رضا اسماعیلی
رضا اسماعیلی (١٣٣٩ ه. ش) شاعر معاصر ایرانی است.
رضا اسماعیلی | |
---|---|
زادروز | ١٣٣٩ ه.ش تهران |
زندگینامه
رضا اسماعیلی فرزند محمد به سال ١٣٣٩ ه. ش در خانوادهای مذهبی در تهران به دنیا آمد. بعد از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه، لیسانس خود را در رشته علوم اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی اخذ کرد و پس از گذرانیدن خدمت نظام وظیفه در سال ١٣٦٨ ه. ش به استخدام وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی درآمد.
وی به مدت چهار سال سردبیر مجله دانشآموزی «امید اسلام» را بر عهده داشت و به موازات آن در چند مجله و ماهنامه دیگر فعالیتهای ادبی و مطبوعاتی خود را گسترش داد. او هم چنین در سالهای اخیر به عنوان مدرس و کارشناس ادبی و داور تعدادی از جشنوارههای ادبی کشور فعالیت داشته است.
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ١٣٥٧ ه. ش سرودن شعر را به طور جدی آغاز کرد.
آثار شاعر
نخستین مجموعه شعر اسماعیلی با نام «حنجرههای سرخ عشق» در سال ١٣٧٣ ه. ش چاپ و نشر گردید و پس از آن مجموعههای «نینامه»، «تیغ، قلم، تغزل»، «آیینه و سنگ»، «گزیده ادبیات معاصر شماره 6»، «صد کلام، صد خاطره»، «آسمانی» و ... را به چاپ رساند.
آخرین اثر ایشان مجموعه شعری با نام «بر آستان جانان» است که در سال ١٣٨٢ ه. ش به زیور طبع آراسته گردیده است. تعدادی از اشعار این شاعر پرکار بصورت ترانه توسط خوانندگان چون سراج، حسین زمان و ... به اجرا در آمده است رضا اسماعیلی هم چنین تعدادی کتاب که شامل مجموعه شعر، نقد و مصاحبه است را در دست انتشار دارد که عناوین بعضی از آنها عبارتند از:
«عاشقانههای بهشتی»، «یادداشتهای پراکنده»، «تصویر حماسه»، «بوی گل در میزند»، «پاهای مبعوث».
اشعار
شرمندهام زبان دلم وا نمیشود | احساس لال من به تو گویا نمیشود | |
میخوانمت به نام و نمیدانمت هنوز | فهمیدنت نصیب دل ما نمیشود | |
در کربلا نبودهام و میکنم دعا | گردم شهید عشق تو، امّا نمیشود | |
زینب! مگر دشت پر از لاله را چنین | ای خواهرم، شهید تو پیدا نمیشود | |
آن سر ستاده بر خط خون ذو الجناح عشق | با من بیا به صحنه که فردا نمیشود | |
گنگم هنوز و کار دلم حسرت است و بس | شرمندهام، زبان دلم وا نمیشود |
زینت سجاده عشق
بعد از آن واقعهی سرخ بلا سهم تو شد | پیکر سوختهی کرب و بلا سهم تو شد | |
بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست | ناگهان داغ دل آیینهها سهم تو شد | |
بعد از آن واقعه آشوب قیامت برخاست | بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد | |
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت | خطبهی اشک برای شهدا سهم تو شد | |
بعد از آن واقعه در هرولهی آتش و خون | در شب خوف و خطر خطبهی «لا» سهم تو شد | |
بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم | خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد | |
خیمهی نور تو در فتنهی شب سوخت ولی | کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد | |
بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهی عشق | از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد | |
بعد از آن واقعه، ای کاش که میمردم من | مصلحت نیست، بگویم که چه، سهم تو شد | |
بعد از آن واقعهی سرخ حقیقت گل کرد | کربلا در تو درخشید، خدا سهم تو شد |
اسطورههای بیسر
باز میگردد ز عاشورا چه تنها ذو الجناح | حرفهایی سرخ دارد با دل ما ذو الجناح | |
از عطش میآید این گیسو پریش بیقرار | دارد از دریا نشانی هیچ آیا ذو الجناح؟ | |
از بلوغ واقعه میآید این طوفان سرخ | پس چرا چیزی نمیگوید خدایا، ذو الجناح؟ | |
زخم میبارد ز عاشورای چشمانش ولی | با تمام زخمها برپاست اما، ذو الجناح | |
دشت چشمانش پر از اسطورههای بیسراست | با که گوید ترجمان زخمها را ذو الجناح | |
میرسد از راه با یک دشت گل زخم شهید | تا کند بانگ قیامت را مهیا ذو الجناح | |
لحظهای بر بند چشمان شهیدت را، بخواب | زخمهایت میشود فردا شکوفا، ذو الجناح | |
وارث خون خدا امروز، تیغ خشم ماست | انتقام عشق را بگذار با ما ذو الجناح |
به بوی عشق
صدایم کاش میکردی که از ماندن بپرهیزم | شبی در کربلای تو به بوی عشق برخیزم | |
صدایم کاش میکردی شبی تا شعلهور گردم | به رستاخیز داع تو، بسوزم، بال و پر ریزم | |
صدایم کاش میکردی تو ای توفان سرخ خون | که من با غیرت خشمت بپیوندم، بیامیزم | |
صدایم کاش میکردی که جان از کف بیندازم | ندارم غیر نقد جان که در پای عمت ریزم | |
صدایم کاش میکردی که در حسرت نمیرم من | تو «هل من ناصرا» گویی به لبیکی به پا خیزم | |
صدایم کاش میکردی ولی نه، من عقب ماندم | دریغا! ظهر عاشورا تو را من اشک میریزم |
آیینه
آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید | خورشیدترین حادثهها در تو درخشید | |
بر دوست همان روز که با حنجرهی خون | گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید | |
شد کرب و بلا کعبهی تو، حجّ تو مقبول | گفتی تو چو لبّیک، بلا در تو درخشید | |
ای معجزهی سرخ، به ایثار تو سوگند | تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید |