حکیم شفایی اصفهانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
شرف الدّین، حسن فرزند حکیم ملّای اصفهانی مشهور به حکیم شفایی، از پزشکان نامی و از گویندگان نامدار اصفهان در قرن پانزدهم هجری بود. میرداماد از او تمجید کرده است. شفایی طبیب خاص و ندیم شاه عباس اول بود. در انواع نظم از قصیده و غزل و مثنوی طبع آزمایی کرده و آثاری شیوا از خود به جا گذاشته است. از جمله مثنویی در وزن حدیقهی سنایی به نام «نمکدان حقیقت» گفته که از غایت لطف برخی آن را از سنایی برتر میدانند.
حکیم شفایی به سال 1038 ه ق. وفات یافت. [۱]
سرو ز پا فتادهی، باغ جنان حسینشاخ گل شکفته ز باد خزان حسین | {{{2}}} | |
پژمرده گلبنی که لب غنچهتر نکرداز جویبار حسرت آخر زمان حسین | {{{2}}} | |
آن لالهی غریب که بر جان خسته داشتچون گل هزار چاک ز تیغ و سنان حسین | {{{2}}} | |
سوداگر بلا که به بازار کربلابالای هم نهاد متاع زیان حسین | {{{2}}} | |
آن مالک بهشت که اقطاع مرحمتزیر نگین اوست جهان در جهان حسین | {{{2}}} |
آه از دمی که فتنهی حرب آشکار شدشرم از میان بیادبان برکنار شد | {{{2}}} | |
آه از دمی که شاه شهیدان ز قحط آبمحتاج رشحهی [۲] مژهی اشکبار شد | {{{2}}} | |
آه از دمی که حلق شهیدان ز تشنگیراضی به خنجر ستم آبدار شد | {{{2}}} | |
آه از دمی که غرقه به خون اسب ذو الجناحتنها به سوی خیمهی آن شهسوار شد | {{{2}}} | |
از ضربتی که خصم بر او بیدریغ زدارواح قدسیان به فلک دلفگار [۳] شد | {{{2}}} |
آب بقا که در ظلمات است جای اوباشد سیاهپوش هنوز از برای او | {{{2}}} | |
لب تشنه جان سپرد به خاک آنکه تا ابددر چشم آب سرمه کشد، خاک پای او | {{{2}}} | |
اندیشه، سر به جیب تفکر فرو بردهرجا که بگذرد سخن از خون بهای او | {{{2}}} | |
این ماتم کسیست که خورشید میکندشیون به سان مویهکنان در سرای او | {{{2}}} | |
این ماتم کسیست که فردا نمیدهندجامی به دست تشنه لبان بیرضای او | {{{2}}} | |
این ماتم کسیست که هر لحظه میکنندخیل فرشته، هستی خود را فدای او | {{{2}}} |
ایّام درهم است ازین ماجرا هنوزدارد به یاد، واقعهی کربلا هنوز | {{{2}}} | |
دارد ازین معامله روح نبی ملالدر ماتمند سلسلهی انبیا هنوز | {{{2}}} | |
چون گل نشد شکفته لعل مصطفیچون غنچه درهم است دل مرتضی هنوز | {{{2}}} | |
چرخ کبود جامهی نیلیش در بر استبیرون نیامدهست فلک زین عزا هنوز | {{{2}}} | |
در ماتم حسین و شهیدان کربلاستخاکی که میکند به سرِ خود صبا هنوز | {{{2}}} | |
ابری که مرتفع شده از خون اهل بیتبارد سر بریده به خاک، از هوا هنوز | {{{2}}} | |
در ظلمت است معتکف از شرم روی اوبنگر سیاهپوشی آب بقا هنوز [۴] | {{{2}}} |
ای صبح کز جگر دم سردی کشیدهایدر ماتم حسین، گریبان دریدهای | {{{2}}} | |
ای مهر اگر تو نیز عزادار نیستیتیغ شعاع، از چه سراپا کشیدهای | {{{2}}} | |
گردون! تو نیز ماتمی این مصیبتیبر سینه نعل از مه تابان بریدهای | {{{2}}} | |
ای غنچه یاد میدهد از تنگی دلتچون ماه نو، لبی که به دندان گزیدهای | {{{2}}} | |
ای گل که جوش میزندت خون ز راه گوشاز مقتل حسین حدیثی شنیدهای | {{{2}}} | |
خون میچکد نسیم! ز دامان تو مگر؟بر کشتگان کوی شهادت وزیدهای | {{{2}}} | |
ای لاله زیبدت کفن سرخ رو به برگویا که از مزار شهیدان دمیدهای | {{{2}}} | |
ای لعل آتشین دل سنگ از تو داغ شدگویا ز کنج چشم مصیبت چکیدهای | {{{2}}} |
ماه محرّم آمد و دل نوحه برگرفتگردون پیر شیوهی ماتم ز سر گرفت | {{{2}}} | |
ای عشق، همّتی که دگر لشکر ملالاز بیم حمله کشور دل سر به سر گرفت | {{{2}}} | |
ای صبر، الوداع که غم از میان خلقرسم شکیب و شیوهی آرام برگرفت | {{{2}}} | |
با خویشتن قرار عزای حسین دادگردون چون از قدوم محرّم خبر گرفت | {{{2}}} | |
رخت کبود از شب نیلی قبا ستادخاک سیه ز گلخن داغ جگر گرفت | {{{2}}} | |
روح الامین به یاد لب تشنهی حسینآهی کشید و خرمن افلاک در گرفت | {{{2}}} | |
بالا گرفت آتش و از بیم سوختنخود هم به هر دو دست سر بال و پر گرفت | {{{2}}} | |
چندان گریست عقل نخستین که آفتابصد لجّه آب از غم مژگان تر گرفت | {{{2}}} | |
برناقه چون سوار شدند اهل بیت اوخورشید دست شرم به پیش نظر گرفت | {{{2}}} | |
ارواح انبیا هم از این غم معاف نیستدست ملال دامن خیر البشر گرفت | {{{2}}} |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 815-816.