. - ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص462؛ انساب الاشراف، ج3، ص337-338؛ الاخبار الطوال، ص236؛ تاریخ طبری، ج5، ص360؛ الفتوح، ج5، ص44-45؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص28؛ اعلام الوری، ج1، ص440.
  7. - تاریخ طبری، ج5، ص367؛ الفتوح، ج5، ص48؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص29.
  8. - انساب الاشراف، ج3، ص337؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50.؛ مروج الذهب، ج2، ص252.
  9. - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص18-19، 22-32.
  10. - بحار الانوار، ج45، ص377.
  11. - الاخبار الطوال، ص302-303؛ الاصابه، ج1، ص339.
  12. - الاخبار الطوال، ص226.