وصال شیرازى: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
وصال شیرازى نامش میرزا شفیع و معروف به میرزا کوچک فرزند محمد اسماعیل شیرازى بزرگترین و پرآوازهترین شاعر آیینى در سده سیزدهم هجرى است که در زمانه فتحعلى شاه (1212-1250) و محمد شاه قاجار (1250-1264) مىزیسته است. | وصال شیرازى نامش میرزا شفیع و معروف به میرزا کوچک فرزند محمد اسماعیل شیرازى بزرگترین و پرآوازهترین شاعر آیینى در سده سیزدهم هجرى است که در زمانه فتحعلى شاه (1212-1250) و محمد شاه قاجار (1250-1264) مىزیسته است. | ||
اشعار ماتمى وصال شیرازى در مراثى آل اللّه در شمار ممتازترین اشعار آیینى یکصد و پنجاه ساله اخیر به شمار مىرود.مرثیه پرشور او در رثاى امام حسن مجتبى-علیه السلام-از دیرباز زبانزد شیفتگان شعر آیینى است: | اشعار ماتمى وصال شیرازى در مراثى آل اللّه در شمار ممتازترین اشعار آیینى یکصد و پنجاه ساله اخیر به شمار مىرود. مرثیه پرشور او در رثاى امام حسن مجتبى-علیه السلام-از دیرباز زبانزد شیفتگان شعر آیینى است: | ||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
وصال شیرازى در زمانه خود از خوشنویسان بنام به شمار مىرفته و در رشته موسیقى نیز مورد عنایت دوستداران این هنر قرار داشته است.وى در اواخر عمر از نعمت بینایى محروم شد و در سن 65 سالگى بدرود حیات گفت و در مقبرۀ شاه چراغ در شیراز در آغوش خاک آرمید. | وصال شیرازى در زمانه خود از خوشنویسان بنام به شمار مىرفته و در رشته موسیقى نیز مورد عنایت دوستداران این هنر قرار داشته است.وى در اواخر عمر از نعمت بینایى محروم شد و در سن 65 سالگى بدرود حیات گفت و در مقبرۀ شاه چراغ در شیراز در آغوش خاک آرمید. | ||
وى داراى شش پسر به اسامى:احمد | وى داراى شش پسر به اسامى:احمد وقار، محمود حکیم، محمد داورى، ابو القاسم فرهنگ، اسماعیل توحید و عبد الوهاب یزدانى بوده که همگى اهل شعر و ادب و هنر و از چهرههاى شاخص روزگار خود به شمار مىرفتهاند. | ||
وصال شیرازى در عمر پربرکت خود توفیق تحریر 67 نسخه از قرآن کریم را پیدا کرده که در حال حاضر سه نسخه از آنها در مصر موجود است و سایر آثار خطّى او در کتابخانههاى معتبر نگاهدارى مىشود. | وصال شیرازى در عمر پربرکت خود توفیق تحریر 67 نسخه از قرآن کریم را پیدا کرده که در حال حاضر سه نسخه از آنها در مصر موجود است و سایر آثار خطّى او در کتابخانههاى معتبر نگاهدارى مىشود. | ||
وى علاوه بر مثنوىوصال که حاوى هفت هزار بیت | وى علاوه بر مثنوىوصال که حاوى هفت هزار بیت است، مثنوى ناتمام شیرین و فرهاد وحشى بافقى را به پایان برده و صبح وصال خود را به سبک گلستان سعدى سامان داده و ترجمه اطواق الذهب تألیف زمخشرى و سفینهبنیان از دیگر آثار قلمى اوست.<ref>دیوان داورى شیرازى به اهتمام دکتر نورانى وصال، سال 1370، ص 9 و 10؛ دویست سخنور، ص 470 تا 472؛ گنجینه نور، به اهتمام محمد على مجاهدى چاپ اول (انتشارات سرور،قم 1381 )ص 629؛ سیماى شاعران، ص 442. براى آگاهى بیشتر از شرح احوال و آثار وى باید به منابعى از قبیل:آثار عجم طرائق الحقایق(ج 3)، تاریخ ادبیات براون(ج 4)، مجمع الفصحاء(ج 6)، ریاض العارفین تذکره اختر تاریخ ادبیات رضازاده شفق،مواد التواریخ، سفینه المحمود(ج 2)و از صبا تا نیما(ج 1)مراجعه کرد.</ref> | ||
==سبک شعرى== | ==سبک شعرى== | ||
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
چون نقل تمامى ترکیببندهاى عاشورایى او از حوصله این مقال بیرون است پس از نقل مطلع ترکیببند عاشورایى وى، چهاردهبند عاشورایى این شاعر بنام آل اللّه را مرور خواهیم کرد: | چون نقل تمامى ترکیببندهاى عاشورایى او از حوصله این مقال بیرون است پس از نقل مطلع ترکیببند عاشورایى وى، چهاردهبند عاشورایى این شاعر بنام آل اللّه را مرور خواهیم کرد: | ||
1.ترکیب هفتبندى او با مطلع: | 1.ترکیب هفتبندى او با مطلع: | ||
نه آن گل باد دادم کز گلستان و چمن جویم .........................نه آن گوهرِ ز من شد | نه آن گل باد دادم کز گلستان و چمن جویم .........................نه آن گوهرِ ز من شد<ref>گوهرى از دست من بیرون نرفته است که بتوانم همانند او را در بدخشان و یا یمن پیدا کنم.</ref> کز بدخشان و یمن جویم | ||
2.ترکیب پنجبندى او با مطلع: | 2.ترکیب پنجبندى او با مطلع: | ||
بازآمدى اى پیک پراندوه که از غم.........................آتش فکنى در دل و جان همه عالم | بازآمدى اى پیک پراندوه که از غم.........................آتش فکنى در دل و جان همه عالم | ||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
14.ترکیب سهبندى او به مطلع: | 14.ترکیب سهبندى او به مطلع: | ||
خونى که شد روان ز تن پرجراحتش......................... امروز نافه گشته ببویید تربتش | خونى که شد روان ز تن پرجراحتش......................... امروز نافه گشته ببویید تربتش | ||
امکان دارد دو ترکیببند اخیر به خاطر وزن یکسانى که دارند در واقع یک ترکیببند باشند،ولى پس از وصال کسانى که اشعار او را گردآورى مىکردهاند،آن دو را جدا از هم ثبت نمودهاند. | امکان دارد دو ترکیببند اخیر به خاطر وزن یکسانى که دارند در واقع یک ترکیببند باشند،ولى پس از وصال کسانى که اشعار او را گردآورى مىکردهاند،آن دو را جدا از هم ثبت نمودهاند. | ||
خط ۷۸: | خط ۷۹: | ||
این آه شعلهور که ز دلها رود به چرخ......................... ز اندوه دلگداز و غم جانگزاى کیست؟ | این آه شعلهور که ز دلها رود به چرخ......................... ز اندوه دلگداز و غم جانگزاى کیست؟ | ||
خونى اگر نه دامن دلها گرفته است......................... این لخت دل به دامن ما خونبهاى کیست؟ | خونى اگر نه دامن دلها گرفته است......................... این لخت دل به دامن ما خونبهاى کیست؟ | ||
خط ۹۶: | خط ۹۸: | ||
===2=== | ===2=== | ||
شاهنشهى که کشور دل تختگاه اوست......................... محنت:سپاهدار و مصیبت سپاه اوست | شاهنشهى که کشور دل تختگاه اوست......................... محنت:سپاهدار و مصیبت سپاه اوست | ||
آن شاه بىرعیت و سردار بىسپاه......................... کاسلام در حمایت و دین در پناه اوست | آن شاه بىرعیت و سردار بىسپاه......................... کاسلام در حمایت و دین در پناه اوست | ||
آن سید حجاز که در کیش اهل راز......................... کفر است سجدهاى که نه بر خاک راه اوست | آن سید حجاز که در کیش اهل راز......................... کفر است سجدهاى که نه بر خاک راه اوست | ||
آن بیکسى که با همه آهن دلى سنان......................... بر زخم دل ز طعن سنان 1عذرخواه اوست | |||
آن بیکسى که با همه آهن دلى سنان......................... بر زخم دل ز طعن سنان 1عذرخواه اوست | |||
هر زخم او دهانى و پیکان:زبان آن......................... و آن جمله یکزبان به شهادت گواه اوست | هر زخم او دهانى و پیکان:زبان آن......................... و آن جمله یکزبان به شهادت گواه اوست | ||
گویى که سقف چرخ چرا شد سیاه رنگ؟......................... از دود آتشى است که در خیمهگاه اوست | گویى که سقف چرخ چرا شد سیاه رنگ؟......................... از دود آتشى است که در خیمهگاه اوست | ||
گفتى:گناه او چه؟که شمرش گلو برید......................... انصاف و رحم و جود و مروت گناه اوست | گفتى:گناه او چه؟که شمرش گلو برید......................... انصاف و رحم و جود و مروت گناه اوست | ||
جز این که شد زیارت او زندگىفزا......................... دیگر چه چاره بهر غم عمرکاه اوست؟ | جز این که شد زیارت او زندگىفزا......................... دیگر چه چاره بهر غم عمرکاه اوست؟ | ||
بر کربلاى او نرسد فخر کعبه را......................... کان یوسف عزیز امامت به چاه اوست | بر کربلاى او نرسد فخر کعبه را......................... کان یوسف عزیز امامت به چاه اوست | ||
سبط نبى فروغ ده جرم نیّرَیَن | سبط نبى فروغ ده جرم نیّرَیَن | ||
رخشنده آفتاب سپهر وفا حسین | رخشنده آفتاب سپهر وفا حسین | ||
===3=== | |||
اى دل اگر تو را قدرى درد دین بود......................... قدر حسین و تغزیهاش بیش از این بود | |||
انصاف ده که جسم تو بر خوابگاه ناز......................... و آن گه به خاک آن بدن نازنین بود؟ | |||
این شرط دوستى است که او تشنهلب شهید......................... ما را به کام شربت ماء معین بود؟ | |||
ما آب سرد را به تکلف خوریم و او......................... سیراب ز آب خنجر شمشیر لعین بود؟ | |||
ما اشک ازو مضایقه داریم و چشم ما......................... بر چشمهسار کوثر خلد برین بود؟ | |||
ما آب شور بسته بر او کوفیان فرات......................... این فرق بین که با اثر مهر و کین بود؟ | |||
او بیدریغ سر دهد از بهر ما به تیغ؟......................... ما را دریغ ازو دلى اندهگین بود؟ | |||
ما پروریم جسم خود از ناز و اى دریغ......................... کآن جسم نازپرور او بر زمین بود! | |||
عشرت کنیم و تغزیهاش مىکنیم نام......................... حاشا که راه و رسم محبت چنین بود! | |||
هر لحظه سرگذشتى ازو گوش مىکنیم | |||
ناگشته زیب گوش،فراموش مىکنیم! | |||
===4=== | |||
اى چرخ از کمال تو تیرى رها نشد......................... کازادهاى نشان خدنگ بلا نشد | |||
دور تو بر خلاف مراد است اى دریغ......................... بس کام ناروا شد و کامت روا نشد! | |||
از بو البشر گرفته بگو تا به مصطفى......................... آن کیست کز تو خسته تیغ جفا نشد؟ | |||
آدم نشد جدا ز تو از گلشن بهشت......................... یا نوح از تو غرقه بحر فنا نشد | |||
عیسى نگشت بسته دارت؟چرا نگشت! ......................... یحیى نشد قتیل ز تیغت؟چرا نشد! | |||
دندان مصطفى نشکست از عناد تو؟......................... یا حمزه از تو خسته زخم عنا نشد؟ | |||
نشکافت از تو تارک حیدر به تیغ کین؟......................... یا درد دل حواله خیر النساء نشد؟ | |||
اى طشت واژگون مگر از حیلههاى تو......................... در طشت،پاره جگر مجتبى نشد؟ | |||
با این همه تطاول و با این همه خلاف......................... ظلمى به سان واقعه کربلا نشد | |||
کارى نکردهاى که توان باز گفتنش | |||
ور باز گویمت نتوانى شنفتنش! | |||
===5=== | |||
شاه عرب چو سوى عراق از حجاز شد......................... شد بسته راه مهر و در کینه باز شد | |||
ایمان:به کفر و سبحه به زُنّار شد بدل......................... اسلام پایمال و حقیقت مجاز شد | |||
هر جا که نیزهاى ز سرى سربلند گشت! ......................... هر جا که ناوکى به دلى دلنواز شد | |||
! | |||
رازى نهان نماند ز غمازى سنان......................... از بس که رخنهها به دل اهل راز شد | |||
بر جسمهاى پاک و بدنهاى چاک چاک......................... نعل سمند و خاک زمین پردهساز شد! | |||
بنشست بس که خاک و روان گشت بس که خون......................... هر پیکرى ز غسل و کفن بىنیاز شد! | |||
از چار سو رسید به او:ناوک سهپر......................... چندان که شاه عرصه دین شاهباز شد! | |||
گردن چنان فراخت که بگذشت از سماک<ref>نام دو ستاره روشن</ref>......................... رمح سنان چو از سر شه سرفراز شد | |||
و آن گه برهنه پردهنشین دختر بتول......................... ز او رنگ ناز بر شتر بىجحاز شد | |||
آن دم ببست راه فلک از هجوم آه | |||
کافتاد راه قافله غم به قتلگاه | |||
===6=== | |||
زینب چو دید پیکرى اندر میان خون......................... چون آسمان و،زخم تن از انجمش فزون | |||
بیحد جراحتى نتوان گفتنش که چند؟!......................... پامال پیکرى نتوان دیدنش که چون؟! | |||
خنجر در او نشسته چو شهپر که در هماى! ......................... پیکان ازو دمیده چو مژگان که از جفون<ref>جمع جفن:پلک چشم.</ref> | |||
گفت:این به خون تپیده نباشد حسین من......................... این نیست آنکه در بر من بود تا کنون | |||
یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من......................... این زخمها به پیکر او چون رسید؟چون؟ | |||
گر این حسین قامت او از چه بر زمین؟......................... ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟ | |||
گر این حسین من سر او از چه بر سنان......................... ور این حسین من تن او از چه غرق خون؟ | |||
یا خواب بودهام من و گم گشته است راه! ......................... یا خواب بوده آنکه مرا بوده رهنمون! | |||
مىگفت و مىگریست که جانسوز نالهاى......................... آمد ز حنجر شه لبتشنگان برون | |||
کاى عندلیب گلشن جان!آمدى؟بیا | |||
ره گم نگشته خوش به نشان آمدى بیا | |||
===7=== | |||
آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب......................... از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب | |||
چون خاک جسم پاک برادر به بر کشید......................... بر سینهاش نهاد رخ خود چو آفتاب | |||
گفت:اى گلو بریده!سر انورت کجاست؟......................... وز چیست گشته پیکر پاکت به خون خضاب؟ | |||
اى میر کاروان گه آرام نیست خیز! ......................... ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب | |||
من یکتن ضعیفم و یک کاروان اسیر......................... وین خلق بىحمیّت و دهر پرانقلاب | |||
از آفتاب پوشمشان؟یا ز چشم خلق......................... اندوه دل نشانمشان یا که التهاب؟ | |||
زین العباد را ز دو آتش کباب بین: ......................... سوز تب از درون و برون تاب آفتاب | |||
گر دل به فرقت تو نهم،کو شکیب و صبر؟......................... ور بیتو رو به شام کنم کو توان و تاب | |||
دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش......................... نه عمر من تمام شود نه جهان خراب | |||
لختى چو با برادر خود شرح راز کرد | |||
رو در نجف نمود و سر شکوه باز کرد | |||
===8=== | |||
کاى گوهرى که چون تو نپرورده نُه صدف......................... پروردگانت:زار و،تو آسوده در نجف؟ | |||
دارى خبر که نور دو چشم تو شد شهید......................... افتاد شاهباز تو از شرفۀ شرف | |||
تو ساقى بهشتى و کوثر به دست توست......................... وین کودکان زار تو از تشنگى:تلف! | |||
این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر......................... اى دستگیر خلق!نگاهى به این طرف | |||
این نور چشم توست که ناوکزنان شام......................... دورش کمان گشاده چو مژگان کشیده صف | |||
چندین هزار تن،قدر اندر ازو از قضا......................... با آن همه خطا همه را تیر بر هدف | |||
هر جا روان ز سروقدى جویى از گلو......................... هر سو جدا از تا جورى دست از کتف | |||
تا کى جفاى نوح؟لب نوحه برگشا......................... یعقوبسان بنال که شد یوسفت ز کف | |||
چو نوح بر گروه و چو یعقوب بر همه......................... نفرین«لاتذر»کن و افغان وااسف | |||
چندى چو شکوههاى دلش بر زبان گذشت | |||
ز آن تن-ز بیم طعنه شمر و سنان-گذشت | |||
===9=== | |||
در کوفه کاروان عزا چون گذار کرد......................... دوران ستیزههاى نهان آشکار کرد | |||
شد کربلا ز درد اسیرى ز یادشان......................... و اندوهشان زمانه:یکى بر هزار کرد | |||
در پرده شد حق و چو ندیدند کوفیان......................... بىپرده جلوه حجت پروردگار کرد | |||
بردند خوارشان به بر زاده زیاد......................... تا کس چو دید خوارىشان افتخار کرد | |||
کاى آل بو تراب چو بر حق نبودهاید......................... رسوا نمودتان حق و،بىاعتبار کرد! | |||
طاقت ز دست زینب بیدل عنان ربود......................... گفت اى لعین عزیز خدا را که خوار کرد | |||
شکر خدا که دولت پاینده ز آن ماست......................... ناحق کسى که تکیه به ناپایدار کرد | |||
خواریم پیش خلق و به نزد خدا عزیز......................... ما را خدا ز روز ازل کامگار کرد | |||
فردا که بهر ما و تو محشر به پا شود......................... بینى که کردگار کرا شرمسار کرد | |||
در خشم رفت و خواست که زارش به خون کشد | |||
ترسید از آنکه بار مکافات چون کشد؟ | |||
===10=== | |||
چون شام جاى عترت شاه شهید شد......................... صبحى براى روز قیامت پدید شد | |||
عهد ستم به آل نبى باز تازه گشت......................... پیمان غصه با دل ایشان جدید شد | |||
آن در سپاس کاندُه عثمان زیاد رفت! ......................... وین شادمان که دهر به کام یزید شد! | |||
اسلام را به کفر شد آمیزش آن زمان......................... کان سر فروغ بزم یزید پلید شد | |||
چون گوى آفتاب-که شد زیور سپهر-......................... آذین طشت زر سر شاه شهید شد! | |||
با چوب خیزران به سر شه زدى که:شکر! ......................... کاین سر برید و قفل غمم را کلید شد! | |||
اندیشه شهادت زین العباد کرد......................... دوزخ صفت به نعرۀ«هل من مزید»شد | |||
زینب چو این مشاهده بنمود شد ز هوش......................... یکباره از حیات جهان ناامید شد | |||
زد جیب جامعه چاک و به سر بر فشاند خاک......................... فریاد برکشید و به پیش یزید شد | |||
گفت:اى یزید!ظلم به ما بیش ازین مکن | |||
حق را به خود زیاده بر این خشمگین مکن | |||
===11=== | |||
این غم رسیده را به من مبتلا ببخش......................... بر ما نگه مکن به رسول خدا ببخش | |||
بر ما ستمکشان به جز این محرمى نماند......................... محرومیش ببین و به حرمان ما ببخش | |||
خونى در او نمانده که ریزى به تیغ کین......................... ما را بریز خون و به این مبتلا ببخش | |||
بسیار خون ناحق ازین قوم ریختى......................... او را به خون ناحق ما خونبها ببخش | |||
ما را کشتىّ و دعوى اسلام مىکنى؟......................... یکتن به صدق خویش بر این مدعا ببخش | |||
بیمار و نوجوان و پدر کشته و اسیر......................... بر حرف او نظر مکن و ماجرا ببخش | |||
خُرد است اگر درشتى ازو رفت درپذیر......................... زار است،بر ستیزه این بینوا ببخش | |||
هر چند دل ز سنگ بود سختتر،تو را......................... اى سنگدل!به این دل مجروح ما ببخش | |||
دانى که ما نبیره سالار محشریم......................... ما را،ز بیم پرسش روز جزا ببخش | |||
چندان نیاز کرد که که بگذشت از انتقام | |||
اذن مدینه داد به آن بیکسان ز شام<ref>اى کاش،وصال شیرازى این بند را نسروده بود تا اینگونه مقولههاى خلاف و ضد ارزشى در ترکیببند فاخر عاشورایى او راه نمىیافت!</ref> | |||
===12=== | |||
چون خیمه زد ز شام به یثرب،امام ناس......................... آسوده گشت عترت پیغمبر،از هراس | |||
یعقوب اهل بیت نبى با بشیر گفت......................... کاین مژده را به مژده یوسف مکن قیاس | |||
رو در مدینه،قصه یوسف بگو به خلق......................... وز گرگ و پیرهن،سخنىگوى در لباس | |||
آمد بشیر و،آمدنِ شه به خلق گفت......................... آشوب حشر کرد عیان از هجوم ناس | |||
هریک امید بار سفر کردهاى به دل......................... تا بیندش به کام و،به بخت آورد سپاس | |||
دیدند مردمى ز مصیبت سیاهپوش......................... دیدند خیمهاى ز عزا:قیر گو پلاس | |||
آن یک:ز روى خویش،خراشان ترش جگر......................... وین یک:ز موى،خویش پریشان ترش هواس | |||
یک کاروان ز زن،همه مردانِشان:قتیل......................... یک بوستان دُروده ریاحینشان:به داس | |||
آن یادگار آل عبا،شمع انجمن......................... اهل مدینه،واقعهپرسان به التماس | |||
برخاست ز آن میان و،قیامت به پا نمود | |||
یعنى:بیان واقعۀ کربلا نمود | |||
===13=== | |||
بس کن(وصال)!قصۀ محشر چه مىکنى؟......................... کردى قیامت،این همه دیگر چه مىکنى؟ | |||
بس کن (وصال) !کاین نفس شعلهناک تو......................... آتش به عالمى زد یکسر،چه مىکنى؟ | |||
قصد تو بود سوختن خلق،سوختند......................... این حرف سوزناک،مکرر چه مىکنى؟ | |||
جان تَذَرْوْ و فاخته را،سوختنى ز غم......................... شرح شکست سرو و صنوبر چه مىکنى؟ | |||
آه درون به طارم گردون چه مىبرى؟......................... آیینه سپهر،مکدر چه مىکنى؟ | |||
تشویش جان حیدر و زهرا چه مىدهى؟......................... شرح بلاى آل پیمبر چه مىکنى؟ | |||
صد دفتر از بلاى حسین ار کنى رقم......................... نبود یک از هزار میسر،چه مىکنى؟ | |||
گویى سرش به طشت یزید:آفتاب و چرخ......................... تعریف آفتاب به اختر چه مىکنى؟ | |||
گویى شب وداع وى و روز رستخیز: ......................... بیهوده،شب به روز برابر،چه مىکنى؟ | |||
چندان که مىنشینم ازین ماجرا خموش | |||
خونین دلم ز سینه خروشد که:برخروش! | |||
===14=== | |||
یا رب!به نور دیده زهرا و آل اویا رب! ......................... به زخم پیکر اختر مثال او | |||
یا رب!به آن سر ز سنان سربلند اویا رب! ......................... به آن تنِ زِ هَیون<ref>اسب،مرکب.</ref>، پایمال او | |||
یا رب!به آن سمند که در دشت کربلا......................... رنگین به خون راکب او گشته،یال او | |||
یا رب!به نالهاى که اگر کافرى کشد......................... مسلم به خود حرام شمارد قتال او | |||
یا رب!به گریهاى که اگر دشمنى کند......................... دشمن اگرچه سنگ،به گرید به حال او | |||
یا رب!به بیکسى که اگر الغیاث گفت......................... جستى امان ز تیغ و بدادى مجال او | |||
یا رب!به آنکه این همه را کرد و خصم را......................... بر وى نسوخت دل،ز یمین و شمال او | |||
کز لطف،جرم آنکه ملول است بر حسین......................... بخشى و،روز حشر نجویى ملال او | |||
ز آن سان که برکشنده او،وصل او حرام......................... سازم حرام،فرقت او بر وصال او | |||
شیرازیان-که تعزیه اوست کارشان- | |||
بخشاى جمله را،و ز ذلّت برآرشان | |||
==منبع== | |||
* ''محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص258-268.'' | |||
==پی نوشت== |
نسخهٔ ۱۱ آوریل ۲۰۱۶، ساعت ۱۴:۴۹
زندگینامه
وصال شیرازى نامش میرزا شفیع و معروف به میرزا کوچک فرزند محمد اسماعیل شیرازى بزرگترین و پرآوازهترین شاعر آیینى در سده سیزدهم هجرى است که در زمانه فتحعلى شاه (1212-1250) و محمد شاه قاجار (1250-1264) مىزیسته است.
اشعار ماتمى وصال شیرازى در مراثى آل اللّه در شمار ممتازترین اشعار آیینى یکصد و پنجاه ساله اخیر به شمار مىرود. مرثیه پرشور او در رثاى امام حسن مجتبى-علیه السلام-از دیرباز زبانزد شیفتگان شعر آیینى است:
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد .................و آن طشت را ز خون جگر رشگ لاله کرد
خونى که خورد در همه عمر از گلو بریخت.................خود را تهى ز خون دل چند ساله کرد...
وصال شیرازى در زمانه خود از خوشنویسان بنام به شمار مىرفته و در رشته موسیقى نیز مورد عنایت دوستداران این هنر قرار داشته است.وى در اواخر عمر از نعمت بینایى محروم شد و در سن 65 سالگى بدرود حیات گفت و در مقبرۀ شاه چراغ در شیراز در آغوش خاک آرمید.
وى داراى شش پسر به اسامى:احمد وقار، محمود حکیم، محمد داورى، ابو القاسم فرهنگ، اسماعیل توحید و عبد الوهاب یزدانى بوده که همگى اهل شعر و ادب و هنر و از چهرههاى شاخص روزگار خود به شمار مىرفتهاند.
وصال شیرازى در عمر پربرکت خود توفیق تحریر 67 نسخه از قرآن کریم را پیدا کرده که در حال حاضر سه نسخه از آنها در مصر موجود است و سایر آثار خطّى او در کتابخانههاى معتبر نگاهدارى مىشود.
وى علاوه بر مثنوىوصال که حاوى هفت هزار بیت است، مثنوى ناتمام شیرین و فرهاد وحشى بافقى را به پایان برده و صبح وصال خود را به سبک گلستان سعدى سامان داده و ترجمه اطواق الذهب تألیف زمخشرى و سفینهبنیان از دیگر آثار قلمى اوست.[۱]
سبک شعرى
وصال شیرازى از طرفداران نهضت بازگشت ادبى بوده و در دو سبک خراسانى و سبک عراقى داراى آثار منظوم ارزشمندى است. وى در قالبهاى مختلف شعرى تجربههاى بسیار موفقى دارد و در قالب غزل آثار پرشورى آفریده که مورد عنایت اهل ادب است.
دامنه تاثیر آثار عاشورایى
وصال شیرازى از چهرههاى نادر و ممتاز شعر فارسى است که داراى ترکیببندهاى فاخر و بیشمارى در مراثى سالار شهیدان و شهداى کربلا مىباشد و دیگر آثار منظوم ماتمى وى نیز در وقایع کربلا رسا و شیوا است.
در این که وصال شیرازى از سلسله جنبانان شعر عاشورا در زمانه خود است تردیدى نیست و اثرگذارى او را بر روى شاعران آیینى همعصرش نمىتوان انکار کرد.
برگزیده آثار عاشورایى
وصال شیرازى علاوه بر قصاید و غزلیات ماتمى خود چندین ترکیببند عاشورایى دارد که جمعا شامل 118 بند مىگردد و عموما از ساختار محکم لفظى و غنایى محتوایى و فضایى عاطفى و تصویرى زیبا برخوردارند.
چون نقل تمامى ترکیببندهاى عاشورایى او از حوصله این مقال بیرون است پس از نقل مطلع ترکیببند عاشورایى وى، چهاردهبند عاشورایى این شاعر بنام آل اللّه را مرور خواهیم کرد: 1.ترکیب هفتبندى او با مطلع: نه آن گل باد دادم کز گلستان و چمن جویم .........................نه آن گوهرِ ز من شد[۲] کز بدخشان و یمن جویم 2.ترکیب پنجبندى او با مطلع: بازآمدى اى پیک پراندوه که از غم.........................آتش فکنى در دل و جان همه عالم
3.ترکیب هشتبندى او با مطلع: گل برشکفت و خرّمى اندر بهار نیست......................... با باغ و راغ نکهت پیرار و پار نیست
4.ترکیب پانزدهبندى او با مطلع: پیکى خمیده قامتم آید به دیده ماه ......................... چون قاصدى که با خبر بد رسد ز راه
5.ترکیب نهبندى او با مطلع: در جیب عالمى ز عزا چاک ماتم است......................... یا رب!عزاى کیست که منسوب عالم است؟
6.ترکیب دهبندى او با مطلع: هزار و یکصد و هشتاد و پنج رفته ز سال......................... که کس ندیده خوشى در جهان به هیچ احوال
7.ترکیب هفتبند او مطلع: تا مه برج امامت سرنگون از زین نشد......................... برتر از مه قدر او با این همه تمکین نشد
8.ترکیب یازدهبندى او با مطلع: ز بند بند چرا همچونى نوا نکنم؟ ......................... فغان به حال غریبان نینوا نکنم؟
9.ترکیب هفتبندى او با مطلع: نوبهارست جهان،زار و چمن خوار چراست؟......................... عید شد،سینه پراندوه و دل افکار چراست؟
10.ترکیب هفتبندى او با مطلع: چون سوى کوفه محمل ایشان قضا کشید......................... هر دل ز کوفه آرزوى کربلا کشید
11.ترکیب دوازدهبندى او در اقتفاى از محتشم کاشانى به مطلع: تیغى کشیده چرخ مگر زخم ما کم است؟......................... گو جاى زخم نیست که هنگام مرهم است
12.ترکیب ششبندى او به مطلع: مه عزا شد و آفاق در غبار غم است......................... سپهر و جامه نیلى هلال و پشتِ خم است
13.ترکیب سهبندى او به مطلع: گیرم حسین سبط رسول خدا نبود......................... گیرم که نور دیده خیر النساء نبود
14.ترکیب سهبندى او به مطلع: خونى که شد روان ز تن پرجراحتش......................... امروز نافه گشته ببویید تربتش
امکان دارد دو ترکیببند اخیر به خاطر وزن یکسانى که دارند در واقع یک ترکیببند باشند،ولى پس از وصال کسانى که اشعار او را گردآورى مىکردهاند،آن دو را جدا از هم ثبت نمودهاند.
چهاردهبند
1
این جامه سیاه فلک در عزاى کیست؟......................... وین جیب چاک گشته صبح از براى کیست؟
این جوى خون که از مژه خلق جارىست......................... تا در مصیبت که و در ماجراى کیست؟
این آه شعلهور که ز دلها رود به چرخ......................... ز اندوه دلگداز و غم جانگزاى کیست؟
خونى اگر نه دامن دلها گرفته است......................... این لخت دل به دامن ما خونبهاى کیست؟
گر نیست حشر و در غم خویش است هر کسى......................... در آفرینش این همه غوغا براى کیست؟
شد خلق مختلف ز چه در نوحه متفق؟......................... زین گونه جنّ و انس و ملک در عزاى کیست؟
هندو و گبر و مومن و ترسا به یک غمند......................... این جان از جهان شده تا آشناى کیست؟
ذرّات از طریق صدا نوحه مىکنند......................... تا این صدا ز ناله اندوهفزاى کیست؟
صاحب عزاى کسى است که دلهاست جاى او......................... دلها جز آنکه مونس دلهاست-جاى کیست؟
آرى خداست در دل و صاحب عزا خداست
ز آن هر دلى به تعزیه شاه کربلاست
2
شاهنشهى که کشور دل تختگاه اوست......................... محنت:سپاهدار و مصیبت سپاه اوست
آن شاه بىرعیت و سردار بىسپاه......................... کاسلام در حمایت و دین در پناه اوست
آن سید حجاز که در کیش اهل راز......................... کفر است سجدهاى که نه بر خاک راه اوست
آن بیکسى که با همه آهن دلى سنان......................... بر زخم دل ز طعن سنان 1عذرخواه اوست
هر زخم او دهانى و پیکان:زبان آن......................... و آن جمله یکزبان به شهادت گواه اوست
گویى که سقف چرخ چرا شد سیاه رنگ؟......................... از دود آتشى است که در خیمهگاه اوست
گفتى:گناه او چه؟که شمرش گلو برید......................... انصاف و رحم و جود و مروت گناه اوست
جز این که شد زیارت او زندگىفزا......................... دیگر چه چاره بهر غم عمرکاه اوست؟
بر کربلاى او نرسد فخر کعبه را......................... کان یوسف عزیز امامت به چاه اوست
سبط نبى فروغ ده جرم نیّرَیَن
رخشنده آفتاب سپهر وفا حسین
3
اى دل اگر تو را قدرى درد دین بود......................... قدر حسین و تغزیهاش بیش از این بود
انصاف ده که جسم تو بر خوابگاه ناز......................... و آن گه به خاک آن بدن نازنین بود؟
این شرط دوستى است که او تشنهلب شهید......................... ما را به کام شربت ماء معین بود؟
ما آب سرد را به تکلف خوریم و او......................... سیراب ز آب خنجر شمشیر لعین بود؟
ما اشک ازو مضایقه داریم و چشم ما......................... بر چشمهسار کوثر خلد برین بود؟
ما آب شور بسته بر او کوفیان فرات......................... این فرق بین که با اثر مهر و کین بود؟
او بیدریغ سر دهد از بهر ما به تیغ؟......................... ما را دریغ ازو دلى اندهگین بود؟
ما پروریم جسم خود از ناز و اى دریغ......................... کآن جسم نازپرور او بر زمین بود!
عشرت کنیم و تغزیهاش مىکنیم نام......................... حاشا که راه و رسم محبت چنین بود!
هر لحظه سرگذشتى ازو گوش مىکنیم
ناگشته زیب گوش،فراموش مىکنیم!
4
اى چرخ از کمال تو تیرى رها نشد......................... کازادهاى نشان خدنگ بلا نشد
دور تو بر خلاف مراد است اى دریغ......................... بس کام ناروا شد و کامت روا نشد!
از بو البشر گرفته بگو تا به مصطفى......................... آن کیست کز تو خسته تیغ جفا نشد؟
آدم نشد جدا ز تو از گلشن بهشت......................... یا نوح از تو غرقه بحر فنا نشد
عیسى نگشت بسته دارت؟چرا نگشت! ......................... یحیى نشد قتیل ز تیغت؟چرا نشد!
دندان مصطفى نشکست از عناد تو؟......................... یا حمزه از تو خسته زخم عنا نشد؟
نشکافت از تو تارک حیدر به تیغ کین؟......................... یا درد دل حواله خیر النساء نشد؟
اى طشت واژگون مگر از حیلههاى تو......................... در طشت،پاره جگر مجتبى نشد؟
با این همه تطاول و با این همه خلاف......................... ظلمى به سان واقعه کربلا نشد
کارى نکردهاى که توان باز گفتنش
ور باز گویمت نتوانى شنفتنش!
5
شاه عرب چو سوى عراق از حجاز شد......................... شد بسته راه مهر و در کینه باز شد
ایمان:به کفر و سبحه به زُنّار شد بدل......................... اسلام پایمال و حقیقت مجاز شد
هر جا که نیزهاى ز سرى سربلند گشت! ......................... هر جا که ناوکى به دلى دلنواز شد ! رازى نهان نماند ز غمازى سنان......................... از بس که رخنهها به دل اهل راز شد
بر جسمهاى پاک و بدنهاى چاک چاک......................... نعل سمند و خاک زمین پردهساز شد!
بنشست بس که خاک و روان گشت بس که خون......................... هر پیکرى ز غسل و کفن بىنیاز شد!
از چار سو رسید به او:ناوک سهپر......................... چندان که شاه عرصه دین شاهباز شد!
گردن چنان فراخت که بگذشت از سماک[۳]......................... رمح سنان چو از سر شه سرفراز شد
و آن گه برهنه پردهنشین دختر بتول......................... ز او رنگ ناز بر شتر بىجحاز شد
آن دم ببست راه فلک از هجوم آه
کافتاد راه قافله غم به قتلگاه
6
زینب چو دید پیکرى اندر میان خون......................... چون آسمان و،زخم تن از انجمش فزون
بیحد جراحتى نتوان گفتنش که چند؟!......................... پامال پیکرى نتوان دیدنش که چون؟!
خنجر در او نشسته چو شهپر که در هماى! ......................... پیکان ازو دمیده چو مژگان که از جفون[۴]
گفت:این به خون تپیده نباشد حسین من......................... این نیست آنکه در بر من بود تا کنون
یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من......................... این زخمها به پیکر او چون رسید؟چون؟
گر این حسین قامت او از چه بر زمین؟......................... ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟
گر این حسین من سر او از چه بر سنان......................... ور این حسین من تن او از چه غرق خون؟
یا خواب بودهام من و گم گشته است راه! ......................... یا خواب بوده آنکه مرا بوده رهنمون!
مىگفت و مىگریست که جانسوز نالهاى......................... آمد ز حنجر شه لبتشنگان برون
کاى عندلیب گلشن جان!آمدى؟بیا
ره گم نگشته خوش به نشان آمدى بیا
7
آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب......................... از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب
چون خاک جسم پاک برادر به بر کشید......................... بر سینهاش نهاد رخ خود چو آفتاب
گفت:اى گلو بریده!سر انورت کجاست؟......................... وز چیست گشته پیکر پاکت به خون خضاب؟
اى میر کاروان گه آرام نیست خیز! ......................... ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب
من یکتن ضعیفم و یک کاروان اسیر......................... وین خلق بىحمیّت و دهر پرانقلاب
از آفتاب پوشمشان؟یا ز چشم خلق......................... اندوه دل نشانمشان یا که التهاب؟
زین العباد را ز دو آتش کباب بین: ......................... سوز تب از درون و برون تاب آفتاب
گر دل به فرقت تو نهم،کو شکیب و صبر؟......................... ور بیتو رو به شام کنم کو توان و تاب
دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش......................... نه عمر من تمام شود نه جهان خراب
لختى چو با برادر خود شرح راز کرد
رو در نجف نمود و سر شکوه باز کرد
8
کاى گوهرى که چون تو نپرورده نُه صدف......................... پروردگانت:زار و،تو آسوده در نجف؟
دارى خبر که نور دو چشم تو شد شهید......................... افتاد شاهباز تو از شرفۀ شرف
تو ساقى بهشتى و کوثر به دست توست......................... وین کودکان زار تو از تشنگى:تلف!
این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر......................... اى دستگیر خلق!نگاهى به این طرف
این نور چشم توست که ناوکزنان شام......................... دورش کمان گشاده چو مژگان کشیده صف
چندین هزار تن،قدر اندر ازو از قضا......................... با آن همه خطا همه را تیر بر هدف
هر جا روان ز سروقدى جویى از گلو......................... هر سو جدا از تا جورى دست از کتف تا کى جفاى نوح؟لب نوحه برگشا......................... یعقوبسان بنال که شد یوسفت ز کف
چو نوح بر گروه و چو یعقوب بر همه......................... نفرین«لاتذر»کن و افغان وااسف
چندى چو شکوههاى دلش بر زبان گذشت
ز آن تن-ز بیم طعنه شمر و سنان-گذشت
9
در کوفه کاروان عزا چون گذار کرد......................... دوران ستیزههاى نهان آشکار کرد
شد کربلا ز درد اسیرى ز یادشان......................... و اندوهشان زمانه:یکى بر هزار کرد
در پرده شد حق و چو ندیدند کوفیان......................... بىپرده جلوه حجت پروردگار کرد
بردند خوارشان به بر زاده زیاد......................... تا کس چو دید خوارىشان افتخار کرد
کاى آل بو تراب چو بر حق نبودهاید......................... رسوا نمودتان حق و،بىاعتبار کرد!
طاقت ز دست زینب بیدل عنان ربود......................... گفت اى لعین عزیز خدا را که خوار کرد
شکر خدا که دولت پاینده ز آن ماست......................... ناحق کسى که تکیه به ناپایدار کرد
خواریم پیش خلق و به نزد خدا عزیز......................... ما را خدا ز روز ازل کامگار کرد
فردا که بهر ما و تو محشر به پا شود......................... بینى که کردگار کرا شرمسار کرد
در خشم رفت و خواست که زارش به خون کشد
ترسید از آنکه بار مکافات چون کشد؟
10
چون شام جاى عترت شاه شهید شد......................... صبحى براى روز قیامت پدید شد
عهد ستم به آل نبى باز تازه گشت......................... پیمان غصه با دل ایشان جدید شد
آن در سپاس کاندُه عثمان زیاد رفت! ......................... وین شادمان که دهر به کام یزید شد!
اسلام را به کفر شد آمیزش آن زمان......................... کان سر فروغ بزم یزید پلید شد
چون گوى آفتاب-که شد زیور سپهر-......................... آذین طشت زر سر شاه شهید شد!
با چوب خیزران به سر شه زدى که:شکر! ......................... کاین سر برید و قفل غمم را کلید شد!
اندیشه شهادت زین العباد کرد......................... دوزخ صفت به نعرۀ«هل من مزید»شد
زینب چو این مشاهده بنمود شد ز هوش......................... یکباره از حیات جهان ناامید شد
زد جیب جامعه چاک و به سر بر فشاند خاک......................... فریاد برکشید و به پیش یزید شد
گفت:اى یزید!ظلم به ما بیش ازین مکن
حق را به خود زیاده بر این خشمگین مکن
11
این غم رسیده را به من مبتلا ببخش......................... بر ما نگه مکن به رسول خدا ببخش
بر ما ستمکشان به جز این محرمى نماند......................... محرومیش ببین و به حرمان ما ببخش
خونى در او نمانده که ریزى به تیغ کین......................... ما را بریز خون و به این مبتلا ببخش
بسیار خون ناحق ازین قوم ریختى......................... او را به خون ناحق ما خونبها ببخش
ما را کشتىّ و دعوى اسلام مىکنى؟......................... یکتن به صدق خویش بر این مدعا ببخش
بیمار و نوجوان و پدر کشته و اسیر......................... بر حرف او نظر مکن و ماجرا ببخش
خُرد است اگر درشتى ازو رفت درپذیر......................... زار است،بر ستیزه این بینوا ببخش
هر چند دل ز سنگ بود سختتر،تو را......................... اى سنگدل!به این دل مجروح ما ببخش
دانى که ما نبیره سالار محشریم......................... ما را،ز بیم پرسش روز جزا ببخش
چندان نیاز کرد که که بگذشت از انتقام
اذن مدینه داد به آن بیکسان ز شام[۵]
12
چون خیمه زد ز شام به یثرب،امام ناس......................... آسوده گشت عترت پیغمبر،از هراس
یعقوب اهل بیت نبى با بشیر گفت......................... کاین مژده را به مژده یوسف مکن قیاس
رو در مدینه،قصه یوسف بگو به خلق......................... وز گرگ و پیرهن،سخنىگوى در لباس
آمد بشیر و،آمدنِ شه به خلق گفت......................... آشوب حشر کرد عیان از هجوم ناس
هریک امید بار سفر کردهاى به دل......................... تا بیندش به کام و،به بخت آورد سپاس
دیدند مردمى ز مصیبت سیاهپوش......................... دیدند خیمهاى ز عزا:قیر گو پلاس
آن یک:ز روى خویش،خراشان ترش جگر......................... وین یک:ز موى،خویش پریشان ترش هواس
یک کاروان ز زن،همه مردانِشان:قتیل......................... یک بوستان دُروده ریاحینشان:به داس
آن یادگار آل عبا،شمع انجمن......................... اهل مدینه،واقعهپرسان به التماس
برخاست ز آن میان و،قیامت به پا نمود
یعنى:بیان واقعۀ کربلا نمود
13
بس کن(وصال)!قصۀ محشر چه مىکنى؟......................... کردى قیامت،این همه دیگر چه مىکنى؟
بس کن (وصال) !کاین نفس شعلهناک تو......................... آتش به عالمى زد یکسر،چه مىکنى؟
قصد تو بود سوختن خلق،سوختند......................... این حرف سوزناک،مکرر چه مىکنى؟
جان تَذَرْوْ و فاخته را،سوختنى ز غم......................... شرح شکست سرو و صنوبر چه مىکنى؟
آه درون به طارم گردون چه مىبرى؟......................... آیینه سپهر،مکدر چه مىکنى؟
تشویش جان حیدر و زهرا چه مىدهى؟......................... شرح بلاى آل پیمبر چه مىکنى؟
صد دفتر از بلاى حسین ار کنى رقم......................... نبود یک از هزار میسر،چه مىکنى؟
گویى سرش به طشت یزید:آفتاب و چرخ......................... تعریف آفتاب به اختر چه مىکنى؟
گویى شب وداع وى و روز رستخیز: ......................... بیهوده،شب به روز برابر،چه مىکنى؟
چندان که مىنشینم ازین ماجرا خموش
خونین دلم ز سینه خروشد که:برخروش!
14
یا رب!به نور دیده زهرا و آل اویا رب! ......................... به زخم پیکر اختر مثال او
یا رب!به آن سر ز سنان سربلند اویا رب! ......................... به آن تنِ زِ هَیون[۶]، پایمال او
یا رب!به آن سمند که در دشت کربلا......................... رنگین به خون راکب او گشته،یال او
یا رب!به نالهاى که اگر کافرى کشد......................... مسلم به خود حرام شمارد قتال او
یا رب!به گریهاى که اگر دشمنى کند......................... دشمن اگرچه سنگ،به گرید به حال او
یا رب!به بیکسى که اگر الغیاث گفت......................... جستى امان ز تیغ و بدادى مجال او
یا رب!به آنکه این همه را کرد و خصم را......................... بر وى نسوخت دل،ز یمین و شمال او
کز لطف،جرم آنکه ملول است بر حسین......................... بخشى و،روز حشر نجویى ملال او
ز آن سان که برکشنده او،وصل او حرام......................... سازم حرام،فرقت او بر وصال او
شیرازیان-که تعزیه اوست کارشان-
بخشاى جمله را،و ز ذلّت برآرشان
منبع
- محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص258-268.
پی نوشت
- ↑ دیوان داورى شیرازى به اهتمام دکتر نورانى وصال، سال 1370، ص 9 و 10؛ دویست سخنور، ص 470 تا 472؛ گنجینه نور، به اهتمام محمد على مجاهدى چاپ اول (انتشارات سرور،قم 1381 )ص 629؛ سیماى شاعران، ص 442. براى آگاهى بیشتر از شرح احوال و آثار وى باید به منابعى از قبیل:آثار عجم طرائق الحقایق(ج 3)، تاریخ ادبیات براون(ج 4)، مجمع الفصحاء(ج 6)، ریاض العارفین تذکره اختر تاریخ ادبیات رضازاده شفق،مواد التواریخ، سفینه المحمود(ج 2)و از صبا تا نیما(ج 1)مراجعه کرد.
- ↑ گوهرى از دست من بیرون نرفته است که بتوانم همانند او را در بدخشان و یا یمن پیدا کنم.
- ↑ نام دو ستاره روشن
- ↑ جمع جفن:پلک چشم.
- ↑ اى کاش،وصال شیرازى این بند را نسروده بود تا اینگونه مقولههاى خلاف و ضد ارزشى در ترکیببند فاخر عاشورایى او راه نمىیافت!
- ↑ اسب،مرکب.