قاسم سرویها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
قاسم سرویها، متخلّص به «سروی»، فرزند حاجی علی، در سال 1304 ه. ش در مشهد مقدس چشم به جهان هستی گشود.
در سال 1348 از دانشکدهی الهیات مشهد لیسانس گرفت و به تدریس پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب به سمت مدیر کل ادارهی ارشاد اسلامی خراسان منصوب شد.
سروی در سال 1367 نخستین مجموعهی شعرش را به نام «سروستان» منتشر کرد. بیشترین اشعارش در مدح و مرثیهی ائمه اطهار (ع) است و در دوران جنگ نیز دربارهی جنگ و رزمندگان اشعاری سروده است. [۱]
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت | اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت | |
در ره شام بلا، آن دل غمین از کربلا | هر کجا بنهاد پا، فتح نمایان کرد و رفت | |
با لسان مرتضی، از ماجرای نینوا | خطبهای جانسوز اندر کوفه عنوان کرد و رفت | |
فاش میگویم که آن بانوی عظمای دلیر | از بیان خویش، دشمن را پشیمان کرد و رفت | |
با فداکاری و جانبازی به راه کردگار | دین جدّ خویش را مشهور دوران کرد و رفت | |
با کلام جانفرا، اثبات دین حق نمود | عالمی را دوستدار اصل ایمان کرد و رفت | |
بر فراز نی چو آن قران ناطق را بدید | با عمل آن بیقرین تفسیر قرآن کرد و رفت | |
خطبهای غرّا بیان فرمود در کاخ یزید | کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت | |
در دیار شام، برپا کرد از نو انقلاب | سنگر استمگران را سست بنیان کرد و رفت | |
زین خطب اتمام حجّت کرد بر کافر دلان | غاصبین را مستحقّ نار میزان کرد و رفت | |
از کلام حق پسندش، شد حقیقت آشکار | اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت | |
شام غرق عیش و عشرت بود هنگام ورود | روز رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت [۲] |
درس جاویدان:
جان فدای آن که جان عالمی قربان اوست | ما سوی اللّه جلوهای از چهرهی تابان اوست | |
نام او باشد حسین و نور بخش ما سوی | خلق عالم در دو عالم واله و حیران اوست | |
جان پیغمبر، عزیز فاطمه، شبل علی | حجّة اللّه است و جان عالمی قربان اوست | |
مظهر پروردگار و مظهر اسماء ذات | سرّ یزدان است و قرآن بهترین برهان اوست | |
در مدیحش نصّ قرآن، آیهی ذبح عظیم | هم «حسینٌ مِنّی» [۳] از قول نبی در شأن اوست | |
سینهاش دریای موّاج علوم کردگار | گفتههای ارجدارش لؤلؤ و مرجان اوست | |
نقشی از دربار پر اجلال او عرش عظیم | کز شرافت حضرت روح الامین دربان اوست | |
«درّهی بیضا» [۴] به چرخ چارمین تا روز حشر | ذرّهآسا در فضا پیوسته سرگردان اوست | |
ماه گردون گشته از مهر جمالش مستنیر | خسرو خاور مطیع و بندهی فرمان اوست | |
در کتاب آفرینش چون بود دیباچهای | نام دلجوی حسین از لطف حق عنوان اوست | |
شرح جانبازی او یکسر کتاب زندگی است | جان فدا کردن نخستین مطلع دیوان اوست | |
هر که در عالم دم از قانون آزادی زند | در حقیقت خوشه چین خرمن احسان اوست | |
کشته شد امّا نشد تسلیم نامردی و زور | چون سرافرازی و مردی ایده و ایمان اوست | |
جان خود را کرد اگر ایثار در احیای دین | جان فدا کردن پی احیای دین پیمان اوست | |
درس رادی و جوانمردی به عالم داد و رفت | کاخ حریّت به پا از درس جاویدان اوست | |
تشنه لب جان داد چون در راه یزدان زین سبب | جان عالم تشنهی لعل لب عطشان اوست | |
بهر این امّت سفینهی نوح و مصباح الهدی است | قلزم الطاف یزدان، بحر بیپایان اوست | |
راحت و آسوده است از وحشت روز قیام | آن که چون «سروی» به عالم دست بر دامان اوست [۵] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1241-1242.