سید علی اکبر نعمت اللهی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «میر سید علی اکبر نعمت اللهی فرزند میر محمد اسماعیل ملقب به موافق علیشاه در سا...» ایجاد کرد)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷: خط ۷:




{{ب| شنیدستم که شاه عشقبازان‌سپهسالار خیل سرفرازان }}
{{ب| شنیدستم که شاه عشقبازان‌|سپهسالار خیل سرفرازان }}
{{ب| حسین آن شهسوار ملک ایمان‌فروغ شمس ذات حیّ سبحان }}
 
{{ب| چو یارانش به جانان جان سپردندمی از جام وصال دوست خوردند }}
{{ب| حسین آن شهسوار ملک ایمان‌|فروغ شمس ذات حیّ سبحان }}
{{ب| ز دامان گَرد امکانی برافشاندسوی واجب سمند تیز تک راند }}
 
{{ب| به دست عشق آمد در تک و تازشده حیران به روی یار طنّاز }}
{{ب| چو یارانش به جانان جان سپردند|می از جام وصال دوست خوردند }}
{{ب| شده از جام وصل دوست سرمست‌گرفته تیغ هستی سوز در دست }}
 
{{ب| همه نیشش به تن نوش روان بودکه از هر سو دلارامش عیان بود }}
{{ب| ز دامان گَرد امکانی برافشاند|سوی واجب سمند تیز تک راند }}
{{ب| گهی در پرده با معشوق همرازگهی در جلوه با صد عشوه و ناز }}
 
{{ب| نه از سر دادنش بر دل غمی بودنه اندر خاطرش بیش و کمی بود }}
{{ب| به دست عشق آمد در تک و تاز|شده حیران به روی یار طنّاز }}
{{ب| به نور جلوه‌ی ذاتی فروزان‌همه او گشته جان، جان گشته جانان  }}
 
{{ب| به پیش ممکنات ار صف کشیدی‌به غیر از جلوه‌ی جانان ندیدی }}
{{ب| شده از جام وصل دوست سرمست‌|گرفته تیغ هستی سوز در دست }}
{{ب| به کاخ وصل با معشوق دمسازکه شد بر رویش از محنت دری باز }}
 
{{ب| که ناگاه از حرم بر شد فغانی‌فغانی، دلربایی، جانستانی }}
{{ب| همه نیشش به تن نوش روان بود|که از هر سو دلارامش عیان بود }}
{{ب| در آن افغان یکی آمد خروشش‌خروشی کآشنا آمد به گوشش }}
 
{{ب| یقین دانست شه کز عشقبازان‌بود مشتاقی از حسرت‌گدازان }}
{{ب| گهی در پرده با معشوق همراز|گهی در جلوه با صد عشوه و ناز }}
{{ب| عنان بر تافت با حالی پریشان‌به سوی خیمه‌گه آمد شتابان }}
 
{{ب| مگر آن تشنه را بخشد زلالی‌نماند در رهش دیگر خیالی }}
{{ب| نه از سر دادنش بر دل غمی بود|نه اندر خاطرش بیش و کمی بود }}
{{ب| برآورد از دل پر درد آهی‌که کرد آشفته از مه تا به ماهی }}
 
{{ب| بفرمود ای مرا هر یک به از جان‌نه آخر با شما این بود پیمان }}
{{ب| به نور جلوه‌ی ذاتی فروزان‌|همه او گشته جان، جان گشته جانان  }}
{{ب| که تا جانم به تن پیوسته باشدروانم از تعلّق خسته باشد }}
 
{{ب| به من بس ناگوار و ناپسند است‌که بینم از حرم افغان بلند است }}
{{ب| به پیش ممکنات ار صف کشیدی‌|به غیر از جلوه‌ی جانان ندیدی }}
{{ب| مرا دل دردمند و ریش باشدچنین دل را چه جای نیش باشد }}
 
{{ب| خم از مرگ برادر گشته قامت‌ندارم طاقت بار ملامت }}
{{ب| به کاخ وصل با معشوق دمساز|که شد بر رویش از محنت دری باز }}
{{ب| جگر از قتل قاسم داغدار است‌مرا یک دل ولی دردم هزار است }}
 
{{ب| نداند کس دلم را حال چون است‌که دل از داغ اکبر غرق خون است }}  
{{ب| که ناگاه از حرم بر شد فغانی‌|فغانی، دلربایی، جانستانی }}
{{ب| چو لیلا را ز غم بینم خروشان‌شوم چون طرّه‌ی اکبر پریشان }}
 
{{ب| به پاسخ زینبش سر بر قدم بودکه‌ای عالم زجودت گشته موجود }}
{{ب| در آن افغان یکی آمد خروشش‌|خروشی کآشنا آمد به گوشش }}
{{ب| تو آگاهی ز پنهان و پدیدارکه ما را نیست تقصیری در این کار }}
 
{{ب| چو می‌کردی طلب یاری ز یاران‌همه بودیم از غم اشک باران }}
{{ب| یقین دانست شه کز عشقبازان‌|بود مشتاقی از حسرت‌گدازان }}
{{ب| که ناگه از درون گاهواره‌علی اصغرت آن شیرخواره }}
 
{{ب| ز نای حق به گوشش آمد آوازچو مرغ از آشیان بنمود پرواز }}
{{ب| عنان بر تافت با حالی پریشان‌|به سوی خیمه‌گه آمد شتابان }}
{{ب| پی سر باختن خود را بیاراست‌به پای مردی از گهواره برخاست }}
 
{{ب| به خویشش خواند شاه و روبرو شدحبابی باز در دریا فرو شد }}
{{ب| مگر آن تشنه را بخشد زلالی‌|نماند در رهش دیگر خیالی }}
{{ب| بدید از جام عشقش مست و مدهوش‌گرفتش بهتر از جان اندر آغوش }}
 
{{ب| به صورت آب را کرد او بهانه‌سوی کوی شهادت شد روانه }}
{{ب| برآورد از دل پر درد آهی‌|که کرد آشفته از مه تا به ماهی }}
{{ب| همی می‌کرد با معبود خود رازکه‌ای آگه ز انجام و ز آغاز }}
 
{{ب| مرا باقی جز این یکتا گهر نیست‌که جز سودای تو هیچش به سر نیست }}
{{ب| بفرمود ای مرا هر یک به از جان‌|نه آخر با شما این بود پیمان }}
{{ب| ز تو هر گونه آید جلوه و نازمرا باشد نیاز و عجز دمساز }}
 
{{ب| وفا را تا به منزل ره سپارم‌مگر باشد که کام جان برآرم }}
{{ب| که تا جانم به تن پیوسته باشد|روانم از تعلّق خسته باشد }}
{{ب| به چشمم جز فروغت جلوه‌گر نیست‌ز هستی یک سر مویم خبر نیست }}  
 
{{ب| ز اسماء و صفات و محو و اثبات‌شدم وارسته چون شد جلوه‌ی ذات }}
{{ب| به من بس ناگوار و ناپسند است‌|که بینم از حرم افغان بلند است }}
{{ب| ترکت الخلق طرّاً فی هوا کاو اتیمت العیال لکی ارکا }}
 
{{ب| چو وارد اندر آن دشت بلا شدهمه محو جمال کبریا شد }}
{{ب| مرا دل دردمند و ریش باشد|چنین دل را چه جای نیش باشد }}
{{ب| برآورد از بغل آن شیرخواره‌به عرش حق عیان شد گوشواره }}
 
{{ب| به دوش شاه اصغر شد نمایان‌عطارد شد عیان با مهر تابان }}
{{ب| خم از مرگ برادر گشته قامت‌|ندارم طاقت بار ملامت }}
{{ب| به پاسخ حرمله آن شوم بدبخت‌کشیدش بر سر زانو کمان سخت }}
 
{{ب| خدنگی زان سپاه شوم سر زدکه آتش شاه دین را بر جگر زد }}
{{ب| جگر از قتل قاسم داغدار است‌|مرا یک دل ولی دردم هزار است }}
{{ب| سرش افتاد سر را بر سر دوش‌که پیکانش برید از گوش تا گوش }}
 
{{ب| فلک با اهل حق بیداد تا چندروان مصطفی ناشاد تا چند  }}
{{ب| نداند کس دلم را حال چون است‌|که دل از داغ اکبر غرق خون است }}  
 
{{ب| چو لیلا را ز غم بینم خروشان‌|شوم چون طرّه‌ی اکبر پریشان }}
 
{{ب| به پاسخ زینبش سر بر قدم بود|که‌ای عالم زجودت گشته موجود }}
 
{{ب| تو آگاهی ز پنهان و پدیدار|که ما را نیست تقصیری در این کار }}
 
{{ب| چو می‌کردی طلب یاری ز یاران‌|همه بودیم از غم اشک باران }}
 
{{ب| که ناگه از درون گاهواره‌|علی اصغرت آن شیرخواره }}
 
{{ب| ز نای حق به گوشش آمد آواز|چو مرغ از آشیان بنمود پرواز }}
 
{{ب| پی سر باختن خود را بیاراست‌|به پای مردی از گهواره برخاست }}
 
{{ب| به خویشش خواند شاه و روبرو شد|حبابی باز در دریا فرو شد }}
 
{{ب| بدید از جام عشقش مست و مدهوش‌|گرفتش بهتر از جان اندر آغوش }}
 
{{ب| به صورت آب را کرد او بهانه‌|سوی کوی شهادت شد روانه }}
 
{{ب| همی می‌کرد با معبود خود راز|که‌ای آگه ز انجام و ز آغاز }}
 
{{ب| مرا باقی جز این یکتا گهر نیست‌|که جز سودای تو هیچش به سر نیست }}
 
{{ب| ز تو هر گونه آید جلوه و ناز|مرا باشد نیاز و عجز دمساز }}
 
{{ب| وفا را تا به منزل ره سپارم‌|مگر باشد که کام جان برآرم }}
 
{{ب| به چشمم جز فروغت جلوه‌گر نیست‌|ز هستی یک سر مویم خبر نیست }}  
 
{{ب| ز اسماء و صفات و محو و اثبات‌|شدم وارسته چون شد جلوه‌ی ذات }}
 
{{ب| ترکت الخلق طرّاً فی هوا کا|و اتیمت العیال لکی ارکا }}
 
{{ب| چو وارد اندر آن دشت بلا شد|همه محو جمال کبریا شد }}
 
{{ب| برآورد از بغل آن شیرخواره‌|به عرش حق عیان شد گوشواره }}
 
{{ب| به دوش شاه اصغر شد نمایان‌|عطارد شد عیان با مهر تابان }}
 
{{ب| به پاسخ حرمله آن شوم بدبخت‌|کشیدش بر سر زانو کمان سخت }}
 
{{ب| خدنگی زان سپاه شوم سر زد|که آتش شاه دین را بر جگر زد }}
 
{{ب| سرش افتاد سر را بر سر دوش‌|که پیکانش برید از گوش تا گوش }}
 
{{ب| فلک با اهل حق بیداد تا چند|روان مصطفی ناشاد تا چند  }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}



نسخهٔ ‏۱۴ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۴:۱۳

میر سید علی اکبر نعمت اللهی فرزند میر محمد اسماعیل ملقب به موافق علیشاه در سال 1250 ه. ش در اصفهان متولد شد او خواندن و نوشتن را در مکتب آموخت سپس علوم حوزوی را تا خارج فقه و اصول فرا گرفت و مدتی نیز در محضر میرزا جهانگیر خان، حکمت الهی را آموخت. وی از جمله شاعران عارف می‌باشد که از ابتدای جوانی سرودن شعر را آغاز نمود. او در آغاز «فانی» تخلص می‌کرد که سپس آن را به مناسبت اسم و لقب طریقتی خود به «موافق» تغییر داد. وی به مدارج عالی در سلسله‌ی صوفیه رسیده است. دیوان اشعارش شامل قصاید و غزلیات و مثنویات در سال 1363 شمسی در اصفهان منتشر شد.


شهادت علی اصغر (ع):

شنیدستم که شاه عشقبازان‌ سپهسالار خیل سرفرازان
حسین آن شهسوار ملک ایمان‌ فروغ شمس ذات حیّ سبحان
چو یارانش به جانان جان سپردند می از جام وصال دوست خوردند
ز دامان گَرد امکانی برافشاند سوی واجب سمند تیز تک راند
به دست عشق آمد در تک و تاز شده حیران به روی یار طنّاز
شده از جام وصل دوست سرمست‌ گرفته تیغ هستی سوز در دست
همه نیشش به تن نوش روان بود که از هر سو دلارامش عیان بود
گهی در پرده با معشوق همراز گهی در جلوه با صد عشوه و ناز
نه از سر دادنش بر دل غمی بود نه اندر خاطرش بیش و کمی بود
به نور جلوه‌ی ذاتی فروزان‌ همه او گشته جان، جان گشته جانان
به پیش ممکنات ار صف کشیدی‌ به غیر از جلوه‌ی جانان ندیدی
به کاخ وصل با معشوق دمساز که شد بر رویش از محنت دری باز
که ناگاه از حرم بر شد فغانی‌ فغانی، دلربایی، جانستانی
در آن افغان یکی آمد خروشش‌ خروشی کآشنا آمد به گوشش
یقین دانست شه کز عشقبازان‌ بود مشتاقی از حسرت‌گدازان
عنان بر تافت با حالی پریشان‌ به سوی خیمه‌گه آمد شتابان
مگر آن تشنه را بخشد زلالی‌ نماند در رهش دیگر خیالی
برآورد از دل پر درد آهی‌ که کرد آشفته از مه تا به ماهی
بفرمود ای مرا هر یک به از جان‌ نه آخر با شما این بود پیمان
که تا جانم به تن پیوسته باشد روانم از تعلّق خسته باشد
به من بس ناگوار و ناپسند است‌ که بینم از حرم افغان بلند است
مرا دل دردمند و ریش باشد چنین دل را چه جای نیش باشد
خم از مرگ برادر گشته قامت‌ ندارم طاقت بار ملامت
جگر از قتل قاسم داغدار است‌ مرا یک دل ولی دردم هزار است
نداند کس دلم را حال چون است‌ که دل از داغ اکبر غرق خون است
چو لیلا را ز غم بینم خروشان‌ شوم چون طرّه‌ی اکبر پریشان
به پاسخ زینبش سر بر قدم بود که‌ای عالم زجودت گشته موجود
تو آگاهی ز پنهان و پدیدار که ما را نیست تقصیری در این کار
چو می‌کردی طلب یاری ز یاران‌ همه بودیم از غم اشک باران
که ناگه از درون گاهواره‌ علی اصغرت آن شیرخواره
ز نای حق به گوشش آمد آواز چو مرغ از آشیان بنمود پرواز
پی سر باختن خود را بیاراست‌ به پای مردی از گهواره برخاست
به خویشش خواند شاه و روبرو شد حبابی باز در دریا فرو شد
بدید از جام عشقش مست و مدهوش‌ گرفتش بهتر از جان اندر آغوش
به صورت آب را کرد او بهانه‌ سوی کوی شهادت شد روانه
همی می‌کرد با معبود خود راز که‌ای آگه ز انجام و ز آغاز
مرا باقی جز این یکتا گهر نیست‌ که جز سودای تو هیچش به سر نیست
ز تو هر گونه آید جلوه و ناز مرا باشد نیاز و عجز دمساز
وفا را تا به منزل ره سپارم‌ مگر باشد که کام جان برآرم
به چشمم جز فروغت جلوه‌گر نیست‌ ز هستی یک سر مویم خبر نیست
ز اسماء و صفات و محو و اثبات‌ شدم وارسته چون شد جلوه‌ی ذات
ترکت الخلق طرّاً فی هوا کا و اتیمت العیال لکی ارکا
چو وارد اندر آن دشت بلا شد همه محو جمال کبریا شد
برآورد از بغل آن شیرخواره‌ به عرش حق عیان شد گوشواره
به دوش شاه اصغر شد نمایان‌ عطارد شد عیان با مهر تابان
به پاسخ حرمله آن شوم بدبخت‌ کشیدش بر سر زانو کمان سخت
خدنگی زان سپاه شوم سر زد که آتش شاه دین را بر جگر زد
سرش افتاد سر را بر سر دوش‌ که پیکانش برید از گوش تا گوش
فلک با اهل حق بیداد تا چند روان مصطفی ناشاد تا چند



منابع

دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1136-1139.

پی نوشت