یغماى جندقى: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
یغمای جندقی شاعر مرثیه سرای ایرانی | '''یغمای جندقی''' (زاده 1196 ه.ق در جندق- درگذشته 1276 ه.ق در جندق) شاعر مرثیه سرای ایرانی در قرن سیزدهم بود. | ||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
| نام =یغمای جندقی | | نام =یغمای جندقی | ||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
==زندگینامه== | ==زندگینامه== | ||
میرزا ابو الحسن (یغما) | میرزا ابو الحسن (یغما) جندقی در دهکده خوربیابانک از توابع جندق به دنیا آمد. پدر وی حاجی ابراهیم از محترمین و معروفین جندق بود که یغما او را در اوایل جوانی از دست داد. یغما در نثر و نظم قوّتی به کمال داشت و خط شکسته را نیز زیبا مینوشت از همین روی جوانی خود را در سمت منشیگری فرمانروای جندق (امیر اسماعیل خان) و حاکم سمنان و دامغان (سردار ذو الفقار خان) سپری کرد، ولی طبع حساس او با درشتخوییهای سرداری ناسازگار بود و به ناگزیر پس از مدتی سیر و سیاحت عازم تهران شد. وی به دربار محمد شاه قاجار (1264-1250) راه یافت و مورد عنایت بسیار قرار گرفت.<ref>دویست سخنور،ص 491 و 492.</ref> یغما شاعر آزادهای بود و دولتمردان روزگار خود را مستحق ناسزا میدانست و در نشان دادن چهره زشت آنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. | ||
==آثار== | |||
یغمای جندقی قصاید بلند و استواری دارد که از سختگی سبک خراسانی برخوردار است و غزلیات دلنشین او دارای شیوه بیانی سبک عراقی است. یغما از ادامه دهندگان نهضت سادهنویسی و سادهسرایی میرزا ابو القاسم قائم مقام فراهانی است و اشعار آیینی خصوصا مراثی عاشورایی او در قالبهای مختلف شعری از بهتری نمونههای شعر عاشورا در یکصد و پنجاه سال اخیر به شمار میرود. او اولین شاعر آیینی در دوره قاجاریه است که قالبهای جدیدی را در شعر عاشورا و مراثی شهدای کربلا به کار گرفت. او توانست با «تضمین» بعضی از غزلیات سعدی و حافظ در مایههای ماتمی عاشورا و نیز با استفاده از قالب «مستزاد» در نوحههای عاشورایی آثار ماتمی پرشوری بیافریند که در پیشینه شعر عاشورا بیسابقه است: | |||
<br />{{ستون-شروع|3}} | |||
{{ستون-شروع|3}} | |||
* منشآت، شامل مکتوبات فارسى و نامهها | * منشآت، شامل مکتوبات فارسى و نامهها | ||
* غزلیات قدیمه | * غزلیات قدیمه | ||
خط ۷۱: | خط ۶۶: | ||
* قطعات | * قطعات | ||
* رباعیات و انابتنامه<ref>همان،ص 37.</ref> | * رباعیات و انابتنامه<ref>همان،ص 37.</ref> | ||
{{پایان}} | {{پایان}}<br /> | ||
===غزل عاشورایی=== | |||
===غزل | |||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|زهى از دست سوگت چاک تا دامن گریبانها|ز آب دیده از سوداى لعلت دجله، دامانها}} | {{ب|زهى از دست سوگت چاک تا دامن گریبانها|ز آب دیده از سوداى لعلت دجله، دامانها}} | ||
خط ۱۱۶: | خط ۹۸: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
===تضمین غزل | ===تضمین غزل سعدی=== | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|بیش ازین غم هجران تو خون خورد نشاید| اى سفر کرده! سفر کرده چنین دیر نیاید}} | {{ب|بیش ازین غم هجران تو خون خورد نشاید| اى سفر کرده! سفر کرده چنین دیر نیاید}} | ||
خط ۱۵۶: | خط ۱۳۸: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
===تضمین غزل | ===تضمین غزل سعدی=== | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|از توام با همه حسرت نه سراغى نه صفایى| بر منت با همه رحمت نه عبورى نه عطایى}} | {{ب|از توام با همه حسرت نه سراغى نه صفایى| بر منت با همه رحمت نه عبورى نه عطایى}} | ||
خط ۱۸۴: | خط ۱۶۶: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
===تضمین غزل | ===تضمین غزل سعدی=== | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
{{ب|آنکه با موکب او قافلهها دل برود| در رکابش دل دیوانه و عاقل برود }} | {{ب|آنکه با موکب او قافلهها دل برود| در رکابش دل دیوانه و عاقل برود }} | ||
خط ۲۱۹: | خط ۲۰۱: | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
* محمد علی مجاهدی، ''کاروان شعر عاشورا''،زمزم هدایت، ج1، ص275-283. | |||
*محمد علی مجاهدی، ''کاروان شعر عاشورا''،زمزم هدایت، ج1، ص275-283. | |||
==پی نوشت== | ==پی نوشت== | ||
[[رده:افراد]] | [[رده:افراد]] | ||
خط ۲۲۸: | خط ۲۱۰: | ||
[[رده:مؤلفین]] | [[رده:مؤلفین]] | ||
[[رده:شاعران]] | [[رده:شاعران]] | ||
<references /> |
نسخهٔ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۱۷
یغمای جندقی (زاده 1196 ه.ق در جندق- درگذشته 1276 ه.ق در جندق) شاعر مرثیه سرای ایرانی در قرن سیزدهم بود.
یغمای جندقی | |
---|---|
نام اصلی | میرزا ابو الحسن(یغما)ى جندقى |
زمینهٔ کاری | شاعر |
زادروز | سال 1196 ه.ق دهکده خوربیابانک از توابع جندق |
پدر و مادر | حاجى ابراهیم |
مرگ | سال 1276 ه.ق خوربیابانک |
ملیت | ایرانی |
جایگاه خاکسپاری | بقعه گلین امامزاده داود |
در زمان حکومت | محمد شاه قاجار |
زندگینامه
میرزا ابو الحسن (یغما) جندقی در دهکده خوربیابانک از توابع جندق به دنیا آمد. پدر وی حاجی ابراهیم از محترمین و معروفین جندق بود که یغما او را در اوایل جوانی از دست داد. یغما در نثر و نظم قوّتی به کمال داشت و خط شکسته را نیز زیبا مینوشت از همین روی جوانی خود را در سمت منشیگری فرمانروای جندق (امیر اسماعیل خان) و حاکم سمنان و دامغان (سردار ذو الفقار خان) سپری کرد، ولی طبع حساس او با درشتخوییهای سرداری ناسازگار بود و به ناگزیر پس از مدتی سیر و سیاحت عازم تهران شد. وی به دربار محمد شاه قاجار (1264-1250) راه یافت و مورد عنایت بسیار قرار گرفت.[۱] یغما شاعر آزادهای بود و دولتمردان روزگار خود را مستحق ناسزا میدانست و در نشان دادن چهره زشت آنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد.
آثار
یغمای جندقی قصاید بلند و استواری دارد که از سختگی سبک خراسانی برخوردار است و غزلیات دلنشین او دارای شیوه بیانی سبک عراقی است. یغما از ادامه دهندگان نهضت سادهنویسی و سادهسرایی میرزا ابو القاسم قائم مقام فراهانی است و اشعار آیینی خصوصا مراثی عاشورایی او در قالبهای مختلف شعری از بهتری نمونههای شعر عاشورا در یکصد و پنجاه سال اخیر به شمار میرود. او اولین شاعر آیینی در دوره قاجاریه است که قالبهای جدیدی را در شعر عاشورا و مراثی شهدای کربلا به کار گرفت. او توانست با «تضمین» بعضی از غزلیات سعدی و حافظ در مایههای ماتمی عاشورا و نیز با استفاده از قالب «مستزاد» در نوحههای عاشورایی آثار ماتمی پرشوری بیافریند که در پیشینه شعر عاشورا بیسابقه است:
- منشآت، شامل مکتوبات فارسى و نامهها
- غزلیات قدیمه
- غزلیات جدیده
- قصابیه
- سرداریه
- احمدا
- خلاصة الافتضاح
- صکوک الدلیل
- مراثى
- ترجیعات
- قطعات
- رباعیات و انابتنامه[۲]
غزل عاشورایی
زهى از دست سوگت چاک تا دامن گریبانها | ز آب دیده از سوداى لعلت دجله، دامانها | |
چه خُسبى تشنهلب؟از خاک هان برخیز تا بینى | به هر سو موج زن صد دجله از سیلاب مژگانها | |
تو خود لبتشنه یک جرعه آب و بارها از سر | جهان را اشک خون بگذشت خون آلوده توفانها | |
نزیبد جان پاکى چون تو زیر خاک آسوده | برآور سر ز خاک تیرهاى خاک رهت جانها | |
ز شرح تیربارانت مرا سوفار هر مژگان | به چشم اندر کند تاثیر زهرآلوده پیکانها | |
کس آن روز ار نکردت جان فدا اکنون سرت گردم | برون نِه پا که جانها بر کف دستاند قربانها | |
فکندى گوى سر تا در خم چوگان جانبازى | ز سیلىها چه سرها گوى سان غلتند به چوگانها | |
فتاد از جلوه تا رعنا سمندت خاست از هر سو | ز گلگون سرشک خیل ماتم گرد جولانها | |
دریغ! آموختم تا نکتههاى رزم جانبازى | ز جانبازان کویت باز پس ماندم به میدانها | |
به تاب از رشگ آنانم که در خمخانه عهدت | ز خون پیمانهها خوردند و نشکستند پیمانها | |
تو از کجا و با سگانش لاف همچشمى؟ | ز سگ تا آدمى فرق است فرق،اى من سگِ آنها[۳] |
غزل مرثیه
حریم عصمت،آن گه ناقۀ عریان سوارىها؟! | نگون باد از هَیونِ[۴] چرخ این زرین عمارىها | |
یکى چونان که نیلوفر در آب،از اشک ناکامى | یکى چون لاله در آذر به داغ سوگوارىها | |
نه تن از تاب آسوده نه جان از رنج مستخلص | نه دل از آه مستغنى نه چشم از اشکبارىها | |
زبون بر دست بیگانه روان در چشم نامحرم | نوان در کنج ویرانه به صد بىاعتبارىها | |
نه از اقبال پیروزى،نه از ایام بهروزى | نه از اختر مددکارى نه از افلاک یارىها | |
یکى چون چشم خود در خون ز زخم ناشکیبایى | یکى چون موى خود پیچان ز تاب بیقرارىها | |
نه اینان را نهفتن روى دست از چشم نامحرم | نه آن بىچشم و رو نامحرمان را شرمسارىها | |
عنا:مَحرم،بلا:برقع،سرا:بىدر،ستم:دربان | غذا:خون،فرش:خاکستر،زهى خدمتگزارىها! | |
یکى بیمار و مسکین،خشت و خاکش بالش و بستر | یکى لخت جگر بر کف،پى بیماردارىها | |
نه از تیمار و رنج آن را تمناى تنآسایى | نه از آسیبِ بند آن را امید رستگارىها | |
گدایان دمشقى را نگر سامان سلطانى! | خداوندان یثرب را شمار زنگبارىها![۵] |
تضمین غزل سعدی
بیش ازین غم هجران تو خون خورد نشاید | اى سفر کرده! سفر کرده چنین دیر نیاید | |
وقت آن است که بازآیى و بختم بسراید: | ||
(بخت بازآید از آن در که یکى چون تو درآید | روى میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید) | |
نه تو گفتى که به من با غم هجران نستیزى | کشتۀ خود به زمین برنگذارى نگریزى | |
این سفر جز به هلاکم ننشینى و نخیزى | ||
(گر حلال است که خون همه عالم تو بریزى | آنکه روى از همه عالم به تو آورد نشاید) | |
اى پدر! رجعتِ امروز مینداز به فردا | دست شستم ز على اکبر و عباس تو فردا | |
با وجودت چه نیازست به کلثوم و به کبرى | ||
(اگرم هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبى | چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید) | |
تا کى اى خامه احباب سرودى نسرایى | تلخکامى ز مذاقم هم به درودى نزدایى | |
من نه تنها خمش آیم چو به گفتار درآیى | ||
(نیشکر با همه شیرینى اگر لب بگشایى | پیش لفظ شکرینت چو نى انگشت بخاید) | |
نه همین دل که غمت سوخت سَما را و سمک را | من نه تنها،الَمت کاست بشر را و ملک را | |
از تو اى باب نَبُرّم چه یقین را و چه شک را | ||
(صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را | تا دگر مادر گیتى چو تو فرزند بزاید) | |
عمه تا چند سکینه به بر و دوش تو خُسبد؟ | گه به جان گه به دل دیر فراموش تو خُسبد | |
سزد از ناله بنگذارم اگر گوش تو خسبد | ||
(قهرم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد | زَهرم از غالیه آید که که بر اندام تو ساید) | |
آبم آتش نشود گر بدهى خاک به بادم | نکنم از تو فرامُش برى ار نام ز یادم | |
به خلاف تو نخیزم چو به مهر تو فتادم | ||
(دل به سختى بنهادم پس از آن دل به تو دادم | هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید[۶]) |
غزل مرثیه
درین ماتم خلیل از دیده خون بارید، آزر هم | به داغ این ذبیح اللّه، مسلمان سوخت کافر هم | |
شگفتى نایدت بینى چو در خون دامن گیتى | کزین سوگ آسمان افشاند خون از دیده،اختر هم | |
به سوگ فخر عالم از بنى جان وز بنى آدم | ز افغان شش جهت ماتمسرا شد هفت کشور هم | |
مکید آن تاجدار ملک دین تا از عطش خاتم | ز دست و فرق جم انگشترى افتاد و افسر هم | |
به خونش تا قبا شد لعل گون دستار گلنارى | به باغ خلد زهرا جامه نیلى کرد،مِعجر هم | |
ز تاب تشنگى تا شد شبهگون لعل سیرابش | على زد جامه اندر اشک یاقوتى پیمبر هم | |
چو فرق کوکب برج اسد از کین دو پیکر شد | ز سر بشکافت فرق صاحب تیغ و دو پیکر هم | |
چو نقد ساقى کوثر زبان از تشنگى خایید | به کام انبیا، تسنیم خون گردید کوثر هم | |
مکافات این عمل را برنتابد وسعت گیتى | چه جاى وسعت گیتى؟که بس تنگ است محشر هم | |
فلک! آل نبى را جا کجا زیبد به ویرانه | نه آخر غیر این ویرانه بودت جاى دگر هم | |
ز ابر دیده(یغما)! برق آه ار باز ننشانى | زنى تا چشم برهم خامه خواهد سوخت دفتر هم[۷] |
تضمین غزل سعدی
از توام با همه حسرت نه سراغى نه صفایى | بر منت با همه رحمت نه عبورى نه عطایى | |
ندهى بار به خویشیم نه به سر وقت من آیى | ||
(من ندانستم از اول که تو بىمهر و وفایى | عهد نابستن از آن به که ببندى و نپایى) | |
تو به از جان و سرى از سر و جان دل به تو دادم | اى مراد سر و جان! چون نکند دل ز تو یادم | |
من بر آن سر که بود جان به تو خوشدل به تو شادم | ||
(مردمان منع کنندم که چرا دل به تو دادم؟ | باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایى؟) | |
بىتو در کُنج غم اى پشت به خویش اى به تو رویم! | گاهى از غم بخروشم گهى از درد بمویم | |
بارها با دل غمگین که به جان غم همه زویم | ||
(گفته بودم چو بیایى غم دل با تو بگویم | چه بگویم؟که غم از دل برود چون تو بیایى!) | |
دولت وصل تو جوییم همه هجر نصیبان | روز عمر همه بىصبح رخت شام غریبان | |
سال و مه با طلب کوى توام دست و گریبان | ||
(حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان | این توانم که بیاییم به محلت به گدایى) | |
کس نبیند چو تویى غرقه به خون کردن و کشتن | خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن | |
ترسمت باز از این چرخ نگون مردن و کشتن | ||
(شمع را باید ازین خانه برون بردن و کشتن | تا که همسایه نداند که تو در خانه مایى) | |
حسرت یثرب و هجر حرم و غصب امامت | محشر قتلگه و آن همه غوغا و غرامت | |
رنج کوفه غم شام آن دگرا آشوب و قیامت | ||
(عشق و درویشى و انگشتنمایى و ملامت | همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایى) | |
از گذرگاه جمالت نظر آن سوى نبیند | حاصلم چیست چو از باغ گلت بوى نبیند | |
در دو کیهان به جز از چشم خداجوى نبیند | ||
(پرده بردار که بیگانه خود آن روى نبیند | تو بزرگى و در آیینه کوچک ننمایى) | |
جاودان بال و پرم کاش به بند تو بریزد | بو[۸] به ما مهر دل صیدپسند تو بخیزد | |
مرغ (یغما) چه که با دام بلند تو ستیزد | ||
(سعدى آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد | تا بدانست که در قید تو خوشتر ز رهایى[۹]) |
تضمین غزل سعدی
آنکه با موکب او قافلهها دل برود | در رکابش دل دیوانه و عاقل برود | |
وز جمالش غم جان خارج و داخل برود | ||
(گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود | آن چنان جاى گرفتهست که مشکل برود) | |
گر برم ز آتش دل بر مه و خورشید | شعاع مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع | |
روز میدان وداع است نه ایوان سماع | ||
(دلى از سنگ بباید به سر راه وداع | تا تحمل کند آن لحظه که محمل برود) | |
نظرآسا چو پىِ قافله پو مىگیرم | تا ز دلجو نشود دیده گلو مىگیرم | |
ور کند چشمه به مژگان سر جو مىگیرم | ||
(اشک حسرت به سر انگشت فرو مىگیرم | که اگر راه دهم، قافله در گل برود) | |
از نظر مىرودم چهر دلاراى حبیب | کى بپاید ز پىاش پاى دل از پند ادیب | |
عقل و سر مىبرود در قدمش دست و رکیب | ||
(عجب است ار نرود قاعده صبر و شکیب | پیش هر دیده که آن شکل و شمایل برود) | |
فاصله کورى و دیدم به نظر یک سر موست | نکنم فرق که این دیده من یا لب جوست | |
شاید ار پى نبرم کاین سر من و آن ره اوست | ||
(ره ندیدم، چو برفت از نظرم صورت دوست | همچو چشمى که چراغش ز مقابل برود) | |
صحتش درد، اگر فاطمه بیمار تو نیست | راحتش رنج، دل ار خسته و افکار تو نیست | |
اى تو جان همه! تنها دل و جان زار تو نیست | ||
(کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست | مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود) | |
بارها خون دل از شش جهتم راه ببست | جوش عمان نظر سیل به قلزم پیوست | |
لیک خود پارهاى از تخته نیارست گسست | ||
(موج این بار چنان کشتى طاقت بشکست | که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود) | |
سوى کویم مکش از یار سفر کرده هجر | خانه گور بود منزل دلمرده هجر | |
راحت وصل بود مرگ به افسرده هجر | ||
(قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر | خسته آسوده بخسبد چو به منزل برود) | |
ز آتش عشق خود اندر تب و تابم | مىکشت یا خیال لبش از دیده در آبم مىکشت | |
گر به رحمت به مثل یا به عذابم مىکشت | ||
(لطف بود آنکه به شمشیر عتابم مىکشت | قتل صاحبنظر آن است که قاتل برود!) | |
دولت وصل تو را طالب غیبیم و شهود | همه را در ره سودات زیان مایه سود | |
والى ار مهر نورزد چه ورا حاصل بود؟ | ||
(سعدى ار عشق نبازد چه کند ملک وجود؟ | حیف باشد که همه عمر به باطل برود)[۱۰] |
منابع
- محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص275-283.