مرضیه اسکندری
مرضیه اسکندری فرزند عزت الله در اردیبهشت ماه 1362 شمسی در قزوین متولد شد. تحصیلات خود را تا دیپلم انسانی ادامه داد و سپس در حوزه علمیه قزوین به تحصیل مشغول شد و توانست مدرک سطح دو(معادل کارشناسی) را اخذ نماید. وی شاعر و خوشنویس میباشد و هم اکنون مشغول تدریس خوشنویسی درحوزه علمیه و مدارس کشور میباشد. ایشان در هجدهمین و نوزدهمین نمایشگاه بینالمللی قرآن کریم شرکت داشته و همچنین نمونههای اشعارش در روزنامهها و مجلات کشور به چاپ رسیده است. آثار: «رسم الخط شاهد» و «ظرافتهای هنری داستانهای قرآنی»، وی همچنین مشغول تالیف قرآن کریم به خط نستعلیق میباشد. اسکندری برگزیده کشوری جشنوارههای طلاب و شعر سرود سرخ سپیدار میباشد.
٭ ٭ ٭
چهار پاره: باز محرم شد و یاد حسین باز قلم در کف من جان گرفت باز به یاد لب عطشان او چشم سترون شده باران گرفت
٭
باز علم، باز کتل، سینه زن آمد و اندوه زمین تازه شد از مدد خون شهیدان عشق باغ پر از میوه دین، تازه شد
٭
فصل غم و فصل محرم رسید آینه در آینه اندوه، ریخت مویه کنان رفت زمین، آسمان خانه خورشید سر کوه ریخت
٭
ریخت به هم، نظم زمین و زمان چادر شب پاره شد آتش گرفت شب چه شبی خون به دل روز کرد روز هم آواره شد آتش گرفت
٭
مرد و زن و پیر و جوان غصهدار عارف و عامی دلشان، خون شده نعره زنان بید ز هجرانشان عقل رها کرده و مجنون شده
٭
ای دل دیوانه تو هم زار باش در غم زینب که دلش زار بود با همه غمگینی و آزردگی شیر زنی گرمی بازار بود
٭
شیر زنی را که به یک خطبهاش کاخ ستم لرزه به جانش نشست
گرچه شکسته کمر زینبم آه کشید و دل عالم شکست ٭
آه از آن لحظه زبانم گرفت حال بیان کردن آن درد نیست کوفه بمیرد که در آن شهر کور هیچکسی مثل علی مرد، نیست
٭
«مرضیه» خاموش که خود کربلا شعر بلندی است برای همه زمزمه خون حسین عزیز نغمه پندی است برای همه
٭ ٭ ٭
یک تابلو کشید و خون ریخت پای آن حالا قلم بگو بنویسد کجای آن؟ یک تابلو به وسعت تاریخ ماندگار یک تابلو که تازگی آن، جلای آن در آن کشیده طفل سه ساله، که زار بود با عمّهای که کرد دعاها، برای آن تصویر کرد نقش برادر که تشنه بود اما فرات نعره زنان در هوای آن نی میزدند عالم و آدم غریب وار بر حالت حسین من و نینوای آن یک گوشه بود زینب کبری، گرفته حال شاهد، فقط، به معرکه چشم خدای آن سرّی که بود بین حسین و خدای خویش خون شکفته کرد دگر بر ملای آن طفلی که مرگ را به تمسخر گرفته بود میگفت با پدر همه ماجرای آن حالا امام و کرب و بلایی که سر نداشت افتادهاند جن و پری پیش پای آن
٭ ٭ ٭
ای گریه ببار روی دامن هر چند شدی شبیه آهن یک پرده بگو که کربلا چیست؟ آن آینه خدا نما چیست؟ اوصاف امام را بیان کن یادی ز حسین مهربان کن ای اشک بریز مثل باران یک نغمه بزن ز بیقراران آنانکه به شوق یار رفتند با زمزمه بهار رفتند با زمزمه بهار خوشرنگ با چشم خمار، با دل تنگ دلتنگ خدای خویش بودند بی حضرت حق پریش بودند آن تشنه لبان غرق کوثر آنها که کشیده تا فلک، سر از جور زمان نکرده فریاد آنها که نمیروند از یاد ای زینب سر بلند آگاه یک شمه به ما نشان بده راه با ما بسرای از شهادت از رمز عظیم استقامت ای ماه چگونه صبر کردی؟ با آن همه ناکسی و سردی آن دل نه دلست، بلکه دریاست گفتی که هر آنچه هست، زیباست ای همچو پدر دم تکلّم وی ظلم نموده بر تو مردم با کوفه و کوفیان چه کردی؟ تو مادر صبر و غرق دردی با درد شبیه مرد، بودی با فتنه و جور سرد، بودی هستی چو کنار ما دمادم پس خطبه بخوان برای ما هم ما عاشق زینبیم و دردش آنکس که زند به خصم آتش
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1235-1238.