بهاءالدین خرمشاهی
بهاءالدین خرمشاهی (۱۳۲۴ ه. ش) یکی از شاعران معاصر است.
زندگینامه
بهاءالدین خرمشاهی قرآن پژوه و حافظ پژوه معاصر در سال ۱۳۲۴ ه. ش در قزوین، در خانوادهای متوسطالحال که خواستار دین و دانش بودند به دنیا آمد. پدرش مرحوم میرزا ابوالقاسم از شاگردان بزرگانی چون شادروانان حکیم ایرجی، آیتاللّه ملّاعلی معصومی همدانی و آیتاللّه سیدابوالحسن رفیعی (استاد امام خمینی در رشتهی عرفان و معقول) مردی غریبالاجتهاد و نخستین معلم او در علوم قرآنی و اسلامی بود.
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در قزوین گذراند و سپس وارد دانشکدهی پزشکی شد. امّا در سال ۱۳۴۳ ه. ش از رشتهی پزشکی به ادبیات و زبان فارسی دانشگاه تهران تغییر رشته داد و در محضر استادانی چون شادروانان آیتاللّه ابوالحسن شعرانی و استاد عبدالحمید بدیعالزمان کردستانی و نیز بزرگانی چون استاد دکتر سیدجعفر شهیدی و دکتر مهدی محقق و چند تن از بزرگان علم و ادب ایران تحصیل کرد.
در سال ۱۳۵۲ ه. ش از دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران در رشته کتابداری کارشناسی ارشد را به پایان رساند امّا مشغلهی تألیف و ترجمه و کارهای قلمی به او مجال ادامهی بیشتر تحصیل دانشگاهی را نداد.
آثار او نزدیک به ۶۰ کتاب و ۱۰۰۰ مقاله است از جمله ترجمهی قرآن کریم همراه با توضیحات و واژهنامه در قطع رحلی بزرگ و نه کتاب دیگر قرآن پژوهانه و 12 کتاب دربارهی حافظ پژوهی (که سه اثر از آن با همکاری حافظ پژوهان دیگر پدید شده است) و نیز زندگینامه خود نوشت فرهنگی به نام فرار از فلسفه و ...
از ترجمههای ایشان میتوان از: «شیطان در بهشت»، «علم در تاریخ»، «هابیل و چند داستان دیگر»، «درد جاودانگی»، «عرفان و فلسفه»، «علم و دین» و «اندیشه سیاسی در اسلام معاصر» را نام برد.
او از ویراستاران ارشد دائرةالمعارف تشیع و از مشاوران و هم قلمان دانشنامهی دانشگستر و صاحب امتیاز موسسه نشر و پژوهش فرزان روز و عضو پیوستهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی بودهاست. حسینیهی ارشاد زندگینامه و کتابنامهای از او منتشر کرده و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در ماه مبارک رمضان ۱۴۲۴ ه. ق/ ۱۳۸۲ ه. ش بزرگداشتی برای او برگزار کرده و رسالهای از زندگینامهی او و مصاحبهی بلند و نمونهی شعر و چندین عکس و تصاویر کتابهای او را به چاپ رساندهاست.
اشعار
در سوگ ثار اللّه
شعر ۱
هرکس که دم به جرعهی جام ولا زند | باید که بوسه بر دم تیغ بلا زند | |
غوّاص سر سپردهی دُردانهی بقا | بایست غوطه در دل بحر فنا زند | |
صد گونه رزق هست ولی خون دل خورد | آن کس که عشق بر سر خوانش صلا زند | |
آنکس که دید شعشعهی شوکران عشق | بر شهد نعمت دو جهان پشت پا زند | |
کاخی که عشق در دل عاشق بنا نهاد | پهلو به طاق کنگرهی کبریا زند | |
دستی که خواست در شکند پایههای کفر | بایست کوس معرکهی کربلا زند | |
از امتحان عشق الهی گریز نیست | دستانسرای عشق همین یک نوا زند | |
آل اللّهاند آل علی (ع) ای خوش آنکه دست | در دامن ولایت آل خدا زند | |
روشنگر حقیقت ایمان «حسین» بود | در جسم روح رفتهی دین جان «حسین» بود |
شعر ۲
این زرد چهرهای که چو عاشق کمر خم است | تصویر ماست یا که هلال محرم است | |
تصویر خنده از لب گل نیز پا کشید | امروز روز نوحه و فریاد و ماتم است | |
ای دل بسوز و خون شو و از دیدگان بریز | جان تو نیست سینه که کاشانهی غم است | |
جان زارتر ز نالهی بیمار جان به لب | دل تنگتر ز حوصلهی خلق عالم است | |
اشکی که نرم میچکد از رخ پیاپی است | خونی که گرم میرود از دل دمادم است | |
ای دیده اشک خیز شو و بینگاه باش | «امروز گریه بر همه کاری مقدّم است» | |
تا درد هست روی به درمان نمیکنیم | در سینههای خسته همین درد مرهم است | |
خون حسین، گرچه به دامان عشق بود | دامان عشق، پاک چو دامان مریم است | |
آری حسین رونق بازار عشق بود | آن سر سپرده سرخوش و سردار عشق بود |
شعر ۳
هرجا که رفت دشمن بدکین امان نداد | ناچار پا به دایرهی لامکان نهاد | |
رسمی که لب به خنده گشایند و جان دهند | او در میان سلسلهی عاشقان نهاد | |
یک نیزه سر بلندتر او از مسیح، گشت | پا بر فراز تاک هفت آسمان نهاد | |
از عرصهی سقیفه جهیدن گرفته بود | آن ناوکی که حرمله اندر کمان نهاد | |
با خون خویش و گرد غم کودکان خویش | وز سنگ صبر پایهی دین جاودان نهاد | |
برقی جهید و ظلمت کفر از جهان زدود | مردی رسید و رسم وفا در جهان نهاد | |
او عهد بسته بود که از خویش بگذرد | و آن عهد با خدای خود اندر میان نهاد | |
از هفت شهر عشق به یک نیمه آن گذشت | همچون نسیم از گره هفتخوان گذشت |
شعر ۴
راز قضا و شرّ قدر آشکاره نیست | در این حریم، عقل بشر هیچکاره نیست | |
وقتی که پیک حکم ازل میرسد ز راه | جز آنکه سر به حکم نهی هیچ چاره نیست | |
دل عمر خویش صرف به اندوه عشق کرد | افسوس بهرهمند ز عمر دوباره نیست | |
با دست بسته رفت و شنا کرد و وارهید | از بحر ژرف عشق که هیچش کناره نیست | |
یکباره داد جان و جهان را به راه عشق | «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست» | |
از ماتم وی است گریبان صبح چاک | یک جیب نیست کز غم وی پارهپاره نیست | |
آب از برای لشگر خونخوار خصم هست | امّا برای تشنهلب شیرخواره نیست | |
آه از دمی که شمر به مقتل نهاد روی | ای وهم! دیده بند که جای نظاره نیست | |
دردا که قلب عالم امکان دریده شد | شادی گرفت آخر و غم آفریده شد |
شعر ۵
ای کاش آن که کس پی آزار کس نبود | صیّاد را به صید حرم دسترس نبود | |
زندان تن بس است خدایا و تیغ مرگ | ای کاش تیغ دیگر و دیگر قفس نبود | |
در سینهی حسین، ز بس ناله شد گره | دیگر مجال آمد و رفت نفس نبود | |
بسیار بود نالهی جانسوز العطش | با کاروان عشق و نیاز جرس نبود | |
فریاد بود و وحشت و گرما و تشنگی | بیداد بود و و لوله و کس به کس نبود | |
آن پهندشت زلزله از سمّ اسب داشت | زان کشته زار هیچ ره پیش و بس نبود | |
کس بیم دل دریدن یک محتضر نداشت | اندیشهای ز نالهی یک ملتمس نبود | |
سرداد و یار داد و جوان داد و جان | در راه دوست این همه ایثار بس نبود | |
تا دست دوست تیغ رها ز نیام کرد | در کربلا قیامت صغری قیام کرد |
شعر ۶
ای شهسوار صفدر میدان کربلا | ای یکّه تاز صاعقه جولان کربلا | |
تیغ تو گشت قاطع دعوای کفر و دین | فرقان شدی به ساحت دیوان کربلا | |
خاتم ربود گرچه از انگشتت اهرمن | هستی هنوز نیز سلیمان کربلا | |
از شرم بیحیایی دشمن هنوز هم | سرخ است لالههای بیابان کربلا | |
رفتی ولی به مسجد الاقصای خویشتن | معراج رفتهای تو ز دامان کربلا | |
غیر از سر بریده چه در خوان خویش داشت | خوش داشت عشق حرمت مهمان کربلا | |
خونی که حال در رگ اسلام میدود | سر میزند ز داغ شهیدان کربلا | |
ساحل شد آشکاره و پایان گرفت موج | کشتی نوح زاد ز طوفان کربلا | |
سرداد سر سپردهای و پا گرفت دین | کوتاه شد فسانه و بالا گرفت دین |
شعر ۷
ایزد که جان و عشق و صفا آفریده است | با تیغ «هست» جیب عدم را دریده است | |
آزاده مرد عاشق صافیتر از حسین | در راه عشق و کار محبّت ندیده است | |
ماهی که کرده نیزه به چشم محاق کفر | چون آفتاب تیغ به ظلمت کشیده است | |
ننگی که قصد دامن اسلام کرده بود | از این فرشته همچو هریمن رمیده است | |
از آن زمان که جسم تو در خون تپیده بود | جانهای عاشقان همه در خون تپیده است | |
هرکس به قدر خویش ز داغت نصیب برد | یک داغ هم به لالهی صحرا رسیده است | |
مجنون شدند و خم همهی بیدهای دشت | در خلد نیز قامت طوبی خمیده است | |
بیآشیان پرندهی بیداری غمت | در چشم عاشقان تو مسکن گزیده است | |
ای صد هزار جان گرامی فدای تو | هستی برای جدّ تو بود و برای تو |
شعر ۸
و هم از حریم کوی تو با چشم تر گذشت | از دل خیال داغ تو همچون شرر گذشت | |
هرچند هر که راستمی از قضا رسید | حاشا به حال هیچکسی این قدر گذشت | |
پشت تو از بلای قضا دم به دم خمید | عمر تو در جفای فلک سربهسر گذاشت | |
گاهی به سوگ مادر و گاهی به سوگ جد | یک چند هم به ماتم قتل پدر گذشت | |
در تنگنای عرصهی خونین کربلا | کار تو از عیادات حال پسر گذشت | |
او خنده زد به روی تو خونین بسان گل | وقتی به روی دست تو آن طفل درگذشت | |
در وادی وفا نه کسی چون تو پا گذاشت | در عالم صفا نه کس این سان ز سر گذشت | |
خورشید دوست دیدی و از خود به در شدی | عمرت چو عمر کوکب پاک سحر گذشت | |
ای کوکب هدایت و ای کشتی نجات | واجب عزای قتل تو بر کل ممکنات |
شعر ۹
زیرا تو نور دیدهی زهرای اطهری | با صد هزار جان مقدّس برابری | |
پروردهی کنار رسول مکرّمی | آیینهی صفات خداوند اکبری | |
دست خدا علی بُد و دست علی تویی | فخر جهان علی بُد و تو فخر حیدری | |
ای جسم تو خلاصهی جانهای قدسیان | در جسم دین روانی و نفس پیمبری | |
دامان خویش گرچه ز دنیا کشیدهای | همچون همای بر سر دین سایه گستری | |
ظلمت شکاف نور تو تا قلب باختر | تنها نه شمع جمعی و خورشید خاوری | |
پیغمبری به نام نیای تو ختم گشت | کردی به خویش نیز تو ختم دلاوری | |
شاید شرار دوزخ یکسر بیفسرد | در پرتو شفاعت تو روز داوری | |
ای چشمهی حیات نه در خاک رفتهای | ز افلاک آمدی و به افلاک رفتهای |
شعر ۱۰
با گریه نقش داغ تو از جان نمیرود | از لاله رنگ داغ به باران نمیرود | |
با نقد عمر داغ غمت را خریدهام | سخت آمدهست در دل و آسان نمیرود | |
هم سوز ماتم تو و هم شور عشق تو | با شیرم اندرون شد و با جان نمیرود | |
آنجا که هست عشق تو جان را چه قیمت است؟ | کاین میرود ز دست ولی آن نمیرود | |
قربانیای به غیر تو قربانی عظیم | با پای شوق خویش به میدان نمیرود | |
غیر از تو ای شهید وفاکیش جورکش | هرگز شکار از پی پیکان نمیرود | |
هر خنده بود از لب عالم کشید پا | لبخند اشک از لب مژگان نمیرود | |
پایان گرفت عمر شب و گریههای شمع | وین داستان رنج به پایان نمیرود | |
این داستان هستی و بود و نبود ماست | این چیستان عالم و سرّ وجود ماست |
شعر ۱۱
جیب وجود در غم قتلت دریده باد | عالم به سان خرمن آفت رسیده باد | |
هر غم که بود در همه عالم به سینه هست | هر خون که هست در همه دلها به دیده باد | |
هر دل که بود سوز تو در آن فسرده گشت | هر سر که نیست شور تو در آن بریده باد | |
دلهای شیعیان همه در خون کشیده شد | آن دل که خون نگشت به آتش کشیده باد | |
هستی به عشق دادی و هستی گرفتهای | هستی فدای آن همه عشق و عقیده باد | |
بایست هرکسی برد از فیض عام سهم | داغ غم تو قسمت هر آفریده باد | |
کمتر ز لاله نیست دل عاشقان تو | تنها، به غم نشسته و در خون تپیده باد | |
هستی به سان قطرهی اشکی اگر شود | بر خاک آستانه پاکت چکیده باد | |
در نظم عشق، واسطة العقد آدمی | در بزم عشق واسطهی فیض عالمی |
شعر ۱۲
خاموش «خرّما» که جهان زین فسانه سوخت | در خون نشست لاله و بلبل به لانه سوخت | |
باران اشک اگرچه تکاهل نکرده است | هرجا که بود نطفهی گل در جوانه سوخت | |
برقی جهید از غمش و در دلم نشست | شکر خدا که عاقبت این درد، خانه سوخت | |
در دورهای که قحط وفا بود و قحط عشق | شکر خدا که سینهی ما عاشقانه سوخت | |
ای چشم بینگاه من ای چشمهی امید | فیضی! که دل به حسرت یک اشک دانه سوخت | |
خاموش «خرّما» که دل دردمند دوست | بیدود ساخت آتشی و بیزبانه سوخت | |
وقتی که سوخت حلق حسین (ع) از شرار تیغ | در حیرتم که خانهی هستی چرا نه سوخت | |
جانانه داد جانی و دین جاودانه ساخت | بایست در مصیبت او جاودانه سوخت | |
تا بود چرخ سفله خطایی چنین نکرد | بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد [۱] |
شعر ۱۳
در گرامی داشت خاطرهی جاودانهی شهادت زندگیآموز و آزادگیپرور سرور و سالار شهیدان اسلام و انسانیت و آرمان و اخلاق، حضرت سیدالشهدا، ابی عبداللّه حسین بن علی(ع):
با بغض گرفت غم به دامن سرمان | سر کرده هوای نیزهی سرورمان | |
گشتند قرین محرّم و فروردین | از عید شده عزاش واجبترمان |
برماست که یاد دوست نیکو داریم | دل را نه اسیر رنگ، نه بو داریم | |
گر سال کهن نو شده از گردش دهر | ما تازگی دین خود از او داریم |
یک شب اگر او به خواب آید بازم | بر هرچه، ز ماه تا به ماهی نازم | |
قربان نشدم اگر ز وَجْد آنگه جان | قربانی راه ذو الجناحش سازم |
شعر ۱۴
ترجمهی منظوم بعضی از احادیث آن اباعبدالله(ع)
۱- ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم:
از کتم عدم چو حقگر آزاده شوید | حیف است برای باطل آماده شوید | |
گر روی ز رسم و راه دین گرداندید | در کار جهان دست کم، آزاده شوید |
از کتم عدم چو حقگر آزاده شوید | حیف است برای باطل آماده شوید | |
گر روی ز رسم و راه دین گرداندید | در کار جهان دست کم، آزاده شوید |
۲- ان الحیوة عقیدة و جهاد:
این خواب گران، دریغ ارزان نبود | بیهوده به سر بردنت آسان نبود | |
در بحر حیات گوهری چون ایمان | یا جهد و جهاد در ره آن نبود |
۳- بخشی از وصیت نامه امام حسین(ع) به برادر ناتنیاش جناب محمد بن حنفیه (منسوب به نام مادر، که با هم برادر پدری بودند، مانند قمر بنی هاشم):
«... انی لم اخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الإصلاح فی امّة جدّی محمّد صلی اللّه علیه و آله، ارید ان آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر، و أسیر بسیرة جدّی و سیره ابی علی بن ابی طالب علیه السلام ...»:
من نز پی تاج و باج برخاستهام | بل، کندن ریشهی ستم خواستهام | |
اصلاح در امت نیایم احمد | با نهی ز منکر، به هم آراستهام |
۴- و اعلموا أنّ حوائج الناس الیکم، من نعم اللّه علیکم، فلا تملّوا النعم فتحو نقما:
آرند کسان چو نزدتان حاجت خویش | سازید فدای رنجشان راحت خویش | |
نعمت شمرید، تنگدل زان نشوید | کز دست دهید گوهر طاعت خویش [۲] |