حمید کرمی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ نوامبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۶:۵۸ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «حمید کرمی فرزند علی اصغر به سال 1341 ه. ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

حمید کرمی فرزند علی اصغر به سال 1341 ه. ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش به پایان رساند و مقدماتی از دروس حوزوی را نیز فرا گرفت. وی فعالیت‌های شعری خود را از سال 62 به طور جدی و با حضور در مجمع شاعران حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی آغاز نمود.

از حمید کرمی تاکنون مجموعه شعرهای «بر شانه‌های کوهستان»، «سایه روشن‌های بی‌در» و «گزیده ادبیات معاصر شماره 23» به چاپ رسیده است. دو مجموعه شعر «همسایه زخم» و «تبسّم توحید» را نیز زیر چاپ دارد.

ایشان تألیفات دیگری به نام «تاریخ تصرف در ایران» در سه جلد و «آفات عقل، آفات علم و آفات تکنولوژی» و «ساختار اجتماعی علم» را نیز زیر چاپ دارد.

کرمی در تمام قوالب شعری طبع آزمایی کرده است ولی خود را در سرودن «مثنوی» موفق‌تر می‌داند. ایشان مدتی در استخدام قوه قضائیه بوده و با انجمن‌های ادبی و مطبوعات و هم چنین رادیو سابقه‌ی همکاری نزدیک داشته است و شعر و مقالات خود را گاهی با نام سپهر حمیدی در مطبوعات به چاپ می‌رساند.


فرو رفت خورشید و شب شد بلند شبی که دلش ریشه در قیر داشت
عطشناک دریای خون بود و بس‌ شبی که سرش شور شمشیر داشت


شب آمد چو یلدا پر از تیرگی‌ سیه اژدها هُرم افعی پرست
به چشمش سکوتی گران می‌خزید و بر شانه‌اش مار کبرای مست


پر از هُرم صحرای تفتیده بود شب رویش ناله‌ها از عطش
نشان خطر داشت در دام شب‌ تب سرخ آلاله‌ها از عطش


شبی چون رجزهای نام‌آوران‌ پر از موج شط جنون در بغل
شبی مثل پهلوی شمشیر سرخ‌ پر از بوی فریاد خون در بغل


نفیر بلا کربلا را گرفت‌ زمین کر شد از ناله‌ی کوس‌ها
به گوش فلک اضطرابی فکند خطر آفرین نای ناقوس‌ها


نوای غم کودکان سر گرفت‌ زمین و زمان، جمله در تب نشست
نسیم سحر مثل بهت شفق‌ پریشان به گیسوی زینب نشست
خطر سایه افکند بر خیمه‌ها و در کودکان اضطرابی عمیق
و چشمان ناباوران سحر فرو رفته در کام خوابی عمیق


خدایی‌ترین بوی بیعت نشست‌ ز هفتاد و دو لاله در باغ دین
به خون و عطش جمله پرپر شدند به امداد فریاد «هل من معین»


در آن دشت تبدار هنگامه خیز فقط صحبت از خون و شمشیر بود
در آن سو رجزهای نامردمی‌ در این سو رجز، بانگ تکبیر بود


به ناگاه داغ زمین تازه شد به یکبار از اقتراحش فتاد
و عرش خدا نیز در غم نشست‌ حسین از سر ذو الجناحش فتاد [۱]




منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1576-1577.

پی نوشت

  1. میراث عشق؛ ص 344 و 345.