بهروز سپیدنامه
بهروز سپید نامه (١٣٤٥ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.
بهروز سپید نامه | |
---|---|
زادروز | ١٣٤٥ ه.ش ایلام |
زندگینامه
بهروز سپید نامه فرزند جلیل در سال ١٣٤٥ ه. ش در شهرستان «ایلام» دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود طی کرد و کاردانی خود را در رشتهی علوم اجتماعی از تربیت معلم کرمانشاه و سپس کارشناسی خود را در همان رشته با گرایش پژوهشگری در دانشگاه علامه طباطبایی تهران اخذ نمود و توانست فوق لیسانس خود را در رشتهی جامعهشناسی از دانشگاه آزاد واحد مرکز تهران بگیرد.
سپید نامه فعالیتهای شعری خود را از سال ١٣٦٧ ه. ش به صورت محفلی با بعضی از دوستان شاعر همشهری خود به طور جدّی آغاز نمود.
سپید نامه در استخدام آموزش و پرورش است و هم اکنون مشغول تدریس در دانشگاه آزاد و سایر مراکز آموزش عالی استان ایلام میباشد.
رویکرد اصلی وی در شعر سرودن غزل میباشد گرچه در شعر نو نیمایی و سپید نیز طبع آزمایی کرده است.
آثار
از ایشان تاکنون دو مجموعه گردآوری شده است: یکی با نام «صبح نقرهای» که مجموعه شعر فرهنگیان استان ایلام است و دیگر مجموعه نثر ادبی با نام «زمزمه محبت» در رابطه با مقام معلم است. از سپید نامه یک مجموعه غزل با نام «بخوان ای همسفر با من» در زیر چاپ میباشد. هم چنین مجموعه شعر «گیتار باد» که ترجمه و شرح شعرهای «بدر شاکر السیاب» است را آماده چاپ دارد.
اشعار
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر | آیینه افشا میکند در حیرتش خون جگر | |
یک سو فرات از تشنگی، مانند صحرا مشتعل | و آن سوی بر دست جنون، نای شقایق شعلهور | |
عریانی تیغ است در هیجای ظهری آتشین | تنهایی چشمانی از شام یتیم آشفتهتر | |
با خیمههای منتظر گیسوی باران بافته | دستی که میگردد پیرویای مشکی دربهدر | |
افکنده دریال جنون، سرپنجههای شوق را | تا بشکند پیمانه با سقّای مفقود الاثر | |
منظومهی پیمان خون از کهکشان آموخته | گر بر مدار الفتی دیرینه میگردد قمر | |
صحرا، پریشان در شفق، غمگینتر از چشمی که بست | بر گردههای بیکسی، شلّاق و زنجیر سفر | |
دریا تلاوت میکند خورشید را در تشت زر | فریاد حیدر میرسد از نای خاتونی دگر |
نینوا
باز، این دل، این دل طوفانیم | میبرد تا بیسر و سامانیم | |
انتظاری تازه دارد چشم من | میشکوفد خوشههای خشم من | |
چشم من چندی است قحطی خورده است | در عزای اشکهای مرده است | |
خستهام من، خستهام، درماندهام | از گروه عاشقان جا ماندهام | |
در عزای آل شبنم، سوختم | آه! ای اندوه مبهم، سوختم! | |
سوختم، آتش گرفتم، وای من | میتراود کربلا از نای من | |
میشکوفد خونِ دل با یاد او | من خرابم از جنون آباد او | |
ساقی امشب بادهام افزون بده | بادهای با ساغر مجنون بده | |
ساقی امشب بیقرارم، آتشم | دردهای بیپناهی میکشم | |
آتشم من آتشی افروخته | سینهای دارم عزا اندوخته | |
سینهام جای عزای آدم است | «سینه مالامال درد» و ماتم است | |
آه ای من، ای من گمگشتهام | ای من غرق توهّم گشتهام | |
سالها در انتظارت، سوختم | ز اشتیاقت شعلهها اندوختم | |
العطش ای ابر رحمانی ببار | سوختم در شعلههای انتظار | |
راهی دشت رهایی گشتهام | باز امشب کربلایی گشتهام | |
کربلا در سینهی دل خستههاست | کربلا از باقی مردم جداست | |
زینب اینجا بس غریب افتادهست | خطبههایش، بینصیب افتادهست | |
خطبه یعنی: اعتراضی آتشین | خطبه یعنی: درد زین العابدین | |
خطبه یعنی: همچو زینب استوار | با تبسّم ایستادن پای دار | |
خطبه تجدید حسینی دیگر است | امتثالی از علیّ اکبر است | |
خطبه زخم خونی احساس بود | خشم آتش پرور عباس بود | |
خطبه یعنی: تشنگی آموختن | در کنار آب، لب را دوختن | |
خطبه یعنی: زن حریم پاکی است | جلوهیی از حجب و از بیباکی است | |
خطبه یعنی ذو الجناح بیسوار | برگریزان خزان در نوبهار | |
گریهی مشک است بر صحرای خشک | بوسهی فیروزه بر لبهای خشک | |
شعلهای در کوچه باغ ارغوان | آتشی بر نای سرباز جوان | |
خطبه یعنی خیمههای شعلهور | عقدهها از مردمان بیخبر | |
رقص شلاق است بر جانهای پاک | پیکر عشق است بر دیبای خاک | |
خطبه یعنی با علی افروختن | با مصیبتهای زهرا سوختن | |
با علی در نیمه شبهای غریب | هم نوا با نالههای «أَمَّنْ یُجِیبُ» | |
دیده از «امِّ ابیها» کندن است | وز نوایش سینه را آکندن است | |
آن که مست از بادهی تلخ شب است | آشنا کی با نوای زینب است |
این چه شوری است که این گونه بلا خیز شده | نیزه زاری به قدوم قدمش تیز شده | |
چه بهاری است که گل زخمِ تن صاعقهها | چلچراغ شب تنهایی پائیز شده | |
زورق عشق که طوفان بلا ساحل اوست | محو دیدار طلوعی شررانگیز شده | |
محو دیدار طلوعی که خدا در نگهش | آخرین نوحهی مرغان شباویز شده | |
این چه شوری است که چون صبح قیامت آفاق | آسمان نگهش صاعقهآمیز شده | |
مگر از کام عطشناک وفا شرم نکرد | دست پیمان شکنان کاین همه خون ریز شده | |
نه فقط نای فلک بقچه به دوش غم اوست | دیدهی عرش خداوند چنین، نیز شده | |
در هم آوایی موزون عطش پیمایان | رمضان تا به ابد پردهی پرهیز شده | |
جوهر عشق! که شعرت سَیَلانت جاری است | دیدهی قافیه از داغ تو لبریز شده |