خلیل ذکاوت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خلیل ذکاوت فرزند محمد به سال 1350 ه. ش در شهرستان «لامرد» دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش و متوسطه را تا اخذ دیپلم در شیراز طی نمود و هم اکنون دانشجوی رشتهی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور «لامرد» است.
فعالیتهای شعری خود را از دوره نوجوانی آغاز نمود.
از ذکاوت تاکنون سه مجموعه شعر به چاپ رسیده است: «فصل شروع کبوتر»، «گزیده ادبیات معاصر شماره 67» و «اما دلم نیامد»، که کتاب اخیر مجموعه غزلهای ایشان میباشد.
خلیل ذکاوت در قالب کلاسیک شعر میسراید و بیشتر غزلسرا است، اما در سرودن مثنوی نیز تواناست. وی علاوه بر تحصیل به عنوان دفتر یار در یکی از دفاتر اسناد رسمی لامرد مشغول به کار است.
رسول زخم:
مدینه، کربلا را میشناسد | صدای آشنا را میشناسد | |
مدینه، مثل کوفه بیوفا نیست | مدینه مثل شام پر جفا نیست | |
نی، از جانش «نوا» را دوست دارد | مدینه کربلا را دوست دارد | |
چو زهرا از علی آن شب جدا شد | مدینه، مادر کرب و بلا شد | |
شبی که فاطمه در بستر افتاد | مدینه، کربلا را پرورش داد | |
کنشت و کعبه و دیر از حسین است | مگر که کربلا غیر از حسین است؟! | |
مدینه راه در شمس آشنائی است | هوا و آب و خاکش کربلایی است | |
مدینه منبع خون خدا بود | مدینه ابتدای کربلا بود | |
مدینه سینهی راز حسین است | مدینه، خطّ آغاز حسین است | |
بنا در کربلا خشت از مدینه | زمین از کربلا، کشت از مدینه | |
در میخانهی هستی مدینه است | محیط و مرکز مستی مدینه است | |
مدینه مبدأ تاریخ درد است | شروع قصهی نامرد و مرد است | |
مدینه، زادگاه زخم شیعه است | و او، اول گواه زخم شیعه است | |
دمی که فاطمه افتاد و جان باخت | قیامت از مدینه، قد برافراخت | |
از آن ساعت که زهرا غرق خون شد | مدینه مطلع الفجر جنون شد | |
مدینه کوثرت کو؟ کوثرت کو؟ | مزار دختر پیغمبرت کو؟ | |
مدینه راز دار رنج شیعه است | بقیعش در حقیقت گنج شیعه است | |
مدینه تو دیار درد و عشقی | تو کی مانند کوفه یا دمشقی! | |
سلام ای شهر مهر و آشنایی | شکایت دارم از فصل جدایی | |
سلام ای شهر جد و مام و بابم | مدینه، کربلا کرده کبابم | |
مدینه، خوب ما را میشناسی | تو خاک کربلا را میشناسی | |
من آن تنها گل باغ حسینم | حسین فاطمه را نور عینم | |
مگو این آشنای دور، این کیست؟ | کسی جز شخص زین العابدین نیست | |
«چه میخواهی از این حال خرابم .. | مدینه، کربلا کرده کبابم! | |
مدینه باز کن دروازهات را | و بنگر میهمان تازهات را | |
نوایی که چنین ناله زنان است | صدای بغض زنگ کاروان است | |
رسیده کاروانی غرق ماتم | محرّم در محرّم در محرّم | |
رسیده کاروانی خرد و خسته | پر از دلهای زخمی و شکسته | |
ره آوردش به غیر از اشک و غم نیست | حرم دارد ولی میر حرم نیست | |
صدایی که طنین شور و شین است | نوای کاروان بیحسین است | |
بیا بنگر مدینه کاروان را | ببین از کربلا برگشتگان را | |
سفر ما را ز همدیگر جدا کرد | نمیدانی سفر با ما چهها کرد | |
نبودی تا ببینی ای مدینه | وداع زینب و اشک سکینه | |
نمیدانی چهها با ما عطش کرد | سکینه از عطش صد بار غش کرد | |
پرستوهای عاشق دستهدسته | سفر کردند با بال شکسته | |
ستم بر آل طاها شد مدینه | و دین پامال دنیا شد مدینه | |
نگین سبز خاتم را شکستند | حریم اسم اعظم را شکستند | |
مدینه آن سری که تاج دین بود | سزایش، آه، آیا این چنین بود؟ | |
به سینه نینوایی ناله دارم | غم هفتاد و دو آلاله دارم | |
رسول زخمهای کربلایم | یگانه وارث خون خدایم | |
مدینه، تازه این آغاز راه است | دمی، بیکربلا بودن گناه است | |
مدینه، فصل سخت صبر تا کی؟ | بماند ماه پشت ابر تا کی؟ | |
مگو با من که دیگر وقت دیر است | که خطّ عشق پایان ناپذیر است | |
قسم بر زخم اگر چه غرق دردم | ولی یک گام ازین رَه برنگردم | |
قسم بر خون و بین اللّه و بَینی | سری دارم پر از شور حسینی | |
همان دم که پدر افتاد و جان داد | تمام کربلا بر دوشم افتاد | |
من آن دنبالهی خون حسینم | پسر نه، بلکه مفتون حسینم | |
منم از عشق، خطّ یادگاری | منم حیدر تباری ذو الفقاری | |
زبانم سرخ و اشکم تیغ الماس | منم، من امتداد دست عبّاس | |
مپرس از من چرا در پیچ و تابم | مدینه، کربلا کرده کبابم! | |
نی، تا قیامت ناله دارد | مدینه، کربلا دنباله دارد [۱] |
کوثری از روح:
ای خدا! در روز اوّل قالب غم ریختی | بعد از آن، در قالب غم، روح ماتم ریختی | |
ماتم و غم را درون هم عجین کردی، سپس | سوز و سازی از میان کم بود، آن هم ریختی | |
آن طرف، پیمانهای از عقل، کمکم ساختی | این طرف، میخانهای از عشق، نمنم ریختی | |
خاک را بر باد دادی، آب را آتش زدی | چار عنصر را یکی کردی و در هم ریختی | |
عقل و عشق و سوز و ساز و ماتم و غم جمع شد | تا که طرح و نقشهی ماه محرّم ریختی | |
ای محرّم، آتشی در سینهی حوّا شدی | ای محرّم، شورشی در جان آدم ریختی | |
غصّهی غربت شدی، در قلب هاجر سوختی | گریهی عصمت شدی، از چشم مریم ریختی | |
سینهای از راز تو در سینهی سینا نشست | کوثری از روح را در جسم زمزم ریختی | |
ای محرّم، ای شروع زخم و آغاز عطش | انقلابی در درون هر دو عالم ریختی | |
مرحبا ای دل، که امشب در عزای ایل عشق | شعلهشعله سوختی، اشک دمادم ریختی |
پرسش سرخ:
قدرت درک گل یاس ندارند این قوم | قدر یک سنگ هم احساس ندارند این قوم | |
غافلند از اثر عشق و عطش، حق دارند | حرمت عاطفه را پاس ندارند این قوم | |
کربلا پاسخ یک پرسش سرخ است، دریغ | مثل حرّ جرأت وسواس ندارند این قوم | |
گرچه دلبستهی شمشیر و سناناند، ولی | ریشه در آهن و الماس ندارند این قوم | |
به خدایی که ندا داد که رب النّاس است | اعتقادی به رب و ناس ندارند این قوم | |
آب بر ایل عطش یکسره بستند، مگر | خبر از غیرت عبّاس ندارند این قوم | |
فاطمه در رخ زینب متجلّیست، ولی | قدرت درک گل یاس ندارند این قوم |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1674-1676.
پی نوشت
- ↑ حدیث باب عشق؛ ص 115- 119.