جواد جمیل
جواد جمیل | |
---|---|
زادروز | 1954 میلادی در یکی از روستاهای جنوب عراق |
ملیت | عراقی |
محل زندگی | ایران |
پیشه | فعالیت در انجمنها و نشریات ادبی |
دیوان سرودهها | «صدی المرفض و المشنقة»، «اشیاء حذفتها الرقابة»، «للثوار فقط» و «یسألونک عن الحجارة» |
زندگینامه
جواد جمیل به سال ۱۹۵۴ میلادی در یکی از روستاهای جنوب عراق به دنیا آمد. در رشته مهندسی فارغ التحصیل شد و به دلیل مبارزه با رژیم عراق در سالهای ۱۹۷۴ و ۱۹۸۰ میلادی زندانی گردید و انتشار اشعارش که تا آن زمان در مجلات «المرفأ» و «الرابطة» چاپ میشد ممنوع گردید او هماکنون در ایران به سر میبرد و در انجمنها و نشریات ادبی فعالیت چشمگیر دارد.
آثار
برخی از آثار جمیل چنین است:«صدی المرفض و المشنقة»، «اشیاء حذفتها الرقابة»، «للثوار فقط»، «یسألونک عن الحجارة».
چکیده آثار
- لم یبق من جرح الحسین سوی التمرّد و التّحدّی جرح له و الشّمس ألف غد یجیء و ألف وعد لم یبق من صوت الحسین و قد غفت عنه الطّفوف لم یبق فی صمت الغبار سوی «خذینی یا سیوف» لم یبق من عطش الحسین سوی رؤی یمطرن ملحا عجبا أ یزرع جرحه شجرا لیحصد منه جرحا لم یبق من سیف الحسین سوی شظایا من لهیب و حطام غمد کالغروب یلوذ بالجسد الغریب [۱]
از آثار کربلا جز رموز ایستادگی و تمرد و مبارزهطلبی به یادگار نمانده است. او جراحت برداشت اما خورشید هزاران روز دیگر هم میآید و صدای حسین (ع) در غبار حادثه «یا سیوف خذینی» ای شمشیرها مرا دریابید! همچنان باقیست. عطش حسین (ع) را چیزی جز شوری اشک چشمان برطرف نکرد. تعجب میکنم اینکه از جراحت حسین (ع) درخت جراحت رویید و از شمشیر او لهیب سوزان بهجاست. اگرچه با نیام خرد شده، درهم آمیخته است.
- سرودهی زیبای او در رثای حسین (ع) «الحسین لغة ثانیه» حسین زبانی دیگر، نام دارد جواد جمیل برای اینکه عظمت حادثه کربلا را به تصویر بکشد و پیام واقعه را برساند همهچیز و همهکس را به سخن درمیآورد ولی در نهایت همه را عاجز و ناتوان میبیند. پس به دنبال لغتی دیگر و زبانی رساتر از کلمات میگردد و ازاینروست که مرثیهاش «الحسین لغة ثانیه» نام میگیرد. که در ۱۳ قسمت به تحلیل ماجرا مینشیند.
کیف تلغی المسافات بین التّوهّج ... و اللّحظة الباردة لم تزل بین جرح الحسین و بین قصائدنا مدن قانیة و لکی نقرأ الجرح، لا بدّ من لغة ثانیة!! [۲] چگونه کلمات میتواند بیانگر مسافت بسیار بین شعلههای عشق و لحظه سرد مرگ باشد. در میان جراحت حسین (ع) و قصاید ما شهرهای خونرنگی است که توان تصویر آن را با تکزبان تنهای خویش ندارد. پس باید زبان دیگری جستجو کرد.
أراد أن یقول شیئا عن الفاصلة البلهاء بین النّوم و الیقظة، فاستسلمت الأشیاء للذّهول! [۳] میخواهم چه بگویم؟! دربارهی فاصله ابله خواب و بیداری! (عدم مرزبندی حق و باطل را در میان مردم به فاصله ابله خواب و بیداری تعبیر کرده است) از یاران بیوفایی که به حسین (ع) پشت نمودند و راه فنای خویش را با التماس و استغفار از دشمن خریدند که آنها به خشوع گلی میمانند که مظهر شادابی و شکوفایی است در برابر الهه مرگ و پژمردگی.
أراد أن یطفی عواء الرّیح، أو یستر عری هذه الخیول فصاح: یا أمطار هذا الأفق المسلول مرّی علی خیمتنا، فخبّات خلف الضّباب وجهها، و بعدها ... أراد أن یقول: لا تولدوا ... لا تولدوا فی زمن مقتول! [۴] میخواهم زوزهی باد را خاموش سازم و بر اسبان عریان ترحم نمایم. فریاد میکنم و بارانهای این آسمان مسلول و بیمار را به خیمه میخوانم؛ اما او خود را پشت مه پنهان میسازد و فصول، ابرهای خود را دریغ میدارند. ازاینرو میخواهم ندا دهم که در این زمانهی مرده؛ دیگر به دنیا نیایید، به دنیا نیایید!
«یا سیوف خذینی» [۵] و کانت یداه سواقی قمح، تنادی الجیاع فاعبری من دروب الضّیاع یا وجوه الرّماد و اعبری یا بقایا الجیاد جسدا ... واحة ثرّة الضّوء ... مطمورة بالشّعاع «یا سیوف خذینی» الی شرفة من جراح مسوّرة بالعناد! [۶] به مشهد حسین که وارد میشوی ندای او را میشنوی که «ای شمشیرها مرا دریابید!» او شمشیرها را به سوی خویش میخواند.
دستهای او را که منشاء جود و برکت است پر از فریاد گرسنگی میبینیم همان دستانی که مانند ساقهی گندم عامل سیری و عطا به دیگران بوده است، اینک شمشیرها را به سوی جراحتهای در حصار عناد و کینه دعوت میکند.
ذاکرة مشدودة ... بخیط عنکبوت و نظرة کالقبر ... فی فراغها ینطفئ الیاقوت و فی شرایینی دم ... رماد ما زلت أنحت المنی ... من خشب التابوت! و منذ أن قتلته ... غرقت فی بحیرة من دمه المرّ ... فلا أقدر أن أحیا ... و لا أقدر أن أموت!! [۷] (شاعر خباثت چندشآور «حرملة بن کاهل» قاتل طفل شیرخوار را چنین به تصویر میکشد). ذهن تار عنکبوتی و چشمان بیفروغ قبرگونهاش، چشمان مردهای که نتوانست گوشهای از آن همه احساس عطش و تلاطم را در چهرهی طفلک شیرخوار ببیند ... مرگ در همهی وجود او خودنمایی میکند. گویا در رگهایش نیز خونی از خاکستر جریان دارد. از آرزوهایی که بر چوب تابوت تراشیده میگوید و پس از آن خود را در دریاچهای از خون تلخ غرقه میبیند که نه زندگی تواند و نه مرگ او را درمییابد:
لا تبحثوا عنّی فی مدن صخریّة مطمورة بالدّمع ... و الحزن فإنّنی ما زلت منذ رحلتی أطوف فی مدن مسکونة، دون سواها بالسّکاکین ... و بالسّیوف! [۸] در شهرهای سنگی گریه و ماتم جستجو نکنید. پس از آن مصیبت ... من را در شهرهای حماسه و شمشیر میتوان یافت زیرا که حیات و پیروزی حسین (ع) در جای جای زندگی انسانها جلوهگر است!
من قال إنّ الرّماح الّتی خطفت قلبه انتصرت؟! لم یزل فی خیام الحسین رماد و کسرة سیف و رفض! لم یزل فی ورید الحسین المقطّع نبض! [۹] چهکسی میگوید تیرهایی که قلب حسین (ع) را نشانه رفتند پیروز شدند؟ در خیمهی حسین (ع) شمشیرها شکسته میشود. ظلم مطرود است و نبض رگهای بریدهی حسین همچنان میزند! و حقیقتا چه کسی ماند و چه کسی رفت؟!شمشیر برید یا حسین؟! آتش سوزاند یا خیام؟! حسین تشنه ماند یا فرات؟!!
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج۱، ص: ۵۸۵-۵۸۸.