مسلم بن عقیل
مسلم بن عقیل بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب از قبیله قریش و از تیره بنیهاشم، پسر عمو و سفیر امام حسین (ع) در کوفه و از مشاهیر تابعین و بزرگان و اشراف بنیهاشم است. پدرش عقیل برادر امیرالمؤمنین علی (ع) [۱] از نسبشناسان بزرگ و از آگاهان به وقایع عصر جاهلیت عرب بود. [۲]
عقیل از اشخاص مورد عنایت پیامبر اکرم (ص) بود که در همان اوایل بعثت اسلام آورده بود و همین اسلام و تسلیم او در برابر حق بود که سبب محبت رسول الله (ص) به وی گردید. اما در مورد مادرش مورخین دو قول را نقل کردهاند: بنا به نقلی او زنی آزاده به نام خلیله از آل فهریدی [۳] و یا از قبیله نبطیه و از آل فرزندا [۴] که جماعتی عرب بودند، بود؛ و بنا به قول دیگر مادر او کنیزی بود که عقیل از شام خریداری نمود [۵] و نامش علیه، [۶] حلیه، [۷] حلبة، [۸] یا خلیله [۹] بود.
مسلم با برادران و خواهرانش عبدالله اصغر، عبیدالله، محمد، امعبدالله و رمله از یک مادر بودند؛ [۱۰] اگر چه ابوالفرج اصفهانی معتقد است که حلیه فرزندی جز او نزاد. [۱۱]
او در خاندان بنیهاشم پرورشی نیکو یافت. خاندانی که بر آن وحی نازل شد و قطب زندگی دینی و سیاسی مردم بود.
در مورد سال تولد او اختلاف است: گفته شده مسلمانان در زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب، بعد از محاصرهای شدید شهر”البهنسا“ واقع در غرب رود نیل (منطقه صعید) را فتح کرده و وارد شهر شدند. مسلم نیز که همراه دیگر جوانان به ارتش اسلام پیوسته بود، در این جنگ از خود رشادتهای زیادی نشان داد. او پس از مجروح شدن دو برادرش جعفر و علی، حماسهسرایی کرد و در حالی که چنین رجز میخواند، به همراه هاشمیان وارد شهر شد: [۱۲]
با از دست دادن یاران مخلص و با فضیلتم، غم و اندوه فراوان بر من سایه افکند. انتقام جعفر و علی شیران کارزار و فرزندان بنیعقیل را خواهم گرفت و با شمشیر برّان هر ناسزاگوی را خواهم کشت. شاید با این انتقام سوزش اندوه را فرونشانم.
همچنین گفته شده که او در جنگ صفین شرکت داشت و امیرالمؤمنین علی (ع) میمنه پیادگان لشکر خود را به او و عبدالله بن جعفر طیار سپرد. [۱۳]
اگر مسلم در این دو واقعه حضور داشته است، پس تولد او در دهه دوم هجری بوده و این سخن که عقیل در زمان معاویه از شام کنیزی خریداری نمود، [۱۴] نمیتواند صحت داشته باشد و او در هنگام شهادت به سال 60 هجری باید حدود 40 سال داشته باشد. اگر چه در مورد او سن 35 سال [۱۵] و 28 سال [۱۶] نیز گفته شده است. عبدالرزاق مقرم در تحلیلی او را به هنگام شهادت 50 ساله میداند. [۱۷] اما به نظر میآید سن مسلم در هنگام شهادت بین 35-40 سال بوده و او در سالهای 20-25 هجری متولد شده است.
از زندگانی مسلم بن عقیل تا نهضت امام حسین (ع) اطلاع چندان در دست نیست، اما نقش او در حوادث کوفه، قبل از نهضت امام چشمگیر است.
زمانی که امام حسین (ع) قصد هجرت به سوی مکه را داشت، مسلم به او پیشنهاد کرد از بیراهه به مکه روند که هر گاه سپاهیان ولید بن عتبة بن ابیسفیان والی مدینه درصدد تعقیب برآمدند، به آنان دسترسی پیدا نکنند. اما امام نپذیرفت و از جاده اصلی به سوی مکه حرکت کرد و فرمود: از راه اصلی خارج نمیشوم تا آنچه را خداوند مقدر فرموده، عملی سازد. [۱۸]
پس از اینکه مردم کوفه از امام حسین (ع) دعوت کردند تا رهبری آنان را در مبارزه با امویان برعهده گیرد و دعوتنامههای بسیاری که شمار آنها را تا دوازده هزار تخمین زدهاند، [۱۹] به سوی امام فرستادند، اکنون امام باید دعوت این مردم را بپذیرد. نزد آنان برود و بر مردم کوفه بود که به حکم این پیمان که با او میبندند، تا پایان کار در کنار ایشان بایستند. این مردم با نامههای بسیار که برای وی فرستادند، حجت را بر او تمام کردند. اگر نزد آنان نمیرفت، فردا نزد خدا و همه آزادگان جهان چه جوابی داشت؟
امام حسین (ع) از حرکت و قیامش، دین را میخواست. شکایتش در دوران معاویه این بود که سنتهای الهی مُرده و بدعت زنده شده است. اکنون که برای او یاور پیدا شده، باید سنت الهی را زنده سازد. پایان کار چه باشد، با خداست. با همه این احوال، برای اطمینان از تصمیم شیعیان کوفه و روشن ساختن وضع آنان به مسلم مأموریت داد تا به کوفه رود و اوضاع آنجا و کمیت و کیفیت نیروهای مردمی را بررسی کرده و به اطلاعش برساند. [۲۰]
همچنین امام در نامهای برای مردم کوفه او را برادر خود نامید و ذکر کرد که او شخص مورد اعتمادش میباشد و او را وصی خود قرار داده است. [۲۱]
متن نامه امام حسین (ع) که حاوی مطالب پرارزشی است، چنین میباشد: ”بسم الله الرحمن الرحیم . این نامهای است از حسین بن علی به گروه انبوه مسلمانان مؤمن. آخرین نمایندگان شما - هانی و سعید - با نامههای شما نزد من آمدند. از محتوای نامههای شما آنچه را که بیان کردهاید، دریافتم و دانستم که شما از من میخواهید که به سوی شما بیایم تا به لطف خداوندی، همگان بر محور حق گرد آیید. اینک من برادر و پسر عمو و شخصیت مورد اطمنیان خود - مسلم بن عقیل - را به جانب شما میفرستم تا درباره امور شما به من گزارش کند. اگر او در گزارش خود برای من بنویسد که خردمندان و صاحبنظران و عموم مردم بر آنچه در نامهها نوشته شده، اتفاق نظر دارند، من به زودی به شما خواهم پیوست. انشاء الله. به جان خودم سوگند، امام نیست مگر آن کسی که در میان مردم بر اساس کتاب خدا داوری کند. دادگر باشد. از راه مستقیم دیانت منحرف نگردد و خود را وقف خدمت در راه خدا نماید. و السلام“. [۲۲]
امام حسین (ع)، برنامه مسلم را بر اساس سه مطلب: ” اَمَرَهُ بِالتَّقْوی وَ کِتْمانِ اَمْرِهِ وَ اللُطفِ“ تقوا، پنهان داشتن هدف، لطف و محبت، تنظیم نمود. سه اصل انسانی و عقل پسند. همچنین به مسلم گفت: اگر همه سیاستمداران خردمند، متفق هستند که نیروهای کوفه آماده حمایت از من هستند و مردم را یک رأی و هماهنگ یافتی، به سرعت گزارش کن تا به کوفه بیایم و اگر آنان به گونه دیگری بودند، شتابان برگرد. [۲۳] آنگاه فرمودند: خداوند آنگونه که دوست دارد، کار و مأموریت تو را مقدّر نماید.
مسلم در روز 15 رمضان سال 60 هجری به همراه قیس بن مُسَهَّر صیداوی از مکه خارج شد. [۲۴] او ابتدا به مدینه رفت و پس از زیارت مرقد رسول الله (ص) [۲۵] و وداع با خاندانش، [۲۶] به همراه دو راهنما از قبیله قیس بن مُسَهَّر صیداوی به سمت کوفه حرکت کرد [۲۷] و چون شبانه راه افتادند، راه را گم کردند. چنانکه مورخان نوشتهاند فشار تشنگی و گرسنگی باعث شد تا دو راهنمای او فوت کنند. [۲۸] اما مسلم توانست خود را به تنگه دره خبیت [۲۹] و یا مضیق برساند [۳۰] و نجات پیدا کند. [۳۱] او این پیشآمد را به فال بد گرفت و از آنجا نامهای برای امام نوشت و اخبار را به ایشان اطلاع داد و کسب تکلیف نمود. [۳۲] متن نامه مسلم چنین است: ” بعد از حمد و درود! من از مدینه با دو راهنما حرکت کردم. این دو راهنما راه را گم کردند و تشنگی ما شدید شد و طولی نکشید که آن دو نفر فوت شدند. ما به حرکت خود ادامه دادیم تا به آب رسیدیم و توانستیم خود را نجات دهیم و این آب در مکانی است که ” مضیق “ نامیده میشود که در تنگه دره خبیت واقع شده است و من از این پیشآمد فال بد زدم. اکنون اگر موافقت فرمایید، مرا معاف دارید و دیگری را به جای من بفرستید. والسلام“. [۳۳] امام بار دیگر تأکید کرد که به سمت کوفه حرکت نماید و در اجرای دستور کوتاهی نکند و نوشت: ما اهل بیت به فال اعتقادی نداریم. [۳۴]
مسلم بن عقیل در پنجم شوال سال 60 وارد کوفه شد [۳۵] و در خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی اقامت گزید. [۳۶] بنا به نقلی امام حسین (ع) از او خواسته بود تا بر هانی بن عروه وارد شود. [۳۷] بر اساس برخی اخبار ابتدا نزد هانی آمد. اما اخبار دیگری اشاره دارد که بر مختار وارد شد. [۳۸] خبر دیگر حکایت دارد که بر مسلم بن عوسجه وارد گردید. [۳۹] قاعدتاً برای اینکه محل وی چندان مشخص نباشد، ممکن است چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد. به مجرد ورود مسلم، جلسهای در منزل سلیمان بن صُرَد خُزاعی برگزار شد که به خاطر سرّی بودن مذاکرات در این مرحله، تنها رهبران نهضت در آن حضور یافتند و در پاسخ به نامه امام که در برابر حاضرین قرائت شد، رهبران شیعیان چون عابس بن ابی شبیب شاکری، حبیب بن مظاهر اسدی و سعید بن عبدالله، سخنان شورانگیزی ایراد کردند و از صمیم قلب، حمایت خود را تا آخرین نفس، نسبت به امام اعلام داشتند. [۴۰]
پس از آن شیعیان در خانه مختار با او دیدار میکردند و هر بار که اجتماعی در آنجا فراهم میشد، مسلم نامه امام را برای آنان قرائت میکرد و پس از خواندن نامه، مردم با او به عنوان نماینده امام بیعت میکردند. [۴۱] تاریخنویسان نص بیعت مسلم را با مردم کوفه ثبت نکردهاند، اما گفته شده مسلم هدف خود را از بستن پیمان با مردم بیان داشت و مبنای بیعت را، عمل به کتاب خدا، سنت رسول خدا، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنایم بهطور عادلانه قرار داد. نعمان بن بشیر حاکم کوفه که دوستدار عافیت بود، مزاحمتی برای او ایجاد نکرد و مسلم توانست از هجده هزار نفر از اهالی کوفه بیعت بگیرد. [۴۲] نهضت به سرعت همهگیر گردید و مسلم قادر شد تا ریاست جلسات عمومی را از منبر مسجد کوفه نیز بر عهده گیرد.
مسلم بن عقیل که مسلمانی پرهیزکار و پاکدل بود؛ مسلمانی که رعایت مقررات دین و گفته رسول الله (ص) را از هر چیز مهمتر میشمرد و خود هرگز با نفاق و دورنگی زندگی نکرده بود، گمان نمیکرد که مسلمانی پیمان ببندد و سپس به عهدی که بسته است، وفا نکند. او باور نمیکرد که این چندین هزار نفر که چنین مشتاقانه و با هیجان به خاطر بیعت با او یکدیگر را کنار میزنند، روزی از گرد وی پراکنده شوند. به همین سبب وقتی استقبال مردم شهر را دید، طی نامهای که توسط یکی از رهبران مورد اعتماد شیعیان کوفه یعنی عابس بن ابی شبیب شاکری به امام حسین (ع) فرستاد، امام را به کوفه فرا خواند [۴۳] و از هماهنگی آنان برای ورود امام نوشت. [۴۴] متن نامه مسلم چنین است: ”هیچگاه نماینده یک گروه به همراهان خودش دروغ نمیگوید. تمام مردم کوفه با شمایند و تا کنون هجده هزار نفر از آنان با من دست بیعت فشردهاند. به محض اینکه نامه من را دریافت داشتید، با شتاب تمام به سوی کوفه حرکت کنید.“ [۴۵]
مسلم روز پانزدهم رمضان عازم کوفه شد و روز پنجم شوال وارد کوفه گشت و یکماه و هفت روز وقت صرف کرد و پس از بررسیهای طولانی و همه جانبه در دوازدهم ذیالقعده یعنی 27 روز قبل از شهادتش به امام حسین (ع) نامه نوشت. نامه در روز هشتم ذیحجه به دست آن حضرت رسید و امام که از احساسات عمیق کوفیان مطمئن شده بود، تصمیم به حرکت به سوی عراق گرفت. طبیعی است که امام به گزارش مأمور مورد اعتمادش اطمینان کند.
نعمان بن بشیر حاکم کوفه گفت: من جز با کسی که با من پیکار کند، جنگ نخواهم کرد و جز بر کسی که بر من حمله کند، حمله نخواهم کرد و کسی را به تهمت و سوءظنی نمیگیرم، ولی هر کس بیعت خود را بشکند و آشکارا رویاروی من قرار گیرد، تا هنگامی که دسته شمشیرم در دستم باشد، با او جنگ خواهم کرد، هر چند تنها باشم. او همچنین مردم را از آشوب و فتنه برحذر داشت. [۴۶] طرفداران بنیامیه مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث، عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاع یزید رساندند و اقدامات مسلم و ناتوانی نعمان بن بشیر را خبر دادند. [۴۷] یزید نیز در پی درخواست طرفداران بنیامیه و شامیان [۴۸] و نیز صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان بن بشیر را عزل و عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود، همزمان به حکومت کوفه منصوب و او را مأمور ساخت تا مسلم را از کوفه بیرون راند یا بکشد. [۴۹] متن نامه یزید چنین است: ”طرفداران من در کوفه، به من گزارش دادهاند که مسلم بن عقیل در کوفه مردم را گرد آورده و میخواهد پیوند وحدت مسلمین را بر هم زند. بنابراین پس از قرائت این نامه به سوی کوفه رهسپار شو و مسلم را به هر حیله که مقدور باشد دستگیر کرده، سپس وی را به بند افکن یا به قتل برسان و یا از کوفه اخراج نما. والسلام“. [۵۰]
عبیدالله بن زیاد در حالیکه چهره خود را پوشانده بود، بهطور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع) بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوشآمد گفتند و بدینگونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود. [۵۱] عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدینوسیله دیگران را سر جای خود نشاند. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر میتواند مردم را به وظیفهشان آشنا سازد. [۵۲]
مسلم بن عقیل پس از آگاهی از آمدن عبیدالله و سخنان تهدیدآمیز وی، خانه مختار را ترک گفت و به منزل هانی بن عروه مرادی که از بزرگان و چهرههای سرشناس کوفه بود، رفت [۵۳] و بهطور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد. [۵۴] و خانه او را مرکز فعالیتهای سیاسی و نظامی خویش قرار داد. [۵۵] دوستان و یاران وی با هوشیاری تمام مراقب اوضاع بودند و تلاششان این بود که عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.
در همان زمان شریک بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در خانه هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید. [۵۶] هنگامی که عبیدالله بن زیاد برای عیادت شریک به خانه هانی رفت، فرصت مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد. اما مسلم از انجام چنین عملی امتناع ورزید و آن را با اصول اسلام ناسازگار خواند و بعد از اینکه عبیدالله از خانه هانی رفت، مسلم در جواب شریک که پرسید: چرا این فرصت را از دست دادی؟ پاسخ داد: به دو علت: نخست اینکه هانی مایل نبود مهمانش در خانهاش کشته شود و دیگر یادآوری حدیثی از پیامبر اکرم (ص) که: ” اَلایمانُ قَیدُ الفَتْک “ مؤمن کسی را غافلگیرانه نمیکشد. [۵۷]
به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلم بن عقیل و حسین بن علی (ع) از چنان مهلکهای که به پای خود به آنجا آمده بود، بیرون جست. تنها به خاطر اینکه مسلمانی پاکدین و پاکاعتقاد که جز به اجرای درست احکام دین به چیزی دیگر نمیاندیشید، نخواست بهخاطر سلامت خود و پیروزی در مأموریتی که به عهده داشت، حکمی از احکام دین را نقض کند، هر چند با رعایت این حکم، آینده او و کسی که او را فرستاده است به خطر افتد. امام و نمایندهاش مسلم بن عقیل به قدرت و پیروزی به هر قیمت و از هر راهی اعتقاد نداشتند.
ابن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جستوجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود به نام مَعقِل با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه هزار درهم به معقل داد و گفت: کوشش کن تا با پیروان مسلم آشنا شوی و چون چنین کسی را یافتی، به او بگو که مردی از شیعیان هستم و میدانم مسلم در چنین روزها به کمک مالی محتاج است. میخواهم این پول را به او بدهم تا آن را در جنگ با دشمن خود مصرف کند. این مأموریت برای چنان جاسوسی چندان دشوار نبود. چند تن از بزرگان شیعه در کوفه مشهور بودند و او برای انجام مأموریت خود، مسلم بن عوسجه را که مردی زاهد و پارسا بود، انتخاب کرد و بدین وسیله توانست مخفیگاه مسلم را بداند و درخانه هانی بن عروه با مسلم دیدار کند و هر روز پیش از دیگران وارد خانه هانی میشد و پس از همه از آنجا خارج میگشت. بدین ترتیب از کار مسلم و شیعیان و تعداد آنان و تصمیماتی که میگرفتند، اطلاع کامل پیدا میکرد و این خبرها را به عبیدالله میداد. [۵۸] جاسوسی او ضربه بسیار سختی به نهضت مسلم در کوفه زد. پسر زیاد با دانستن مخفیگاه مسلم و اطلاع از سران و یاران و هواداران او به کار پرداخت. هانی بن عروه را که به مسلم پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود. [۵۹]
مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت، [۶۰] همینکه خبر دستگیری و زندانی شدن هانی را شنید، دانست که دیگر درنگ جایز نیست و باید از نهانگاه خود بیرون آید و جنگ را آغاز کند. پس جارچیان خود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشتهاند از هجده هزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها چهار هزار تن در اطراف خانه هانی و خانههای نزدیک گرد آمدند و در روز هشتم یا نهم و به قولی سوم ذیحجه با شعار” یا مَنْصورُ اَمِت“ [۶۱] قیام کرد. [۶۲] روز هشتم از اعتبار بیشتری برخوردار است.
مسلم ابتدا آنان را به دستههایی تقسیم کرده و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود [۶۳] و آنگاه همگی به سمت قصر ابن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود 200 نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر این مردمی که قصر را محاصره کرده بودند، مردان جنگ و مطیع مسلم بن عقیل بودند و یا اگر از عاقبتاندیشی و تدبیر بهرهای داشتند، همان موقع قصر را میگرفتند و پسر زیاد را از پای در میآوردند.
پسر زیاد چون خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. آنان که مردانی کار آزموده بودند، میدانستند مردم بیتدبیر و آشوبگر را چهگونه میتوان از هیجان باز داشت. پنج نفر از افراد سرشناس کوفه از قبیل کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور، حجار بن ابجر ، محمد بن اشعث و شمر بن ذیالجوشن از قصر خارج شدند و هر یک عدهای از مردم را که مطیع آنان بودند، گرد آوردند و هر کدام از آنان در یک نقطه از شهر متمرکز شدند و در پناه قدرت جمعیت، پرچمهای امان را برافراشتند و ضمن سخنرانیهای خود به مردم گوشزد کردند که هر کس میخواهد از مجازات حکومت در امان باشد، زیر یکی از این پرچمها وارد شود. بدینگونه مردم برای نجات از انتقام حکومت به این پرچمها ملحق شدند. [۶۴] شمر بن ذیالجوشن در سخنانش، مسلم را فتنه گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند. [۶۵] کثیر بن شهاب که از سران قبیله مذحج بود، به داخل شهر کوفه رفت و ازطایفه مذحج عدهای را که مطیع او بودند، گرد آورد و در پناه نیروی جمعیت خویش در کوچهها و خیابانهای کوفه گردش کرد و با سخنرانی و تبلیغات زبانی مردم را از کمک کردن به مسلم بن عقیل بر حذر داشت و از مخالفت با حکومت و جنگ با نیروهای دولتی ترساند. [۶۶] به این ترتیب در طی یک روز هجده هزار نفر مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند، از گرد او پراکنده شدند و هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی نفر با او ماندند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت. [۶۷]
از اینجا معلوم میشود که مسلم بن عقیل هرگز کوتاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد، اما شکست او به سبب بیوفایی و ناجوانمردی مردم کوفه بود. یکباره اوضاع کوفه دگرگون شد. فعالیتهای توأم با خشم و خشونت بر ضد مسلم کار خود را کرد و وقتی که بحران به منتهای اوج خود رسید، چرخ حوادث به نفع عبیدالله به گردش درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند. [۶۸]
به این ترتیب مسلم درکوچههای کوفه تنها ماند.
چه قدر آشنا مینمایی غریبه!
در این شهر و این شب چه بیسرپناهی
دل نخلها تازه شد از عبورت
تو در آسمان نگاهت چه داری
غبار کدامین سفر بر تو ماندهست
کمینگاه دیو است این شهر، این شب
تو رفتی و ماندهست در کوچه شهر
بگو از کجا، از کجایی غریبه؟! نداری مگر آشنایی غریبه؟! مگر تو ولیّ خدایی غریبه؟!
که کردی دلم را هوایی غریبه؟!
که گرد از دلم میزدایی غریبه؟! مگر در دل من درآیی غریبه؟!
نشان از توام ردّپایی غریبه؟! [۶۹]
مسلم یکه و تنها، بی یار و یاور در کوچههای کوفه سرگردان بود و راه به جایی نمیبرد و سرپناهی نداشت. وارد محله قبیله کنده شد و در کنار خانه پیرزنی بنام طَوْعَه [۷۰] از موالی اشعث بن قیس کندی نشست. [۷۱] پیرزن پسری به نام بلال داشت و اکنون در آن لحظات چشم به راه آمدن او بود. مسلم بر وی سلام کرد و از او آب خواست. پیرزن فوراً به او آب داد. اما دید که این مرد هم چنان نشسته و گویی قصد رفتن ندارد. به او گفت: چرا به سوی خانوادهات نمیروی؟ مسلم سکوت کرد و پس از دو بار پرسیدن، جواب داد: ای بانو! من در این شهر سرپناهی ندارم و راه به جایی نمیبرم. آیا ممکن است به من پناهی بدهی؟ زن از او پرسید: تو مسلم هستی؟ گفت: آری! زن، مسلم را به درون خانه برد و اطاقی در اختیار او گذاشت و به مسلم پناه داد. [۷۲] بلال که به خانه آمد، متوجه شد مادرش به اطاق دیگر رفت و آمد دارد. بر خاطرش گذشت که مطلب تازهای است و بالاخره مادرش به وی آمدن مسلم را اطلاع داد. او پس از با خبر شدن از پنهان شدن مسلم در خانهشان جریان را به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث بن قیس کندی خبر داد. بلال با خانواده اشعث ارتباط نزدیک داشت. عبدالرحمن نیز به پدرش اطلاع داد و به این ترتیب عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی برد. [۷۳]
بامداد آن شب هفتاد نفر از گماشتگان خود را به همراهی محمد بن اشعث برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه فرستاد. [۷۴] مسلم در خانه طوعه بود که صدای سُم اسبان و آواز سربازان را شنید و دانست برای دستگیری او آمدهاند. در چنان موقعیت وظیفه داشت که نخست صاحب خانه را از گزند هجومآوران برکنار دارد. به این دلیل فوری برخاست و با شمشیر کشیده بر آنان تاخت و آنان را از خانه طوعه بیرون ریخت. سربازان پسر زیاد چون دلاوری و ضرب دست او را دیدند، به بامها رفتند و با سنگپرانی و آتشریزی وی را خسته کردند. با این همه مسلم تسلیم نشد. [۷۵] مسلم در آن نبرد سخت تعدادی را به هلاکت رساند. در این لحظه بین او و بَکر بن حُمران نبردی سخت درگرفت. بکر زخمی شدید بر مسلم وارد آورد و لب بالایی او را شکافت. مسلم نیز بر سر وی ضربهای کاری زد و فریاد برآورد: آیا این هنگامه عظیم برای کشتن فرزند عقیل است؟ پس ای نفس به سوی مرگ بشتاب که از وی گریزی نیست! مسلم این بگفت و از خانه خارج شد و بر سکوی خانه ایستاد و با شمشیر آخته بر خصم زبون تاخت. پسر اشعث که فرمانده سپاه ابن زیاد بود، گفت: مسلم خودت را به کشتن مده! تو در امانی و کسی با تو کاری ندارد. مسلم در حالی که رجز میخواند، میجنگید: [۷۶]
اَقْسَمْتُ لا اُقْتَلُ اِلاّ حُرّا | اَکْرَهُ اَنْ اُخْدَعَ اَوْ اُغَرّا | |
اَضرِبُکُمْ وَ لا' اَخافُ ضُرّا | وَ اِنْ رَاَیتُ الْمَوْتَ شَیئاً نُکْرا | |
کُلُّ امْرِیءٍ یوْماً یلاقی شَرّا | ضَرْبَ غُلامٍ قَطُّ لَمْ یفِرّا |
من سوگند یاد کردهام که جز آزادانه و شرافتمندانه کشته نشوم، گرچه مرگ را بسیار ناگوار میدانم.
من بیم دارم که شما به من دروغ بگویید و مرا فریب دهید. هر انسانی روزی ناگزیر، ناگواریهای زندگی را خواهد چشید.
شمشیر میزنم و با شما میستیزم و از هیچ زیانی باک ندارم. منم آن شمشیرزنی که هرگز فرار نکند.
و در رجز دیگری چنین خواند:
هُوَ الْمَوْتُ فَاصْنَعْ وَیکَ ما اَنْتَ صانِع | فَصَبْراً لاَِمْرِاللهِ جَلَّ جَلالُهُ | |
فَاَنْتَ بِکَاسِ الْمَوْتِ لاشَکَّ جارِعُ | فَحُکْمُ قَضاءِ اللهِ فِی الْخَلْقِ ذایعُ |
مرگ فرا میرسد. وای بر تو! پس هر آنچه میخواهی انجام بده، زیرا که جام مرگ را بدون تردید خواهی نوشید.
ولی در برابر مشیت الهی و سرنوشتی که خداوند رقم میزند، شکیبا باش که حکم خداوندی در میان خلق ساری و جاری است.
یاران محمد بن اشعث که یارای مقابله رویاروی با مسلم را نداشتند، بر بالای بام رفته و از آنجا سنگ و آتش بر سر و روی مسلم ریختند. چون مسلم این حال را مشاهده کرد، گفت: چرا همانند کفار مرا سنگباران میکنید، در صورتی که من از اهل بیت پیامبرم؟! اگر شما از مسلمانی بهرهای داشتید، چنین نمیکردید. [۷۷]
اما چون زخمها بر پیکرش فرود آمدند، او را از پای درآورد. تاریخنگاران نوشتهاند که دشمن آنقدر به مسلم جراحت وارد کرده بود که توان حرکت نداشت. در این هنگام نامردی از پشت سر تیری به سوی او پرتاب کرد و مسلم بر زمین افتاد. آنگاه او را دستگیر کرده و بر استری سوار نمودند و ابناشعث شمشیر از دست وی گرفت و گفت تو در امانی! [۷۸] مسلم فرمود: لعنت بر تو و امان تو باد ای گروه فاسق. محمد بن اشعث گفت: خودت را به کشتن مده. به خدا تو در امانی. آنان دروغ نمیگویند و فریبت نمیدهند. این قوم پسر عموهای تو هستند و تو را نمیکشند. [۷۹] سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد بر او دست یافتند.
مسلم که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شد، دیگر امیدی به حیات خود نداشت، اشک دیدگانش را پرکرد و گریست. برخی میپنداشتند که او به خاطر خود میگرید. به او گفتند: مسلم! کسی که به طلب حکومت برمیخیزد، اگر با چنین پایانی روبهرو شود، نباید گریه کند. مسلم گفت: به خدا سوگند گریه من برای خودم نیست. برای آنان میگریم که با خواندن نامه من به وعده یاری این مردم دلگرم شدهاند و هم اکنون در راه عراق هستند. [۸۰] سپس به محمد بن اشعث گفت: بنده خدا میدانم که تو از عهده امانی که به من دادهای بر نخواهی آمد، ولی از تو میخواهم نامهای به امام حسین (ع) بنویسی و او را از آنچه بر سر من آمده، آگاه سازی! به او بنویس فریب مردم عراق را مخور! اینان همان مردمند که پدرت را چندان آزردند که از دست آنان آرزوی مرگ میکرد. پس از همانجا که نامه را میگیری برگرد و خودت را به خطر میفکن! [۸۱] اما محمد بن اشعث چنین نامهای را ننوشت، چرا که او با خانواده امیرالمؤمنین علی (ع) میانه خوبی نداشت. داستان نفاق پدر وی را با امیرالمؤمنین در جنگ صفین میدانیم و به احتمال قوی در توطئه قتل امام دخالت داشت. خود محمد بن اشعث نیز بدون کسب اجازه از پسر زیاد نامهای نمینوشت.
مسلم بن عقیل درباره اوضاع کوفه دو ارزیابی متفاوت داشته است یکی قبل از آنکه ابنزیاد حاکم کوفه شود و دیگری بعد از آن. پیش از ابنزیاد، حاکم کوفه نعمان بن بشیر انصاری بود که در مقابل جنبش کوفه و کارهای مسلم بن عقیل نرمش زیادی نشان میداد و جنبش کوفه پیشرفت بسیار خوبی داشت و شرایط برای ورود امام به قدری مساعد شد که حتی سیاستمداران دنیاداری مثل عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی برای اینکه از قافله عقب نمانند، برای امام حسین (ع) دعوت نامه نوشتند تا در آینده انقلاب جایی داشته باشند و در این شرایط بسیار مساعد که خردمندان جهان دیده و صاحبان فضل و درایت همه میگفتند: امام باید به کوفه بیاید. مسلم بن عقیل در چنین شرایطی بود که به امام نامه نوشت. اما ارزیابی دوم او بعد از آمدن ابنزیاد به کوفه بود که با زندانیکردن و کشتن افراد متعهد و رشوهدادن به سران دنیادار، اوضاع کوفه را تغییر داد و سرانجام با حمله نظامی به مخفیگاه مسلم، پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. در اینجا مسلم از عمر بن سعد و محمد بن اشعث خواست از قول او به امام حسین (ع) پیام بدهند که به کوفه نیاید.
مسلم را با چنین وضع و لب تشنه به قصر ابن زیاد آوردند. [۸۲] خستگی، تلاش، خونریزی زخمها و گرمی هوا او را سخت تشنه ساخته بود. در مدخل کاخ ابنزیاد کوزه آبی را دید، گفت: از این آب جرعهای به من بنوشانید. مسلم بن عمرو باهلی پدر قُتَیبه فرمانروای خراسان یکی از همان مردمی که هر روز قبله عوض میکنند و هر ساعت به رنگی در میآیند، گفت: از این آب قطرهای نخواهی چشید، مگر اینکه در آتش جهنم از حمیم جهنم بنوشی! مسلم گفت: ای مرد باهلی، چه سختدل و درشتخو و ستمکار مردی هستی! تو سزاوارتر از من به جاودان ماندن در دوزخ هستی. [۸۳]
سرانجام مسلم را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. پسر اشعث به ابن زیاد گفت: من او را امان دادهام. ابنزیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی. [۸۴] سید جعفر شهیدی مینویسد: ” نکتهای را که در اینجا باید تذکر داد و نشان دهنده سقوط یک پارچه اجتماع اسلامی در مدت نیم قرن است، این است که از زمان تأسیس حکومت اسلام در مدینه، اصلی مسلّم بین مسلمانان رواج یافته و پیامبر اکرم (ص) آن را امضا کرده بود که اگر مسلمانی کسی را امان میداد، همه مسلمانان ناچار از پذیرفتن آن امان بودند. هنگامی که عباس عموی پیامبر، در شب محاصره مکه، ابوسفیان را همراه خود نزد پیغمبر آورد، عمر او را دید و قصد کشتن او را کرد و گفت: الحمدلله که بر تو دست یافتم و تو در امان هیچ مسلمانی نیستی. عباس گفت: چنین نیست، من او را امان دادهام. ناچار عمر تسلیم شد و ابوسفیان از مرگ رهایی یافت. پس از نیم قرن میبینیم یکی از گماشتگان نوه ابوسفیان چون میشنود مرد به ظاهر مسلمانی، نواده عموی پیامبر را امان داده است، میگوید: این امان اعتباری ندارد. از آن جمع به ظاهر مسلمان، یک تن برنخاست و نگفت که پذیرفتن امان در مسلمانی اصل مسلّمی است.“ [۸۵]
گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیر انسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکاران بیشرم رفته است، از یک سو تأثر آور و از سوی دیگر حیرتانگیزاست.
مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان ابنزیاد بانگ بر زد که به امیر سلام کن. مسلم خروش برآورد که: ساکت باش! او امیر من نیست. عبیدالله گفت: چه سلام کنی و چه از سلام کردن اِبا نمایی، بالاخره کشته خواهی شد. مسلم گفت: اگر مرا بکشی، مسأله مهمی نیست. افراد پلیدتر از تو، انسانهای ارجمندتر از مرا کشتهاند. ابنزیاد به خشم آمد و گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را به قتل نرسانم! هر آینه تو را به شیوهای میکشم که تا کنون در اسلام سابقه نداشتهاست. مسلم گفت: تو شایستهترین فرد برای بدعتگذاری در اسلام هستی. تو زشتی مثله کردن، پلیدی کشتن به ناحق، ناپاکی نسل و ناروایی چیرگی ظالمانه را بر کسی که از تو سزاوارتر باشد، باقی نخواهی گذاشت و تو بهترین فرد برای انجام این گونه امور هستی.
ابنزیاد گفت: ای مرد نفرین شده! ای مرد جدایی افکن! تو پیوند مسلمانان را از هم گسستی و آشوب بر پا کردی! اما مسلم پاسخ داد: دروغ میگویی. پیوند امت اسلامی را معاویه و فرزندش یزید از هم گسستند و آشوب را تو و پدرت زیاد بن ابیه بر پا کردی. ابنزیاد گفت: آرام باش ای مسلم! تو به سوی مردم کوفه آمدی و آنان را که با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان هماهنگ بود، از یکدیگر دور ساختی و افکارشان را متفرق کردی! مسلم فرمود: چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا وسنت رسول الله (ص) فرا خوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم!
از سخن مسلم چنین برمیآید که او مأموریت داشته تا در صورت امکان نیرویی آماده کند که در پرتو آن قدرتِ خلافت اسلامی، به امام برگردد تا براساس عدالتِ در زمین بین مردم حکم شود و احکام قرآن زنده گردد.
گفتوگوی بین مسلم بن عقیل و عبیدالله بن زیاد بسیار حیرتانگیز و از طرفی تأثرآور است. عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، بنای دشنام، ناسزا و تهمت را نهاد و به عقیل، امیرالمؤمنین علی (ع)، امام حسن و امام حسین (ع) گذاشت. اما مسلم جواب داد: تو و پدرت برای دشنام سزاوارترید. هر کارکه میخواهی انجام بده ای دشمن خدا!
ابنزیاد که شکست سختی از مسلم خورده بود، به شیوه مردمان پست رو نهاد که چون به منطق در میمانند، به تهمت توسل میجویند. پس گفت: مسلم! مگر تو نبودی که در مدینه شراب میخوردی؟ مسلم به جای اینکه در خشم شود، از این همه بیشرمی در شگفت ماند و گفت: پسر زیاد! من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد و نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چنان مینمایاند که ابداً کار زشتی نکرده است. پسر زیاد که دید تیر تهمت وی کارگر نیفتاد، دستور قتل مسلم را داد وگفت: او را بر بام قصر برند، سر از بدنش جدا کنند و جسد او را از بالا به پایین بیفکنند. [۸۶]
مسلم که مرگ خود را نزدیک دید تصمیم به وصیت گرفت. وصیت در مسلمانی امری است مشروع که نسبت به متعلق آن، گاه واجب، گاه مستحب و گاه مباح است. پذیرفتن وصایت نیز کاری ممدوح است. در چنان مجلسی باید گروهی برمیخاستند و هر یک وصیت او را تعهد میکردند. ولی از میان آن همه، حتی یک تن برنخاست. ناچار خود در حاضران نگریست تا یکی را برگزیند. اما به چه کسی اعتماد کند؟ عمر بن سعد را مخاطب ساخت و گفت ما و تو خویشاوندیم. بیا و وصیت مرا بشنو! عمر نپذیرفت و برای خوش خدمتی به پسر زیاد درخواست او را نشنیده گرفت. تا اینکه ابنزیاد به او رخصت داد. مسلم او را به گوشهای برد و نخست درباره وام خود وصیت کرد که هفتصد درهم در کوفه مقروضم. آنچه دارم بفروش و این وام را بپرداز! دوم اینکه تن مرا در گوشهای به خاکبسپار! سوم اینکه قاصدی به سوی امام حسین (ع) بفرستد و چگونگی سرانجام او را به اطلاع امام برساند. [۸۷] این سه مطلب موضوع سیاسی نبود که افشا نکردن آن به زیان خاندان ابوسفیان باشد. ولی این وصی که پدرش را یکی از عشره مبشره [۸۸] دانستهاند، آن روز در سقوط اخلاقی به درجهای رسیده بود که تا از نزد مسلم برگشت، همه را به ابنزیاد گفت. [۸۹] عبیدالله پاسخ داد: گاهی مردم خیانتکاری را امین میپندارند و او را وصی خود میسازند! [۹۰] با این گفته، عبیدالله میخواست عمر بن سعد را درآن مجلس و در پیش روی حاضران، رسوا سازد و درهم کوبد. [۹۱]
به دستور ابنزیاد، مسلم را به بالای کاخ دارالاماره بردند. او به هنگام شهادت تکبیرگویان استغفار میکرد و بر پیامبر درود میفرستاد و میگفت: خداوندا! بین ما و قوم گمراه و فریبخورده داور باش. مسلم را مشرف به ” خدائین “ [۹۲] گردن زدند. به گونهای که سرش در میدان افتاد و پس از آن پیکرش را از بام، پایین افکندند. [۹۳] بُکیر بن حُمران احمری [۹۴] یا بکر بن حُمران احمری [۹۵] و یا احمر بن بکیر، [۹۶] که بارها در جنگ مغلوب مسلم شده بود و خشم و کینه زیادی علیه مسلم در دل داشت، از طرف ابنزیاد مأمور قتل مسلم شد. او سر مسلم را از تن جدا کرد و به نزد ابن زیاد برد. سرانجام مسلم با وضعی دلخراش به شهادت رسید. بدینگونه دفتر زندگی شرافتمندانه مردی بسته شد که جز پیروی از فرمان پیشوای خویش، اندیشهای نداشت و تا آخرین لحظه از اسلام و ارزشهای الهی آن حمایت کرد. او به شهادت رسید و در جوار رحمت حق، حیات ابدی یافت. پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند. [۹۷] آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کُناسِه “ [۹۸] به دار بیاویزند و او نخستین هاشمی بود که به دار آویخته شد. [۹۹] و نخستین شهید از خاندان امام حسین (ع) در نهضت کربلا بود. [۱۰۰] سپس سر این دو شهید را توسط هانی بن ابی حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد یزید فرستاد [۱۰۱] و گزارش کار را چنین ارائه نمود: ”اما بعد، ستایش خدای را که حق امیرالمؤمنین را گرفت و او را از دشمن، آسوده خاطر ساخت. به امیرالمؤمنین خبر میدهم که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه رفت و من با قراردادن ماموران مخفی و خدعه و فریب توانستم آن دو را از خانه بیرون آورده و گردن بزنم و سرهای آنان را بوسیله هانی بن ابی حیه و زبیر بن اروج تمیمی که از سرسپردگان وفادارند، برای تو فرستادم. از این دو نفر درباره مسلم و هانی هرچه میخواهی سؤال کن که هر دو بصیر و راستگو و اهل ورع هستند. والسلام“ [۱۰۲]
یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت [۱۰۳] و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و در نامهای از او سپاسگزاری نمود. [۱۰۴]
کشته شدن مسلم بن عقیل در روز سه شنبه سوم ذیحجه [۱۰۵] یا هشتم ذیالحجه [۱۰۶] و یا روز نهم ذیالحجه [۱۰۷] اتفاق افتاد و امام حسین (ع) در همان روز از مکه بیرون آمد. به نظر میرسد تاریخ دقیق شهادت، روز چهارشنبه نهم ذیالحجه باشد.
اگر چه چهره مسلم و هانی با شمشیر خرد شد، اما کلمات آنان باقی ماند، مثل کلمات همه شهیدان و کلمات مقتدایش امام حسین (ع)؛ ازطرف دیگر این موضع ناپایدار و غیر قابل اعتماد هواداران سیاسی امام حسین (ع) که به طور کلی اهل کوفه نامیده میشدند، دگر بار ضعف نفس آنان را نشان داد. اکنون کاملاً مشخص شد همه کسانی که امام حسین (ع) را به کوفه دعوت کردند و سپس آن هجده هزار نفری که با فرستادهاش مسلم بن عقیل بیعت نمودند، احساس مذهبی نداشتند، بلکه به دلایل سیاسی، هوادار خاندان پیامبر بودند.
خبر شهادت مسلم و هانی، مهمترین خبر منفی و ناگوار از وضعیت کوفه بود. این خبر تلخ و تکان دهنده میتوانست سرنوشت سفر را عوض کند. امام حسین (ع) در میانه راه کوفه در منزلی به نام ثعلبیه، [۱۰۸] زباله، [۱۰۹] قادسیه [۱۱۰] و یا قطقطانه [۱۱۱] از شهادت آنان و وضعیت کوفه با خبر شد. گویند مردی از بنیاسد [۱۱۲] و یا حُرّ بن یزید ریاحی [۱۱۳] به او خبر داد.
امام سخت ناراحت وغمگین شد. گویی آتشی در دلش بر افروخته گردید و جانش را مشتعل ساخت. به قدری از این خبر شکننده ناراحت شد که استرجاع کرد و چندین بار فرمود: ” اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعوُنَ وَ رَحْمَةُ اللهِ عَلَیهِما “ ما از خدا هستیم و به سوی او باز میگردیم. خداوند آن دو را رحمت کند. امام مرگش را فجیع خواند و ذکر کرد که زندگی بعد از او ارزشی ندارد. [۱۱۴] امام در شهادت مسلم به فضایل و جایگاه او و تکالیف خود و دیگر اصحاب در پیشگاه الهی اشاره کرده و فرمود: آنچه بر او بود، به عمل آورد و آنچه بر ماست، مانده است [۱۱۵] امام با بیان این عبارت، در واقع در جهت تسکین خود و یاران و ایجاد روحیه حرکت در راه انجام وظیفه قدم برداشت، چرا که توجه به مسئولیتها و تکالیف میتواند انسان را پذیرای مصایب و مشکلات راه گرداند و ضریب تحمل و پایداری افراد را افزایش دهد. در این صورت آنان هرگز در برابر دشمنان خدا دچار زبونی نمیشدند، حقیقتی که آن حضرت مکرر به آن اشاره کرده بود.
امام حسین (ع) آن شب را در آنجا ماندند و به یاد مسلم اشک ریختند و این اشعار را زمزمه میکردند: [۱۱۶]
وَ اِنْ یکُن اْلاَبدانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِأَت فَقَتْلُ امْرِیءٍ بِالسَّیفِ فِی اللهِ اَفْضَل
اگر پیکر انسانها، برای مرگ آفریده شدهاست، پس کشته شدن در راه خدا به وسیله شمشیر ترجیح دارد.
مسلم مردی شجاع، [۱۱۷] عالم و اهل رأی، [۱۱۸] فداکار و پاکباز، مقید به احکام و اوامر الهی، شیفته و عاشق امام حسین (ع) بود. امام حسین (ع) او را اعلم ناس میدانست. [۱۱۹]
شیخ طوسی، او را از اصحاب امام حسن و امام حسین (ع) میداند. [۱۲۰]
فرزندان مسلم بن عقیل: در شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف است: خلیفه بن خیاط، ذهبی و ابن عماد حنبلی از دو پسر با نامهای عبدالله و عبدالرحمن نام میبرند که هر دو در کربلا به شهادت رسیدند. [۱۲۱] ابن قتیبه و بلاذری از چهار پسر با نامهای عبدالله، علی، مسلم و عبدالعزیز نام میبرند. عبدالله و علی که مادرشان رقیه دختر امیرالمؤمنین علی (ع) بود، در کربلا به شهادت رسیدند. [۱۲۲] طبری نیز از سه فرزند با نامهای عبدالله, علی و زینب صغری نام میبرد. [۱۲۳] مقرم شمار فرزندان مسلم را، پنج پسر و یک دختر به نامهای عبدالله، علی، محمد، عبدالرحمن، عبدالعزیز و حمیده میداند و مینویسد: دو تن از آنان در کربلا به شهادت رسیدند و دو تن در کوفه شهید شدند و از سرنوشت فرزند پنجم او اثری بر جای نمانده است. [۱۲۴] دختر مسلم نیز با پسر عمویش عبدالله بن محمد بن عقیل ازدواج کرد. [۱۲۵]
در اینکه عبدالله در کربلا به شهادت رسید، شکی نیست. [۱۲۶] اما در اسم فرزند دوم او که در کربلا به شهادت رسید، اختلاف است و بنا به نقلی علی، [۱۲۷] محمد [۱۲۸] و یا عبدالرحمن [۱۲۹] است که به احتمال قوی نام او محمد میباشد. [۱۳۰] از مسلم نسلی باقی نمانده است.
او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپردند. [۱۳۱] اکنون مزارش به مسجد معروف کوفه متصل است و در زاویه شرقی آن قرار دارد. آستانه مسلم بن عقیل هم اکنون یکی از مراکز مهم و زیارتگاههای شیعیان جهان میباشد.
برای مسلم بن عقیل زیارت نامهای است که اینگونه آغاز میشود: ” اَلحَمدُلِلّهِ المَلِکِ الحَقِّ المُبینِ المُتَصاغِرِ لِعَظَمَتِهِ جَبابِرَةُ الطّاغینَ المُعتَرِفِ بِرُبُوبِیتِهِ جَمیعُ اَهلِ السَّمواتِ وَ الاَرَضینَ المُقِرِّ بِتَوحیدِهِ سائِرُ الخَلقِ اَجمَعینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیدِ الاَنامِ وَ اَهلِ بَیتِهِ الکِرامِ صَلوةً تَقَرُّ بِها اَعینُهُم وَ یرغَمُ بِها اَنفُ شانِئِهِم مِنَ الجِنِّ وَ الاِنسِ اَجمَعینَ. . . “
ستایش مخصوص خدایی است که فرمانروای برحق و آشکاراست. همان که در برابر بزرگیاش، گردنکشان و متجاوزان، کوچک شوند و همه اهل آسمانها و زمین به مقام پروردگاریاش اعتراف کنند و دیگر آفریدهها، همگی به یگانگیاش اقرار کنند. درود خدا بر سرور همه مردم و خاندان گرامیاش باد. درودی که با آن دیدههایشان روشن گردد و بینی تمام بدخواهانشان به خاک مالیده شود.
ای مسلم بن عقیل بن ابیطالب درود و رحمت و برکات خداوند والای بزرگ و درود فرشتگان مقرب او و پیامبران رهاییبخش او و امامان برگزیده او و بندگان شایسته او و تمام شهیدان و صدیقان در هر بامداد و عصر بر تو باد.
گواهی میدهم به اینکه تو نماز را برپا داشتی و زکات را ادا کردی و امر به معروف و نهی از منکر را به پا داشتی و در راه خدا آنگونه که حق اوست، تلاش کردی و به شیوه تلاشگران در راهش کشته شدی تا اینکه خدای عزیز و بزرگ را در حالی که از تو خشنود بود، ملاقات کردی و گواهی میدهم به اینکه تو به پیمان خدا وفا کردی و جانت را در راه یاری حجت خدا و فرزند حجت او تقدیم کردی تا اینکه به مرتبه یقین رسیدی. گواهی میدهم که تو در برابر جانشین پیامبر رهاییبخش و نواده برگزیده و راهنمای دانا و وصی پیامرسان و ستمدیده سختی کشیده، تسلیم بودی و به او وفادار ماندی و برایش خیرخواهی کردی. پس خدا از جانب رسولش و امیرالمؤمنین علی (ع) و امام حسن و امام حسین (ع) بهترین پاداشها را به تو عطا کند و به خاطر آنکه صبر کردی و درد کشیدی و فقط خدا را برای خود کافی دانستی؛ و چه خوب و نیکوست جایگاه ابدی تو.
خداوند آنکه تو را کشت و آنکه به کشتن تو فرمان داد و آنکه به تو ستم روا داشت و آنکه به تو دروغ بست و آنکه حق تو را نشناخت و حرمت تو را سبک شمرد و آنکه با تو بیعت کرد و بعد خیانت کرد و یاریات نکرد و تو را تسلیم دشمن کرد و آنکه مردم را علیه تو آماده ساخت و یاریات نکرد، لعنت کند؛ و سپاس خدایی را که آتش را جایگاه آنان قرار داد و چه بد جایگاهی است برای وارد شوندگان در آن. گواهی میدهم که تو مظلومانه کشته شدی و همانا خداوند به آنچه به شما وعده داده است، وفا کند. من در حالی که حقتان را شناختهام و تسلیمتان گشتهام و پیرو آیین شمایم و آماده یاریتان هستم، به زیارت شما آمدهام تا خداوند که بهترین داوران است، در گفتههای من داوری کند. پس من همراه شما هستم نه با دشمنان شما؛ و درودهای خدا بر شما و روانهایتان و پیکرهایتان و شاهدتان و غایبتان باد.
درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد. خداوند امتی که شما را با دستها و زبانها کشتند، بکشد. درود بر تو ای بنده شایسته که از خدا و رسولش و امیرالمؤمنین علی (ع) وامام حسن و امام حسین (ع) فرمان بردی. ستایش مخصوص خداست و درود بر بندگان برگزیدهاش – حضرت محمد و خاندانش – و درود و رحمت و برکات و آمرزش خدا بر شما و بر روح و بدن تو باد. گواهی میدهم به اینکه تو بر همان راهی رفتی که اصحاب بدر، همان مجاهدان در راه خدا و تلاشگران در نبرد با دشمنان او و یاری دوستانش، در آن راه قدم نهادند.
پس خدا بهترین و زیادترین پاداش و وافرترین جزا را که به بندگان متعهدش و کسانی که دستورات اولیای حق را اطاعت کردند، عطا کرد، به تو عطا کند. گواهی میدهم که تو در خیرخواهی کوشیدی و نهایت تلاش را مصروف داشتی تا آنکه خداوند تو را در زمره شهیدان برانگیخت و روح تو را با ارواح سعادتمندان قرار داد و به تو از وسیعترین منازل بهشت و بهترین غرفههای آن عطا کرد و یادت را در جایگاههای رفیع بالا برد و تو را با پیامبران و صدیقین و شهدا و صالحین محشور گردانید و آنان چه یاران نیکو و خوبی هستند و گواهی میدهم به اینکه تو سستی نکردی و رو برنتافتی و همانا تو با آگاهی از کار خود و با پیروی از صالحین و پیامبران قدم در این راه نهادی. پس خداوند ما و تو و رسولش و اولیایش را در منازل دلدادگانِ به حق دور هم گرد آورد که او ارحم الراحمین است. [۱۳۲]
طفلان مسلم بن عقیل
در برخی منابع متقدم و سپس منابع متأخر و تعزیهها باور بر این است که دو فرزند مسلم به نامهای محمد و ابراهیم که همراه پدرشان به کوفه رفته و یا پس از واقعه عاشورا به اسارت گرفته شدند. این دو توسط فردی به نام حارث به طرز فجیعی در کنار رود فرات به شهادت رسیدند. حارث بدنهای آندو را در رود انداخت و سرها را برای اخذ جایزه نزد عبیدالله بن زیاد برد. اما عبیدالله با دیدن سرهای آندو کودک منقلب شده و دستور قتل حارث را در همان مکان قتل داد. [۱۳۳]
نحوه گرفتاری دو برادر به اختلاف ذکر شده است: گفته شده هنگامی که حضرت مسلم عازم کوفه گردید، دو فرزند خردسال خود را نیز به همراه خود برد و پس از حادثه منزل هانی بن عروه و شروع نهضت، مسلم آندو را به شریح قاضی سپرد تا در حمایت او به سلامت بمانند. شریح نیز وقتی خواست دو طفل را به مدینه بفرستد آندو به دست نیروهای عبیدالله بن زیاد گرفتار شدند. بنا به نقل دیگر پس از واقعه عاشوراعب و در حال اسارت این دو به نزد عبیدالله برده شده و او آنان را زندانی نمود. زندانبان آنان که مشکور نام داشت پس از شناخت آندو، آنان را آزاد ساخت. دو کودک در هنگام فرار به خانهای پناه بردند که توسط داماد صاحبخانه به نام حارث اسیر گردید. [۱۳۴] بنا به نقل دیگر هنگامی که قافله اسیران، کربلا را به سوی کوفه ترک میکرد، ایندو کودک از ترس و هراس از قافله فرار نموده و به خانه فردی اموی پناه برده که توسط او کشته شدند. مضمون روایت شیخ صدوق در برخی منابع متقدم هم نقل شده است. ابن سعد این داستان را به صورت مختصر روایت کرده با این تفاوت که وی به جای طفلان مسلم، آندو را از آن عبدالله بن جعفر طیار دانسته است. [۱۳۵] بلاذری [۱۳۶] و طبری [۱۳۷] نیز در روایتی تقریباً یکسان خلاصه روایت ابن سعد را نقل کردهاند.
این روایت فاقد اعتبار تاریخی است. اگر این دو فرزند در آن سفر سخت و مخفیانه و طاقتفرسا همراه پدر به کوفه رفته باشند، بسیار بعید میباشد. هیچ مورخ و مقتل نویسی از آندو به عنوان همراهان مسلم نام نبرده است و اگر بعد از واقعه عاشورا به کوفه فرار کرده باشند، این نیز توسط هیچ منبعی تأیید نشده است. پس شهادت ایندو فرزند به آن طریق قابل قبول نمیباشد. از طرف دیگر محمد در کربلا به شهادت رسیده و نام ابراهیم نیز در میان فرزندان مسلم نمیباشد.
داستان دو طفل مسلم به قدری با خرافه آمیخته شده که بسیاری از مورخان به آن توجه نکردهاند. برای مثال شیخ عباس قمی علارغم اینکه اخباری مسلک است و به طور طبیعی به استقبال بسیاری از منقولات تاریخی میرود با صراحت بیان میدارد که این داستان با این ابعاد و کیفیت از نظر من بعید به نظر میرسد. من فقط به خاطر شیخ صدوق ان را نقل کردم. [۱۳۸]
تعزیهای نیز با نام طفلان مسلم شهرت خاصی دارد که بر اساس روایات غیر مستند و مخدوش ساخته شده است و با رویکردی غالباً عاطفی شکل گرفته و در آن گزارههای ضد و نقیض زیادی وجود دارد که اصل داستان را غیر باور میکند و تعزیهنویسان صرفاً میخواستهاند مظلومیت دو طفل را برجسته نمایند.
منبع
مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 228-254.
پی نوشت
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص327.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج11، ص250.
- ↑ المحبر، ص402؛ المنمق، ص505-506.
- ↑ المعارف، ص204.
- ↑ کتاب نسب فریش، ص84، مقاتل الطالبیین، ص86.
- ↑ کتاب نسب فریش، ص84.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص 327؛ مقاتل الطالبیین، ص 86.
- ↑ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145.
- ↑ الطبقات الکبری، ج4، ص42.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص327.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص 86.
- ↑ فتوح الشام، ج2، ص295،284.
- ↑ الفتوح، ج2، ص24.
- ↑ کتاب نسب فریش، ص84؛ مقاتل الطالبیین، ص86؛ شرح نهج البلاغه، ج11، ص251-252.
- ↑ لباب الانساب و الاعقاب، ج1، ص402.
- ↑ تنقیح المقال، ج3، ص187.
- ↑ ر.ک : مسلم بن عقیل، ص342-344.
- ↑ الفتوح، ج5، ص22.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص462-463؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص27-30.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص463؛ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص347؛ الفتوح، ج5، ص30-31.
- ↑ الاخبار الطوال، ص230؛ مقاتل الطالبیین، ص99.
- ↑ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ ارشاد، ج2، ص380؛ الفتوح، ج5، ص31؛ مقاتل الطالبیین، ص99.
- ↑ ر.ک : الاخبار الطوال، ص230.
- ↑ مروج الذهب، ج3، ص248.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص32؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص21.
- ↑ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص21.
- ↑ الاخبار الطوال، ص230.
- ↑ همانجا؛ تاریخ طبری، ج5، ص353.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص353.
- ↑ الفتوح، ج5، ص31.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص31.
- ↑ الاخبار الطوال، ص230.
- ↑ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ ارشاد، ج2، ص380.
- ↑ الاخبار الطوال، ص230؛ تاریخ طبری، ج5، ص355.
- ↑ مروج الذهب، ج3، ص248.
- ↑ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص22.
- ↑ ترجمة الامام الحسین (ع)، ص64.
- ↑ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص22.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص463؛ ارشاد، ج2، ص382؛ الفتوح، ج5، ص34.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص35؛ البدایه و النهایه، ج8، ص152.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص344؛ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص34.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص338؛ الاخبار الطوال، ص235؛ تاریخ طبری، ج5، ص368؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ امتاع الاسماع، ج5، ص363؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29؛ قس المنتظم فی التاریخ الملوک و الامم، ج5، ص326؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص69؛ دوازده هزار نفر. الامامه و السیاسه، ج2، ص4، سی هزار نفر.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ج1، ص80؛ شهداء اهل البیت (ع)، ص15.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص342؛ تاریخ طبری، ج5، ص347-348؛ مروج الذهب، ج3، 248.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص375.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص356؛ الفتوح، ج5، ص35.
- ↑ الاخبار الطوال، ص231؛ الفتوح، ج5، ص35.
- ↑ الامامه و السیاسه، ج2، ص4.
- ↑ الاخبار الطوال، ص231-232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357؛ الفتوح، ج5، ص36-37.
- ↑ الاخبار الطوال، ص231؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ ارشاد، ج2، ص42-43.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص335-336؛ الاخبار الطوال، ص232؛ تاریخ طبری، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ج5، ص36-37؛ مروج الذهب، ج3، ص251؛ ارشاد، ج2، ص42-43؛ مقاتل الطالبیین، ص96.
- ↑ ر.ک : مقاتل الطالبیین، ص96-97.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص336؛ الاخبار الطوال، ص233؛ تاریخ طبری، ج5، ص362؛ مروج الذهب، ج3، ص252؛ الفتوح، ج5، ص40.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص336؛ الاخبار الطوال، ص233؛ الفخری، ص117.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص96-97.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص233-234؛ تاریخ طبری، ج5، ص360.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص234-235؛ تاریخ طبری، ج5، ص363؛ الفتوح، ج5، ص42-43. قس الامامه و السیاسه، ج2، ص4؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص243 معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-337؛ الاخبار الطوال، ص235-236؛ تاریخ طبری، ج5، ص363؛ الفتوح، ج5، ص42-43؛ ارشاد، ج2، ص45-46.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص337؛ الاخبار الطوال، ص237-238؛ مروج الذهب، ج2، ص252؛ الفتوح، ج5، ص46؛ مقاتل الطالبیین، ص102.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص243.
- ↑ شعار هواداران مسلم بن عقیل در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک : مروج الذهب، ج2، ص58.
- ↑ ر.ک : الاخبار الطوال، ص242؛ تاریخ طبری، ج5، ص381؛ مروج الذهب، ج2، ص252؛ ارشاد، ج2، ص66،52؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ البدایه و النهایه، ج8، ص158؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.
- ↑ الاخبار الطوال، ص238؛ ارشاد، ج2، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30.
- ↑ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ مروج الذهب، ج2، ص252.
- ↑ ر.ک : وقعة الطف، ص123-124؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30-31؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص245.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص348؛ ارشاد، ج2، ص52-55.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-338؛ الاخبار الطوال، ص238-239؛ تاریخ طبری، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ج5، ص49-50.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص372؛ ارشاد، ج2، ص56؛ الفتوح، ج5، ص51-52.
- ↑ دانشنامه شعر عاشورایی، ج2، ص1651. شعر از غلامرضا کافی.
- ↑ الفتوح، ج5، ص50؛ مقاتل الطالبیین، ص104.
- ↑ الفتوح، ج5، ص50؛ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.
- ↑ الاخبار الطوال، ص240.
- ↑ همانجا.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص372-373؛ الفتوح، ج5، ص53.
- ↑ همانجاها.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254؛ مناقب آل ابیطالب، ج4، ص93.
- ↑ مروج الذهب، ج3، ص253-254، الفتوح، ج5، ص55.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص239؛ تاریخ طبری، ج5، ص374؛ مروج الذهب، ج3، ص253-254.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص374.
- ↑ همانجا،254.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص375؛ ارشاد، ج2، ص60.
- ↑ الاخبار الطوال، ص240؛ تاریخ طبری، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ج5، ص54-55.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص55.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص376.
- ↑ قیام امام حسین (ع)، ص139.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-340؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ج5، ص55-57؛ ارشاد، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبیین، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.
- ↑ عشرة مبشرة: ده تن از مهاجرین قریش که بنا به روایات کتب صحاح اهل سنت، پیامبر اکرم (ص) به آنان مژده بهشت داد. این ده تن عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، امام علی (ع)، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابوعبیده جراح و سعید بن زید. شیعه امامیه احادیثی را که مأخذ آن این قول است، جرح و رد کردهاند.
- ↑ لاخبار الطوال، ص241.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص377.
- ↑ قیام حسین (ع)، ص142.
- ↑ ارشاد، ج2، ص62؛ تاریخ کوفه، ص301.
- ↑ الاخبار الطوال، ص241؛ ارشاد، ج2، ص62.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص340؛ تاریخ طبری، ج5، ص377؛ مقاتل الطالبیین، ص109؛ البدایه و النهایه، ج8، ص157.
- ↑ ارشاد، ج2، ص63.
- ↑ الاخبار الطوال، ص241.
- ↑ البدایه و النهایه، ج8، ص157.
- ↑ نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در اطن مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر انقلابی شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.
- ↑ تاریخ ابن خلدون، ج3، ص29.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص86.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص341-342؛ تاریخ طبری، ج5، ص380.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339؛ الاخبار الطوال، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص376؛ الفتوح، ج5، ص56.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص339.
- ↑ ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ الاخبار الطوال، ص241-242؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبیین، ص103-108.
- ↑ الاخبار الطوال، ص242؛ اللهوف، ص32.
- ↑ تذکرة الخواص، ص139.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص381؛ مروج الذهب، ج3، ص256.
- ↑ الکامل التاریخ، ج4، ص42.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص395.
- ↑ مروج الذهب، ج3، ص256.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج2، ص243.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص398.
- ↑ مروج الذهب، ج3، ص256.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص398.
- ↑ منتهی الآمال، ص382 با اشاره به آیه 156 سوره بقره.
- ↑ الفتوح، ج5، ص72.
- ↑ انساب الاشراف، ج2، ص334؛ المعارف، ص204؛ الاعلام زرکلی، ج7، ص227.
- ↑ الاعلام زرکلی، ج7، ص227.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج4، ص43.
- ↑ رجال ابن داود، ص345.
- ↑ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.
- ↑ المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص469.
- ↑ مقتل الحسین مقرم، ص511.
- ↑ ر.ک : الطبقات الکبری، ح5، ص392؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ مقتل الحسین مقرم، همانجا.
- ↑ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ المعارف، ص204؛ تاریخ طبری، ج5، ص469؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273؛ مقاتل الطالبیین، ص97.
- ↑ المعارف، ص204؛ انساب الاشراف، ج2، ص328.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص97.
- ↑ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص145؛ تاریخ اسلام، حوادث و وفیات 61-80، ص21؛ شذرات الذهب، ج1، ص273.
- ↑ ر.ک : بخش چهارم، شهدای بنیهاشم، دو فرزند مسلم بن عقیل: محمد و عبدالله.
- ↑ تاریخ الکوفه، ص302.
- ↑ ر.ک : مفاتیح الجنان، زیارت نامه مسلم بن عقیل.
- ↑ ر.ک : امالی صدوق، ص76-81.
- ↑ همانجا.
- ↑ الطبقات الکبری، ج5، ص106-107.
- ↑ انساب الاشراف، ج3، ص424.
- ↑ تاریخ طبری، ج5، ص393.
- ↑ ر.ک : منتهی الآمال، ص371.