صدیقه وسمقی
صدیقه وسمقی از شاعران ایرانی برخاسته از درون انقلاب اسلامی است که با انقلاب نشو و نما یافته است و از اولین روزهای انقلاب در کانون فرهنگی نهضت اسلامی به فعالیت پرداخت، و اکثر اشعارش مربوط به مسائل و ارزشهای انقلاب است.
صدیقه وسمقی |
---|
دربارهی شاعر
صدیقه وسمقی فرزند خدا بنده در سال 1340 ه. ش در تهران متولّد شده است پدر و مادرش اهل قروهاند. متأهل و صاحب یک دختر میباشد. وسمقی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذرانید. و سپس وارد دانشگاه تهران شد، و در رشتههای قفه و مبانی حقوق اسلامی با درجهی دکترا فارغ التحصیل گردید. وی به دو زبان عربی و انگلیسی تسلّط دارد.
وسمقی از چهارده سالگی شروع به سرودن اشعار نمود و چون دارای استعداد و قریحهی ذاتی سرشار بود به سرعت شعرش شکوفایی یافت و مورد توجه قرار گرفت در سرودن مثنوی، غزل، رباعی، دوبیتی پیوسته و آزاد و شعر نو طبع آزمایی کرده ولی محور کار خود را مثنوی قرار داده است.
وی تاکنون چندین سفر فرهنگی به نقاط مختلف دنیا از جمله هندوستان، لبنان و آفریقا داشته است.وسمقی در سال 1377 با رأی مردم تهران عضو شورای شهر تهران شد و هم اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و استاد آن دانشگاه میباشد.
آثار شاعر
آثار: اولین اثرش در سال 1368 شمسی به نام «نماز باران» به چاپ رسید. از وی سه مجموعه شعر با نامهای «نماز باران»، «دردهای مذاب»، گزیده ادبیات معاصر شماره 29 و چند کتاب ترجمهی شعر و پژوهش در زمینهی ادبیات با عنوانهای «شاخههای شکسته»، ترجمه و شرح دو قصیده از دعبل، «گنجینههای قدس»، دربارهی آثار تاریخی و معماری قدس، «مدینه منوره»، ترجمه و تحقیق دربارهی مدینه، ترجمهی چند غزل از حافظ و سعدی به عربی، «عرصه در دیار خدایان» سفرنامهی هند، و مقالات متعدد اجتماعی و سیاسی در نشریات و مطبوعات کشور به چاپ رسیده است.
اشعار
سرود آفرینش:
میوزد در من نسیم یاد تو | میشوم فریاد در فریاد تو | |
خاطرم عاطر شود زین رهگذار | با تو شوق رویشم، روح بهار | |
میشوم آشفته در گیسوی تو | میشکوفم در شکوه روی تو | |
میتراود عطر تو تا در خیال | خاطرم پر میگشاید تا وصال | |
آسمان پر میشود از بال من | عرشیان بیخود شوند از حال من | |
پرپرم در دست بیپروای عشق | مینهم سر بر کف سودای عشق | |
من بهار لالهزار نینوام | با تب روییدن خون آشنام | |
سید لب تشنگان کربلا | در حصار کفر میخواند مرا | |
میسراید عشق را از نای خون | میتراود از لبش آوای خون | |
جمله شد در پاسخش گویا، تنم | سرخی لبیک شد پیراهنم | |
کربلا نام مرا فریاد کرد | ز اشنای سنت خون یاد کرد | |
آشنای کربلا گام من است | همره باد سحر نام من است | |
میسپارم تن به هرم تیغها | میبرم راه وفا تا انتها | |
آفرینش را سرودی دیگرم | در نماز خون سجودی دیگرم | |
دین اگر با خون من احیا شود | خون فشانم، خون، که تا دریا شود | |
تا بماند سنت عشق قدیم | تیغ گشتیم و به غیر او زدیم | |
موج ناآرام بحر خون منم | معنی اوجم، شکوه بودنم | |
صبح، جاری در نفسهای من است | آفتابم، صبح مأوای من است | |
من گل سرخ طلوع در زمین | من بشیر صبح فتح عشق و دین | |
جوشش نورم ز چشم آسمان | جاری پیغام خون عاشقان | |
میخروشد در من آوای حسین | جان من مشحون ز صهبای حسین | |
العطش لب تشنهام جامی دهید | از شکوه وصل پیغامی دهید | |
چون حسینم کشتهای جانان پرست | از دو عالم جرعهای وصلم بس است [۱] |
آسمان دشت شیدایی:
میتپد در نبض خورشید اضطراب | میخروشد العطش از نای آب | |
باد میتازد خروشان، رعدگون | میبرد صحرا به صحرا بوی خون | |
تشنگی در جام دلها ریخته | با مِی گلگون عشق آمیخته | |
تشنه اسبان با سواران هم نفس | رفته تا اوج فلک بانگ جرس | |
شید گیسوی شرر را هشته است | با نفسهای زمین آغشته است | |
سنگ تا سنگ زمین گریان شده | مهر تا ماه، آسمان افغان شده | |
نخلها گیسو پریشان کردهاند | غنچهها سر در گریبان کردهاند | |
آسمان، اینجا نمیبارد مگر | نیستش از تشنگان آیا خبر؟ | |
عاشقان شمشیر بر تن سودهاند | مرزهای مرگ را پیمودهاند | |
کوفیان بر بستر شب خفتهاند | شوق بیداری ز چشمان رُفتهاند | |
اسبهای جهل را زین کردهاند | خویش را با خفت آذین کردهاند | |
رایت شب بر زمین افراشته | صبح را مقهور خویش انگاشته | |
از سراب وهم مینوشند آب | کیست آید بر شکار آفتاب؟! |
چشم شو، ای آسمان، ای آسمان | دیده از هر سوی آور این کران | |
کوفیان در جام می خون کردهاند | گوی کفر از گبر و ترسا بردهاند | |
بر گلستان پیمبر تاخته | خرمن از گلهای پرپر ساخته | |
آتش ظلمی چنان افروختند | کز شرارش هفت دریا سوختند |
کیست این بر خاک و خون افتاده یل | برده سر بر تیغ تا اوج زحل | |
تشنهتر از کام صحراهاست او | پر تلاطمتر ز دریاهاست او | |
پیکرش باغی است از گلهای سرخ | کیست این، صحراست یا دریای سرخ؟! | |
سینه، دریاگون و قامت، کوهوار | زخمها دارد به تن چون لالهزار | |
مرگ از او شور صحرایی گرفت | عشق از او رنگ تنهایی گرفت | |
آسمان دشت شیدایی است او | آیتی در عشق غوغایی است او | |
بر ستیغ تیغ تا افراشت سر | ز آسمان، خورشید پنهان داشت سر | |
این حسین، این شوکت ارض و سماست | این امام باشکوه کربلاست [۲] |
منابع
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1564-1566.