جلال الدین همایی شیرازی اصفهانی: تفاوت میان نسخهها
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۲۸: | خط ۳۲۸: | ||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] | ||
[[رده:شاعران فارسی زبان]] | [[رده:شاعران فارسی زبان]] | ||
[[رده:شاعران | [[رده:شاعران معاصر]] |
نسخهٔ ۱۶ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۴:۲۳
استاد جلال الدّین همایی متخلّص به «سنا» یکی از نوابغ و مفاخر زبان و ادب فارسی فرزند طرب شیرازی به سال 1317 ه. ق.
(19 دی 1278 ش) در اصفهان به دنیا آمد. تحصیل را از کودکی نزد پدر و مادر خود آغاز کرد و بعد در مدارس «حقایق» و «قدسیه» ادامه داد. صرف و نحو و ریاضیّات را در آن مدارس خواند و از سال 1328 تا 1348 ه. ق. در مدرسهی علمیهی «نیم آورد»، در حجرهای که به او داده بودند با جدیّت به کسب علم پرداخت. وی در آن مدت از محضر استادان بزرگی چون آیة اللّه سیّد محمد باقر درچهای، آقا شیخ علی یزدی، حاج سیّد محمد کاظم کروندی اصفهانی و آقا شیخ محمد خراسانی معروف به حکیم و نیز آیة اللّه العظمی حاج آقا رحیم ارباب اصفهانی بهره برد و در ادبیات، حکمت، فلسفه، فقه و هیأت تبحّر و استادی یافت و به تدریس ادبیات عرب در آن حوزه پرداخت.
استاد همایی در سال 1348 ه. ق. (1307 ه. ش.) به تهران منتقل شد و رسما در خدمت وزارت معارف به تدریس در مدارس متوسطه پرداخت. بعد از آن در دانشگاههای حقوق و ادبیات دانشگاه تهران تدریس را آغاز کرد و تا 1345 که به درخواست خود از خدمت رسمی بازنشسته شد، در آن سمت دانشجویان بسیاری را از دانش خود بهرهمند ساخت. پس از آن مرتبه استادی ممتاز به او داده شد و نیز چند دوره به تدریس تاریخ علوم و معارف اسلامی در دورهی فوق لیسانس اشتغال داشت. او در سراسر زندگیش به کاری جز تدریس و تألیف و طبع کتب نپرداخت.
آثار استاد همایی بسیار است. برخی از آثار وی عبارتند از: «تاریخ ادبیات ایران» (دو جلد)، «نصیحة الملوک» (تصحیح)، «مصباح الهدایة» (تصحیح)، «التفهیم ابو ریحان بیرونی» (تصحیح)، «دستور زبان فارسی»، «صناعات ادبی غزالی نامه»، «خیامی نامه»، «مولوی نامه» و ... دیوان اشعارش تحت عنوان «دیوان سنا» به طبع رسیده است. استاد از چهار سالگی به منتخب «حدیقهی سنایی» که 1001 بیت بود علاقهی شدید داشت و آن را حفظ کرد و تحت تأثیر همین مطلب تخلص «سنا» اختیار کرد و نیز گاهی با کلمهی «همایی» تخلّص میکرد. استاد علاقه خاصی به دیوان اشعارش داشت. دیوان توسط استاد و به خط خود او جمعآوری و تدوین شده از لحاظ ادبی ارزش بسیار دارد، چون اشعار آن را کسی سروده که سالها صناعات ادبی و علم بلاغت تدریس میکرد، و بر اکثر کتب نقد شعر حاشیه نوشته و در این زمینه خود نیز تألیفات و عقاید بکر و تازه دارد. گذشته از جنبهی ادبی و اخلاقی اشعار، دیوان استاد حاوی نکات تاریخی فراوان است به طوری که جمع آنها آمارگونهای از حوادث مهم و مختصر شرح حال رجال مشهور علمی و ادبی معاصر مملکت، شامل تاریخ و محل تولد و وفات، مناصب و مشاغل، آثار و احیانا خصوصیات بارز اخلاقی ایشان به دست میدهد.
استاد طی خدمات دورهی دانشگاهی دو سفر کوتاه به خارج رفته است: یکی برای تأسیس کرسی ادبیات فارسی در بیروت و دیگری برای تأسیس کرسی ادبیات فارسی دانشگاه لاهور در پاکستان. استاد همایی در 28 تیر ماه سال 1359 ه. ق. در اثر بیماری برونشیت مزمن در تهران درگذشت. پیکرش به اصفهان منتقل شد و در تکیه لسان الغیب به خاک سپرده شد. [۱]
ترکیببند در مرثیهی عاشورا: [۲]
1
باز این چه نغمه است که دستان سرای عشق | آهنگ ساز کرده به شور و نوای عشق | |
آن کاروان کجاست که بانگ دَرای او | افکنده است غُلغُله در نینوای عشق | |
شور حسینی است مگر کز ره حجاز | ساز عراق کرده به برگ و نوای عشق | |
مانا عزیز فاطمه فرزند مصطفیست | کوچ از مدینه کرده سوی کربلای عشق | |
سوداگر خداست که نقد روان به کف | بگرفته در معاملهی خونبهای عشق | |
از سر به راه دوست دویدهست یار صدق | در نی نوای وصل دمیدهست نای عشق | |
با بانگ هُو هُوَ الحق و آواز دوست دوست | خواند به گوش عالمیان ماجرای عشق | |
از جان و دل نهاده قدم در ره بلا | یعنی منم شهید بیابان کربلا |
2
از آسمان هلال محرّم چو شد برون | رفت از دل زمین و زمان طاقت و سکون | |
ماه نو آمد از شفق سرخ آشکار | چون خنجر برهنه که افتد به طشت خون | |
با پیکر خمیده عیان گشت در سپهر | شکل هلال چون رقم حرف حا و نون | |
بر لوح چرخ با قلم نور این دو حرف | ما را به نام حسین است رهنمون | |
یعنی که تا قیامت از آن ماجرا که رفت | رمزی بود نوشته بر این چرخ نیلگون | |
در کربلا چو شد عَلَم شاه دین بلند | گردید رایت ستم و کفر سرنگون | |
فریاد از آن ستم که به آل عبا رسید | از شامیان ناکس و از کوفیان دون | |
ای کوفیان چه فتنه ز نو کردهاید ساز | با آل مصطفی چه جفا کردهاید باز |
3
آهنگ کوفه کرد ز یثرب امام دین | نور خدا و شمع هُدی ماه راستین | |
تا دستگاه کفر و ستم سرنگون کند | دست خدا درآمد گویی از آستین | |
خم کرد آسمان سر تعظیم سوی خاک | چو خونِ پاک شاه زمان ریخت بر زمین | |
زان خون فزود قدر چنان خاک پست را | کاندر بَرش حقیر بوَد چرخ هفتمین | |
خورشید کس ندید بدان گونه پر فروغ | یاقوت کس ندید بدان منزلت ثمین | |
از آن شرف که خون شهیدان به خاک داد | سایند مهر و ماه بر او جَبْهه و جبین | |
شیطان نکرد سجده بر این خاک زین سبب | او را لقب ز غیب رجیم آمد و لعین | |
شیطان که بود روح پلید یزید شوم | بر بام ملک بر شده همچون سیاه بوم |
4
زان ماجرا که رفت به میدان کربلا | عقل است مات و واله و حیران کربلا | |
دریای عشق حق به تلاطم چو اوفتاد | جوشید موج خون ز بیابان کربلا | |
یا رب چه شد که کشتی نوح نجی فتاد | در لجّهی [۳] هلاک به طوفان کربلا | |
از بازی سپهر سر سروان دین | افتاد همچو گوی به میدان کربلا | |
زان عشق و آن شهادت و آن صبر و آن یقین | عقل است مَحو و سر به گریبان کربلا | |
در منزلت فزونتر و در رتبه برتر است | از بام عرش، پایهی ایوان کربلا | |
فخر حسین و ننگ یزید است تا ابد | سر لوحهی جریدهی دیوان کربلا | |
کاری که حق به درگه عدلش ظُلامه [۴] ساخت | یا للعجب، یزید از او بارنامه ساخت |
5
هر تیر کز کمان کمین بلا بجَست | گویی نشانهاش دل اولاد فاطمهست | |
باد جفا به گلشن آل عبا وزید | و اندام سرو و قامت شمشاد را شکست | |
باغی که خُلد پیش تماشای اوست زشت | سروی که سرو در بر بالای اوست پست | |
برخاست ناله از دل کرّوبیان قدس | چون گردِ غم به چهرهی آل نبی نشست | |
گیتی کمان به خستن پاکان حقّ گشاد | گردون کمر به کشتن آزادگان ببست | |
آن را به طعن نیزهی شامی ربود سر | این را به ضرب خنجر کوفی برید دست | |
از منجنیق حادثه سنگی بیوفتاد | کافکند در زُجاجهی انوار حق شکست | |
برخاست چون ز آل نبی ناله و فغان | برشد ز خاک ناله و زد صیحه آسمان |
6
در کاروان آل نبی قحط آب شد | از سوز تشنگی دل طفلان کباب شد | |
در چشم تشنگان حرم داشت ماریه | اندر خیال آب چو موج سراب شد | |
میدان جنگ و سوز عطش تاب آفتاب | یا رب که از شنیدن آن زهره آب شد | |
در راه حق که شاه شهیدان به پیش داشت | آن منع آب و تاب عطش فتح باب شد | |
گر نیک بنگریم همان آب و تاب بود | کز وی بنای دولت مروان خراب شد | |
از ملّت نبی به نبیزادگان رسید | جوری که روح کافر از او در عذاب شد | |
سر پنجهی عروس جفاکار روزگار | از خون پاک آل پیمبر خضاب شد | |
یک ذرّه گر ز شرم و ادب داشت آفتاب | میکرد تا به حشر نهان روی در حجاب |
7
ای شهسوار معرکهی کربلا، حسین | ای یکّه تاز عرصهی عشق و بلا، حسین | |
ای نور آسمان و زمین، آفتاب دین | ای زادهی نژادهی شیر خدا، حسین | |
ای نو دمیده گلبن بستان فاطمه | ای نو نهان گلشن آل عبا، حسین | |
نوباوهی رسول و جگر گوشهی بتول | پروردهی کنار شه اولیا، حسین | |
سر حلقهی شهیدان در دشت نینوا | سالار کشتگان سر از تن جدا، حسین | |
در جلوهگاه عشق روان تاب کام سوز | آیینهی زدوده دلِ حق نما، حسین | |
کهف امان و باب حوائج تویی که خلق | درمانده چون شوند بگویند یا حسین | |
حق را مجاهدی چو تو در روزگار نیست | در شهر بند عشق چو تو شهریار نیست |
8
گر ماجرای حادثهی کربلا نبود | رسمی ز دین پاک پیمبر به جا نبود | |
گر نهضت حسین نمیبود از حجاز | در شام و کوفه شرع محمّد به پا نبود | |
خونی به خاک ریخته شد در ره خدا | کو را ز قدْر غیر خدا خونبها نبود | |
دین خدای زنده شد از خون پاک تو | این شد که خونبهاش به غیر از خدا نبود | |
نقشی که بر زمین ز شهیدان کتابه بست | در منزلت کم از صُحُف انبیا نبود | |
جانسوز نوحهای که شنیدی ز کربلا | سازش مگر سوز درون «سنا» نبود | |
چشم کرم ز درگه الطاف حق نداشت | گر دست او به دامن آل عبا نبود | |
باب نجات جز در آل رسول نیست | طاعت مگر به شرط ولایت قبول نیست [۵] |
لالهی سرخ: [۶]
خون خورم در غم آن طفل که جای لبنش | ریخت دست ستم حرمله خون در دهنش | |
کودکی کآب ز سرچشمهی عصمت میخورد | گشت از سوز عطش، آب سراپا بدنش | |
گر تن نوگل لیلا نبوَد لالهی سرخ | از چه آغشته به خون گشت چنین پیرهنش | |
غنچهای از چمن زادهی زهرا بشکفت | که شد از زخم سنان، چون گل صد برگ، تنش | |
گلشنی ساخته در دشت بلا گشت، که بود | غنچهاش اصغر و گل قاسم و اکبر سمنش | |
تشنهلب کشته شد آن شاه که با خنجر و تیر | گشت ببریده و شد دوخته بر تن، کفنش | |
آن که باشد نظرش داروی هر درد «سنا» | چشم دارم که فتد گوشهی چشمی به منش [۷] |
مرثیه روز عاشورا خطاب به آفتاب: [۸]
الا ای فروزنده دل آفتاب | به جسم شهیدان سبکتر بتاب | |
شهیدان قربانگه راستین | فشانده به حق بر دو کون آستین | |
جگر گوشگان پیمبر همه | گل باغ زهرای اطهر همه | |
عزیزان درگاه عزّت نشان | فتاده به درگاه مردم کُشان | |
جگر گوشههای رسول خدای | زده تشنه در موج خون دست و پای | |
ز خون شهیدان زمین سرخپوش | ز آهِ یتیمان فلک پر خروش | |
از این سرزمین تا به روز شمار | نروید مگر لالهی داغدار |
تنوری است از کینه افروخته | سر و دست پاکان در او سوخته | |
بر این شعلهور آتش خانه سوز | مزن دامن ای مهر گیتی فروز | |
تو افزون مکن تاب این گرمگاه | به نرمی بیفزا ز گرمی بکاه | |
ز تو رحمت و مهربانی سزاست | ترا مهر خوانند مهرت کجاست | |
نداری اگر پاس تیمارشان | مکن گرم بازار آزارشان | |
نبینی تن نو گلان چاک چاک | برهنه فتاده است در خون و خاک | |
دوم مصحف کارفرمای حق | پریشان بهر سو ورق بر ورق | |
قلم رفته از خنجر آبدار | چه بر شیر مردان چه بر شیرخوار | |
برهنه تن و تشنهلب، خسته حال | جفا این همه چون کنند احتمال | |
تن خسته را تاب این روز نیست | مگر آفتابا ترا سوز نیست | |
گزندش مده زادهی مصطفی است | ستم بر پیمبر، ستم بر خداست |
تو روشن کن بَزم آب و گلی | ز دوده روانی و روشن دلی | |
به خیره سران باز نه خیرگی | نزیبد ز روشن دلان تیرگی | |
اگر رنج افتد در این موج خون | شود کشتی طاقتش سرنگون | |
کلیم اللّه آید اگر با عصا | شود غرقه در نیل زین ماجرا | |
مسیحا ز چارم فلک بنگرد | خراشد رخ و جامه بر تن دَرَد | |
ز طوفان دین لجّهی سهمگین | سبک بگذارای کشتی آتشین |
نترسی که آه دل دردمند | بسوزد ترا چون بر آتش سپند | |
ندانی که بنیاد افلاکیان | شود سست از نالهی خاکیان | |
ندانی که از گریهی چشم پاک | برد سیل بنیاد افلاک و خاک | |
ز طوفان آه دل سوخته | مشو ایمن ای شمع افروخته | |
ز آه جگر خستگان زینهار | حذر کن که بر هم زند روزگار |
بترس از فغانی که مضطر زند | که آهی جهانی بهم برزند | |
بود کز یکی نالهی مستمند | فتد رخنه در هفت کاخ بلند | |
بود کز یکی آه طفل نزار | برآید ز بنیاد هستی دمار | |
ملرزان دل دردمندی به کین | که لرزد از او آسمان و زمین | |
اگر گریه از سوز دل سر کند | به پا ناگهان شور محشر کند | |
سرآید درنگ زمین را زمان | به پایان رسد گردش آسمان | |
بپیچد به هم دفتر کائنات | کشد خطّ بطلان به لوح حیات | |
به پا گردد اندر جهان رستخیز | شود آسمان و زمین ریزریز | |
نماند نشانی ازین دستگاه | نه گردون بماند نه خورشید و ماه | |
فرو افسرد در رگ روح دم | شود غرق گیتی به بحر عدم | |
نماند ز آثار صنع قدیم | مگر ذات قیّوم حیّ قدیم | |
«سنا» زین مصیبت فرو بند لب | برین در نگه دار شرط ادب | |
نهنگ عدم چون گشاید دهان | بیو بارد آثار کون و مکان | |
قلم خشک گردد به سر خطّ لا | زند بانگ الّا اللّه از خود صلا | |
شود محو در نیستی هرچه هست | ز یک بانگ خیزد بلی والست | |
ز طومار هستی یکی یادگار | نماند به جز ذات پروردگار [۹] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1144-1149.
پی نوشت
- ↑ دیوان سنا؛ مقدمه با تلخیص.
- ↑ شش بند از این ترکیببند در تیرماه 1336 شمسی سروده شده (ذی الحجه 1376 قمری) و بند سوم و هشتم در سال 1348 شمسی برابر با 1389 قمری سروده شده است.
- ↑ لجّه: گودی، غرقاب، گودترین نقطهی دریا.
- ↑ ظلامه: دادخواهی.
- ↑ دیوان سنا؛ ص 126- 129.
- ↑ در محرّم سال 1347 ه. ق. سروده شده.
- ↑ دیوان سنا؛ ص 82 و 83.
- ↑ شهریور 1335 شمسی برابر با محرم 1376 قمری مصادف با ایام عزاداری سیّد الشهداء سروده شد.
- ↑ دیوان سنا؛ ص 205- 208.