قیس‌ بن اشعث

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۵:۴۳ توسط T.ramezani (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «قیس‌بن اشعث‌بن قیس‌بن مَعدی کَرب اَشجَ کِندی اَزدی کوفی، منسوب به خاندان ح...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

قیس‌بن اشعث‌بن قیس‌بن مَعدی کَرب اَشجَ کِندی اَزدی کوفی، منسوب به خاندان حارث‌بن معاویةبن کِنده، از قبیله بزرگ کِنده حَضرَمَوت در جنوب عربستان و یکی از رجال نظامی و سیاسی بنی‌امیه.


پدرش اشعث‌بن قیس از خاندان بزرگ قبیله کنده بود. خاندان اشعث در میان قبیله کنده و دیگر قبایل مجاور عرب از اعتبار خاصی برخوردار بودند و از این‌روست که میمون‌بن قیس اعشی(دح.630 م)، شاعر عصر جاهلیت، قیس نیای بزرگ قیس‌بن اشعث را در قصیده‌ای ستوده است. قیس‌بن مَعدی در حدود 625 میلادی در یک نزاع قبیله‌ای به قتل رسید. از او فرزند و جانشینی مستعد و زیرک به نام اشعث بر جای ماند که در تاریخ سی ساله خلفای راشدین نقش‌هایی ایفا کرد و از آغاز مسلمانی تا هنگام مرگ در بسیاری حوادث نقش عمده داشت و می‌توان گفت که حضور او در پاره‌ای مواقع، خود حادثه‌ساز بود. در سال نهم هجری، سنةالوفود همراه تنی چند از بزرگان کنده به مدینه آمد و اسلام آورد،[۱] اما اسلام او و کندیان دیری نپایید و با رحلت پیامبراکرم(ص) سرکشی آغاز کردند و مرتد شدند،[۲] اما از سپاه اسلام شکست خوردند. اشعت و خاندانش اسیر شدند.[۳] ابوبکر او را آزاد کرد و حتی خواهر خود اُمّ‌فروه را به ازدواج او درآورد،[۴] اگر چه بعداً از این کار پشیمان شد. ابوبکر در هنگام مرگ گفت: کاش زمانی که اشعث را اسیر کردند، دستور قتل او را می‌دادم زیرا شنیده بودم هیچ شرّی نیست مگر اینکه وی آن را یاری دهد.[۵]


اشعث در زمان خلیفه دوم و به هنگام فتح عراق به یاری سعدبن ابی‌وقّاص فرستاده شد.[۶] با فتح عراق مجالی مناسب برای فعالیت به‌دست آورد. در قادسیه شرکت داشت و در یرموک یک چشم خود را از دست داد.[۷] اشعث از نخستین کسانی است که پس از بنای کوفه در آنجا اقامت گزید.[۸] در دوره عثمان عامل آذربایجان شد.[۹] چون امام علی(ع) به خلافت رسید بر ولایت آذربایجان و ارمنیه باقی ماند.[۱۰] پس از واقعه جمل امام بدو امر فرمود تا اموال آذربایجان را تسلیم کند.[۱۱] گویند از همان زمان با معاویه بنای مکاتبه را گذاشت و قصد داشت که به او بپیوندد، اما چون با یارانش رایزنی کرد، آنان پیوستن به شامیان را تقبیح کردند.[۱۲] در صفین حضور داشت[۱۳] اما امام و پیروان صادق آن حضرت به وی اعتمادی نداشتند، با این وجود امام او را به فرماندهی بخشی از سپاه گماشت.[۱۴] اگر چه در این جنگ از خود رشادت نشان داد اما در شب ” لیلةالهریر“ که نزدیک بود سپاهیان امام کار جنگ را یکسره کنند، اشعث در جمع کندیان با لحنی مصلحت‌جویانه خواستار ترک خونریزی بیشتر شد. بنابراین روایات تا این خبر به معاویه رسید، دستور داد تا قرآن‌ها را فراز نیزه‌ها کنند.[۱۵] در روایت یعقوبی صریحاً از مکاتبه و ارتباط اشعث و معاویه در این‌باره یاد شده است.[۱۶] پس از این ماجرا اشعث از امیرالمؤمنین به تأکید خواست که پیشنهاد ” دعوت به کتاب‌الله“ را بپذیرد. و گفته‌اند که او و گروهی از کندیان بیش از هر کس دیگری خواستار ترک مخاصمه بودند.[۱۷] همچنین نظر معاویه را در باب قرار دادن یک حکم از شام و یک حکم از عراق پسندید و همراه کندیان، ابوموسی اشعری را برگزید و با حکمیت ابن‌عباس یا مالک اشتر به عنوان نماینده از سوی امام و عراقیان مخالفت کرد.[۱۸] به روایت یعقوبی، وقتی بر سر لقب امیرالمؤمنین برای امام علی(ع) هنگام نوشتن صلحنامه میان نمایندگان دو سپاه اختلاف افتاد، اشعث از کسانی بود که خواستار محو این لقب در آن نامه شد و مالک اشتر سخت به او اعتراض کرد.[۱۹]


با ظهور گرایش خوارج که امیرالمؤمنین تا سر حدّ ممکن کوشید با ایشان مدارا کند، اشعث از کسانی بود که اعتقاد داشتند باید پیش از آغاز دوباره جنگ با معاویه، نخست با خوارج نهروان جنگید.[۲۰] پس از نبرد نهروان، امام یاران را به جنگ با معاویه خواند، اما اشعث خستگی از جنگ را بهانه آورد و سخنان او نیز در سپاهیان تأثیر بسزایی کرد و امام راهی کوفه شد.[۲۱] امیرالمؤمنین علی(ع) به او اعتمادی نداشت حتی یک‌بار امام بر فراز منبر کوفه، با اشعث به تندی سخن گفت.[۲۲] همچنین گفته‌اند یک‌بار اشعث، امام را تهدید به مرگ کرد.[۲۳]


واپسین نکته در زندگی اشعث، ارتباط او با عبدالرحمن‌بن ملجم مرادی و نقش او در توطئه شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) است. ابن‌ملجم چون از طرف مادر با قبیله کنده ارتباط داشت،[۲۴] به همین سبب وقتی از مصر به کوفه آمد، در منزل اشعث سکنی گزید.[۲۵] در غالب رویات آمده که اشعث اندک زمانی پیش از ورود امام به مسجد کوفه، به ابن‌ملجم جمله‌ای بدین مضمون گفت که پیش از دمیدن صبح در مقصود خود شتاب کند. این جمله را حجربن عدی کندی که در مسجد حضور داشت، شنید و همان موقع توطئه شهادت امام را به او نسبت دادند و البته اشعث انکار کرد.[۲۶] بنا بر روایات اشعث از توطئه آگاهی داشته و بلکه مراقب اجرای آن نیز بوده است. این موضوع در رساله‌ای از یکی از اباضیان(خوارج) معاصر چندان تبلور یافته که تمام توطئه را به اشعث نسبت می‌دهد و به گمان او، ابن‌ملجم، کندی بود و کندیان در شمار خوارج نبوده‌اند.[۲۷] او همچنین با توجه به پاره‌ای از روایت‌های تاریخی، کل ماجرای حکمیت را ساخته و پرداخته اشعث، معاویه و عمروبن‌عاص می‌داند.[۲۸]


به هر حال زندگی اشعث پس از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) دیری نپایید و مرگ او اندکی پس از آن به فاصله چهل روز و در 63 سالگی در رسید، او احتمالاً در ذی‌الحجه سال40 درگذشت،[۲۹] اگر چه در برخی مآخذ از سال 42 هجری و پس از صلح امام حسن(ع) به عنوان تاریخ مرگ او یاد شده است.[۳۰] روابط اشعث و فرزندان وی با خاندان امام علی(ع) و شیعیان در آغاز خوب بود، ولی رفته رفته به سردی و سپس به خصومت گرایید.


خانواده اشعث حتی تا سده سوم هجری نیز در کوفه در حوادث سیاسی غالباً به نفع حاکمان نقش داشتند و همواره به نیرنگ‌بازی شهره بودند و چون یکی از ایشان خواست به خدمت امام جعفر صادق(ع) برسد، آن حضرت نپذیرفت.[۳۱]


نفوذ و ریاست اشعث بر قبیله کنده در کوفه از طریق خانواده‌اش که هر یک از آنان از بزرگان شهر محسوب می‌شدند، اعمال می‌گردید.


اولین بار که از قیس‌بن‌ اشعث‌ سخن به میان آمد، صبح روز نوزدهم رمضان سال چهلم هجرت بود. پدرش اشعث او را فرستاد تا از حال امیرالمؤمنین‌ علی(ع) که در شب قبل ضربت خورده بود، برای او خبر بیاورد و به او گفت بنگر که امیرالمؤمنین‌ در چه حالی است. او رفت و باز آمد و گفت دو چشم آن حضرت در کاسه سرش فرو رفته است. اشعث گفت این چشمانی است که مغز آن صدمه دیده است.[۳۲]


قیس‌بن‌ اشعث‌ سپس به معاویه پیوست. در دوران حکومت یزید، او از جمله بزرگان کوفه بود، که به امام‌ حسین‌(ع) نامه نوشتند و از او دعوت کردند که به کوفه بیاید.[۳۳] چون عبیدالله بر کوفه مسلط شد، به او پیوست و به فرمان او با چهار هزار سپاهی برای کمک به عمربن سعد وارد کربلا شد.


عمربن سعد شب جمعه نهم محرم 61 با یارانش به سوی امام پیش رفت و فریاد زد: ” یا خَیل‌َ الله اِرکبی‌ وَ اَبْشِری‌ بِالجَنَّة‌ِ “[۳۴] ای‌ لشکر خداوند سوار شوید که‌ شما را بشارت‌ به‌ بهشت‌ می‌دهم‌. این‌ سخن‌، یاران ‌عمربن‌ سعد را تحت‌ تأثیر قرار داد. آفتاب‌ تازه‌ داشت‌ غروب‌ می‌کرد که‌ هجوم‌ به‌ طرف‌ خیام‌ آغاز شد. دشمنان ‌بدون‌ اطلاع‌ قبلی‌ حمله‏ور شدند.[۳۵] امام‌ حسین‌(ع) برادرش حضرت عباس(ع) را برای گفتگو با دشمنان فرستاد. گفتند: آمده‌ایم‌ فرمان‌ امیر را به‌ شما ابلاغ‌ کنیم‌ یا تسلیم‌ شوید و یا با شما خواهیم‌ جنگید. عباس (ع) جواب‌ سپاه‌ را به‌ اطلاع‌ امام‌ رساند. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست. ایشان فرمود: به‌ آنان‌ بگو اگر موافقت می‌کنند‌ امشب‌ را به‌ ما فرصت‌ دهند، باشد که‌ برای‌ خدای‌ خود نماز بگزاریم‌ و با او راز و نیاز کرده‌ و به‌ درگاهش‌ استغفار نماییم‌. خدا می‌داند که‌ من‌ تا چه‌ اندازه‌، نمازگزاردن‌، قرآن‌ خواندن‌، نیایش‌ و استغفار را دوست‌ می‌دارم. عباس‌ پیام ‌امام‌ را رساند و توانست یک شب را مهلت بگیرد.[۳۶] عمربن سعد نظر شمر را پرسید. شمر گفت: سالار تویی و رأی، رأی تو است. آنگاه رو به کسان دیگر کرد و رأی آنان را پرسید. عمروبن حجاج گفت: سبحان‌الله! به خدا اگر دیلمیان بودند و این را از تو می‏خواستند، می‏پذیرفتی. قیس‌بن‌ اشعث‌ نیز گفت: آنچه را خواسته‏اند، بپذیر. به دینم قسم که صبحگاه با تو جنگ می‌کنند. عمربن سعد گفت: به خدا اگر می‏دانستم چنین می‏کنند، امشب را مهلتشان نمی‏دادم.[۳۷]


در روز عاشورا جنگاوران ربیعه‌ و کنده تحت فرماندهی قیس‌بن‌ اشعث‌ کندی بودند.[۳۸]


قیس زمانی که به لشکر شام پیوست، مکاتبه با آن حضرت را انکار کرد. صبح روز عاشورا، امام‌ حسین(ع) سران‌ سپاه‌ عمربن‌ سعد را مورد خطاب‌ قرار داد و فرمود: ای‌ شبث‌بن‌ ربعی‌، ای‌ حجاربن‌ ابجر، ای‌ قیس‌بن‌ اشعث‌، ای‌ یزیدبن‌ حارث‌! آیا شما برای‌ من‌ نامه‌ ننوشتید که‌: بیا، میوه‌ها‌ رسیده‌ و بوستان‌ها سرسبز و چاهها پرآب شده‌اند. پیش‌آهنگان سپاه مهیا گشته و لشکری‌ آماده‌ و تجهیز شده‌ در اختیار توست، پس به سوی ما روانه شو‌؟ اینک‌ من‌ آمده‌ام‌! اگر آمدنم‌ را ناخوش‌ دارید، برمی‌گردم.


قیس‌بن‌ اشعث‌ که‌ آشکارا مورد خطاب‌ قرار گرفته‌ بود و نامردی‌ و بی‌وفایی‌اش در حضور همگان‌ بر ملا شده‌بود، گویا بر آن بود تا با خاتمه دادن به نبرد دشت نینوا راهی برای نجات شرف خویش بیابد و در ننگ کشتن پسر پیامبر شریک نشود، به‌ امام گفت: ما نامه‌ ننوشتیم‌ و نمی‌دانیم‌ که‌ تو چه‌ می‌گویی‌؟ فقط‌ یک‌ راه‌ داری و آن‌ این است‌ که‌ به ‌فرمان‌ پسر عموی‌ خود، یزیدبن‌ معاویه‌ درآیی‌، تا او با شما جز آن‌چه‌ دوست‌ دارید، عمل‌ نکند و بدان که از ایشان به تو گزندی نخواهد رسید. امام فرمود: تو برادر همان هستی(محمدبن‌اشعث) که به مسلم‌بن عقیل امان داد، بر آنی که کاری کنی که بنی‌هاشم بیشتر از خون مسلم را از تو طلب کنند؟ سوگند ‌ به‌ خدا نه‌ دست‌ زبونی‌ به‌ آنان‌ می‌دهم‌ و نه‌ مانند بردگان‌ از جنگ‌ می‌گریزم. ای بندگان خدا! از اینکه سنگبارم کنید، به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می‌برم. من از شرّ متکبرانی که به روز رستاخیز ایمان ندارند، به پروردگار خود و شما پناه می‌برم.[۳۹]


پس از شهادت امام حسین(ع)، قطیفه‌ (جامه‌ پرزدار ـ روپوش‌) خز امام‌ را قیس‌بن ‌اشعث‌ ربود و از آن زمان به ” قیس قطیفه “مشهور شد.[۴۰]


پس از شهادت امام حسین(ع)، سرهای شهدا را از تن جدا کردند و به کوفه نزد عبیدالله‌بن‌ زیاد بردند. قبیله‌ کنده‌ به‌ ریاست‌ قیس‌بن‌ اشعث‌ 13 سر را حمل‌ می‌کردند[۴۱] و از او جایزه‌ ناچیزی‌ گرفت.


در هنگام قیام مختار، قیس‌بن‌ اشعث‌ به همراه برادرش محمدبن اشعث و عمربن سعد و شمربن ذی‌الجوشن و عمروبن حجاج، همراه گروهی از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفتند تا به مصعب‌بن زبیر بپیوندند، اما از ترس شماتت مردم بصره از رفتن به آن شهر خودداری کرد و به کوفه برگشت و به عبدالله‌بن کامل که نزدیک‌ترین مردم به مختار بود، پناهنده شد. ابن‌کامل پیش مختار آمد و گفت: ای امیر! قیس‌بن‌ اشعث‌ به من پناهنده شده است و من او را پناه داده‌ام. امان مرا درباره او بپذیر. مختار سر به زیر انداخت و سکوت کرد و سپس با سخنان دیگر عبدالله را سرگرم کرد و به او گفت انگشترت را به من بده و آن را در انگشت خود کرد و مدتی نگه‌داشت. آنگاه ابوعمره را احضار کرد و انگشتر را به او داد و پوشیده به او گفت: پیش همسر عبدالله برو و به او بگو این انگشتر شوهرت نشانه این است که مرا پیش قیس‌بن‌ اشعث‌ ببری که لازم است با او برای خلاصی او از چنگ مختار مذاکره کنم، آن زن ابوعمره را پیش قیس‌ برد و ابوعمره شمشیر کشید و گردن او را زد و سرش را برداشت و آورد و پیش مختار انداخت. مختار گفت این پاداش برداشتن قطیفه امام حسین(ع) بود. ابن‌کامل گفت تو پناه‌دهنده مرا، میهمان و یار قدیمی مرا کشتی؟ مختار گفت: وای بر تو آرام باش آیا روا می‌داری که کشندگان پسر دختر پیامبرت را پناه دهی؟[۴۲]


منبع

مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 173-180.

پی نوشت

  1. - السیرة النبویه ابن‌هشام، ج4، ص232؛ الطبقات الکبری، ج1، ص328.
  2. - الرده، ص94.
  3. - همان، ص116-117؛ الغزوات، ج1، ص138.
  4. - الرده، ص123-1024؛ الغزوات، ج1، ص139-140.
  5. - ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص137.
  6. - فتوح البلدان، ص257.
  7. - ر.ک : الاخبار الطوال، ص122،120؛ المعارف، ص586؛ تاریخ طبری، ج3، ص487؛ بغیة الطلب، ج4، ص1890.
  8. - تاریخ طبری، ج4، ص129.
  9. - فتوح البلدان، ص273-274؛ الاخبار الطوال، ص156.
  10. - فتوح البلدان، ص327،205.
  11. - وقعة صفین، ص20-21؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص200؛ و نیز ر.ک : نهج البلاغه، نامه5.
  12. - وقعة صفین، ص20-21؛ انساب الاشراف، ج2، ص296.
  13. - انساب الاشراف، ج2، ص296؛ تاریخ طبری، ج4، ص561.
  14. - وقعة صفین، ص137؛ الاخبار الطوال، ص224.
  15. - وقعة صفین، ص480-480؛ الاخبار الطوال، ص188-189.
  16. - تاریخ یعقوبی، ج2، ص188-189.
  17. - وقعة صفین، ص482-484.
  18. - وقعة صفین، ص 499-500؛ انساب الاشراف، ج2، ص332؛ الفتوح، ج3، ص325، ج4، ص2-4؛ المعیار و الموازنه، ص172.
  19. - تاریخ یعقوبی، ج2، ص189.
  20. - انساب الاشراف، ج2، ص368؛ تاریخ طبری، ج5، ص82.
  21. - الاخبار الطوال، ص211؛ بغیة الطلب، ج4، ص1911؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص349.
  22. - ر.ک : نهج البلاغه، خطبه 19؛ الاغانی، ج 8، ص159؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص297،291؛ الکامل مبرد، ج2، ص579.
  23. - ر.ک : مقاتل الطالبیین، ص34؛ بغیة الطلب، ج4، ص1914؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص40-41.
  24. - نسب معد و الیمن و الکبیر، ج1، ص121؛ انساب الاشراف، ج2، ص489،402؛ تاریخ طبری، ج6، ص346.
  25. - البلدان ابن‌فقیه، ص252؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص212.
  26. - مقتل امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب(ع)، ص94؛ الطبقات الکبری، ج3، ص36؛ انساب الاشراف، ج2، ص493-494؛ مقاتل الطالبیین، ص34؛ ارشاد، ج1، ص19؛ مروج الذهب، ج3، ص165-166.
  27. - الخوارج هم انصار الامام علی(ع)، ص193 به بعد؛ و نیز ر.ک : تاریخ تحلیلی اسلام، ص134.
  28. - الخوارج هم انصار الامام علی(ع)، ص81 به بعد.
  29. - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص228؛ بغیة الطلب، ج4، ص1918-1919؛ تاریخ بغداد، ج1، ص197؛ سیر اعلام النبلاء، ج2، ص42.
  30. - ر.ک : فتوح البلدان، ص102؛ اسد الغابه، ج1، ص98؛ الاستیعاب، ج1، ص134.
  31. - اختیار معرفة الرجال، ص412-413.
  32. - الطبقات الکبری، ج3، ص27؛ انساب الاشراف، ج3، ص356؛ اسدالغابه، ج3، ص617.
  33. - الاخبار الطوال، ص 229؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص30؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص20-21.
  34. - وقعة الطف، ص193؛ ارشاد، ج2، ص220.
  35. - ارشاد، همانجا.
  36. - وقعة الطف، ص195-196؛ الاخبار الطوال، همانجا؛ تاریخ طبری، ج5، ص418-419؛ ارشاد، ج2، ص440؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص250-251.
  37. - تاریخ طبری، ج5، ص417؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص57.
  38. - تاریخ طبری، ج5، ص422.
  39. - ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص396-397؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ تاریخ طبری، ج5، ص425؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص62؛ البدایه و النهایه، ج8، ص179؛ المنتظم، ج5، ص339؛ تذکرة الخواص، ص219.
  40. - الطبقات الکبری، ج5، ص479؛ انساب الاشراف، ج3، ص397؛ الاخبار الطوال، ص301؛ تاریخ طبری، ج5، ص453؛ مروج الذهب، ج3، ص62؛ ارشاد، ج2، ص468؛ اللهوف، ص53؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص78.
  41. - ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص412؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص468؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص91؛ المنتظم، ج5، ص341؛ بحار الانوار، ج45، ص62؛ مثیر الاحزان، ص65.
  42. - الاخبار الطوال، ص301-302.