هادی پیشرفت
هادی پیشرفت از شاعران معاصر ایرانی است
هادی پیشرفت | |
---|---|
زادروز | 1286 ه. ش تهران |
مرگ | 1339 ه.ش |
سبک نوشتاری | هندی |
کتابها | سیمای شاعران ، اشک خون |
تخلص | رنجی |
زندگینامه
هادی پیشرفت فرزند مهدی متخلّص به «رنجی» به سال 1286 ه. ش در تهران متولّد شد. هنوز خواندن و نوشتن فارسی را خوب فرا نگرفته بود که از سن 10- 12 سالگی گفتن مرثیه را آغاز کرد و در سرودن غزل و قصیده مهارت یافت.
هادی سواد کافی نداشت و پیشه قفلسازی داشت، ولی دارای ذوق سرشار و طبع روان در شعر بود.
مرحومین شکوهی و مشکین از بهترین مشوّقین و استادان آن روزگارش به شمار میرفتند. وی در انجمنهای ادبی شرکت میکرد و به مرور به حفظ زبدهی اشعار گویندگان پرداخت و در نتیجهی ممارست و مجالست با شعرا کمکم در شناختن نظم خوب و گفتن سخن مرغوب مهارت یافت.
دربارهی شاعر
وی پیرو مکتب صائب و کلیم عرفانی و نظیری نیشابوری بوده است و سبک شعرش نیز هندی، امّا اعتقاد دارد که حافظ شیراز به او جان دگری داده است. بر سر درب مغازهی کلید سازیاش این بیت را نوشته بود:
به ناامیدی از این در مرو، امید اینجاستفزونتر از عدد قفلها کلید اینجاست هادی رنجی به سال 1339 شمسی در اثر سکته قلبی درگذشت. دیوان اشعارش به چاپ رسیده است. [۱]
آقای مشفق کاشانی دربارهی او مینویسد:
«رنجی مردی بود به تمام معنی آزاده و آیینهی تمام نمای مردانگی و فتوت که به روزگار ما چشم رادمردی به روی او روشن بود. مردی که در تمام عمر بار خاطر کسی نشد و کینهای از کسی به دل نگرفت و اگرچه پیوسته از دست فتنهی ناجوانمردان و حاسدان به رنج میبود ولی طوفان دردها و رنجها را در وجود خود میکشت و همین کار موجب اجل تقریبا زودرس او گردید». [۲]
اشعار
درس عشق
از پی قتلم به کف چو تیغ ابرو برگرفتی | ملک دل ای پادشاه حسن بیلشکر گرفتی | |
از شمیم زلف پیچان رونق عنبر شکستی | وز عقیق لعل خندان قیمت گوهر گرفتی | |
عاشقان خسته جانت را نوید صلح دادی | پس چرا ای جان ره جنگ و جدال از سر گرفتی | |
سوختی با آتش هجران خویش ای دوست جانم | مرغ دل را دیگر از بهر چه در آذر گرفتی | |
تا نیاید هیچ مأجوج نگه بر چهرهات ره | از شکنج زلف بر رخ سدّ اسکندر گرفتی | |
دل ز کف بربودی و جانم ز تن، با نیمه نازی | طاقت و تاب و قرار و صبر من یکسر گرفتی | |
عاشقی را از حسین بن علی آموخت باید | آنکه از داغش علی را شعله پا تا سر گرفتی | |
آنکه در هنگام جان دادن به زیر تیغ گفتی | کاشکی صد جان مرا بود و تو از پیکر گرفتی | |
میکنم جان در رهت ایثار با صد شوق کز من | در «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ» [۳] وعده اندر ذر گرفتی | |
خواستی در راه عشقت دست از هستی بشویم | شاکرم، هم اکبرم بردی و هم اصغر گرفتی | |
تا شود اثبات سر بازی من در عشقبازی | در بر دشمن مرا بییار و بییاور گرفتی | |
آه از آن ساعت که زینب خواهرش با حال مضطر | همچو جان آن پیکر صد پاره را در برگرفتی | |
گفت: ای صد پاره تن آیا حسین من تو هستی؟ | خودتو آن هستی که جا بر دوش پیغمبر گرفتی | |
گر حسین من تویی، عریان چرا مانده تن تو؟ | پس چه شد آن جامه کاندر خیمه از خواهر گرفتی | |
ای عزیز فاطمه تو زینت دوش رسولی | از چه این سان خاک و خون را بهر خود بستر گرفتی | |
آب مَهر مادرت زهرا و تو لب تشنه بودی | تا که آب از خنجر شمر ستم گستر گرفتی | |
ای برادر از کدامین ماتمت خواهر بنالد | تا قیامت از غمت بر جان مرا آذر گرفتی | |
ای پرستار یتیمان خیز و بنگر بر سکینه | بین که از آهش شرر بر گنبد اخضر گرفتی | |
تا هلال آسانشان گردیده انگشت خلایق | سر به نی ای مهر زینب چون مه انور گرفتی | |
خواست دست شه ببوسد حضرت ام المصائب | دید بجدل هم ز شه انگشت و انگشتر گرفتی [۴] |
پیام مسلم بن عقیل (ع) به حضرت حسین بن علی (ع)
گشتهام از غم هجران گلی، خار امشب | که به دل مانده از او حسرت دیدار امشب | |
بود امید که چشمم به رخ دوست فتد | ولی از هجر رخش گشته گهربار امشب | |
خاک پای شه کونین نشد چون که سرم | گه به زانو نهمش گاه به دیوار امشب | |
بود سرگشته دلم همچو صبا گر امروز | کشدش عشق سوی کوچه و بازار امشب | |
سر یارم به سلامت که به دل نیست غمی | گر گرفتار شدم در کف اغیار امشب | |
غریب و بیکس و کینهی خصم و غم دوست | زده بر خرمن جان آتشم این چار امشب | |
میزنم دم ز حسین کاوست بهین مظهر حق | گر چو منصور کشندم به سرِدار امشب | |
ای صبا گو به حسینم که شد ای گنج وفا | خون، دلِ مُسلِمَت از خصم جفا کار امشب | |
بیم جان باختنم نیست ولی هست به دل | غم یاران عزیز توام ای یار امشب | |
میکنم گرچه سر و جان به فدایت فردا | لیک دارم به رهت دیدهی بیدار امشب | |
دل من پیش تو و خود ز جفا سرگردان | چون سپهر است مرا ثابت و سیّار امشب | |
غم اطفال تو از خاطرم ای مونس جان | برده یاد غم اطفال من زار امشب | |
محنت قاسم و عبّاس و علی اکبر تو | به غم و غصه مرا کرده گرفتار امشب | |
چه کنم گر نکنم از ستم ابن زیاد | گریه بر بیکسی عترت اطهار (ع) امشب | |
زعم این عمّ شهیدان «رنجی» | چه کنم با که کنم درد دل اظهار امشب |
زینبا روز جدایی نرسیده است هنوز | جای اشک از مژهات خون نچکیده است هنوز | |
آن قدر مویه مکن، آه مکش، اشک مریز | روز فریاد و فغانت نرسیده است هنوز | |
گرچه از پیر و جوان یاور و یار است تو را | کس ز یاران تو در خون نتپیده است هنوز | |
مویت از محنت بسیار نگردیده، سپید | قدّت از بار مصیبت نخمیده است هنوز | |
قد عبّاس رشید تو نیفتاده ز پا | تیغ اشرار، دو دستش نبریده است هنوز | |
قاسمت زیر سمّ اسب نگشته پا مال | اکبرت شهد شهادت نچشیده است هنوز | |
نجمه از داغ پسر موی نکرده است پریش | ام لیلی غم فرزند ندیده است هنوز | |
العطش العطش از تشنه لبی در این دشت | از عزیزان حسین کس نشنیده است هنوز | |
اصغر آن غنچهی نشکفته پر گلشن جان | حنجرش با سر پیکان ندریده است هنوز | |
خیمه گاهت نشده طعمهی آتش ز جفا | بهر غارت به حرم کس ندویده است هنوز | |
روی اطفال نگردیده ز سیلی نیلی | کودکی در بُن خاری نخزیده است هنوز | |
تنی از کعب نی خصم نگریده کبود | خاری اندر کف پایی نخلیده است هنوز |
منابع
پی نوشت
- ↑ سیمای شاعران؛ ص 195. اشک خون؛ ص 184.
- ↑ خلوت انس؛ ص 189.
- ↑ اشاره به آیهی 60 سورهی یس «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» آیا از شما پیمان نگرفتیم که شیطان را نپرستید؟ به راستی که او شما را دشمن است آشکاره در این مصراع اشاره به عالم ذر دلرد که خداوند از ذریهی آدم پیمان گرفت.
- ↑ اشک خون؛ ص 185 و 186.