قوامی رازی
شرف الشعراء امیر بدر الدّین قوامی خبّاز رازی از شاعران معروف نیمهی اول قرن ششم هجری است که به مواعظ و حکم و مناقب خاندان رسالت شهرت دارد.
لقب «خبّاز» او از آن جهت رایج بود که در اوایل حال، نانوایی میکرد، و دکان خبّازی داشته است و تخلّص او به «قوامی» به جهت نام قوام الدّین طغرایی که ممدوح او بوده گرفته شده است.
قوامی از شاعرانی است که تاریخ تولد و وفات و چگونگی دوران کودکی و بزرگی و شرایط رشد و تعلیم و تربیت وی معلوم نیست. تذکرههای قدیمی شرح حال مناسبی از او نمیدهند و تنها به بیان عظمت شاعر میپردازند. اولین بار نامش در کتاب «النقض» [۱] آورده شده که مؤلف وی را در ردیف شعرای شیعه قرار میدهد. به نظر میرسد چون شاعر در سال 512 هجری به خدمت قوام الدّین راه یافته و در آن زمان به برنایی خود اشاره کرده است، باید ولادتش در اواخر قرن پنجم باشد. و چون صاحب النقض (م 560 ه) از او یاد کرده باید وفاتش قبل از این تاریخ باشد.
قوامی مردی شیعی مذهب بود و در آثارش اشعار زیادی در منقبت خاندان رسالت (ع) و رثای آنان دیده میشود.
قوامی در شعر مقام والایی داشت و شعرش از روانی و حلاوت خاصی برخوردار است و غالبا مشتمل بر مضامین اخلاقی و پند و موعظه میباشد. او شعر را در خدمت تبلیغ عقیده و دعوت به خداپرستی و اثبات عدل و ترغیب به آخرت قرار داده است. آنچه که باعث شهرت و رونق قوامی در مجامع تشیع شده، صراحت کلامی است که درباره شرایط امامت از قبیل نص و علم و عصمت داشته است. قوامی کلام منظوم خود را در خدمت تبلیغ مذهب قرار داده است. و چون روی سخنش با عامه مردم است لذا شعرش از لفظ پردازی خالی است.
قوامی علاوه بر قصیده به تغزل نیز پرداخته است. مهمترین قصیدهاش در رثای سید الشهداء میباشد. قصایدی نیز در موعظت و حقانیت مذهب اثنی عشری، عدل خدای تعالی، امامت ائمه اثنی عشری، مدح خاتم الانبیاء (ص)، توحید و ستایش دارد.
در مورد آثارش متأسفانه فقط مقدار قابلی شعر به جا مانده و دیوانش از بین رفته است. اما آنچه امروز در دسترس است اشعار و ابیات پراکندهای است که در جنگها و مجموعههای خطی دیده میشود و یک نسخه خطی که در کتابخانه «بریتیش میوزیوم لندن» موجود است و مرحوم مینوی از آن عکسبرداری نموده و به ایران آورده است، مشتمل بر 3359 بیت میباشد. [۲]
رثای سیّد الشّهدا (ع):
روز دهم ز ماه محرّم به کربلا | ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی (ص) | |
هرگز مباد روز چو عاشور در جهان | کان روز بود قتل شهیدان به کربلا | |
آن تشنگان آل محمد اسیروار | بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا | |
اطفال و عورتان پیغمبر برهنه تن | از پردهی رضا همه افتاده بر قضا | |
فرزند مصطفی و جگر گوشهی رسول | سر بر سر سنان و بدن بر سر ملا [۳] | |
عریان بمانده پردگیان سرای وحی | مقتول گشته شاه سرا پردهی عبا | |
قتل حسین و بردگی اهل بیت او | هست اعتبار و موعظهی ما و غیر ما | |
دل در جهان مبند کزو جان نبردهاند | پروردهی پیمبر و فرزند پادشا | |
هر گه که یادم آید از آن سیّد شهید | عیشم شود منغّص و عمرم شود هبا [۴] | |
ای بس بلا و رنج که بر جان او رسید | از جور و ظلم امّت بیرحم و بیحیا | |
در آرزوی آب چنویی بداد جان | لعنت برین جهان به نفرین بیوفا | |
آن روزها که بود در آن شوم جایگاه | مانده چو مرغ در قفس از خوف بیرجا | |
با هر کسی همی به تلطّف حدیث کرد | آن سیّد کریم نکو خُلق خوش لقا | |
تا آن شبی که روز دگر بود قتل او | میدادشان نوید و همی گفتشان ثنا | |
گویند کاین قدر شب عاشور گفته بود | آمد شب وداع چو تاریک شد هوا | |
روز دگر چنان که شنیدی مصاف کرد | حاضر شده ز پیش و پس اعدا و اولیا | |
بر تن زره کشیده و بر دل گره زده | رویش ز غبن تافته، پشتش ز غم دو تا | |
از آسمان دولت او ماه گشته گم | و ز آفتاب صورت او گم گشته ضیا | |
در بوستان چهره و شاخ زبان او | از گل برفته رنگ و ز بلبل شده نوا | |
خونش چکیده از سر شمشیر بر زمین | یاقوت در فشانده ز مینا به کهربا | |
از بهر شربتی به بَر لشکر یزید | بر «من یزید» [۵] داشته جان گرانبها | |
لب خشک از آتش دل و رخ ز آب دیدهتر | دل با خدای برده و تن داده در قضا | |
بگرفته روی آب، سپاه یزید شوم | بیآب چشم و سینه پر از آتش هوا | |
از نیزهها چو بیشه شده حربگاهشان | ایشان در او خروشان چون شیر و اژدها | |
بر آهوان خوب، مسلّط سگان زشت | بر عدل، ظلم چیره شده بر بقا، فنا | |
اینان در آب تشنه و ایشان به خونشان | از مهر سیر گشته و ز کینه ناشتا | |
بر قهر خاندان نبوّت کشیده تیغ | تا چون کنندشان به جفا سر ز تن جدا | |
آهخته تیغ بر پسر شیر کردگار | آن یاغیانِ باقیِ شمشیرِ مرتضی | |
ایشان قوی ز آلت و ساز و سلاح و اسب | و اینان ضعیف و تشنه و بیبرگ و بینوا | |
میرو امام شرع، حسین علی (ع) که بود | خورشید آسمان هُدی، شاه اوصیا | |
از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر | تا بود در تنش نفسیّ و رگی به جا | |
خویش و تبار او شده از پیش او شهید | فرد و وحید مانده در آن موضع بلا | |
افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان | برداشته حجاب افق امر کبریا | |
بر خلد منقطع شده انفاس حور عین | بر عرش مضطرب شده ارواح انبیا | |
خورشید و ماه تیره و تاریک بر فلک | آرامش زمین شده چون جنبش هوا | |
زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد | ماتم سرای ساخته بر سدره منتها | |
در پیش مصطفی شده زهرای تنگدل | گریان که چیست درد حسین مرا دوا؟ | |
تا کی ز امّت تو به ما رنجها رسد | دانم که پدر ندهی تو بدین رضا | |
فرزند من که هست تو را آشنای جان | در خون همی کند به مصاف اندر، آشنا [۶] | |
از تشنگی روانش بیصبر و بیشکیب | گرمای کربلا شده بیحّد و منتها | |
او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر | دانی همی که جان و جگر خون شود مرا | |
زنده نمانده هیچکس از دوستان او | در دست دشمنانش چرا کردهای رها؟ | |
یک ره بنال پیش خداوند دادگر | تا از شفاعت تو کند حاجتم روا | |
گفتا رسول: باش که جان شریف او | زان قتلگاه زود خرامد بَرِ شما | |
ایشان درین، که کرد حسین علی سلام | جدّش جواب داد و پدر گفت مرحبا | |
زهرا ز جای جست و به رویش در اوفتاد | گفت: ای عزیز ما، تو کجایی و ما کجا؟ | |
چون رستی از مصاف و چه کردند با تو قوم؟ | مادر در انتظار تو، دیر آمدی چرا؟ | |
کار چو تو بزرگ نه کاری بود حقیر | قتل چو تو شهید، نه قتلی بود خطا | |
فرزند آن کسی که ز ایزد برای اوست | در باغ وحی، جلوهی طاووس «هَلْ أَتی» [۷] | |
در خانهی نبوّت و عصمت برای تو | سادات را جمال شد، اسلام را بها | |
شاه امام نسل پیغمبر نسب تویی | کشته به تیغ قهر ترا لشکر جفا | |
آب فرات بر تو ببستند ناکسان | آمیختند خون تو با خاک کربلا | |
بر جان تو گشاده کمین، دشمنان کین | با تو نمانده هیچ کس از دوست و آشنا | |
نه هیچ مهربان که تولّا کند به تو | نه هیچ سنگدل که محابا کند تو را | |
سینه دریده، حلق بریده، فکنده دست | غلتان به خون و خاک، سر از تن شده جدا | |
بر سینهی عزیز تو بر اسب تاخته | ای هم چو مصطفی ز همه عالم اصطفا | |
اندام تو چگونه بود زیر نعل اسب | کز روی لعل تو نزدی گرد گل صبا؟ | |
رخت و بنه به غارت و فرزند و زن اسیر | در دست آن جماعت پر زرق بیحیا | |
اولاد و آل تو متحیّر شده ز بیم | وز آه سردشان متغیّر شده هوا [۸] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 752-754.
پی نوشت
- ↑ کتاب النقض موسوم به «بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض» تألیف نصیر الدّین ابی الرشید عبد الجلیل بن الحسین القزوینی میباشد.
- ↑ النقض؛ ص 224 و 232. مقدمه دیوان قوامی رازی. تاریخ ادبیات ایران؛ ج 2، ص 697.
- ↑ در ملا- ملاء: آشکار، در میان مردم.
- ↑ هبا- هباء: گرد و غبار.
- ↑ من یزید: مزایده- حراج.
- ↑ آشنا: شنا.
- ↑ هل اتی: منظور سورهی دهر میباشد، این سوره به عقیدهی اکثر مفسران در شأن امیر المؤمنین علی (ع) و همسر و فرزندان او فرود آمده است.
- ↑ دیوان قوامی رازی؛ ص 125.