فرصت شیرازی
میرزا محمّد نصیر حسینی شیرازی یکی از شاعران معاصر ایرانی است.
میرزا محمّد نصیر حسینی شیرازی | |
---|---|
زادروز | 1271ه.ق شیراز |
مرگ | 1339 ه. ق شیراز |
لقب | فرصت الدّوله |
تخلص | «فرصت» |
زندگینامه
میرزا محمّد نصیر حسینی شیرازی ملقّب به فرصت الدّوله و متخلّص به «فرصت»، شاعر، ادیب و موسیقیدان معروف ایرانی در سال 1271 ه. ق. در شیراز متولد شد.
وی از خانوادهای ادب پرور در شهر شیراز پا به عرصهی وجود گذاشت. از کودکی علاقهی خاصّی به تحصیل علوم و فنون مختلف داشت. در آغاز جوانی در صرف، نحو، منطق، حکمت، حساب، هیأت، هندسه و اسطرلاب سرآمد اقران بود. بنا به نوشتهی خود او در سی و دو سالگی به دیدار سیّد جمال الدّین اسد آبادی نایل شد و او را در بوشهر ملاقات کرد و دیدارهای بعد موجب دوستی آن دو گردید. پارهای سخنان گرانبهای سیّد جمال الدّین در یادداشتهای او منقول است. هنگامی که شعاع السّلطنه فرزند مظفر الدّین شاه از شیراز به تهران بازگشت فرصت را با خود به دربار آورد و معلم و ندیم خود ساخت و چون در دربار تقرب یافت شاه او را لقب «فرصت الدّوله» داد. هنگام انقلاب مشروطیّت فرصت در تهران بود و در سازمان جدید وزارت معارف که پس از مشروطیّت به وجود آمد او را به ریاست معارف فارس گماشتند و وی در این سمت به خوبی خدمت کرد. بار دیگر در هنگام تأسیس دادگستری او را رئیس عدلیهی فارس کردند و سپس دوباره شغل ریاست معارف و فوائد عامه و مدتی هر دو شغل فرهنگ و دادگستری را بدو سپردند.
فرصت بر اثر یک بیماری داخلی مزمن در سن 68 سالگی، سحرگاه روز دهم ماه صفر سال 1339 ه. ق. در خانهی شخصی خود در شیراز وفات یافت و بنابر آرزوی دیرینهاش در کنار آرامگاه لسان الغیب حافظ به خاک سپرده شد. [۱]
فرصت سراسر منطقهی فارس و بنادر را در مدتی دراز نقطه به نقطه پیمود و اوضاع جغرافیایی هر منطقه را به رشتهی تحریر درآورد. نام این اثر خود را «آثار عجم» نهاده است. دیگر آثار او عبارتند از: «اشکال المیزان» در علم منطق، «دریای کبیر» مشتمل بر علوم مختلف زبان عربی و فارسی، «بحور الالحان» در علم موسیقی و عروض، «منشآت نثر»، «رسالهی شطرنجیه»، «مثنوی هجونامه» و از همه مهمتر «دیوان اشعار» او مشتمل بر قصاید، غزلیّات، ترجیعات، مسمطات، رباعیّات، مثنویات، مراثی، تواریخ و پیوستی از منشآت منشور اوست.
اشعار
شاه شهید می چو ز جام بلا کشید | رخت از مدینه، جانب کرب و بلا کشید | |
در دشت نینوا، ز وفا چون نهاد پای | دست امید از همهی ماسوا کشید | |
ز اصحاب او هر آن که وفا را به سر نبرد | بیعت شکست و پای ز کوی وفا کشید | |
و آن کو، وفا نمود به فرزند مرتضی | صهبای وصل دوست ز جام رضا کشید | |
کردند جمله سینهی بیکینه را سپر | در قتلشان زمانه چه تیغ جفا کشید | |
عبّاس را ز پیکر صد پاره شد جدا | دستی که در رکاب برادر لوا کشید | |
اکبر شهید گشت چو در دشت نینوا | لیلای بینوا، چو نی از دل نوا کشید | |
آمد به حلق اصغر مظلوم شیرخوار | تیر از کمان کینه که دست قضا کشید [۲] |
دارم از کینهی سپهر برین | زخمها بر دل و همه خونین | |
بارم از دیده اشکهای روان | کشم از سینه نالههای حزین | |
همه جانها به حسرت و غم جفت | همه دلها به درد و غصّه قرین | |
تا به دامان زده گریبان چاک | خلق در ماتم امام مبین | |
از زمین است نوحه تا به سپهر | از سپهر است ناله تا به زمین | |
بر همه اهل ارض در همه روز | این ندا داده جبرئیل امین | |
کل یوم کیوم عاشوراء | کربلا کل عرصة الغبراء |
چون حسین علی، امام امم | در زمین بلا نهاد قدم | |
دست افشاند بر جهان یکسر | دل به حق بست و رست از عالم | |
پا نهاد از ولا به دشت بلا | سر نهاد از رضا به تیغ ستم | |
آتش ظلم آن گروه شریر | زد به جان جهان شرارهی غم | |
نوحهگر در عزای او شب و روز | مَلَک و دیو و دد، بنی آدم | |
زین شهادت به هر زمان غوغاست | زین مصیبت به هر زمین ماتم | |
کل یوم کیوم عاشوراء | کربلا کل عرصة الغبراء |
میکنم یاد از برادر او | آنکه بودی به جان برابر او | |
رایت افراز، حضرت عبّاس | که همی بود یار و یاور او | |
از پی آب رفت با لب خشک | تیری آمد به دیدهی تر او | |
تیغ کین آختند و افکندند | مشرکین دستها ز پیکر او | |
ناگه از تیشهی، ستم افتاد | بر زمین، سرو ناز پرور او | |
در غمش سال و ماه در همه جا | گفت کلثوم زار، خواهر او | |
کل یوم کیوم عاشوراء | کربلا کل عرصة الغبراء [۳] |
منابع
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1044-1045.