عمر بن سعد
عمربن سعدبن ابیوقّاص سردار سپاه کوفه در واقعه کربلا بود.
عمربن سعدبن ابیوقّاصبن مالکبن اُهَیب(وَهَیب)بن عبدمنافبن زهرهبن کلاببن مُرّه از تیره بنیزهره قریش معروف به ابنسعد.[۱] از وی با نسبتهای زُهری، قرشی و مدنی یاد شده است.[۲]
پدر: پدرش سعدبن ابیوقّاص صحابی مشهور پیامبراکرم(ص) بود. از آنجا که آمنه مادر رسولالله(ص)، از تیره بنیزهره بود، پیامبر، سعد را دایی خود میخواند.[۳] مادر سعد حَمنَه دختر امیَّةبن عبدالشمس بود.
سعد در هفده و یا نوزده سالگی، با دعوت ابوبکر اسلام آورد. خود گوید: پیش از وجوب نماز و در نخستین روزهای دعوت پیامبراکرم(ص) به آن حضرت ایمان آوردم.[۴] پس از هجرت به مدینه، در منزل برادرش عتبةبن ابیوقاص مسکن گزید و پیامبراکرم(ص) بین او و مصعببن عمیر پیمان برادری بست.[۵]
در زمان رسولالله(ص) در بیشتر غزوات و سرایا حضور داشت.[۶] در غزوه احد از معدود کسانی بود که هنگام حمله مشرکان، در کنار پیامبراکرم(ص) ثابتقدم ماند و دشمن را دفع کرد.[۷] طبق گزارشهای تاریخی وی تیر میساخت و در تیراندازی مهارت داشت و بدین طریق در احد چند تن از مشرکان را از پای درآورد.[۸] در غزوه طائف نیز مهارت او در تیراندازی موجب مسرت پیامبراکرم(ص) گردید.[۹]
سعد در صلح حدیبیه از شاهدان پیماننامه بود.[۱۰]
در منابع از سعد در ماجرای سقیفه بنیساعده و بحث مهاجران و انصار بر مسأله خلافت یاد نشده است.
نقش برجسته سعد در دوران خلیفه دوم است. پس از شکست مسلمانان در نبرد جسر، عمر او را با چهار هزار تن از مدینه روانه عراق کرد. او سردار قادسیه و فاتح مداین و عراق نیز بود.[۱۱] چون وارد مداین شد و ایوان کسری را دید، به شکرانه این پیروزی نمازگزارد و در آنجا مسجدی ساخت.[۱۲]
عمر به سعد دستور داد تا مداین را ترک و محلی مناسب برای سکونت لشکریان جستجو کند. سعد با همکاری سلمان فارسی و حذیفةبن یمان، فلاتی در کنار غربی فرات نزدیک شهر ”الحیره“ برگزید و نیرویهای اسلام درهمانجا چادر زده و شروع به خانه سازی کردند و سپس با توسعه آن، کوفه نام گرفت[۱۳] که بعدها به صورت شهری بزرگ درآمد و خود نخستین والی آنجا گشت، اما در سال 21 در پی اعتراضهای کوفیان، عمر وی را معزول کرد.[۱۴] درباره سبب عزل وی روایات مختلف است: منابع او را به اقامه نکردن نماز به شکلی نیکو و پسندیده؛ اتخاذ زندگی اشرافی؛ رعایت نکردن عدالت و مساوات متهم کردهاند.[۱۵]
به دستور خلیفه دوم عمربن خطّاب، سعد در شورای شش نفرهای که مسئولیت انتخاب خلیفه را داشتند، شرکت جست و از عبدالرحمنبن عوف در انتخاب عثمان به خلافت حمایت کرد.[۱۶]
در زمان خلافت عثمان، سعد والی کوفه شد اما دو سال بعد عثمان او را عزل کرد، به همین جهت هنگام بروز شورش علیه عثمان از او پشتیبانی جدی نکرد.
پس از قتل عثمان او عزلت گزید و حتی هنگامی که مهاجرین و انصار با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت کردند، وی از جمله کسانی بود که بیعت نکرد[۱۷] و حضرت را در سه جنگ جمل، صفین و نهروان یاری نکرد. شیخ مفید سبب اصلی خودداری سعد از یاری امام را حسد میداند و مینویسد: این موضوع از آنجا سرچشمه گرفت که عمربن خطاب سعد را هم از اعضای شورای شش نفره قرار داد و شایستگی او را برای رسیدن به خلافت تصویب کرد و سعد هم پنداشت که شایستگی مقام خلافت را دارد و این گمان دین و دنیای او را تباه ساخت.[۱۸]
سعد به رغم اصرار شدید معاویه، با وی نیز همراه نگردید. به همین دلیل گفتهاند که معاویه وی را مسموم کرد.[۱۹]
سعد در اواخر عمر نابینا شد و در قصری که در عقیق هفت مایلی مدینه ساخته بود، روزگار میگذرانید و سرانجام به سال 55 هجری درگذشت و در بقیع به خاک سپرده شد.[۲۰]
مادر: مادر عمربن سعد ماویه(ماریه) دختر قیسبن مَعَدی کَرِب از قبیله کنده است.[۲۱]
کُنیه عمربن سعد را به واسطه فرزندش حفص، ابوحفص یاد کردهاند.[۲۲]
در مورد تاریخ ولادت عمر اطلاع درستی در دست نیست. به گفته برخی وی در زمان پیامبراکرم(ص) و بنا به قول دیگر سال کشته شدن عمربن خطاب(23) متولد شد.[۲۳] اما گفته شده هنگام فتح جزیره به سال 19، سعدبن ابیوقّاص، گروهی را به فرماندهی عَیاضبن غَنم برای فتح جزیره فرستاد و پسرش را که در آن زمان نوجوان بود، همراه آنان فرستاد. عیاض نیز عمربن سعد را با گروهی از سواران برای پشتیبانی از مسلمانان به رأسالعین روانه کرد.[۲۴] با توجه به این روایت قول اول(تولد در زمان پیامبراکرم(ص)) صحیح به نظر میرسد.[۲۵]
در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) و جریان حکمیت در ” دومةالجندل“ حضور داشت و پس از مشاهده اختلافات میان سران سپاه امام علی(ع) و معاویه، آنرا برای پدرش تعریف کرد و از او خواست تا به دومةالجندل برود و برای خلافت اعلام آمادگی کند، اما او نپذیرفت.[۲۶]
در سال 50 که زیادبن ابیه از طرف معاویه علاوه بر بصره، حکومت کوفه را به دست گرفت، عمربن سعد به خدمت او پیوست و جزء کسانی بود که در سال 51 علیه حُجربن عَدی شهادت داد که حجر بر ضد معاویه قیام کرده و به فتنهانگیزی برخاسته و کافر شده است.[۲۷] این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا او نیز دستور قتل حجر و یارانش در ” مرجعذراء“ را بدهد.[۲۸]
عمربن سعد به جهت جنگ با امام حسین(ع) و به شهادت رساندن آن حضرت، در تاریخ اسلام چهرهای منفور یافته است. او در حوادثی که منجر به واقعه کربلا شد و حوادث روز عاشورا نقش مستقیم داشته است:
عمربن سعد و افرادی چون محمدبن اشعث، عبداللهبن مسلمبن سعید حضرمی جزء کسانی بودند که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاع یزید رساندند و او را از ضعف نعمانبن بشیر والی کوفه و اقدامات مسلمبن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند.[۲۹]
در زمان دستگیری مسلمبن عقیل و قبل از شهادتش، مسلم که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت گرفت. او عمربن سعد را که با وی قرابتی داشت، مخاطب ساخت و گفت ما و تو خویشاوندیم. بیا و وصیت مرا بشنو! عمر نپذیرفت و برای خوش خدمتی به پسر زیاد درخواست او را نشنیده گرفت. تا اینکه ابنزیاد به او اجازه داد. عمربن سعد در وصایت نیز خیانت کرد.
او آن روز در سقوط اخلاقی به درجهای رسیده بود که تا از نزد مسلم برگشت، درخواست مسلم را به اطلاع عبیداللهبن زیاد رساند. عبیدالله هم با گفتن اینکه گاهی مردم خیانتکاری را امین میپندارند و او را وصیّ خود میسازند، عمربن سعد را در آن مجلس و در پیش روی حاضران، رسوا ساخت.[۳۰]
عبیداللهبن زیاد، عمربن سعد را به حکومت ری و دَستَبی[۳۱] منصوب کرد و برای او فرمانی نوشت.[۳۲]
در آن زمان ری ضمیمه خراسان بود و والیان آن از طرف حکام عراق منصوب میشدند. عمربن سعد با چهار هزار سپاهی از کوفه برای جنگ با دیلمیان که بر دستبی تسلط یافته بودند، در بیرون کوفه اردو زده بود، اما پیش از عزیمت به محل مأموریتش، عبیدالله به او فرمان داد ابتدا به کربلا برود و قیام امام حسین(ع) را با گرفتن بیعت از او برای یزید و یا با جنگ خاتمه دهد، سپس به سوی ری حرکت کند در غیر این صورت او را از این سِمَت برکنار و خانهاش را خراب خواهد کرد. ابنسعد که از جنگ با امام اکراه داشت، ابتدا نپذیرفت اما به جهت دلبستگی شدید به حکومت ری علیرغم مخالفت افراد خاندانش از جمله خواهرزادهاش حمزةبن مغیرةبن شعبه، جنگ با امام را پذیرفت.[۳۳]
عمربن سعد از جمله ناکثینِ خائن و خودفروختهای است که حقایق را به درستی میدانست و حق و باطل را به خوبی میشناخت و آگاهانه کمر به قتل امام حسین(ع) و خاندان و یارانش بست.
عمربن سعد یک روز پس از ورود امام حسین(ع) به کربلا، یعنی روز سوم محرم 61 با چهار هزار سپاهی از کوفه وارد کربلا شد.[۳۴] آنگاه عُروةبن قَیس حَنظلی را نزد امام فرستاد تا علت آمدنش را بپرسد. سپس در نامهای به عبیداللهبن زیاد دلیل آمدن امام حسین(ع) را که به جهت دعوت کوفیان بود، نوشت.[۳۵]
عبیداللهبن زیاد که قصدش گرفتن بیعت از امام یا جنگ با وی بود، کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام باز دارند. او لشکریان را پیدرپی به کربلا به یاری عمربن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، بهگونهای که سپاه عمر در روز ششم محرم به بیست و دو هزار و در روز نهم محرم به سی هزار نفر رسید.[۳۶]
گفته شده امام به عمربن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. ابنسعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در اینباره توافق کرد، اما عبیداللهبن زیاد به تحریک شمربن ذیالجوشن پیشنهاد امام را نپذیرفت.[۳۷]
امام حسین(ع) که میدید پیدرپی برای عمربن سعد کمک میآید و آنان آماده کارزار هستند، عمروبن قَرَظَه انصاری را برای تعیین وقت مذاکره با پیامی بدین مضمون نزد عمربن سعد فرستاد که میخواهم چند کلمهای با تو گفتگو نمایم. بنابراین شبانگاه در محلی بین دو لشکر منتظر تو هستم. عمربن سعد پذیرفت و شبانه با بیست نفر از همراهان خود حرکت کرد. امام نیز با بیست نفر از یارانش از اردوی خود بیرون آمد. مذاکرات محرمانه بود. لذا امام از یاران خود خواست که دورتر بایستند و فقط عباسبن علی و علیاکبر در کنار ایشان بودند. ابنسعد نیز به غیر از پسر خود حفص و یکی از خدمتگزارانش به نام لاحق، دیگران را دور کرد. هر دو، تا پاسی از شب سخن گفتند.
امام فرمودند: وای بر تو ای پسرسعد! آیا از خدایی که سرانجام به دیدارش خواهی شتافت، نمیترسی؟ آیا با من میجنگی در حالی که میدانی من کیستم؟ بیا با من همراه شو تا بر یزید بشوریم و او راسرنگون کنیم. یا اینکه بیا و این لشکر انبوه را واگذار و با من همراهی کن که در این صورت به خدا نزدیکتر خواهی بود.
- میترسم خانهام را ویران کنند.
- من خانه را برای تو خواهم ساخت.
- دارایی و املاکم را خواهند گرفت و چپاول خواهند کرد.
- بهتر از آن را از اموالی که در حجاز دارم به تو خواهم بخشید. حتی بغیبغه را به تو میدهم.
- زن و فرزند دارم و درباره آنان بیمناکم.
- سلامتی و ایمنی آنان را تضمین میکنم.
اما او نمیپذیرد و امام چون دانست که او در ضلالت افتاده است، بینتیجه از او جدا شد و در حالی که میفرمود: پسر سعد! چه میپنداری؟ دیری نخواهد گذشت که بر بستر خود کشته میشوی و در روز حشر نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من امیدوارم که گندم ری را جز مدت اندکی نخوری! ابن سعد مسخرهکنان پاسخ میدهد: اگر گندم بهرهام نشود، از جو استفاده میکنم.[۳۸]
در کربلا حبیببن مُظاهر، زمانی که کمی یاران امام را دید، عرض کرد که در این منطقه تیرهای از بنیاسد زندگی میکنند. اگر اجازه میدهی با آنان صحبت کنم که برای یاری شما به کربلا بیایند. امام حسین(ع) موافقتکرد. حبیب نیمه شب به سوی آنان رفت. آنان با او به احترام برخورد کردند. حبیب گفت: شما را به شرافت و بزرگی که در روز بازپسین خواهید داشت، میخوانم. پسردختر پیامبر شما تنها و مظلوم در بیابان کربلا محاصره شده است. مردم کوفه او را دعوت کردند تا یاریاش کنند، در حالی که بهسوی آنان آمده است، او را رها کردهاند و آماده شدهاند با او بجنگند و او را به قتل برسانند. به خداوند سوگند یاد میکنم هر یک از شما در کنار حسین(ع) به قتل رسد، در برترین جایگاهها در بهشت، دوست و همنشین محمد(ص) خواهد بود. عبدالله بن بشر از میان جمع برخاست و گفت: من این درخواست را میپذیرم. دیگران نیز اعلام کردند که آمادهاند از حسین(ع) حمایت کنند. در میان آنان یکی از جاسوسان عبیداللهبن زیاد بود که خبر را به عمربن سعد رساند. عمربن سعد، ارزقبن حرث صیداوی را در رأس یک گروه چهار صد نفره مسلح فرستاد تا جلوی آنان را بگیرد. در نزدیکی فرات درگیری پیش آمد و قبیله بنیاسد مجبور به بازگشت شدند.[۳۹]
روز هفتم محرم عمربن سعد به دستور عبیداللهبن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کرد.[۴۰]
زمانی که عمربن سعد فرمان بستن آب را بر روی کاروان امام حسین(ع) صادر کرد، یزیدبن حُصَین همدانی مشرفی با اجازه امام با ابنسعد گفتگو کرد تا بلکه او را از این کار زشت بازدارد ولی تأثیری نکرد. امام حسین (ع) به او فرمود: شیطان بر آنان چیره گشته و حزب شیطان زیانکارانند.
با آشکارتر شدن سیاست خشونت حاکم کوفه، امام حسین(ع) که شاید تلاش میکرد تا نهایت سبعیت یزیدبن معاویه و عبیداللهبن زیاد را به آیندگان نشان دهد، یکبار دیگر پیکی نزد عمربن سعد فرستاد و سخن خود را تکرار کرد که حاضر است حومه کوفه را به سوی حجاز ترک کند و مانع از درگیری گردد؛ و بنا به نقل حمیدبن مسلم از قول عقبةبن سمعان: بگذارید تا در زمین پهناور روانه شوم تا ببینم عاقبت چه میشود. پسر سعد که در عین تسلیم به پلیدی، در اعماق قلب خویش به امام احترام میگذاشت و به رفعت و علو مقام و شخصیت فرزند پیامبراکرم(ص) واقف بود، از این پیشنهاد مجدد امام استقبال کرد و بار دیگر به عبیداللهبن زیاد نوشت که در باب پیشنهاد امام بیندیشد و فرصت را برای پرهیز از قتل فرزند رسولالله(ص) مغتنم شمارد. اما عبیدالله بنا به پیشنهاد شمر نپذیرفت.
عصر روز نهم محرم شمر با چهار هزار سپاهی و نامه تهدیدآمیزی از سوی عبیدالله برای عمربن سعد وارد کربلا شد تا امام حسین(ع) را به پذیرش فرمان او وادار کند و تهدید کرد در غیر این صورت فرماندهی را به شمر واگذار کند، عمربن سعد این بار با دستور اکید و صریح امیر کوفه و فرستاده او شمر روبهروبه شد، در حالیکه دیگر یقین داشت که تعلل وی تمام دنیایش را از چنگ وی بهدر خواهد آورد، اطاعت نمود تا خود فرماندهی را عهدهدار باشد و امارت ری را برای خویش به بهای قتل فرزند رسولالله(ص) تثبیت نماید.[۴۱]
عمربن سعد شب جمعه نهم محرم 61 با یارانش به سوی امام پیش رفت. امام برای تأخیر جنگ تا صبح مهلت خواست و آنان پذیرفتند.[۴۲]
صبح عاشورا عمربن سعد فرماندهان سپاه خود را مشخص نمود و پرچم را به دست غلام خود دُرَید(ذُوَید) داد.[۴۳]
امام حسین(ع) پس از خواندن خطبه و در پایان سخنانش رو به عمربن سعد کرد و فرمود: تو مرا میکشی، اما گمان کردهای آنانسان بیریشه حکومت ری را به تو میدهد؟ به خداوند سوگند بدان آرزو نخواهی رسید و این عهدی است یقینی. پس مرتکب هر چه خواهی شو که تو پس از من در دنیا و آخرت، شادمان نخواهی بود و آرام نمیگیری. سرت را میبینم که در کوفه نصب کرده و کودکان آن را هدف قرار دادهاند و بر آن سنگ میزنند. عمربن سعد خشمگین به یارانش گفت: منتظر چه هستید؟ همگی یورش برید. او یک لقمه شما بیشتر نیست.[۴۴]
حُرّبن یزید ریاحی که دید سربازان عزیمت جدال با آن حضرت را دارند، پس از پرسش از عمربن سعد که با این مرد خواهی جنگید؟ و پاسخ عمربن سعد که آری! به خدا سوگند نبرد سختی کنم که کمترین اثرش جداشدن سرها از بدنها و قطع گردیدن دستها خواهد بود، از سپاه کوفه جدا شد و به امام پیوست.[۴۵]
اگر چه امام بسیار کوشید تا از جنگ جلوگیری نماید، اما عمربن سعد برای اینکه نشان دهد در عزم خود در جنگ با امام راسخ است، نخستین تیر را به سوی امام و سپاهش پرتاب کرد و از یاران خود خواست تا نزد عبیداللهبن زیاد بر این مطلب گواهی دهند و بدین سان ابنسعد آغازکننده جنگ بود.[۴۶] به قول عقاد مصری گویا اینتیر در سینه او فرو رفته و ناراحتش کرده بود و خواست خود را از این ناراحتی خلاص کند.[۴۷] با پرتاب این تیر جنگ رسماً شروع شد.
پدرش سعدبن ابیوقّاص در سریه عبیدةبن حارث که در هشتمین ماه هجرت در محل رابغ به وقوع پیوست، نخستین تیر را به سوی مشرکان پرتاب کرد[۴۸] و 60 سال بعد او خود نخستین تیر را به سوی اهل بیت رسالت پرتاب کرد.
عمربن سعد در تمام طول نبرد لشکر را فرماندهی کرد و از آنان خواست تا از میمنه و میسره سپاه بر امام حمله آرند و لشکر امام را آماج تیر قرار دهند.[۴۹] او افرادی را از ناحیه راست و چپ به خیمهگاه امام فرستاد تا آنها را نابود کنند. چون تنها از جلو میتوانستند به سپاه امام نزدیک شوند، یاران امام در بین خیمهها رفته و با نیروی فوقالعادهای به دفاع پرداختند.[۵۰]
به دستور عمربن سعد، چندین نوبت اصحاب و یاران امام حسین(ع) را سنگباران کردند. از شیوههای سپاه کوفه در مقابله با یاران شجاع امام، استفاده از سنگباران بود. در روز عاشورا عمربن سعد به لشکریان خود میگفت: ” والله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم. . . “
مالک بن انس باهلی(کاهلی) چون با اذن امام عازم میدان شد، رو به عمربن سعد کرد و گفت: اگر پدرت سعدبن ابیوقّاص بدانستی که روزی از تو این حرکت صادر خواهد شد و با حسینبن علی(ع) خواهی جنگید، به دست خویش سر از تنت جدا میکرد تا عالم از ننگ وجود ناپاکت پاک گردد. ابنسعد خشمگینانه دستور داد تا کوفیان به جنگ او بروند. مالک پس از نبردی شدید به شهادت رسید.[۵۱]
به دستور عمربن سعد، کوفیان از هر سوی عابسبن ابیشبیب را سنگباران کرده و با ازدحام و یورش او را کشتند و سرش را از بدن جدا کردند. جمعی از آنان ادعای قتل او را کردند. عمربن سعد که دلاوری و رشادت او را میدانست، گفت: او را یک سرنیزه نکشته است.[۵۲]
پس از شهادت علیاکبر، امام حسین(ع) بر بالین کشته فرزندش نشست و صورت بر صورت او نهاد و در حالی که میگریست، فرمود: : ”قَتَلَ اللهُ قَوماً قَتَلُوکَ یا بُنَیَّ ما اَجرَ أهُم عَلَی الرَّحمنِ وَ عَلَی اِنتِهاکِ حُرمَةِ الرَّسُولِ عَلَیالدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا“[۵۳] فرزندم! خدا بکشد قومی که تو را کشتند. اینان چه بسیار بر خدا و هتک حریم رسول خدا گستاخ گشتهاند، پس از تو، خاک بر سر دنیا. امام فرزندش را به سینه چسباند تا جان داد. آنگاه عمربن سعد را نفرین کرد که: ” یَابنَ سَعْد! قَطَعَ اللّهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعْتَ رَحِمی“[۵۴] ای پسر سعد! خداوند نسل تو را قطع کند چنان که نسل مرا از این فرزندم قطع کردی.
پس از آنکه امام از اسب به زیر افتاد، زینب(س) که نظارهگر صحنه بود، خود را به میدان رساند وخطاب به پسر سعد فرمود: ای عمر! آیا سزاوار است اباعبدالله به قتل رسد و تو به نظاره بپردازی؟ عمربن سعد پاسخی نگفت.[۵۵]
عمربن سعد از یارانش خواست تا کار امام را تمام کنند.[۵۶]
به دستور او سر امام را از تن جدا کردند[۵۷] و همان شب توسط خولیبن یزید و حُمَیدبن مسلم برای عبیدالله به کوفه فرستاد.[۵۸]
بنا بر فرمان عبیداللهبن زیاد و به دستور عمربن سعد چند تن بر بدن امام اسب تاختند.[۵۹] عمربن سعد فرمان عبیداللهبن زیاد را با دقت تمام و طبق اوامر مستقیم و صریح انجام داد.
پس از حمله به خیمهها و غارت اموال امام، چون عمربن سعد خود را به خیمهها رساند و خاندان رسولالله(ص) را آشفته دید، دستور داد دیگر کسی متعرض خیمه زنان و غارت پوشش و مال و متاع آنان نشود و عدهای را نیز مأمور خیمههای غارت شده و زنان و علیبن الحسین(ع) قرار داد تا کاملاً از آنان مواظبت و محافظت شود و صدمهای به آنان وارد نشود.[۶۰]
در بامداد یازدهم محرم، عمربن سعد دستور داد کشتگان اموی را در نقطهای جمع و پس از برگزاری نماز میت، آنان را دفن کردند.[۶۱] اما اجساد شهیدان خانواده پیامبر(ص) در برابر دیدگان زنان و کودکان عریان، همچنان در صحرا بر خاک افتاده بودند.
عمربن سعد بی آنکه حداقل حمیت انسانی خویش را با دفن جنازهها نشان دهد، سپاه خویش را برگرفت و همراه زنان و کودکان و بازماندگان کاروان حسینی و سرهای شهدای کربلا که بر نیزه کرده بودند، کربلا را به سوی کوفه ترک کرد.[۶۲]
با پایان یافتن واقعه کربلا، دیگر عمربن سعد روی آسایش ندید. خود میگفت: هیچکس بدتر از من به خانه خویش برنگشته است، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کرده و عدالت را پایمال و قرابت را قطع نموده و مرتکب گناه بزرگی شدم.[۶۳]
عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه، نامهای را که به عمربن سعد نوشته و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمربن سعد مطالبه نمود، اما ابن سعد از دادن آن خودداری کرد و گفت: آن نامه از بین رفته است.[۶۴]
عمربن سعد پس از عاشورا نیز در خدمت حکومت اموی بود و بر تحرکات شیعیان در کوفه نظارت داشت.
در سال 64 و با مرگ یزید و فرار عبیداللهبن زیاد از کوفه و عزل جانشین او عمروبن حُرَیث مخزومی، مردم کوفه قصد داشتند عمربن سعد را به امارت بردارند که با ممانعت زنان قبایل هَمدان، کَهلان، ربیعه و نَخَع روبهرو گشتند.[۶۵]
عمربن سعد به هنگام قیام سلیمانبن صُرَد خُزاعی کوفی در سال 65، از بیم کشته شدن به دست مردم، شبها در دارالاماره کوفه میخوابید.[۶۶]
در هنگام قیام توابین به رهبری سلیمانبن صرد، عمربن سعد، شبثبن ربعی و یزیدبن حارثبن رویم ستاد تبلیغاتی درست کردند و بر این مهم اصرار داشتند و تبلیغ میکردند و تودهها را به سوی سلیمانبن صرد دعوت میکردند. آنان میگفتند: سلیمان میخواهد با دشمنانتان( شامیها) درافتد، ولی مختار میخواهد خود شما را نابود کند و شهرتان را تصرف نماید.[۶۷] این سخن نشاندهنده این است که آنان در ارزیابی بسیار دقیق بودهاند.
پس از تسلط زبیریان بر کوفه، او به همراهی شبثبن ربعی و یزیدبن حارثبن رُوَیم، در تشویق عبداللهبن یزید خطمی انصاری حاکم زبیری کوفه، در دستگیری مختار ثقفی و زندانی شدن او نقش داشت. او به عبداللهبن یزید گفت: مختار در نطر دارد فتنهانگیزی کند. به من خبر رسیده که گروهی از پیروان ابوتراب به او دل بستهاند و من از وی ایمن نیستم. هماکنون دنبالش بفرست و دستگیرش کن و به زندانش افکن.[۶۸]
عمربن سعد یکبار دیگر نیز از ابنمطیع والی زبیری جدید کوفه خواست تا مختار را دستگیر و زندانی نماید اما ابنمطیع ابتدا برای اینکه به خواستههای اشراف کوفه و طرفداران ابنزبیر پاسخ مثبت دهد، به گونهای رفتار کرد که قصد دستگیری مختار را دارد، ولی در اینکار جدی نبود.[۶۹]
در سال 66 هجری، مختاربن ابیعبیده ثقفی در کوفه قیام کرد. او در تعقیب قاتلان امام حسین(ع) بود و اگر چه در ابتدا بنا به درخواست عبداللهبن جَعدةبن هُبَیره مخزومی که به سبب قرابت با امام علی(ع)،[۷۰] نزد مختار گرامی بود، اماننامهای برای عمربن سعد نوشت، اما با گنجاندن عبارتی زیرکانه،[۷۱] دست خود را علیه او بازگذاشت.[۷۲]
گفته شده محمد بن حنفیه از کوتاهی مختار در مورد عمربن سعد معترض بود به همین سبب مختار تدبیری اندیشید تا بتواند او را مجازات کند. او دستور داد تا زنانی نوحهسرا بر درِ سرای عمربن سعد بگمارند تا بر امام حسین(ع) نوحه سرایند و گریه کنند.[۷۳]
بنا به نقل طبری، مختار، ابوعمره کیسان صاحب شرطه خود را به خانه عمربن سعد فرستاد. ابوعمره، عمربن سعد را کشت و سرش را نزد مختار برد. مختار آن سر را به حفص پسر عمربن سعد نشان داد و سپس سر او را نیز از تن جدا کرد و گفت: این سر در قبال سر امام حسین(ع) و این سر در قبال سر علیاکبر اما تفاوت از کجا تا به کجاست؟! سپس هر دو سر را به نزد محمدبن حنفیه به مدینه فرستاد.[۷۴] بنا به نقل دینوری، عمربن سعد تا پس از کودتای نافرجام اشراف کوفه علیه مختار پنهان بود.پس از شکست کودتا و فرار اشراف کوفه به بصره، او نیز جزء فراریان بود. مختار ابوقلوص شبامی یکی از خواص خود را با گروهی سوارهنظام به دنبالشان فرستاد. ابوقلوص او را هنگام فرار دستگیر کرد و به دارالاماره کوفه آورد. به دستور مختار، ابوعمره او را گردن زد.[۷۵]
مرگ عمربن سعد به سال 66 [۷۶] یا سال 67 [۷۷] رخ داد. یعقوبی مینویسد: پس از مرگ، جسد او را هم سوزاندند.[۷۸]
پس از شهادت امام حسین(ع) و در غارت روز عاشورا، زره امام را عمربن سعد برای خود برداشت. پس از کشته شدن ابنسعد، مختار آن زره را به ابوعمره کیسان قاتل او بخشید.
گفته شده است امیرالمؤمنین علی(ع) سالها قبل از واقعه کربلا به عمربن سعد گفته بود چه خواهی کرد که تو را بین دوزخ و بهشت مخیّر کنند و تو دوزخ را اختیار کنی؟[۷۹] در همان زمان اصحاب امام علی(ع) چون عمربن سعد از در مسجد وارد میشد به او میگفتند او قاتل امام حسین(ع) است.[۸۰] امام حسین(ع) نیز بر طبق روایتی در گفتگو با عمر او را قاتل خود معرفی نموده بود.[۸۱]
عمربن سعد چنانکه مختار او را وصف کرده، مردی با قدمهای بزرگ، چشمان فرورفته و ابروان پرمو بود.[۸۲]
عمربن سعد از پدرش و از ابوسعید خُدری روایت کرده است و از او پسرانش حفص و ابراهیم و نوهاش ابوبکربن حفص و افرادی چون ابواسحاق سبیعی همدانی، یزیدبن ابیمریم سلولی، سعدبن عبیده، عَیزاربن حُرَیث، قَتادةبن دعامه سدوسی، محمدبن عبدالرحمنبن ابیلبیبه، محمدبن مسلمبن شهاب زُهری، مطلببن عبداللهبن حَنطب و یزیدبن ابیحبیب مصری روایت نمودهاند. اما منابع اهل سنت از او با نکوهش یاد کرده و گفتهاند که او چون از قاتلان امام حسین(ع) بوده، شایستگی برای روایت حدیث ندارد.[۸۳] ابنحجر ضمن اینکه در تقریب او را صدوق شمرده، در تهذیب نوشته است که محدثانی که از عمربن سعد روایت نقل میکردهاند، مورد اعتراض دیگر راویان قرار میگرفتهاند.[۸۴]
عمربن سعد دوازده پسر و نه دختر از همسران و کنیزان مختلف داشت:[۸۵]
همسران: مریم دختر عامربن ابیوقاص مکنی به امحفص، امیحیی دختر عبداللهبن معدی کرببن قیس از قبیله کنده، زنی ازقبیله کنده،
فرزندان: حفص، عبدالله، عبدالله اکبر، عبدالله اصغر، عبدالرحمن، عبدالرحمن اصغر، حمزه، حمزه اصغر، محمد، محمداصغر و دو پسر دیگر با نامهای مغیره و دخترانی با نامهای: حفصه، حفصه صغری، حمیده، امعمرو، امعمروصغری، امیحیی، امسلمه، امکلثوم، امعبدالله،
از عمربن سعد نسلی باقی نماند.
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 111-127.
پی نوشت
- ↑ - الطبقات الکبری، ج3، ص138، ج5، ص168.
- ↑ - تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص456.
- ↑ - الکامل فی التاریخ، ج2، ص367.
- ↑ - ر.ک : السیرة النبویه ابنهشام، ج1، ص268،267؛ الطبقات الکبری، ج3، ص139؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص366؛ الاستیعاب، ج2، ص606.
- ↑ - السیرة النبویه ابنهشام، ج2، ص152؛ الطبقات الکبری، ج3، ص139؛ فتوح البلدان، ص270.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج3، ص137؛ الاستیعاب، ج2، ص606-608.
- ↑ - مغازی واقدی، ج1، ص240، 255-256.
- ↑ - مغازی واقدی، ج1، ص26-27، 241-242؛ المعارف، ص575،241..
- ↑ - ر.ک : مغازی واقدی، ج3، ص929-930.
- ↑ - السیرة النبویه ابنهشام، ج3، ص333؛ مغازی واقدی، ج2، ص612.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص72-73؛ المعارف، ص241؛ فتوح البلدان، ص255-262؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص143-145؛ تاریخ طبری، ج3، ص531، ج4، ص8-16، 24-35.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص72-73؛ تاریخ طبری، ج4، ص8-16، 24-35.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج4، ص40 به بعد؛ مروج الذهب، ج3، ص64.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص84؛ الاستیعاب، ج2، ص608.
- ↑ - ر.ک : تاریخ یعقوبی، ج2، ص155؛ مروج الذهب، ج3، ص77؛ الاستیعاب، ج2، ص609؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص113.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج4، ص227-240.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج3، ص31؛ تاریخ طبری، ج4، ص431.
- ↑ - الجمل، ص52.
- ↑ - تاریخ یعقوبی، ج2، ص187.
- ↑ - ر.ک : المعارف، ص242-243؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص237-238؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص97.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج3، ص137، ج5، ص168؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص56؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص356.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج5، ص168؛ المعارف، ص243-244؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص356.
- ↑ - تهذیب التهذیب، ج6، ص56.
- ↑ - تاریخ طبری، ج4، ص53؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص533؛ البدایه و النهایه، ج7، ص76؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج5، ص286.
- ↑ - الاصابه فی تمییز الصحابه، ج5، ص286.
- ↑ - وقعة صفین، ص538؛ مسند سعدبن ابیوقاص، ص134؛ تاریخ طبری، ج5، ص67.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص219؛ انساب الاشراف، ج4، ص282-283؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص269؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص15.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص269-270،272-276.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص77؛ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص356؛ الفتوح، ج5، ص35-36.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص81؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ ارشاد، ج2، ص61؛ الفتوح، ج5، ص56.
- ↑ - دستبی معرب دشتبی، دشتی پهناور میان ری و همدان که بعدها به قزوین ملحق گردید. ر.ک : البلدان ابن فقیه، ص282-283.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص477؛ الاخبار الطوال، ص253.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج5، ص188؛ انساب الاشراف، ج2، ص477-478؛ الاخبار الطوال، ص253؛ تاریخ طبری، ج5، ص409؛ الفتوح، ج5، ص85؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص52.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص477-478؛ تاریخ طبری، ج5، ص409-410؛ ارشاد، ج2، ص84؛ اعلام الوری، ج1، ص451؛ تجارب الامم، ج2، ص69.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص411؛ الفتوح، ج5، ص87؛ ارشاد، ج2، ص85-86.
- ↑ - الفتوح، ج5، ص89-90؛ ارشاد، ج2، ص202.
- ↑ - ر.ک : وقعة الطف، ص187-188؛ انساب الاشراف، ج2، ص480، 482-483؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ الاخبار الطوال، ص253-255؛ تاریخ طبری، ج5، ص413-414؛ العقد الفرید، ج4، ص355.
- ↑ - ر.ک : الفتوح، ج5، ص92-93؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245؛ مقتل الحسین مقرم، ص205؛ نفس المهموم، ص270-271.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص480؛ الفتوح، ج5، ص90-91؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص345-346.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص481؛ الاخبار الطوال، ص255؛ تاریخ طبری، ج5، ص414-415.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص414-416؛ الفتوح، ج5، ص89.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص257.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص487؛ تاریخ طبری، ج5، ص429؛ ارشاد، ج2، ص95-96.
- ↑ - فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، ص476.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص489؛ ارشاد، ج2، ص99؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص12؛ نهایة الارب، ج7. ص185.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437.؛ الفتوح، ج5، ص100-101؛ ارشاد، ج2، ص95-96.
- ↑ - الحسین ابوالشهداء، ص179.
- ↑ - مغازی واقدی، ج1، ص10؛ السیرة النبویه ابنهشام، ج2، ص241.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص492-494؛ تاریخ طبری، ج5، ص437.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص230؛ نهایة الارب، ج7، ص186.
- ↑ - رک : الفتوح، ج5، ص121؛ بحار الانوار، ج44، ص320، ج45، ص24؛ منتهی الآمال، ص418؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص21-22؛ معجم رجال الحدیث، ج14، ص160؛ نفس المهموم، ص132؛ جلاء العیون، ص396.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص444؛ ارشاد، ج2، ص106؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص73؛ البدایه و النهایه، ج8، ص200؛ الکنی و الالقاب، ج1، ص196.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص256؛ ارشاد، ج2، ص239.
- ↑ - اللهوف، ص47؛ اعلام الوری، ص242؛ بحار الانوار، ج35، ص33؛ مقتل الحسین مقرم، ص324؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص31؛ ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص53.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص500؛ تاریخ طبری، ج5، ص452؛ ارشاد، ج2، ص467؛ الفتوح، ج5، ص117-118؛ مقاتل الطالبیین، ص118؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص78؛ البدایه و النهایه، ج8، ص187.
- ↑ - الفتوح، ج5، ص118-119.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج6، ص421؛ انساب الاشراف، ج2، ص500-501؛ الفتوح، ج5، ص119.
- ↑ - ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ انساب الاشراف، ج2، ص503؛ الاخبار الطوال، ص259؛ تاریخ طبری، ج5، ص456؛ ارشاد، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبیین، ص113-114.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص502؛ تاریخ طبری، ج5، ص454-455؛ ارشاد، ج2، ص111؛ مروج الذهب، ج3، ص258-259؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص12؛ نهایة الارب، ج7. ص185.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص501؛ الامامه و السیاسه، ص258؛ المعارف، ص258؛ تاریخ طبری، ج5، ص453-454؛ ارشاد، ج2، ص468-469؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص79؛ البدایه و النهایه، ج8، ص188.
- ↑ - تاریخ ابن خلدون، ج2، ص36.
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص503؛ الاخبار الطوال، ص259-260؛ تاریخ طبری، ج5، ص455-456؛ ارشاد، ج2، ص113-114 .
- ↑ - انساب الاشراف، ج2، ص507؛ الاخبار الطوال، ص260.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص211؛ تاریخ طبری، ج5، ص467؛ البدایه و النهایه، ج8، ص208.
- ↑ - ر.ک : مروج الذهب، ج3، ص283-284.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص586-587.
- ↑ - الکامل فی التاریخ، ج4، ص67.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص580؛ الفتوح، ج6، ص76.
- ↑ - ر.ک : تاریخ طبری، ج6، ص60-61؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص88.
- ↑ - این فرد برادر طفیلبن جعدةبن هبیره است که با امهانی خواهر امیرالمؤمنین خویشاوندی داشته است. ر.ک : بحار الانوار، ج45، ص378.
- ↑ - اِنَّکَ اَمِنٌ بِاَمانِ اللهِ. . . اِلاّ اَن تُحدِثَ حَدَثاً
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص60-61؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص196؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص242.
- ↑ - بحار الانوار، ج45، ص378.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص168؛ تاریخ طبری، ج6، ص61-62؛ الفتوح، ج6، ص245-246؛ البدء و التاریخ، ج6، ص24،21.
- ↑ - الاخبار الطوال، ص301.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص164؛ تاریخ طبری، ج6، ص61-62؛ الفتوح، ج6، ص245-246.
- ↑ - المعرفة و التاریخ، ج3، ص303؛ شذرات الذهب، ج1، ص292.
- ↑ - تاریخ یعقوبی، ج2، ص259.
- ↑ - الکامل فی التاریخ، ج4، ص242؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص195.
- ↑ - ارشاد، ج2، ص131-132؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص242.
- ↑ - ارشاد، ج2، ص132؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص195؛ تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج14، ص75.
- ↑ - تاریخ طبری، ج6، ص60-61؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص196؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص242.
- ↑ - ر.ک : تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج21، ص357-358؛ ج26، ص356؛ امتاع الاسماع، ج10، ص131؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص56؛ الجرح و التعدیل، ج6، ص111-112؛ تاریخ الثقات، ص357.
- ↑ - ر.ک : تقریب التهذیب، ج2، ص56؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص56.
- ↑ - الطبقات الکبری، ج5، ص168.