امیر عاملی
امیر عاملی (١٣٣٩ ه. ش) ازشاعران معاصر ایرانی است.
امیر عاملی | |
---|---|
زادروز | ١٣٣٩ ه.ش قزوین |
لقب | امیر |
کتابها | «از تپش دریچهها»، «نیزه بریزید»، «خانه خورشید»، «گزیده ادبیات معاصر، شماره 159»، «حسرت پرواز»، «شوق شبنم» و «رسمالخط امیر» |
زندگینامه
امیر عاملی فرزند محمدحسین متخلص به «امیر» در سال ١٣٣٩ ه. ش در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا فوق دیپلم ادبی در زادگاهش به پایان رساند.
سرودن شعر را از دوم راهنمایی به طور جدی آغاز کرد و از آغاز تحت تاثیر و راهنمائیهای یکی از شاعران پیش کسوت قزوین به نام همایون ثقفی قرار گرفت.
عاملی سالها مسئول انجمنهای ادبی ارشاد در قزوین بودهاست و در تشکیل انجمنهای ادبی این شهر نقش اصلی را داشتهاست. وی اداره آموزشگاه خوشنویسی را نیز در قزوین به عهده داشته است.
وی در سبک کلاسیک با غزل سرایی مأنوس است و در سایر زمینهها نیز طبع آزمایی نمودهاست. وی از قالبهای شعر نو در شعر نیمایی سرودههایی دارد.
آثار
از عاملی کتابهای متعددی به چاپ رسیدهاست که از آن میان دفاتر شعر «از تپش دریچهها»، «نیزه بریزید»، «خانه خورشید»، «گزیده ادبیات معاصر، شماره 159» با نام «حسرت پرواز» و «شوق شبنم»را میتوان نام برد. ایشان هم چنین در خوشنویسی دارای مهارت زیادی است و کتاب «رسمالخط امیر» وی سالهاست که مورد استفاده علاقمندان این رشته است.
وی همکاری با مطبوعات بویژه در زمینه طنز را نیز در کارنامه خود دارد.
اشعار
نیزه بریزید!
زنده نگهدار محرّم!- که هست | عالمی از نشئهی این باده مست | |
هست محرّم، حرم اهل دل | باعث اندوه و غم اهل دل | |
سال اگر ماه محرّم نداشت | خلقت حق، حضرت آدم نداشت | |
تعزیهگردان خدای ازل | کرد عزا را به شجاعت بدل | |
شین «شجاعت»، شجر مصطفی است | «جیمِ»، جلال و جبروت خداست | |
هست «الف»، الفت اهل و لا | «عینِ»، علی- آینهی کبریا | |
«تا»، کمر جورکش زینب است | یک زن و یک قافله تشنه لب است |
روز نخستین که حسین بن عشق (ع) | داد سر زلف به تاراج نی | |
دید که کفّار زیادند لیک | دیده رها کرد به امواج می |
میزد و ساقی شد و ساغر گرفت | خیمه بر امواج شناور گرفت | |
سرّ خدا بود که شد بر ملا | با قلم خون به خط نینوا | |
رقص و سماع و گه میلاد بود | پیر خرابات خرد، شاد بود | |
گاه عروج آمده، ساقی کجاست؟! | جرعهی آخر، می باقی کجاست؟! | |
وقت نماز است، نمازی دگر | موقع ناز است و دم ترک سر | |
ظهر، اذان، قبله، خدا در میان | نوبت پرواز و شب امتحان | |
هرکه در این دایره پا مینهد | دست به دامان بلا میدهد | |
آنکه نگردد به بلا مبتلا | نیست هوادار شه لافتی | |
قصه فقط اشک و غم و آه نیست | درد دل و گوش کر چاه نیست | |
گریه اگر بیمدد همّت است | مایهی آلودگی و ذلت است | |
گریهی ما تیغهی الماس ماست | هیبت مردانهی عباس ماست | |
گریهی ما تیغهی الماس ماست | هیبت مردانهی عباس ماست | |
گریهی ما سیل سپاهافکن است | گریه مگو، محکمی جوشن است | |
درد اگر پخته کند مرد را | میبرد از تیغ، غم گرد را | |
درد عزیز است؛ هلا! میخریم | نیزه بریزید؛ بلا میخریم |
خیل سواران که سر انداختند | از کف کافر سپر انداختند | |
تشنه لبان می مینای دوست | دشمن دین را نظر انداختند | |
با نظری شعلهور از شوق وصل | معرکه را در شرر انداختند | |
نیزه و آیات خداوندگار | در نفس نی شکر انداختند | |
گرچه پدر بود نشان کمان | تیر به سوی پسر انداختند | |
این پدر و این پسر نامدار | شعله به خشک و تر انداختند | |
شعر بعید است که گویا شود | بیت و غزل بال و پر انداختند | |
چونکه از این حادثه اهل حرم | هرولهها در بشر انداختند | |
«نکتهی سربسته چه دانی؛ خموش!» | پردهی اسرار در انداختند | |
بهر نظر جانب سرّ حسین | قرعه به چشمان تر انداختند | |
بود قضا و قدری کربلا | کار قضا با قدر انداختند |
کربُ و بلا حلقهی ذکر خداست | حق، حق عشاق، به شوق بلاست | |
یک طرف از خیل حرامی سپاه | سوی دگر شعشعهی مهر و ماه | |
دشت و عطش، آتش و خون باهمند | شعله و خورشید به هم محرمند | |
حضرت عباس- علیه السلام- | بسته کمر پیش امام همام | |
کای به فدای تو، شهادت بده | جام بلاغت به ارادت بده | |
گاه بلوغ است خدا را بریز | از خُم اخلاص، صفا را بریز | |
باده مخواه اینهمه خالی مرا | هست به می همت عالی مرا | |
تشنهی آیم؟ نه؛ خدا شاهد است | تشنهی مرگم، و بلا شاهد است | |
هرچه بلا هست به جانم بریز | تا بشوم در طلبت ریزریز | |
دست و دل و دیده فدای تو باد | اینهمه از بهر رضای تو باد | |
گر تو نباشی همه عالم مباد | سایهات از اهل ولا کم مباد | |
گفت حسین بن علی با نگاه | سِرّ پس پرده و اسرار راه | |
«ای تو علمدار سپاه حسین | ماه بنی هاشم و ماه حسین | |
وی قمر لشگر هفتاد و دو | تاج سر لشگر هفتاد و دو | |
میروی و میرود از دل قرار | میروی و مانده زمین ذو الفقار | |
میشکند پشت حسینت ولی | میشود اسرار علی منجلی» | |
بعد سخنها که بدینسان گذشت | حضرت عباس هم از جان گذشت | |
شد دگر از دست، توان و شکیب | نصرُ من اللّه و فتحٌ قریب | |
معرکه ماند و عَلَمی بیسوار | ناله و فریاد و غمی بیشمار | |
آب که از مشک ابا الفضل ریخت | آینه از اشک ابا الفضل ریخت | |
آینهها جلوهی ساقی شدند | هرچه شکستند، ایاغی شدند | |
گشت عدو باعث تکثیر نور | کرد خدا باز به نوعی ظهور | |
دشت، پر از حضرت عباس شد | کرب و بلا مزرعهی یاس شد | |
عطر شهادت همه جا را گرفت | دست خدا، دست خدا را گرفت | |
شد ز کفم باز توان و شکیب | نصر من اللّه و فتحٌ قریب [۱] |
منابع
پی نوشت
- ↑ نیزه بر یزید، ص ۳۱- ۴۰.