غلامرضا کافی‌

از ویکی حسین
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۱۲ توسط Esmaeili (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

غلامرضا کافی‌ (١٣٤٧ ه. ش) یکی از شاعران معاصر ایرانی است .

غلامرضا کافی‌
غلامرضا کافی.jpg
زادروز ١٣٤٧ ه. ش
کرمان

زندگینامه

غلامرضا کافی فرزند محمد به سال ١٣٤٧ ه. ش در «شهر بابک» کرمان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاه خود سپری کرد. سپس به دانشگاه شیراز راه یافت و کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی از آن دانشگاه اخذ نمود و پایان نامه خود را در رابطه با «شناخت شعر جنگ» انتخاب نمود که بعدها با عنوان «دستی بر آتش» به صورت کتاب به چاپ رسید.

وی فعالیت‌های شعری خود را از بدو ورود به دانشگاه شروع نمود از ایشان تاکنون کتب متعددی به چاپ رسیده است.

دکتر غلامرضا کافی به مدت چهار سال رییس حوزه هنری فارس از 1396 تا1399 مسول بسیج هنرمندان فارس بوده است. نیز وی ده سال مسئولیت انجمن شعر جهاد دانشگاهی فارس و عضویت در ستاد شب شعر عاشورا را در کارنامه فعالیت‌های ادبی خود دارد.

وی از میان قالب‌های شعری کلاسیک بیشتر به غزل و مثنوی دلبستگی دارد ولی مدتیست به شیوه‌ای در شعر که مختص خود اوست و نام «ترانک» را بر آن نهاده، رو آورده است. وی ترانک را شعرک‌های کوتاهی که حاوی لحظات شاعرانه شکار شده‌اند و معمولا دردهای اجتماعی را بازتاب می‌دهند، نامیده است.

آثار

مجموعه‌های شعری کافی عبارتند از: «بهار در برهوت»، «تیغ و ترانه»، «سردار هور»، «گزیده ادبیات معاصر شماره ١٦١» و «فرشته‌ی انجیر» که کار مشترکی با همسر شاعرش پروانه نجاتی می‌باشد و شامل اشعار مذهبی آنهاست. سه کتاب نیز در زمینه داستان و خاطره از ایشان چاپ و منتشر شده است: «زخم کبود کبوتر»، «روان خونی سنگر» و «رود رگبار هلهله».

اشعار

قرآن برگ‌برگ‌

روزی که خاک نشئه صبح نشوز داشت‌ چنگی [۱] حزین چکامه‌ی خون در چگور [۲] داشت
خورشید در محاق افق خونِ تیره بود امساک آب سور گناه کبیره بود
می‌سوخت خیمه‌خیمه نگاهی در اضطراب‌ خون می‌چکید از نوک مژگان آفتاب
نعل کهر در آتش عصیان مذاب بود در رود رود ظهر زمین قحط آب بود
له‌له، کویر ناک، عطشناک، تیغ مرگ‌ در خاک دست و پازده قرآن برگ‌برگ
«ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای‌ در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای» [۳]
ای چرخ! باز فتنه‌ی صفین پا گرفت‌ توفان مرگ در نفس کربلا گرفت
بنگر که باز باطل و حق در مقابلند مرغان عشق در عطش تیغ، بسملند
یک سو ببین که سبز و سترگ ایستاده‌اند یک سو هزار گله‌ی گرگ ایستاده‌اند
یک سوی دشت خیمه‌ی دست دعا بلند یک سوی خاک سایه‌ای از نیزه‌ها بلند
سمت سپاه موج که طوفانْ غرورها لبریز سایه مرد که سمت ستورها
این سو که تیغ‌ها به عطش یال می‌زنند هفتاد و دو فرشته نفس بال می‌زنند
آن سو که در کویر سراب ایستاده‌اند از سی هزار بیش به چندین قلاده‌اند
اینک منم که شعله نفس در گدازه‌ام‌ اینک منم که راوی این خون تازه‌ام
بشنو که نابرابری و جنگ قصّه نیست‌ بشنو که شیشه طاقتی و سنگ قصّه نیست
در نبض خاک گرچه تبِ دشنه می‌تپید ظهری غریب بود که گل، تشنه می‌تپید
خون بود و خلسه بود و نماز و نیاز بود هفت آسمان برای عروج که باز بود
دیدم کنار علقمه ماه تمام را چون موج در خروش صلابت امام را
باران تیر را چو سپر ایستاده بود چون نخل در هجوم تبر ایستاده بود
هرچند داغدار پسر بود، تازه بود چشم انتظار زخم دگر بود، تازه بود
گویی که عمر عشق به آخر رسیده بود نوبت به یادگارِ برادر رسیده بود
قاسم چو تیغ، تشنه برون از نیام زد لب‌های خشک بوسه به دست امام زد
خون پرده بست چشم عزیز سوار را در کف گرفت هیمنه‌ی ذو الفقار را
مهمیز گُرده کوه به سمندی سپید شد اهل حرم ز آمدنش ناامید شد
آن سرو تازه رُسته که حیدر تبار بود از بوستان سبز حسن یادگار بود

غریبه

چقدر آشنا می‌نمایی غریبه! بگو از کجا، از کجایی غریبه؟!
در این شهر و این شب چه بی‌سر پناهی‌ نداری مگر آشنایی غریبه؟!
دل نخل‌ها تازه شد از عبورت‌ مگر تو ولّی خدایی غریبه؟!
تن شهر، بوی ترا می‌دهد آی‌ تو جان کدام آشنایی غریبه؟!
تو در آسمان نگاهت چه داری‌ که کردی دلم را هوایی، غریبه؟!
غبار کدامین سفر بر تو مانده‌ست‌ که گرد از دلم می‌زدایی غریبه؟!
به کار که بستی گره چفیه‌ات را که از کار من می‌گشایی غریبه؟!
ترا می‌شناسم، تو را می‌شناسم‌ تو همرنگ خون خدایی غریبه؟!
کمینگاه دیواست این شهر، این شب‌ مگر در دل من در آیی غریبه؟!
تو رفتی و مانده‌ست در کوچه‌ی شهر نشان از توام ردّ پایی غریبه؟! [۴]


منابع

پی نوشت

  1. چنگی: چنگنواز.
  2. چگور: نوعی ساز- کمانچه.
  3. این بیت از محتشم کاشانی است.
  4. شعر خطاب به مسلم بن عقیل است.