خولی بن یزید اصبحی
خَولیبن یزید اصبحی، از عمال و سرسپردگان حکومت بنیامیه و از دژخیمان و اشقیای سپاه کوفه و از دشمنان سرسخت اهلبیت(ع) بود.
هنگامیکه عبیداللهبن زیاد، سپاه کوفه را جهت جنگ با امام حسین(ع) به کربلا گسیل داشت، او نیز با سپاه کوفه وارد کربلا گردید. نقش او در کربلا بسیار فجیع بود و در روز عاشورا شقاوتهایی از خود نشان داد:
خولی، در عصر عاشورا عثمان فرزند امیرالمؤمنین علی(ع) و فاطمه(امّالبنین) دختر حزامبن خالد را هدف تیر قرار داد. تیر به پهلویش اصابت کرد و از اسب به زمین افتاد. مردی از قبیله بنیابانبن دارِم به طرف عثمان که مجروح شده بود آمد و سر از بدن او جدا کرد.[۱]
در زیارت ناحیه مقدسه قاتلان عثمان نفرین شدهاند: خداوند قاتلان عثمانبن امیرالمؤمنین علی(ع)، خولیبن یزید اصبحی ایادی که به او تیراندازی کرد و ابانی دارمی را لعنت کند.
او همچنین در قتل جعفر فرزند امیرالمؤمنین علی(ع) و فاطمه(امّالبنین) نیز دست داشت.
جعفر در روز عاشورا و پس از نماز ظهر و شهادت همه اصحاب و پس از شهادت برادرش عبدالله، او نیز با اذن امام به میدان شتافت و در حالی که رجز میخواند، جنگید. سپس پس از نبردی سخت، تیر خولیبن یزید اصبحی به پیشانی یا چشم او اصابت کرد و او را از پا درآورد و هانیبن ثُبَیت حضرمی سر او را از تن جدا کرد.[۲]
عصر عاشورا و پس از شهادت همه اصحاب و خاندان، شمربن ذیالجوشن، افرادی که امام را احاطه کرده بودند، صدا زد و آنان را به قتل امام تحریض کرد و همگی در قتل امام مشارکت کردند. یکی از آن افراد خَولیبن یزید بود.[۳]
زمانی که امام بر خاک افتاد، سنانبن انس به خولیبن یزید گفت: زود باش سرش را از تن جدا کن! خولی پیش آمد تا سر امام را از بدن مبارکش جدا سازد، لیکن با دیدن صلابت امام، لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست به این کار خطیر اقدام نماید. سنان خود پیش آمد و با عصبانیت به خولی روی کرد و فریاد زد: خداوند بازویت را بشکند، چرا میترسی؟ آنگاه خود سر مقدس امام را از تن جدا کرد و سر بریده را به خولی داد و گفت: آن را به امیر عمربن سعد تسلیم کن.[۴]
پس از شهادت امام، به دستور عمربن سعد، همان شب سر امام حسین(ع) توسط خولیبن یزید و حُمَیدبن مسلم برای عبیدالله به کوفه فرستاده شد،[۵] اما چون دیر شده و در دارالاماره بسته شده بود، خولی سر را به منزل برد و در تنور خانه پنهان کرد.
آن شب او شادیکنان و شتابان به خانه خود رفت. همسرش نوار دختر مالک از او پرسید: چه شده که این اندازه خوشحال به نظر میآیی؟ گفت: من ثروت دنیا را برای تو آوردم. چیزی که همراه من است سر حسینبن علی(ع) است. همسرش فریاد زد: وای بر تو! مردم زر و سیم با خود میآورند و تو سر پسر دختر پیامبر را به خانه آوردهای؟ به خدا سوگند دیگر هرگز در کنار تو نخواهم بود.[۶]
خولیبن یزید که سر امام را بر نیزه به نزد عبیداللهبن زیاد برد، یکی از کسانی بود که مختار به جستجوی او برخاست و عبداللهبن کامل را به دنبال او فرستاد. خولی چنان در کوفه منفور شده بود که حتی همسرش از او نفرت داشت. چون ابوعمره به خانه خولی رفت، او را نیافت، از زنش پرسید که خولی کجاست؟ زن به زبان گفت نمیدانم اما با دست اشارت کرد و جای او را نشان داد. عبداللهبن کامل او را از نهانگاه در آورد و نزد مختار برد و به دستور پسر خولی، با شمشیر به قتل رسید و جسدش به آتش کشیده شد.[۷]
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 279-281.
پی نوشت
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص469؛ الفتوح، ج5، ص206؛ ارشاد، ج2، ص248،239؛ مقاتل الطالبیین، ص83؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص29؛ انصار الحسین، ص146؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ص68؛ عمدة الطالب، ص357.
- ↑ - ر.ک : الاخبار الطوال، 257؛ جمهرة النسب، ص31؛ ارشاد، ج2، ص113؛ الفهرست طوسی، ص72؛ اعیان الشیعه، ج4، ص129؛ تاریخ طبری، ج5، ص468،449؛ مروج الذهب، ج3، ص62؛ اعلام الوری، ج2، ص243؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص92،76،56؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص33؛ العقد الفرید، ج4، ص360.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص499؛ تاریخ طبری، ج5، ص450؛ مقاتل الطالبیین، ص118.
- ↑ - انساب الاشراف، ج3، ص417،408؛ المعارف، ص213؛ تاریخ طبری، ج5، ص453؛ مقاتل الطالبیین، ص118؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص92؛ تاریخ قم، ص195؛ المنتظم، ج5، ص341.
- ↑ - ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ انساب الاشراف، ج2، ص503؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص348؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص80-81؛ نهایة الارب، ج7، ص199؛ لواعج الاشجان، ص380.
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص59 ؛ الفتوح،؛ البدایه و النهایه، ج8، ص272.