مفتون همدانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
سید میر آقا کبریایی همدانی متخلص به «مفتون» فرزند سید آقا کبریایی است نسب او با سی و هشت واسطه به امام زین العابدین (ع) میرسد. وی در سال 1268 ه. ش در همدان متولد شد تحصیلات مقدماتی را به انجام رسانید و دروس عربی و ریاضیات را ضمن اشتغال به کار روزانه نزد اساتید فن تکمیل نمود و هیئت و نجوم، تاریخ و ادبیات و فنون شعر را نیز بیاموخت. در جوانی نام مفتون در شهر همدان و غرب کشور به پهلوانی و آزادیخواهی معروف و سپس در جوامع و محافل ادبی کشور به عنوان شاعری توانا، عارف و دانشمند مشهور گردید. سید میر آقا سرانجام در دهم مهر ماه سال 1334 ه. ش وفات یافت و بنابر وصیتش در ضلع شمالی آرامگاه قدیمی بابا طاهر عریان همدانی به خاک سپرده شد.
حُسن حَسن چو بگذشت، دور حسین آمد | شور حسینی اینجا، با شور و شین آمد | |
سوم امام و، پنجم نور دو عین آمد | اسلام و کفر صف بست، حق بین بین آمد | |
شاهی که شد سر او زیب سنین آمد | برخیز رو نمائیم بر کربلای اسلام | |
سرپوش از سر خم چون میفروش برداشت | در خم شراب وحدت کف کرد و جوش برداشت | |
میخوارهی محبت از دل خروش برداشت | جام بلای حق را با نوش نوش برداشت | |
نوشید و، یار عشق حق را به دوش برداشت | مستانه کرد ره طی، آن رهنمای اسلام |
یاران! سیه بپوشید، ماه محرم آمد | ماه محرم آمد، هنگام ماتم آمد | |
ماتم به روی ماتم، غم بر سر غم آمد | دوران کفر گردید، اسلام در هم آمد | |
کعبه شکست برداشت، بتخانه محکم آمد | در کربلا عیان گشت ضعف قوای اسلام |
در کربلا شه دین، اول چو بار بگشود | برداشت بیعت خود از همرهان و فرمود: | |
حق خواسته که بیند ما را شهید، پس زود | هر کس که نیست حاضر، باز است ره نه مسدود | |
واپس کشید خود را هرکس که بیبصر بود | بنمود پشت و بنهاد روبر قفای اسلام |
اول کسی که آنجا ره را برید بر شاه | حُرّ بود، لیک گردید زود از قضیه آگاه | |
از پیش صف شبانه آمد به پشت خرگاه | توبه نمود و شد جانباز، قصه کوتاه | |
آری نزد چو بن سعد خود را به تیغ اللّه | «اول شهید» گردید در نینوای اسلام |
جانباز راه اسلام چون بود جاش خالی | بر کشور شهادت آمد حسین والی | |
در عشق، همت او از بس که بود عالی | دامان خویشتن را، پر کرد از لآلی | |
دُرهای شاهواری، شهره به بیمثالی | ایثار راه حق کرد بهر بقای اسلام |
یک دُرّ شاهوارش آمد علیّ اکبر | یک لعل آبدارش بودی علی اصغر | |
دُرهای دیگر او عباس و عون و جعفر | هفتاد و دو لآلی هر یک چو گنج گوهر | |
خود نیز بر کف دست بگرفت از وفا سر | از بعد قتل قاسم نوکدخدای اسلام |
القصه، خنجر شمر چون کار شاه را ساخت | هرکس که خفته چون زن، از کینه قد برافراخت | |
با اسب نعل کرده، بر نعش کشتگان تاخت | بر هفت آسمان کفر، شور حسینی انداخت | |
از بسکه تازیانه بر فرق کودکان آخت | با جور و کین نشستند کفّار جای اسلام |
از بعد شاه افتاد بر خیمگه چو آتش | در خیمه کرد از غم بیمار کربلا غش | |
زنهای مو پریشان، آسیمه سر، مشوش | اطفال سر به صحرا، رخها ز خون منقّش | |
آن کوفیان خونخوار، با اسبهای سرکش | میتاختند هر سو بر نعشهای اسلام |
زنها پی اسیری، مردانه بار بستند | با صبر و طاقت خویش، پشت عدو شکستند | |
دلهای شیعیان را تا روز حشر خستند | گفتند اهل طغیان: این قوم هر که هستند | |
از بادهی محبّت، خرد و بزرگ مستند | غافل که اصل دینند در تنگنای اسلام |
طفلان ز بیم نالان، زنها ز بهت خاموش | از یاد رفته جوع و، کرده عطش فراموش | |
بر ناقههای عریان بربسته دوش بر دوش | بر جسم و جان بیمار، نه تاب ماند و نه توش | |
در قتلگه دوباره طوفان گریه زد جوش | از وا ابای اسلام، از وا اخای اسلام |
چشم سکینه ناگاه بر جسم باب افتاد | بر مهد اصغر زار، چشم رباب افتاد | |
بر باد رفت معجر، از رخ نقاب افتاد | دلها کباب گردید، تنها به تاب افتاد | |
در قتلگاه شور یوم الحساب افتاد | فریادها برآمد ز آل عبای اسلام |
بین بر علی بیمار، آندم چه حال رخ داد | چون چشم او به نعش باب و برادر افتاد | |
از سینه کرد ناله، از دل کشید فریاد | اطفال، جمله از بیم، چون صید دیده صیّاد | |
نمرود این چنین ظلم هرگز نکرد و شدّاد | آتش گرفت دلها از وایوای اسلام |
رفت آنچه رفت ز آنها بر عترت پیمبر | شد آنچه شد به اسلام از ملحدین کافر | |
اکنون شنو از این نی بانگ و نوای دیگر | دربار کبریائی بازیچه نیست، بنگر | |
کن افتخار زین شاه بر کائنات یکسر | کاین خون رساند بر چرخ فرّهمای اسلام |
این خون اگر نمیبود بر جسم، جان نمیبود | این خون اگر نمیبود، روح روان نمیبود | |
این خون اگر نمیبود، جسمی عیان نمیبود | این خون اگر نمیبود، کون و مکان نمیبود | |
این خون اگر نمیبود، نام از جهان نمیبود | زین خون بهشت و کوثر شد خونبهای اسلام |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1116-1118.