ابن العرندس
استاد صالح بن عبد الوهّاب پسر عرندس حلّی مشهور به ابن عرندس یکی از برجستگان شیعه و از نگارندگان دانشور آنان در زمینهی فقه و اصول است. او ستایشها و سوگنامههایی برای اهل بیت پیامبر (ص) سروده است و جانسپاری خود را در راه دوستی آنان و ناسازگاریاش را با دشمنان باز نموده است. ابن عرندس به سال 840 در فراخسرای حلّه درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد. [۱]
ابن عرندس چکامهی مشهوری در رثای سید الشهداء با قافیه «راء» دارد. [۲]
1- طوایا نظامی فی الزّمان لها نشریعطّرها من طیب ذکراکم نشر
2- قصائد ما خابت لهنّ مقاصدبواطنها حمد ظواهرها شکر
3- مطالعها تحکی النجوم طوالعافأخلاقها زهر و أنوارها زهر
4- عرائس تجلی حین تجلی قلوبناأکالیلها درّ و تیجانها تبر
5- حسان لها حسّان بالفضل شاهدعلی وجهها تبر یزإن بها التّبر
6- أنظّمها نظم اللّئالی و أسهر اللیالی لیحیی لی بها و بکم ذکر
7- فیا ساکنی أرض الطفوف علیکمسلام محبّ ماله عنکم صبر
8- نشرت دواوین الثنا بعد طیّهاو فی کلّ طرس من مدیحی لکم سطر
9- فطابق شعری فیکم دمع ناظریفمبیضّ ذا نظم و محمّر ذا نثر
10- فلا تتهمونی بالسلوّ فإنّمامواعید سلوانی حقّکم الحشر
11- فذلّی بکم عزّ و فقری بکم غنّیو عسری بکم یسر و کسری بکم جبر
12- ترقّ بروق السّحب لی من دیارکمفینهلّ من دمعی لبارقها القطر
13- فعینای کالخنساء تجری دموعهاو قلبی شدید فی محبتّکم صخر
14- وقفت علی الدّار التی کنتم بهافمغناکم من بعد معناکم فقر
15- و قد درست منها الدّروس و طالمابها درس العلم الآلهیّ و الذّکر
16- و سالت علیها من دموعی سحائبإلی إن تروّی البان بالدمع و السّدر
17- فراق فراق الرّوح لی بعد بعدکمو دار برسم الدّار فی خاطری الفکر
18- و قد أقلعت عنها السحاب و لم یجدو لا درّ من بعد الحسین لها درّ
19- إمام الهدی سبط النبوّة والد الائمّة ربّ النّهی مولی له الأمر
20- إمام أبوه المرتضی علم الهدیوصیّ رسول اللّه و الصّنو و الصهر
21- إمام بکته الإنس و الجنّ و السماو وحش الفلا و الطیر و البرّ و البحر
22- له القبّة البیضاء بالطفّ لم تزلتطوف بها طوعا ملائکة غرّ
23- و فیه رسول اللّه قال و قولهصحیح صریح لیس فی ذلکم نکر
24- حبی بثلاث ما أحاط بمثلهاولیّ فمن زید هناک و من عمرو؟
25- له تربة فیها الشفاء و قبّةیجاب بها الداعی إذا مسّه الضرّ
26- و ذریّة دریّة منه تسعةأئمّة حقّ لا ثمان و لا عشر
27- أ یقتل ظمآنا حسین بکربلاو فی کلّ عضو من أنامله بحر؟
28- و والده السّاقی علی الحوض فی غدو فاطمة ماء الفرات لها مهر
29- فوالهف نفسی للحسین و ما جنیعلیه غداة الطفّ فی حربه الشمر
30- رماه بجیش کالظلام قسیّه الأهلّة و الخرصان أنجمه و الزّهر
31- لرایاتهم نصب و أسیافهم جزمو للنّقع رفع و الرّماح لها جرّ
32- تجمّع فیها من طغاة امیّةعصابة غدر لا یقوم لها عذر
33- و أرسلها الطاغی یزید لیملک العراق و ما أغنته شام و لا مصر
34- و شدّ لهم أزرا سلیل زیادهافحلّ به من شدّ أزرهم الوزر
35- و أمّر فیهم نجل سعد لنحسهفما طال فی الری اللعین له عمر
36- فلمّا التقی الجمعان فی أرض کربلاتباعد فعل الخیر و اقترب الشرّ
37- فحاطوا به فی عشر شهر محرّمو بیض المواضی فی الأکفّ لها شمر
38- فقام الفتی لمّا تشاجرت القناوصال و قد أودی بمهجته الحرّ
39- و جال بطرف فی المجال کأنّهدجی اللّیل فی لألآء غرّته الفجر
40- له أربع للرّیح فیهنّ أربعلقد زانه کرّ و ما شانه الفرّ
41- ففرّق جمع القوم حتّی کأنّهمطیور بغاث شتّ شملهم الصقر
42- فأذکرهم لیل الهریر فاجمع الکلاب علی اللّیث الهزبر و قد هرّوا
43- هناک فدته الصّالحون بأنفسیضاعف فی یوم الحساب لها الاجر
44- و حادوا عن الکفّار طوعا لنصرهو جادله بالنفس من سعده الحرّ
45- و مدّوا الیه ذبّلا سمهریّةلطول حیاة السبط فی مدّها جزر
46- فغادره فی مارق الحرب مارقبسهم لنحر السبط من وقعة نحر
47- فمال عن الطرف الجواد أخوالندیالجواد قتیلا حوله یصهل المهر
48- سنان سنان خارق منه فی الحشاو صارم شمر فی الورید له شمر
49- تجرّ علیه العاصفات ذیولهاو من نسج أیدی الصافنات له طمر
50- فرجّت له السبع الطباق و زلزلترواسی جبال الارض و التطم البحر
51- فیالک مقتولا بکته السّما دمافمغبرّ وجه الأرض بالدّم محمرّ
52- ملابسه فی الحرب حمر من الدماو هنّ غداة الحشر من سندس خضر
53- و لهفی لزین العابدین و قد سریأسیرا علیلا لا یفکّ له اسر
54- و آل رسول اللّه تسبی نسائهمو من حولهنّ الستر یهتک و الخدر
55- سبایا بأکوار المطایا حواسرایلا حظهنّ العبد فی الناس و الحرّ
56- و رملة فی ظلّ القصور مصونةیناط علی أقراطها الدرّ و التبر
57- فویل یزید من عذاب جهنّمإذا أقبلت فی الحشر فاطمة الطّهر
58- ملابسها ثوب من السمّ أسودو آخر قان من دم السبط محمرّ
59- تنادی و أبصار الأنام شواخصو فی کلّ قلب من مهابتها ذعر
60- و تشکو إلی اللّه العلی و صوتهاعلی و مولانا علی لها ظهر
61- فلا ینطق الطاغی یزید بما جنیو أنّی له عذر و من شأنه الغدر؟
62- فیؤخذ منه بالقصاص فیحرم النّعیم و یخلی فی الجحیم له قصر
63- و یشدو له الشادی فیطربه الغناو یکسب فی الکاس النّضار له خمر
64- فذاک الغنا فی البعث تصحیفه العناو تصحیف ذاک الخمر فی قلبه الجمر
65- أ یقرع جهلا ثغر سبط محمّدو صاحب ذاک الثغر یحمی به الثغر؟
66- فلیس لأخذ الثار إلّا خلیفةیکون لکسر الدّین من عدله جبر
67- تحفّ به الأملاک من کلّ جانبو یقدمه الإقبال و العزّ و النصر
68- عوامله فی الدارعین شوراعو حاجبه عیسی و ناظره الخضر
69- تظلّله حقّا عمامة جدّهإذا ما ملوک الصید ظلّلها الجبر
70- محیط علی علم النبوّة صدرهفطوبی لعلم ضمّه ذلک الصدر
71- هو ابن الإمام العسکری محمّد التقیّ النقیّ الطّاهر العلم الحبر
72- سلیل علی الهادی و نجل محمّد الجواد و من فی أرض طوس له قبر
73- علیّ الرضا و هو ابن موسی الذی قضیففاح علی بغداد من نشره عطر
74- و صادق وعد انّه نجل صادقإمام به فی العلم یفتخر الفخر
75- و بهجة مولانا الإمام محمّدامام لعلم الأنبیاء له بقر
76- سلالة زین العابدین الذی بکیفمن دمعه یبس الأعاشیب مخضرّ
77- سلیل حسین الفاطمیّ و حیدر الوصیّ فمن طهر نمی ذلک الطّهر
78- له الحسن المسموم عمّ فحّبذا الإمام الذی عمّ الوری جوده الغمر
79- سمیّ رسول اللّه وارث علمهامام علی آبائه نزل الذّکر
80- هم النّور نور اللّه جلّ جلالههم التین و الزیتون و الشفع و الوتر
81- مهابط وحی اللّه خزّان علمهمیامین فی أبیاتهم نزل الذّکر
82- و أسمائهم مکتوبة فوق عرشهو مکنونة من قبل ان یخلق الذرّ
83- و لو لاهم لم یخلق اللّه آدماو لا کان زید فی الأنام و لا عمرو
84- و لا سطحت أرض و لا رفعت سماو لا طلعت شمس و لا أشرق البدر
85- و نوح به فی الفلک لمّا دعانجاو غیض به طوفانه و قضی الأمر
86- و لو لاهم نار الخلیل لما غدتسلاما و بردا و انطفی ذلک الجمر
87- و لو لاهم یعقوب مازال حزنهو لا کان عن أیّوب ینکشف الضرّ
88- و لان لداود الحدید بسرّهمفقدّر فی سرد یحیر به الفکر
89- و لمّا سلیمان البساط به سریأسیلت له عین یفیض له القطر
90- و سخرّت الریح الرّخاء بأمرهفغدوتها شهر و روحتها شهر
91- و هم سرّ موسی و العصا عند ما عصیأو امره فرعون و التقف السّحر
92- و لو لاهم ما کان عیسی بن مریملعازر من طیّ اللحود له نشر
93- سری سرّهم فی الکائنات و فضلهمو کلّ نبیّ فیه من سرّهم سرّ
94- علا بهم قدری و فخری بهم غلاو لو لاهم ما کان فی النّاس لی ذکر
95- مصابکم یا آل طه! مصیبةورزء علی الإسلام أحدثه الکفر
96- سأندبکم یا عدّتی عند شدّتیو أبکیکم حزنا إذا أقبل العشر
97- و أبکیکم مادمت حیّا فان أمتستبکیکم بعدی المراثی و الشعر
98- عرائس فکر الصالح بن عرندسقبولکم یا آل طه لها مهر
99- و کیف یحیط الواصفون بمدحکمو فی مدح آیات الکتاب لکم ذکر؟
100- و مولدکم بطحاء مکّة و الصّفاو زمزم و البیت المحرّم و الحجر
101- جعلتکم یوم المعاد وسیلتیفطوبی لمن أمسی و أنتم له ذخر
102- سیبلی الجدیدان الجدید و حبّکمجدید بقلبی لیس یخلقه الدّهر
103- علیکم سلام اللّه ما لاح بارقو حلّت عقود المزن و انتشر القطر
1- در روزگار، رازهای سرودههایم آشکار میشود. گروهی آن را از بوی خوش یاد شما خوشبوی میدارند.
2- چکامههایی است که خواستهها از آن برنیاورده نیست، درون آن ستایشگری است و برونش سپاسگزاری.
3- سرآغاز آنها اختران رخ نموده را به یاد میآورد، سرشت آنها از مایهی شکوفهها است و پرتو آنها فروغی تابناک.
4- دلبرانیاند که چون دل ما بدرخشد پرده از روی برمیگیرند، افسرهایی زرّین بر سر دارند که فراز آنها را مرواریدها آرایش میدهد.
5- خوبرویانی که حسان [۳] حسن آنان را گواهی میکند و بر رخسارههایشان زرهایی است که زرهای دیگر را میآراید.
6- همچون گوهرها آنها را در رشته میکشم، شبها را به بیداری سر میکنم تا یاد آنها را برای شما و خویش زنده بدارم.
7- ای آنانکه در کرانههای فرات آرمیدهاید! دوستداری بر شما درود میفرستد که شکیباییاش نمانده است.
8- پس از آنکه ستایشنامه را درهم پیچیدم باز آنها را گشودم که در هر نامهای از ستایشهای من فرازی دربارهی شما هست.
9- هنگام سخن از شما، نظم من با اشک چشمانم از یک سرچشمه آب میخورد زیرا چکیدههای سرشکم را در رشته میکشم و سرود میسازم و خونی را که از دیدهام روان است در چهرهی نثری [۴] و سرخ گلگون همهجا میپراکنم.
10- مپندارید داغ دلم آرامش یافته که به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخیز کاهش نمییابد.
11- خواری در راه شما برای من ارجمندی است که و تنگدستی، توانگری و دشواری، آسانی و شکست، پیوند خوردن.
12- آذرخشهای همراه با ابر که از کوی شما برخاست باران سرشک از دیدگان من روان گردانید.
13- دو دیدهی من همچون خنساء [۵] اشکهایش سرازیر است و دلم در دوستی شما به استواری صخر (سنگ) میماند.
14- در کنارههای سرایی که شما در آن میزیستید ایستادم که جای تهی ماندهی شما پس از رفتن خودتان مستمند است.
15- نشانهی خانههایی مندرس گردید که درسهایی از دانش خداوندی و یاد او در آنها برگزار میگشت.
16- و ابرهایی از سرشکهایم چندان بر آن بارید تا درختهای بان و کنار را آبیاری کرد.
17- با دوری از شما، جدایی روانم از تن، گوارا مینمود و اندیشه در دلم بر روی ویرانههایی از کوی آشنایی در گردش بود.
18- ابر از فراز آن کناره گرفت و پس از حسین چنانکه باید از باریدن و نیکی کردن دریغ داشت.
19- پس از همان پیشوای راستین و دخترزادهی پیامبر، پدر راهبران، که بازداشتن مردمان از بدیها با او بود و خود سرپرستی است که کار فرمانروایی را به گردن دارد.
20- پیشوایی که پدرش مرتضی (ع) درفش راهنمایی است و جانشین و برادر و داماد فرستادهی خدا.
21- رهبری که آدمیان، پریان، آسمان، درندگان بیابان، پرندگان و خشکی و دریا در ماتم او گریستهاند.
22- گنبدی سپید در کربلا دارد [۶] که فرشتگان هماره به دلخواه خویش گرداگرد آن چرخ میخورند.
23 و 24- پیامبر دربارهی او فرمود و چه سخنی بس درست و آشکار که هیچ جایی برای نپذیرفتن نگذاشته، پس از من سه ویژگیام تنها به او میرسد که هیچیک از وابستگانم مانند آن را نیابند و چه جای آنکه از زید و عمرو سخن رود؟ [۷]
25 و 26- (یک) آرامگاهی دارد که خاکش داروی دردمندان است.
(دو) بارگاهی که هرکس را آسیب رسد پاسخ نیاز خود را از آن تواند گرفت.
(سه) زادگانی با چهرههای بس درخشان که نه تن از آنان نه کمتر و بیشتر پیشوایان راستین هستند.
27- چگونه است که حسین، تشنه در کربلا کشته میشود با آنکه در هر سرانگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟
28- و با آنکه پدرش علی در فردای رستاخیز مردم را از آبی گوارا سیراب میکند و آب روان، کابین مادرش فاطمه است.
29- جانم بر حسین دریغ میخورد! که در آن روز در جنگ کربلا، شمر چه تبهکاریها دربارهی او رواداشت.
30- سپاهی در برابر وی برانگیخت همچون شبی تاریک که ستارههای درخشان روی نهفته و چهرهی ماه به تیرگی گرائیده است.
31- درفشها را افراشته و تیغها را برّ گردانیدهاند، گردوخاک برمیخیزد و نیزهها بلند و کشیده میشود.
32- گروهی از گردنکشان اموی در آن گرد آمدهاند که هستیشان سراسر نیرنگ است و هیچ دستآویزی برای درست نمودن کار خویش ندارند.
33- یزید گردنکش آنان را فرستاده تا همهی عراق را نیز به زیر فرمان خود درآرد چراکه فرمانروایی بر شام و مصر او را بینیاز نساخته است.
34- فرزند زیاد برای برخاستن به این کار کمر بسته و اینگونه گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار کرده است.
35- پسر نحس سعد را به فرماندهی آنان برگماشته و البته آن نفرینزده، زندگیاش چندان نخواهد پایید که به آرزوی خود (فرمانداری ری) بتواند رسید.
36- و چون آن دو گروه در سرزمین کربلا به یکدیگر برخوردند نیکوکاری دور و بدکنشی نزدیک شد.
37- در دههی نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشیرهای آبداده را در دست خویش به تکان درآوردند.
38- چون نیزهها با یکدیگر درگیر آمد. آن جوانمرد برخاست و با آنکه دل او از سوز گرما در تبوتاب بود به تاختن پرداخت.
39- در پهنهی نبردگاه چنان خویشتن را بنمود که گفتی در سپیدهی بامدادی از دل شب برآمده است.
40- او را سراهایی است فرود آمدن گاه چیرگی و توانایی، راستی را که برازندهی او تاختن است نه گریختن.
41- شیرازهی سپاه را چنان از هم گسیخت که گفتی شاهین به میان مرغکان کندرو افتاده و آنها را پراکنده میسازد.
42- به یاد شب زوزهکشان [۸] انداختشان تا همهی سگان پیرامون شیر ژیان را گرفته به زوزه کردن پرداختند.
43- در آنجا شایسته مردان در راه او به جانفشانیهایی برخاستند که در روزشمار پاداشهایی هرچه افزونتر خواهند گرفت.
44- به دلخواه خویش برای یاری او با بدکیشان پیکار کردند و آن آزادمرد حرّ [۹] از خوشبختی که یافت تا پای جان در راه او زدوخورد نمود.
45- نیزههایی سخت را دراز کردند تا زندگی دخترزادهی پیامبر را درازتر سازند و اینجا بود که جزر و مد یکی شد. [۱۰]
46- در همین پیکار با بدکیشان یکیشان تیری به سوی او افکند که بر گردن دخترزادهی پیامبر نشست.
47- کشتهی نیکمرد از اسب نیکویش جدا شد و جانور زبانبسته در پیرامون او به شیهه کشیدن پرداخت.
48- سنان [۱۱] سنان [۱۲] پیکر او را درید و شمشیر شمر از رگ گردنش گذشت. بادهای بسیار تند دامن خود را بر او افکندند.
49- و اسبهایی که بر اندام او راندند با تاروپود دست و پایشان پیراهنی کهنه بر آن دوختند.
50- هفت گنبد گردون به تکان آمد، کوههای بلند و استوار، لرزیدن گرفت و آشوب بر دریاها چیرگی یافت.
51- هان! ای جانباختهای که آسمان بر او خون گریست! و چهرهی خاکآلود زمین با خونش سرخفام گردید.
52- جامههای رزم او از خون سرخ شد ولی در فردای رستاخیز از ابریشم سبز خواهد بود.
53- بر زین العابدین دریغ میخورم که او را گرفتار کردند و همچنان در بند نگاهش داشتند.
54- بانوان خاندان پیامبر دستگیر گشتند و پرده و پوشش را از ایشان بازستاندند.
55- بندیابی ماتمزده که سوار بر ستوران میگشتند و بنده و آزاد مردم آنان را میدیدند.
56- رمله [۱۳] در سایهی کاخها آرمیده بود و گوهر و زر بر گوشوارههای او آویخته.
57- وای بر یزید از کیفر دوزخ! و از آن هنگام که فاطمهی پاک، روی به پهن دشت رستاخیز نهد.
58 و 59- بهگونهایکه برخی از جامههایش از زهری که به حسن خوراندند سبز است و آنچه میماند نیز از خون دومین دخترزادهی پیامبر سرخ. آوا در میدهد و دیدگان مردم نگران است همهی دلها از فر و شکوه او لرزان.
60- گلهی خویش را به آستان خدای بزرگ میبرد با بانکی بلند، و با پشتیبانی سرور ما علی (ع).
61- یزید گردنکش از تبهکاری خویش، سخنی بر زبان نمیآورد و مگر او را که کارش نیرنگ و غدر است عذری هم تواند بود؟
62- او را به سزای بدیهایش میرسانند، از نیکیها بیبهره میگردانند و کوخی را برایش در دوزخ تهی مینمایند.
63- چگونه سرودخوانان با خوانندگیشان او را شادمان میداشتند و در پیمانههای سیمین و زرین باده برایش میریختند؟
64- آن غنا در روز برانگیخته شدن عنا [۱۴] میشود و این خمر نیز جمر [۱۵] که در دل او برمیافروزند.
65- آیا دندان دخترزادهی پیامبر را از سر نادانی میکوبند؟ مگر این دندان کسی نیست که خود پشتیبان مرز آئین به شمار میرود.
66- برای خونخواهی او جانشینی باید تا شکستهایی را که به کیش ما روی نموده با دادگریاش جبران کند.
67- فرشتگان از هر سوی پیرامون او را فراگیرند و خوشبختی و پیروزی و شوکت پیشاپیش او روان باشند.
68- سرنیزهاش از خفتانها میگذرد، دربان او عیسی (ع) است و نگاهبانش خضر (ع).
69- به راستی دستار نیای وی سرش را میپوشاند چنانکه پادشاهان شکارگر نیز در سایهی بخت بلند و سرنوشت نیکو میآسایند.
70- سینهی او پیرامون دانش پیامبر را فراگرفته و خوشا دانشی که با آن سینه پیوند بخورد.
71- 73- او محمّد نام و پرهیزکار، پاک و پاکنهاد و دانای برجسته فرزند پیشوای عسکری است و نوادهی علی هادی و بازماندهی محمّد جواد و آن آرمیده در طوس که علی رضا است و پسر موسی که با گام نهادن در بغداد بوی خوش را در آنجا بپراکند.
74- راستوعدهای از زادگان امام صادق پیشوای راستگو که گردنفرازها در دانش به او مینازند.
75- شادی دل سرور ما امام محمّد همان پیشوایی که دانش پیامبران را همچون زمینی بشکافت و زیرورو کرد.
76- نبیرهی زیور پرستندگان زین العابدین که چندان بگریست تا از سرشک دیدگانش گیاهان خشک سیراب شد.
77- و نوادهی حسین فاطمی و شیر خدا جانشین پیامبر آری این پاک جان از میان آن پاکان برخاسته است.
78- حسن را که زهر دادند عموی اوست و خنک آن رهبری که عموم آفریدگان را بخشش او فراگیرد.
79- همنام برانگیختهی خدا و وارث دانش او و رهبری که نامهی یادآور خدا بر نیاکانش فرود آمده است.
80- آنانند فروغ- فروغ خداوند که شکوه او بسی بزرگ است- آنانند که خداوند در سوره تین و زیتون [۱۶] و آیه شفع و وتر [۱۷] به نامشان سوگند خورده است.
81- محلهای نزول فرمان خداوندند و گنجینههای دانش او، فرخنده مردمی که نامهی یادآور خدا در سراهای ایشان فرود آمد.
82- پیش از آنکه ذرّات گیتی آفرینش یابد، نامهای آنان در بالای تختگاهش در جهان برین نگاشته و گنجانده شد.
83- اگر آنان نبودند خداوند آدم را نمیآفرید و از این همه مردم که میبینیم هیچکس جامهی هستی نمیپوشید.
84- نه زمین هموار میگشت، نه آسمان برافراشته میشد، نه آفتاب رخ مینمود و نه ماه در شب چهاردهم به پرتو افشانی برمیخاست.
85- به یاری ایشان بود که نوح چون خدای را خواند رهایی یافت. کارش گذشت و طوفانش باز ایستاد.
86- اگر آنان نبودند، آتش ابراهیم خنکی و تندرستی نمیگردید و آن شرارهها خاموش نمیشد.
87- اگر آنان نبودند اندوه یعقوب به پایان نمیآمد و رنجهای ایوب دنبالهدار میگردید.
88- راز آنان بود که آهن را بر دست داوود نرم کرد تا پارههای آن را بهگونهای در رشته کشید که اندیشه را سرگردان میدارد.
89- و چون آن زیرانداز، سلیمان را به پرواز درآورد دیدهاش چندان گریست تا زمین را تر کرد.
90- به دستور آنان بر باد نرم چیره گردید تا رفتوآمد خود را هرکدام در یک ماه به انجام رساند.
91- آنان بودند راز موسی و چوبدستی او در هنگامیکه فرعون از فرمانهای وی سرپیچید و جادوگران را فراهم آورد.
92- اگر آنان نبودند عیسی پسر مریم نمیتوانست ایلعازر [۱۸] را از میان خشتهای گور برپای خیزاند.
93- برتری و راز آنان در میان پدیدههای جهان به گردش افتاد و واگیر شد و در هر پیامبر، رازی از رازهاشان جای گرفت.
94- من با دستیاریشان به پایگاهی بلند رسیدم تا سرفرازیام در آستانشان بسیار شد. اگر نبودند من نیز در میان مردم نامی نداشتم.
95- ای خاندان طه! [۱۹] ناگواریهایی که شما دیدید، تلخیها و گرفتاریهایی بود که حقکشیها برای اسلام پدید آورد.
96- ای آنانکه در هنگام دشواریها پشتیبان منید! چون دههی محرّم روی آرد از سر اندوه بر شما میگریم و زاری مینمایم.
97- تا آنگاه که خود زندهام بر شما گریه خواهم کرد و پس از مرگم نیز سرودهها و سوگنامههایم بر شما خواهند گریست.
98- ای خاندان طه! عروسانی که از پردهی اندیشه صالح پسر عرندس روی نمود. با پذیرفتهشدن در پیشگاه شما کابین خود را گرفتهاند.
99- گویندگان چگونه توانند منش و ستایش شما را بنمایند، که ستایشگر نام شما فرازهای قرآن است.
100 و 101- زادگاه شما ریگزار مکه است و صفا و زمزم و خانهی ارجمند خداوند و سنگ آن برای بازگشت پس از مرگ شما را دستافزار رستگاری گردانیدم و خنک کسیکه شما اندوخته و پشتوانهی او باشید.
102- هر تازهای که بماند کهنه میشود و مهر شما در دل من آن نو است که روزگار کهنهاش نتواند کرد.
103- تا آنگاه که آذرخشی میدرخشد و گرههای ابر باز میشود و دانه باران را میپراکند درود خدا بر شما باد.
سوگ امام حسین (ع):
1- بات العذول علی الحبیب مسهّدافأقام عذری فی الغرام و مهّدا
2- و رأی العذار بسالفیه مسلسلافأقام فی سجن الغرام مقیّدا
3- هذا الذی أمسی عذولی عاذریفیه و راقد مقلتیه تسهّدا
4- ریم رمی قلبی بسهم لحاظهعن قوس حاجبه أصاب المقصدا
5- قمر هلال الشمس فوق جبینهعال تغار الشمس منه إذا بدا
6- و قوامه کالغصن رنّحه الصبافیه حمام الحیّ بات مغرّدا
7- فإذا أراد الفتک کان قوامهلدنا و جرّدت اللحاظ مهنّدا
8- تلقاه منعطفا قضیبا أمیداو تراه ملتفتا غزالا أغیدا
9- فی طاء طرّته و جیم جبینهضدّ ان شأنهما الضّلالة و الهدی
10- لیل و صبح أسود فی أبیضهذا أضلّ العاشقین و ذا هدی
11- لا تحسبوا داود قدّر سردهفی سین سالفه فبات مسردّا
12- لکنّما یاقوت خاء خدودهنمّ العذار به فصار زبرجدا
13- یا قاتل العشّاق یا من طرفهالرشّاق یرشقنا سهاما من ردی
14- قسما بثاء الثغر منک لأنّهثغر به جیم الجمان تنضّدا
15- و براء ریق کالمدام مزاجهشهد به تروی القلوب من الصدی
16- إنّی لقد أصبحت عبدک فی الهویو غدوت فی شرح المحبّة سیّدا
17- فاعدل بعبدک لا تجر و اسمح و لاتبخل بقرب من وفاک الأبعدا
18- و ابد الوفا ودع الجفا و ذر العفافلقد غدوت أخا غرام مکمدا
19- و فجعت قلبی بالتفرّق مثلمافجعت امیّة بالحسین محمّدا
20- سبط النبیّ المصطفی الهادی الّذیأهدی الأنام من الضلال و أرشدا
21- و هو ابن مولانا علی المرتضیبحر الندی مروی الصدا مردی العدا
22- أسما الوری نسبا و أشرفهم أباو أجلّهم حسبا و أکرم محتدا
23- بحر طما. لیث حمی. غیث همیصبح أضا. نجم هدی. بدر بدا
24- السیّد السند الحسین أعمّ أهل الخافقین ندی و أسمحهم یدا
25- لم أنسه فی کربلا متلظّیافی الکرب لا یلقی لماء موردا
26- و المقنب الأمویّ حول خبائهالنبویّ قد ملأ الفدافد فدفدا
27- عصب عصت غضّت بخیلهم الفضاغصبت حقوق بنی الوصیّ و أحمدا
28- حمّت کتائبه و ثار عجاجهفحکی الخضمّ المدلهمّ المزبدا
29- للنصب فیه زماجر مرفوعةجزمت بها الأسماء من حرف الندا
30- صامت صوافنه و بیض صفاحهصلّت فصیّرت الجماجم سجّدا
31- نسج الغبار علی الاسود مدارعافیه فجسّدت النجیع و عسجدا
32- و الخیل عابسة الوجوه کأنّهاالعقیان تخترق العجاج الأربدا
33- حتّی إذا لمعت بروق صفاحهاو غدا الجبان من الرواعد مرعدا
34- صال الحسین علی الطغاة بعزمهلا یختشی من شرب کاسات الردا
35- و غدا بلام اللدن یطعن ان انجلاو بغین غرب العضب یضرب أهودا
36- فأعاد بالضرب الحسام مفلّلاو ثنی السنان من الطعان مقصّدا
37- فکأنّما فتکاته فی جیشهمفتکات (حیدر) یوم أحد فی العدی
38- جیش یرید رضی یزید عصابةغصبت فأغضبت العلی و أحمدا
39- جحدوا العلیّ مع النّبیّ و خالفواالهادی الوصیّ و لم یخافوا الموعدا
40- و غواهم شیطانهم فأضلّهمعمدا فلم یجدوا ولیّا مرشدا
41- و من العجائب أنّ عذب فراتهاتسری مسلسلة و لن تتقیّدا
42- طام و قلب السبط ظام نحوهو أبوه یسقی الناس سلسله غدا
43- و کأنّه و الطرف و البتّار و الخرصان فی ظلل العجاج و قد بدا
44- شمس علی فلک و طوع یمینهقمر یقابل فی الظّلام الفرقدا
45- و السیّد العباس قد سلب العداعنه اللباس و صیّروه مجرّدا
46- و ابن الحسین السبط ظمآن الحشاو الماء تنهله الذئاب مبرّدا
47- کالبدر مقطوع الورید له دمأمسی علی ترب الصعید مبدّدا
48- و السّادة الشهداء صرعی فی الفلاکلّ لأحقاف الرمال توسّدا
49- فاولئک القوم الّذین علی هدیمن ربّهم فمن اقتدی بهم اهتدی
50- و السبط حرّان الحشا لمصابهمحیران لا یلقی نصیرا مسعدا
51- حتی إذا اقتربت أبا عید الرّدیو حیاته منها القریب تبعّدا
52- دارت علیه علوج آل امیّةمن کلّ ذی نقص یزید تمرّدا
53- فرموه عن صفر القسی بأسهممن غیر ما جرم جناه و لا اعتدا
54- فهوی الجواد عن الجواد فرجّتالسبع الشداد و کان یوما أنکدا
55- و احتزّ منه الشمر رأسا طالماأمسی له حجر النبوّة مرقدا
56- فبکته أملاک السّماوات العلیو الدهر بات علیه مشقوق الرّدا
57- و ارتدّ کفّ الجود مکفوفا و طرف العلم مطروفا علیه أرمدا
58- و الوحش صاح لما عراه من ألاسیو الطیر ناح علی عزاه و عددّا
59- و سروا بزین العابدین الساجدالباکی الحزین مقیّدا و مصفّدا
60- و سکینة سکن ألاسی فی قلبهافغدا بضامرها مقیما مقعدا
61- و أسال قتل الطفّ مدمع زینبفجری و وسط الخدّ منها خدّدا
62- و رأیت ساجعة تنوح بأیکةسجعت فأخرست الفصیح المنشدا
63- بیضاء کالصبح المضیء أکفّهاحمر تطوّقت الظلام الأسودا
64- ناشدتها یا ورق! ما هذا البکاردّی الجواب فجعت قلبی المکمدا
65- و الطوق فوق بیاض عنقک أسودو أکفّک حمر تحاکی العسجدا
66- لمّا رأت و لهی و تسآلی لهاو لهیب قلبی ناره لن تخمدا
67- رفعت بمنصوب الغصون لها یداجزمت به نوح النوائح سرمدا
68- قتل الحسین بکربلا یا لیتهلاقی النجاة بها و کنت له الفدا
69- فإذا تطوّق ذاک دمعی أحمرقان مسحت به یدیّ تورّدا
70- و لبست فوق بیاض عنقی من أسیطوقا بسین سواد قلبی أسودا
71- فالآنها ذی قصّتی یا سائلیو نجیع دمعی سائل لن یجمدا
72- فاندب معی بتقرّح و تحرّقو ابکی و کن لی فی بکائی مسعدا
73- فلألعننّ بنی امیّة ما حداحاد و ما غار الحجیج و أنجدا
74- و لألعننّ یزیدها و زیادهاو یزیدها ربّی عذابا سرمدا
75- و لأبکینّ علیک یابن محمّدحتی أوسّد فی التراب ملحّدا
76- و لأحلینّ علی علاک مدائحامن درّ ألفاظی حسانا خرّدا
77- عربا فصاحا فی الفصاحة جاوزتقسّا و بات لها لبید مبلّدا
78- قلّدتها بقلائد من جودکمأضحی بها جید الزّمان مقلّدا
79- یرجو بها نجل العرندس صالحفی الخلد مع حور الجنان تخلّدا
80- و سقی الطفوف الهامرات من الحیاسحبا تسحّ عیونها دمع النّدی
81- ثمّ السّلام علیک یابن المرتضیما ناح طیر فی الغصون و غرّدا [۲۰]
1- آنکه مرا در کار دلدادگیام سرزنش میکرد دل به او باخت شب را بیدار ماند و ازآنپس بر شیفتگی من خرده نگرفت.
2 و 3- آن چهره را که همراه با زنجیر زلف دید در زندان عشق پایبند کرد و چنین است که سرزنشگر من پوزش مرا پذیرفته و خواب آرام از دیدگانش رخت بربسته است.
4- آهویی سپید بود که دل مرا با تیر نگاهش نشانه رفت، ابرو را کمان گردانید و تیر را یک سر در میان نشانه جای داد.
5- ماهی که هلال خورشید را بر بالای پیشانی دارد و چون رخ مینماید آفتاب از شرمندگی روی میپوشاند.
6- بالای او به شاخهی تازه میماند که از وزیدن باد خم میشود، کبوتر زندهدل است که با آواز خود در او دل میرباید.
7 و 8- چون آهنگ ستیزه کند همان بازوی نرم و نازک را نیزه گردانیده تیز مژگان را برهنه مینماید او را بهسان شمشیری بران و لرزان میبینی یا همچون آهویی با چشمهای نگران و گردنی به نرمی برگشته.
9- زلف تاریک و چهرهی درخشانش دو پدیدهی ناساز را یکجا نشان میدهند که یکی گمراه میکند و دیگری راه مینماید.
10- یکی شب است و دیگری بامداد، یا سیاهی در دل سپیدی، این دلدادگان را رهنمون گردید و آن سرگردانشان ساخت.
11- مپندارید که گرههای گیسویش را داود [۲۱] همچون زنجیری بههم بافته و به گردش افکنده است.
12- بلکه دو بیجادهی گونهاش رخسار او را آهسته و آن را زبرجدی گردانیده است.
13- ای کشندهی دلباختگان! ای آنکه با نگاهت تیرهای نابودی را به سوی ما میافکنی!
14- به دندان پیشینت سوگند و چه دندانی که مرواریدهای به رشته کشیده را میماند!
15- و به آن تری دلپذیر لبانت که همچون باده است. از انگبین سرشته شده زنگ دل را میزداید و درخشانش میسازد.
16- سوگند که من در کوی دلدادگی بندهی توام و در گزارش عشق خویش سرور آمدهام.
17- بارهی خویش دادگری کن، ستم رومدار، ببخشای و با آنهمه وفایی که داری از نزدیک داشتن او به کویت دریغ مورز.
18- وفاداری نمای، بیداد را فروگذار، که من دلباخته جگرسوختهام.
19 و 20- رنج جدایی چنان جان مرا گداخت که امویان با کشتن حسین دل محمّد را. همان دخترزادهی پیامبر برگزیده و راهبر که مردم را از گمراهی بهدر آورد و رهنمون گردید.
21- و همان فرزند سرور ما: علی مرتضی دریای بخشندگی، سیرابکنندهی تشنهلبان و نابودسازندهی بدکنشان و همانکه
22- دودمانش از همگان برتر است و پدرش از همه بزرگوارتر و گوهرش از همه ارجمندتر و بنیادش از همه گرامیتر.
23- دریایی لبالب، شیری خشمگین، بارانی تند، بامدادی روشن، اختری راهنما و ماهی نمایشگر با چهرهی رسا.
24- سروری شایستهی پشتگرمی، حسین که از همهی مردم در خاور و باختر بخشندهتر و گشادهدستتر است.
25- فراموش نمیکنم که در کربلا سخت تشنه بود و با آن همه گرفتاری راهی به سوی آب نداشت.
26- گروهی از سپاه یغماگر اموی در پیرامون سراپردههایش که به راستی از آن پیامبر بود با هیا بانگهایی تو خالی بیابان را پر کرده بودند.
27- دستهای تبهکار که با سپاه خویش دل فضا را انباشته و آنچه را از فرزندان ستودهترین پیامبران احمد و جانشین اوست ربوده بودند.
28- لشکریان آن انبوه شده و گردو خاکی سخت برانگیخته که به دریایی سیاه و کف بر لب آورده میمانست.
29- در آنجا ناصبیان و دشمنان تبار پیامبر درفشهای آشوبگری را برافراشته و منصوب کردند تا جز ما آنان را از یادها ببرند و دیگر کسی حرف ندا بر سر نامهاشان ننهد و ایشان را آواز ندهد.
30- اسبان او با زبان بسته و تشنه روزهداری نمودند و شمشیر سپیدش با بلند شدن در روی دشمن به نماز برخاست تا با افکندن سرهایشان بر زمین آنان را به سجده درآرد.
31- گردوخاکها بر تن شیرمردان زرههایی پوشانید تا خونهایی که از اینجا و آنجا میریخت رنگ زرد و زعفرانی گرفت.
32- لشکر چنان روی ترش کردهاند که انگار شاهینها دارند پیکر مار را از هم میدرند.
33- تا پهلوی شمشیرش به درخشیدن افتاد و از تندرهای غرّانی که برخاست بزدلان بر خویشتن بلرزیدند.
34- حسین بیآنکه از درکشیدن بادهی مرگ بیمی به خود راه دهد با ارادهی خویش بر گردنکشان تاختن برد.
35- با گشادهدستی نوک نیزه را بر سر این میکوبد و به سادگی نیش شمشیر را بر تارک آن مینوازد.
36- از بسیاری زخمهایی که میزند تیغ وی خراشهای فراوان برمیدارد و دندانههای نیزهاش میشکند و فرو میریزد.
37 و 38- دست او که بالا میرود و در میان سپاه آنان فرو میآید یاد شیر خدا را زنده میکند و آن شاهکارهایش در برابر ستیزهگران در جنگ احد. و آن سپاهی است که خرسندی یزید را میخواهد بهدست آورد و گروهی هستند که به ربودن حق دیگران برخاسته و خدای برتر از هر پندار و ستودهترین پیامبران (احمد) را بر سر خشم آورده است.
39- سخن پیامبر و خدای برتر از هر پندار را پذیرا نگردیده و با جانشین راهنمایش ناسازگاری نمودند و از روز باز پسین نهراسیدند.
40- اهریمن، آنان را بفریفت و به دلخواه خویش گمراهشان کرد تا هیچ سرپرست و راهنمایی نتوانستند یافت.
41- از شگفتیها است که یکسوی آب گوارای فرات، روان باشد و کسی آن را در بند نتواند کرد.
42 و 43- و در کرانههای آن دخترزادهی پیامبر که پدرش فردا مردم را سیراب میکند دلش از تشنگی بسوزد. او و سپاه و شمشیر بران و نیزههایی که در تیرگیهای گردوخاک آشکار شد، همچون:
44- آفتاب بود بر پهنهی سپهر که در دست راستش ماه است که در تاریکیها با اختران آسمان رودررو میایستد.
45- حضرت عباس را دشمنان جامه از تن به در کردند و برهنه گردانیدند.
46- فرزند دخترزادهی پیامبر (حسین) دلش از تشنگی بیتاب است آن هم در جاییکه گرگان، خنکی آب را هرچه بیشتر میچشند و مییابند.
47- سر او همچون ماه در شب چهارده از رگ گردن بریده شده و خونش بر خاک زمین ریخته است.
48- سروران جانباخته، کشته در بیابان افتادند و شن و ریگهای دشت را بستر خود گردانیدند.
49- آنانند که از سوی پروردگارشان راه یافتند و هرکه از پی ایشان درآمد در راه راست گام نهاد.
50- دخترزادهی پیامبر از آسیبهایی که به آنان رسید جگرش سوخت و سرگردان گردید که یاوری خوشبخت نمییافت.
51- تا آنگاه که دورتران نابودکننده نزدیک شدند و چیزی نماند که زندگی از او دوری گزیند.
52- درازگوشهای اموی و همهی کسانیکه با کژی و کاستیهایشان بر سرکشی میافزودند پیرامون او را گرفتند.
53- و بیآنکه دستدرازی و بزهی از وی سرزده باشد از دل کمانی سرسخت، نشانهی تیرش گردانیدند.
54- نیکمرد از فراز اسب خویش به زیر افتاد و هفت آسمان سخت به لرزه درآمد، روزی نافرخنده و دشوار بود.
55- شمر سری را جدا کرد که بسا هنگام، دامان پیامبر بالش آن بود.
56- فرشتگان آسمانهای بلندپایه بر او گریستند و روزگار، گریبان خویش را در ماتمش چاک زد.
57- دست بخشش به پس برگشت و دیدهی دانش با دردی که کشید به اشک نشست.
58- درندگان با اندوهی که بر ایشان چیره شد به فریاد آمدند و پرندگان در ماتم او به سوگنامهسرایی و بازگفتن منشها و برتریهایش پرداختند.
59- زیور پرستندگان، زین العابدین همان مرد ناشاد را که کارش به خاک افتادن در برابر خدا بود گریان در بند کردند.
60- اندوه در دل سکینه جایگزین شد تا پیکر نزار او را بهگونهی زمینگیران گردانید.
61- کشتار کربلا اشک زینب را روان ساخت تا لرزان میانه گونههایش فروغلطید.
62- کبوتری ترانهسرا را برفراز درختی انبوه شاخه دیدم که سوگنامه میسرود و هر سخنور نغزگویی را زبان برمیبست.
63- همچون چهرهی بامداد سپید بود با دستهای سرخ، که بسان گلوبند بر گردن تاریکی و سیاهی آویخته باشند.
64- سوگند دادمش که ای کبوتر! برگو این گریه چیست؟ پاسخ ده، که دل مرا سخت به درد آوردی.
65- آن طوق، بالای سپیدی گردنت سیاه است و دستهای گلگونت مر به یاد بیجادهها میاندازد.
66- شیفتگی و پرسش مرا که نگریست و شرار دلم را که با آن آتش خاموشیناپذیر دید.
67- همراه با شاخههای سربرداشته دست را بلند کرده با فریاد خود و برای همیشه رشتهی سوگنامهسرایی همگان را گسیخت.
68- حسین در کربلا کشته شد و ای کاش من میتوانستم با دادن جان خویش زندگی او را برهانم.
69- اگر گردنبندی آویخته دارم همان خون سرخی است که دستهایم را با آن گلگون ساختهام.
70- بالای سپیدی گردنم نیز از اندوهگذاری طوقی سیاه از سین سیاهی دلم نهادم.
71- و اکنون ای آنکه میپرسی این داستان من است و با سرشک روانم که خشک نمیشود.
72- از سوز جگر و با دلی ریش با من زاری کن و در کار گریستن همراه و یاور من باش.
73- تا آنگاه که برای راندن شتران نی مینوازند و تا آنگاه که دیدارکنندگان از خانهی خدا گام در دل راه مینهند فرزندان امیه را نفرین خواهم فرستاد.
74- یزید و زیادشان را نفرین میکنم و پروردگارم نیز کیفر همیشگیشان را زیاد خواهد کرد.
75 و 76- ای فرزند محمّد! تا آنگاه که بر پائین خاک بخسبم بر تو خواهم گریست و از گوهرهای سخنانم، ستایشهایی زیبا را به یاد بزرگی تو آرایش خواهم داد.
77- که بس دلانگیز و رسا باشد و در شیوایی از سخنرانی «قس» [۲۲] نیز پیشتر رفته «لبید» [۲۳] را ناتوان گرداند.
78- آن را با گردنبندهایی از بخشش شما آراستم تا توانست پیرایهای فریبا بر گردن روزگار به شمار آید.
79- بهاینگونه صالح پسر عرندس امید میدارد در کنار سیهچشمان در بهشت جاودان خوشبختی پایدار بیابد.
80- کرانه فرات با رگبارهایی تند از سرشک ابرها سیراب باد!
81- و سپس تا آنگاه که یک پرنده برفراز شاخساران سوگنامه میخواند درود بر تو ای فرزند مرتضی.
ابن العرندس چکامهی بسیار زیبایی در مدح علی بن ابی طالب (ع) و فرزندش سیّد الشّهداء (ع) دارد که بخش مربوط به امام حسین (ع) را میآوریم:
1- و جرت سحائب عبرتی فی و جنتیکدم الحسین علی أراضی کربلا
2- الصائم القوّام و المتصدّق الطّعامأفرس من علی فرس علا
3- رجل بصیوان الغمامة جدّهالمختار فی حر الحجیر تظلّلا
4- و أبوه حیدرة الذی بعلومهو بفضله شرح الکتاب تفصّلا
5- و ألامّ فاطمة المطهرّة التیبالمجد تاج فخارها قد کلّلا
6- نسب کمنبلج الصباح یزینهحسب شبیه الشمس زاهی المجتلی
7- السیّد السند السعید الساجدالسبط الشهید المستظام المبتلی
8- قمر بکت عین السماء لأجلهأسفا و قلب الدهر بات مقلقلا
9- تاللّه لا أنساه فردا ظامیاو الماء ینهل منه ذیبان الفلا
10- و السیّد العبّاس قد سلب العدیعنه اللباس و صیّروه مجدّلا
11- و الطفل شمس حیاته قد أصحبتبالخسف فی طفل و جلّ مؤثلا
12- و بنو امیّة فی جسوم صحابهقد حطّموا السمر اللدان الذّبلا
13- شربوا بکاساة القنا خمر الفنامزج البلاء به فأمسوا فی البلا
14- و تقاطعت أرحامهم و جسومهمکرما و أوصلت الرؤس الأرجلا
15- و توارثوا من بعد سلب نفوسهمدار المقامة فی القیامة موئلا
16- و السّبط شاک ماله من ناصرشاک إلی ربّ السّموات العلی
17- ظام إلی ماء الفرات فإن یرمنهلا یری البیض الصوارم منهلا
18- و القوم محدقة علیه بجحفلکالبحر آخره یحاکی الاوّلا
19- متلاطم سغبت به أسیافهمفغدا لهم لحم الفوارس مأکلا
20- و من العجائب انّه یشکو الظماو أبوه یسقی فی المعاد السلسلا
21- حامت علیه للحمام کواسرظمئت فأشربت الحمام دم الطلا
22- أمست به سمر الرّماح و زرقهاحمرا و شهب الخیل دهما جفّلا
23- هاتیک بالدم قد صبغن و هذهصبغت بنقع صبغة لن تنصلا
24- عقدت سنابک صافنات خیولهمن فوق هامات الفوارس قسطلا
25- و دجت عجاجته و مدّ سوادهحتّی أعاد الصبح لیلا ألیلا
26- و کأنّما لمع الصوارم تحتهبرق تألّق فی غمام فانجلی
27- جیش ملا فوه الفلا و أتی فلاأمست سنابک خیله تفلی الفلا
28- أبناه من جحد الوصیّ و کذّبالهادی النبیّ و کان حقّا مرسلا
29- بذلوا النفوس و بدّلوا من جهلهمما لیس فی الإسلام کان مبدّلا
30- فمحلّل قد صیّروه محرّماو محرّم قد غادروه محلّلا
31- و تعمّدوا قتل الوصیّ و حرّفواما کان أحمد فی الکتاب له تلا
32- و أتوا إلی قتل الحسین و أجّجوانارا لهیب ضرامها لن یصطلی
33- فسطا علیهم بالنزال بعزمةتذر الحسام المشرفیّ مفلّلا
34- من فوق طرف أعوجی سابحکالبرق یسبق فی سراه الشمألا
35- فرس حوافره بغیر جماجم الفرسان فی یوم الوغی لن تنعلا
36- أضحی بمبیضّ الصباح مجلّلاو غدا بمسودّ الظلام مسربلا
37- و بکفّه سیف جراز باترعضب یضمّ الغمد منه جدولا
38- فقر الجماجم و الطلا بغرارهمن کلّ کفّار و أبری المفصلا
39- فکأنّه و جواده و حسامهیا صاحبیّ لمن أراد تأمّلا
40- شمس علی الفلک المدار بکفّهقمر منازله الجماجم و الطلا
41- و الخیل محدقة بجیم جمالهو قلوبهم فی الغلی تحکی المرجلا
42- و السبط یخترق المواکب حاملابعزیمة تردی الخمیس الجحفلا
43- فبسین سمر الخطّ یطعن أنجلاو بباء بیض الهند یضرب أهدلا
44- فتخال طاء الطعن أنّی أعجمتنقطا و ضاد الضرب کیف تشکّلا
45- حتّی إذا ما السبط آن مماتهو علیه سلطان الحمام توکّلا
46- داروا به النفر الطغاة بنو الزناتالعاهرات و طبقّوا رحب الفلا
47- و رماه بعض المارقین بعیطلسهما فخرّ علی الصعید مجدّلا
48- و أتی بغیّ بنی ضباب صائلابالقسّ تغمیض القطامی الأجدلا
49- و جثی علی صدر الحسین و قلبهحقدا و عدوانا علیه قد امتلا
50- فبری بسیف البغی رأسا طالمالثم النبیّ ثنیّتیه و قبّلا
51- و اسودّ قرص الشمس ساعة قتلهأسفا و شهب الفلک أمست أفّلا
52- و نعاه جبریل و میکال و إسرافیل و العرش المجید تزلزلا
53- و الطیر فی الأغصان ناح مغرّداو الوحش فی القیعان ناح و أعولا
54- و أتی الجواد و لا جواد فوقهمتوجّعا متفجّعا متوجّلا
55- عالی الصهیل بمقلة إنسانهاباک یسحّ الدمع نقطا مهملا
56- فسمعن نسوان الحسین صهیلهفبرزن من خلل المضارب ثکّلا
57- ینثون من جون العیون مدامعاحمرا علی بیض السوالف هطّلا
58- حتّی إذا قتل الحسین و أصبحتمن بعده غرّ المدارس عطّلا
59- و منازل التنزیل حلّ بها العزاو من الجلیس أنیس مربعها خلا
60- بغت البغاة جهالة سبی النساو بغت و حقّ لمن بغی أن یجهلا
61- نصبوا بمرفوع القناة کریمهجهرا و جرّوا للمعاصی أذیلا
62- و سروا بنسوته السراة بلا ملاحسری بلا حظهنّ ألحاظ الملا
63- و غدوا بزین العابدین الساجدالحبر الأمین مقیّدا و مغلّلا
64- و سکینة أمست و ساکن قلبهامتحرّک فیه الأسی لن یرحلا
65- و بدال دمع العین منها غرّقتصاد الصعید و أنبتت کاف الکلا
66- و دیارهنّ الآنسات بلاقعأقوت و کنّ بها الأحبّة نزّلا
67- و الصبر عنّی ضاعن مترّحللمّا شددن علی المطیّ الأزحلا
68- و مدامعی فوق الخدود نوازللمّا زممن جمالهنّ البّزلا
69- تسری بهنّ إلی الشئام عصابةأمویّة تبغی العطاء الأجزلا
70- ترضی یزید لکی یزید لها العطاجهلا و یتحفها السؤال معجّلا
71- فلأ لعننّ زیادها و یزیدهاو یزیدها ربّی عذابا منزلا
72- تبّا لهم فعلوا بآل محمّدما لیس تفعله الجبابرة الأولی
73- و لأبکینّ علی الحسین بمدمعقان أبلّ به الصعید الممحلا
74- یا طفّ ظاف علی ثراک من الحیاهام تسیر به السحائب جفّلا
75- ذو هیدب متراکب متلاحمعالی البروق یسحّ دمعا مسبلا
76- یشفیک إذ منه یسقیک بوابلعذب له أرج یحاکی المندلا [۲۴]
1- باران اشک را چنان بر چهره ریختم که گویی خون حسین است که بر زمین کربلا سرازیر میشود.
2- همان مرد روزه و نماز و بخشنده و خوراکدهنده و برترین سوارکاری که بر بالای اسب جای گرفت.
3- و همان که نیای برگزیدهی او در گرمای کشنده ابرهای پربار را سایهبانش میگردانید.
4- و پدر او شیری است که با دانشها و برتری خود جایجای از کتاب خداوندی را روشن کرد.
5- و مادرش فاطمه آن بانوی پاکدامن است که افسر سرفرازی او با بزرگواریها آراسته گردیده.
6- بستگی دودمانی حسین همچون بامداد روشن است که گوهر خود وی همچون خورشید تابان و فروزان آن را میآراید.
7- اوست سروری شایستهی پشتگرمی، خوشبخت، به خاک افتاده در برابر خدا، دخترزادهی جانباختهی پیامبر، که گرفتار است و زیر شکنجهی سخت، ستمها بر وی میرود.
8- ماهی که دیدهی آسمان اندوهگنانه در سوگ او گریست و دل روزگار برایش تپیدن گرفت.
9- به خدا هرگز فراموش نمیکنم او را که تنها و تشنهلب بود با آنکه در پیش روی او چشمهی لبریز از آب، گرگان بیابان را هم سیراب میکرد.
10- و نیز حضرت عبّاس را که دشمنان جامه از پیکر او به در کرده، برهنه بر زمین افکندند.
11- و آن کودک را که خورشید زندگیاش گرفت و آفتاب آن برای همیشه راه باختران سپرد.
12- فرزندان امیّه در پیکر یاران او نیزههایی سخت را خرد کردند.
13- حسین و همراهان نیزهها را پیمانهای شمرده و با آن بادهی مرگ نوشیدند و با آمیختن آن با گرفتاریها، خود را به بالای آزمایش کشیدند.
14- اندامهاشان از هم گسیخت و تنها پارهپاره گردید تا سرها به پاها رسید و در کنار آنها جای گزید.
15- پس از جان دادن، در روز رستاخیز سرای پاینده و بر جای مانده را به ارث بردند.
16- دخترزادهی پیامبر درددلها داشت و او را یاری نبود. درددلهای خود را به آستان پروردگار آسمانهای بلندپایه برد.
17- در کرانههای پرآب فرات تشنهلب بود چون میخواست آب بنوشد میدید او را از لبهی شمشیرهای آبداده سیراب میکنند.
18- آن گروه در لشکری او را گرداگرد برگرفته بودند که همچون دریا آغاز آن با انجامش همسان بود.
19- دریایی پرآشوب و با شمشیرهایی گرسنه که گوشت و پوست شهسواران را خوراک آن گردانیدند.
20- از شگفتیها است که او از تشنگی بیتاب باشد با اینکه پدرش در روز رستاخیز آب روان به کام مردم میریزد.
21- در پیرامون او شاهینهایی برای شکار کبوتر به پرواز درآمدند و چون تشنه شدند کشتهی کبوتر را با خون آهو بچه آغشته کردند.
22- نیزههای گندمگون و کبودرنگ، سرخفام گردید و رنگ خاکستری اسبها، سیاه و گردآلود شد.
23- چراکه آنها را در زخمی از خون فروبردند و اینها را در دریایی از گردوغبار جداییناپذیر به شناوری واداشتند.
24- سمهای اسبانش که بر دو پای ایستاده بود برفراز سر سوارکاران چهرهی مرگ مینگاشت.
25- تاریکی، گردوخاک و آشوب را به کام خود کشید و سیاهی گسترش یافت تا بامداد روشن به گونهی شبی تیره درآمد.
26- و پنداشتی درخشش تیغها در دل آن، آذرخشی است که در میان ابرها روی مینماید و روشنایی را به ارمغان میآرد.
27- سپاهی که دهان بیابان را پر کرد و چنان پای به دشت نهاد که سم ستورانش بر گونهی آن تازیانه مینواخت.
28- فرزندان آنانکه جانشین پیامبر را نشناخته انگاشتند و پیامبر راهنما را (که به راستی فرستادهی خدا بود) دروغگو شمردند.
29- جانفشانیها کردند و از سر نادانی آئین راستین اسلام را دگرگون گردانیدند.
30- آنچه را شایسته بود ناسزاوار خواندند و نارواکاریها را سزا انگاشتند.
31- آگاهانه به کشتن جانشین پیامبر کمر بستند و آنچه را محمّد در قرآن برخوانده بود، دستخوش دگرگونی ساختند.
32- دست به کشتن حسین زدند و چنان آتشی برافروختند که به جای بهرهبرداری از گرمایش، هستی خویش را در کام آن افکندند.
33- پس بر ایشان خشم گرفت و با تصمیمی واکنش نمود که شمشیر پولادین را سوراخسوراخ میکند.
34- از فراز اسبی نیکوی که گفتی در روی زمین به شناوری میپردازد و همچون آذرخشی که در جهش خود از باد شمال هم پیشی میجوید.
35- همان اسب که پاهای آن در روز پیکار جز سر جنگاوران دشمن نعلی نمیپذیرد.
36- امروز با بامداد سپید و روشن آغاز شد و فردا پیراهنی سیاه از تاریکیها درخواهد پوشید.
37- در دست او شمشیری سخت برّان است که جوی خون را نیام خود میشناسد.
38- با لبهی تیغ تیزش در کاسهی سرها و در گلو و گردن حقناشناسان رخنه کرد و رگوپی آنان را از هم درید.
39 و 40- دوست من! او و شمشیر و اسبش در دیدهی کسیکه خواهد بیندیشد همچون خورشید بود، سواره بر سپهر گردون که ماه به دست، در جستجوی آنجاها که ماه فرود میآید، میچرخید.
41- یا بگو در پی کاسههای سر دشمنان و گلو و گردن ایشان لشکر پیرامون گوشهای از آن همه زیباییاش را گرفتند.
42- نوادهی پیامبر با ارادهای سازمانهای گروهها را از هم میپاشد که سپاه را با همهی زیروبم آن درهم میکوبد و خرد میکند.
43- با نون نیزه یکی را چنان میکوبد و طعنه میزند که چشمانش گشاد میشود و به گونهای با شین شمشیر به تارک دیگری ضربه میزند که زخمی با لبهای فروهشته پدید میآرد.
44 و 45- پس طعنهی او از سرهایی که بر زمین میافکند نقطه میسازد و کینهی دشمن را برمیانگیزد و ضرب دستش همراه با الف قامتهایی که به زیر میاندازد شادمانی دوستان را شکلّ میبخشد و اینها بود تا اینکه هنگام مرگ نوادهی پیامبر فرارسید.
46- و بوی مرگ بر سرش سایه افکند. گروه سرکشان گرد او و فراخنای بیابان را گرفته.
47- یکی از گردنکشان تیری بلند به سوی او افکند تا بر خاک افتاد و شمر بدکاره جستوخیزکنان بیامد.
48 و 49- که گفتی شاهین چشم بسته برای ربودن شکارش از فراز راه نشیب میسپارد با دلی که از کینه و دشمنی حسین مالامال بود و بر سینهی او پرید و با تیغ تبهکارانهاش سری را برید که بارها پیامبر دندانهای آن را بوسه داده بود.
50 و 51- در هنگام کشته شدنش چهرهی خورشید از اندوه به سیاهی گرائید و شهابهای آسمانی روی خود را پنهان کردند.
52- جبرئیل، میکائیل و اسرافیل گزارش کشتهشدنش را دادند و تختگاه بزرگ در جهان برین لرزیدن گرفت.
53- مرغان بر روی شاخسارها آوا به نوحهسرایی برداشتند و درندگان درهها به سوگنامهخوانی نشستند و به شیون پرداختند.
54 و 55- اسب نیک بیامد و نیکمرد را بر بالای خود نیاورده بود با دردمندی و لابه و هراس و شیههای بلند و چشمی که مردمک آن گریان بود و اشک فرومیبارید.
56- بانوان سراپردهی حسین شیههی او را شنیدند داغدیدگان از لابلای چادرها آشکار شدند.
57- از چشمان سیاه خود سرشکهایی را که با خون دل آمیخته و سرخ مینمود پیدرپی بر صفحهی سپید گردن روان گردانیدند.
58- تا حسین (ع) کشته شد و پس از او آموزشگاهها بسته شد.
59- آنجا که فرودگاه فرمان خدا بود سوگوار گردید و ویرانههای آن از یاران همدم و همنشین تهی گردید. [۲۵]
60- بدکارهها از سر نادانی بانوان را گرفتار ساختند، زشترفتاری نمودند زیرا هرکس بدکاره بود سزاوار نادانی هاست.
61- سر پاک را آشکارا بر نیزهای که برداشته بودند نهادند و کمر خود را برای انجام گناهان سخت بربستند.
62- بانوان ماتمزده را از میانهی راه بهگونهای گذر دادند که نگاههای مردمان برایشان میافتاد.
63- زین العابدین زیور پرستندگان را که کارش به خاک افتادن در برابر خدا و خود دانایی درستکار بود، در بند گرفتار کردند.
64- و سکینه که روز را به شب رساند دل آرام او به تپش افتاده بود و اندوه آن را آسوده نمیگذاشت.
65- سین سرشک چشمش، خاء خاک را در خود شناور ساخت تا گاف گیاه از دل آن رستن گرفت.
66- گویهای آشناییشان شورهزار شد و در آنجا که دوستان فرود میآمدند کسی نماند و تهی گردید.
67- چون آنان را سوار ستوران کردند تا به راه اندازند شکیبایی از دل من رخت بربست.
68- چون شتران شکافته دندان را برای بردن آنان افسار زدند اشکهای من زیر گونهام سرازیر شد.
69- گروهی از هواخواهان امویان برای آنکه پاداش سرشار بستانند آنان را به سوی مردمی بدکنش روانه ساختند.
70- از نادانی یزید را خرسند میدارد تا دستمزد بیشتری به او دهد و آنچه را میخواهد هرچه تندتر به او برساند.
71- تا آنگاه که برای راه بردن شتران نی مینوازند و سوارگان بر چارپایان مینشینند، فرزندان امیه را نفرین خواهم کرد.
72- زیاد [۲۶] و یزیدشان را نفرین میسرایم و پروردگارم نیز کیفرهای زیادتری بر آنان فروخواهد فرستاد.
73- رویشان سیاه باد! با خاندان محمّد (ص) چنان رفتاری نمودند که گردنکشان پیشین نیز روا نداشته بودند.
74- با اشکهای خونینی بر حسین (ع) خواهم گریست که خاکهای خشک را تر سازد.
75- ای کرانهی فرات! بارانی از سرشکها در پیرامون خاک تو متراکم میگردد که به یاری آن ابرها به گردش در میآید.
76- ابرهایی دارد نزدیک به زمین، سوار بر هم، به هم پیوسته با آذرخشهایی بلند که اشکی پیاپی را روان میگرداند.
77- آنگاه که تو را با رگبار گوارای خود- که از خوشبویی به مشک میماند- سیراب میسازد، دردهایت را درمان خواهد کرد.
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج1، ص: 396-416.
پی نوشت
- ↑ ادب الطف؛ جلد 4، ص 287.
- ↑ الغدیر؛ ج 7، ص 14 تا 19.
- ↑ حسان از سخنسرایان بزرگ تازی بود.
- ↑ نظم: در رشته کشیدن است و نامی برای شعر- نثر: پراکندن را گویند و هر نوشته ناسروده.
- ↑ خنساء دختر عمرو بن حارث، بانویی نامور و سخنسراست که پیامبر را دریافت و در سوگ برادر پدریاش صخر که به دست امویها کشته شد سرودههایی بسیار دارد.
- ↑ گنبد امام حسین (ع) در آن سدهها سپید بوده است و امروز لایهای از زروسیم بر آن پوشاندهاند تا زردفام شده و رنگ آن بینندگان را شادمان میدارد.
- ↑ زید و عمرو را در تازی برابر بگیرید با این و آن در فارسی.
- ↑ شب زوزه: لیلة الهریر، یکی از شبهای جنگ صفین را میگویند که نزدیک به 70000 کشته برجای نهاد و سرور ما فرمانروای گروندگان و یاران او در آن شب دلاوریهایی نمودند که برای همیشه در یادها خواهد ماند.
- ↑ حرّ بن یزید ریاحی تمیمی یربوعی از شهیدان سرفراز کربلا میباشد.
- ↑ جزر و مد گذشته از آنچه دربارهی دریا به کار میرود، یکی کشته شدن را میرساند و دیگری دراز گرداندن را و اینجاست که هنرنمایی سراینده در به کار بردن واژههای دو پهلو آشکار میشود.
- ↑ یکی از افزارهای جنگ و کشتار.
- ↑ یکی از کشندگان امام حسین (ع).
- ↑ رمله: دختر معاویه بن ابی سفیان.
- ↑ عنا: رنج.
- ↑ جمر: آتش.
- ↑ این دو واژه که دو آیه از آغاز سورهی 95 است یکی نام انجیر و دیگری زیتون است ولی بر بنیاد پارهای از گزارشها- هرکدام از دو فراز یاد شده و دنبالههای آن- لایهای نهانی دارد که یاد کسانی از خاندان پیامبر را در خود نهفته است.
- ↑ در زبان تازی جفت و تک را گویند و خود آیهی 3 از سورهی فجر که آنچه درباره تین و زیتون گفتیم در زمینهی آن نیز توان نوشت.
- ↑ بنگرید به انجیل یوحنا باب 11 آیه 1 تا 46 و انجیل برنابا بخش 192 فراز 8 تا فراز 13 از بخش 194.
- ↑ این واژه- در زبان تازی- فرمان «آرام کن» را میرساند و به گفتهی برخی نیز نامی است برای پیامبر که در آغاز سورهی «طه» آمده است.
- ↑ الغدیر؛ ج 7، ص 19- 23. ادب الطف؛ ج 4، ص 287- 291.
- ↑ پیامبر خدا که با گرهدرگره افکندن پارههایی از آهن زره میساخت.
- ↑ قس پسر ساعدهی ایادی که در میان همهی تازیان به سخنوری نامور گردیده و در نغزگویی زبانزد آنان است.
- ↑ لبید پسر ربیعه عامری از سخنرایان بزرگ تازی که پیامبر نیز سرودهی او را ستود و خود در 157 سالگی در آغاز پادشاهی معاویه درگذشت.
- ↑ الغدیر؛ ج 7، ص 903.
- ↑ دعبل خزاعی در قصیدهی زیبای مدارس الآیات این مطلب را بیان کرده است.
- ↑ از تبهکارترین دژخیمان معاویه که فرزند ناپاک او «ابن زیاد» نیز با کشتارهای دژخویانهی خود از شیعه و پیشوایان آن، روی پدر را هرچه سیاهتر گردانید.