سهیلا شهشهانی

سهیلا شهشهانی پژوهشگر ایرانی در رشته مردم‌شناسی است.

تحصیلات


زندگینامه

“پیشینۀ من خانوادۀ مهاجر کوچکی، در شهر تهران با گذشتۀ فرهنگی اصفهان، است. در تهران، روبروی دانشگاه خیابان فروردین زندگی می کردیم که بیشتر خاطرات کودکی من، از آنجا می آید. به مدرسۀ ایتالیایی «سهیل» رفتم و خاطرات چندان شیرینی از محیط سرسخت این مدرسه خواهران روحانی، ندارم. سال آخر دبیرستان را به امریکا رفتم و تا دکتری در این کشور ادامۀ تحصیل دادم. لیسانس خود را در رشتۀ فلسفه گرفتم. هر چند در خانواده ای اهل حساب و کتاب، منطق، عدالت، حقوق و قانون، بزرگ شدم اما همیشه در پی این بودم که کاری ناب و متفاوت انجام دهم. در آن دوران هیچ کتابی، به جز کتاب فلسفه نمی توانست مرا جذب خود کند. به این دلیل در این رشته لیسانس گرفتم.

برای دوره فوق لیسانس به نیویورک سفر کردم و در ابتدا تصمیم داشتم در رشتۀ فلسفه ادامۀ تحصیل دهم اما به سمت انسان شناسی کشیده شدم و در این رشته فوق لیسانس و دکترای خود را گرفتم. به خاطر وجود زمینه های منطقی فلسفه در ذهنم، کوه اطلاعاتی که این رشته برایم داشت را تصفیه می کردم؛ یعنی می توانستم خیلی سریع آن ها را بخوانم و اصل مطالب را استخراج  و سئوال های اصلی را پیدا کنم. درحقیقت چنداستاد بسیار خوب مرا جذب این رشته کردند. برای رساله ام اول در مورد ژان ژاک روسو  کار کردم. تحقیق و تحصیل در آن دوره به گونه ای بود که وقتی با یک نویسنده یا فیلسوف آشنا می شدیم، هر کتابی از او یا در مورد او بود، می خواندیم! به بچه های امروز می گویم که واقعا درس خواندن شما اصلا سخت نیست. البته واحد های زیادی را هر ترم باید بگذرانند و این تفکر آنها را پخش می کند و آنها هم فقط کار می کنند تا قبول شوند و تمام! ولی ما از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ شب، تنها می خواندیم و فکر می کنم، دوره ای که ذهن من شکل گرفت بر اثر مطالعاتم به همین صورت بود. چنانچه گفتم ابتدا در مورد ژان ژاک روسو کار کردم و قرار بود رساله ام دربارۀ او به عنوان پایه گذار انسان شناسی باشد. اما همان تابستان برای سفری به ایران آمدم و گفتم بد نیست به یکی از مناطق ایران که دوستی در آنجا داشتم، سفر کنم. اوعکسی از منطقه ممسنی  به من نشان داد واصلا باورم نمی شد. به مدت ده روز به این ناحیه رفتم و با تصاویر بسیاری زیبایی مواجه شدم. اولین جا «بوان» (Bavân) بود، که از آن در متون به عنوان یکی از چهار بهشت روی زمین نام برده شده است… فکرش را بکنید شب بود و از کوههای بسیاری عبور کردیم و به جایی رسیدیم که عده ای زیر درخت گردو در کپر یا روی زمین نشسته بودند. صدای آبشار و حرکت آب و نور مهتاب بود … تصویری که فراموش نخواهم کرد… فردای آن روز شروع به نت برداری کردم و ده روز در آنجا وروستای هرایجان و نورآّباد و در خانوادۀ خان در شیراز بودم و … اطلاعات زیادی گردآوری شد. در طول این چند روز، از دو اتفاق تعجب کردم: یکی اینکه، وقتی به آنجا رسیدم، دیدم مردها به صورت گروهی، بلند شدند و رفتند و دیگری اینکه یکی از همین خانم ها با همان لباس های پر چین و جواهرات …. به بچۀ بیمارش از چمدان کوچک سامسونت خود دارویی شیمیایی داد. این دو شوک با من ماند تا بعدها توانستم این ها را تفسیر کنم. در بازگشت به نیویورک، دوستان و اساتید گفتند “خب چرا رساله ات  را در مورد ممسنی نمی نویسی؟ اگر در طی ده روز توانسته ای این اطلاعات را گردآوری کنی، شاید بد نباشد این کار را انجام دهی.” پس از مدتی مطالعه و گردآوری اطلاعات نظری در مورد جوامع عشایری، دوباره به این منطقه بازگشتم و یک سال در این مکان بودم و این امر منجر به نوشتن رساله ام شد.

بعد از رساله، درک و تحلیل تجربۀ امریکا و ممسنی و ایران و انقلاب خیلی مشکل بود. با این حال تصمیم گرفتم  در ایران بمانم. چون اینجاست که این حس واقعیت برایم وجود دارد و از آن رو که پژوهش برای ما مهم است ، باید می ماندم و کار می کردم.”

آثار

مقاله‌ها

منابع

  1. این مقاله در توصیف کتاب «سوگواری و مراسم آن در ایران» ظاهراً نوشته بیژن غیبی نوشته شده است.