محرم یزدى: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «زندگینامه نامش میرزا عبد الوهاب،تخلص شعرى‌اش«محرم»،فرزند میرزا محمد و زاد...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
زندگینامه
==زندگینامه==


نامش میرزا عبد الوهاب،تخلص شعرى‌اش«محرم»،فرزند میرزا محمد و زادگاهش شهر یزد بوده است.رضا قلى خان هدایت در شرح حال او مى‌نگارد:
نامش میرزا عبد الوهاب، تخلص شعرى‌اش «محرم»، فرزند میرزا محمد و زادگاهش شهر یزد بوده است. رضا قلى خان هدایت در شرح حال او مى‌نگارد:


«...هم در صغر سن والدش(محرم)درگذشته.وى پس از تکمیل علوم به اقتضاى طبع موزون تخلص پدر را به تجدید و تأیید وارث شده،مسافر سفر عتبات عرش درجات گردیده در کرمانشاهان توقف گزید و بر کمالات افزود.پس به دار الخلافۀ تهران روى نمود و به مداحى خاقان مغفور محمد شاه زبان گشاد و مورد الطاف شاهنشاهى شد به ملک الشعرایى عراقین ملقب گشته...وقتى به تحصیل لغت و ترقیم خط فرانسه رغبت کرده و نیکو بیاموخت چنان که اکنون در مدرسۀ دار الفنون نوآموزان را آموزگار و خلیفۀ این خط و لغت دشوار است.چون روزگار به هوى و هوس بگذاشت از مشتهیات دنیوى دل برداشت به فکر خاتمت کار و فایدت طبع غوایت شعار افتاد و بهترین کارى که کفارۀ مدایح ناواجب گذشته تواند بود،مدح و منقبت حضرت رسول(ص)و مرثیۀ امام والامقام سید الشهدا و شهداى راه خدا دانسته و مسمطات در مراثى گفته،چند بند از مسمطش بعد از این قصاید نگاشته خواهد شد.الحق طرزى تازه و بدیع و اشعارش بلند و بیانش فصیح است... <ref>مجمع الفصحاء،رضا قلى خان هدایت،به کوشش مظاهر مصفا،ج 5،ص 955.</ref> از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعى نداریم.
«...هم در صغر سن والدش (محرم) درگذشته. وى پس از تکمیل علوم به اقتضاى طبع موزون تخلص پدر را به تجدید و تأیید وارث شده، مسافر سفر عتبات عرش درجات گردیده در کرمانشاهان توقف گزید و بر کمالات افزود. پس به دار الخلافۀ تهران روى نمود و به مداحى خاقان مغفور محمد شاه زبان گشاد و مورد الطاف شاهنشاهى شد به ملک الشعرایى عراقین ملقب گشته... وقتى به تحصیل لغت و ترقیم خط فرانسه رغبت کرده و نیکو بیاموخت چنان که اکنون در مدرسه دارالفنون نوآموزان را آموزگار و خلیفه این خط و لغت دشوار است. چون روزگار به هوى و هوس بگذاشت از مشتهیات دنیوى دل برداشت به فکر خاتمت کار و فایدت طبع غوایت شعار افتاد و بهترین کارى که کفارۀ مدایح ناواجب گذشته تواند بود،مدح و منقبت حضرت رسول(ص)و مرثیۀ امام والامقام سید الشهدا و شهداى راه خدا دانسته و مسمطات در مراثى گفته، چند بند از مسمطش بعد از این قصاید نگاشته خواهد شد. الحق طرزى تازه و بدیع و اشعارش بلند و بیانش فصیح است... <ref>''مجمع الفصحاء''، رضا قلى خان هدایت، به کوشش مظاهر مصفا، ج 5، ص 955.</ref> از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعى نداریم.


سبک شعرى
==سبک شعرى==


هر چند طبع محرم یزدى به سبک متقدمین مایل بوده و از اشعارى که از او بر جاى مانده مى‌توان به قدرت طبع و احاطۀ او به فنون شعرى و ارایه‌هاى لفظى و معنوى پى برد ولى در مراثى سالار شهیدان بیشتر از سبک عراقى سود جسته و این شیوۀ بیانى را براى به تصویر کشیدن واقعۀ عاشورا برگزیده است.
هر چند طبع محرم یزدى به سبک متقدمین مایل بوده و از اشعارى که از او بر جاى مانده مى‌توان به قدرت طبع و احاطه او به فنون شعرى و ارایه‌هاى لفظى و معنوى پى برد ولى در مراثى سالار شهیدان بیشتر از سبک عراقى سود جسته و این شیوه بیانى را براى به تصویر کشیدن واقعه عاشورا برگزیده است.


دامنۀ تأثیر آثار عاشورایى
==دامنه تأثیر آثار عاشورایى==


مسمط عاشورایى محرم یزدى از آثار نسبتا موفق عاشورایى به خاطر رویکردى که به شهداى کربلا دارد،به شمار مى‌رود ولى به جهت دور از دسترس بودن این اثر نمى‌توان از دامنۀ تأثیر آن سخنى به میان آورد.
مسمط عاشورایى محرم یزدى از آثار نسبتا موفق عاشورایى به خاطر رویکردى که به شهداى کربلا دارد، به شمار مى‌رود ولى به جهت دور از دسترس بودن این اثر نمى‌توان از دامنۀ تأثیر آن سخنى به میان آورد.


برگزیدۀ آثار عاشورایى
==برگزیده آثار عاشورایى==


از محرم یزدى فقط یک مسمط عاشورایى بر جاى مانده که به نقل آن مى‌پردازیم:
از محرم یزدى فقط یک مسمط عاشورایى بر جاى مانده که به نقل آن مى‌پردازیم:


مسمط عاشورایى
===مسمط عاشورایى===
{{شعر}}
{{ب| چون شاه ز یثرب هوس کرب و بلا کرد | در کرب و بلا، خیمۀ اجلال به پا کرد }}


{{ب| چون شاه ز یثرب هوس کرب و بلا کرد | در کرب و بلا،خیمۀ اجلال به پا کرد }}
{{ب| بنمود به حق وعده و، بر وعده وفا کرد | سلطان به حق بود و، حق خویش ادا کرد }}


{{ب| بنمود به حق وعده و،بر وعده وفا کرد | سلطان به حق بود و،حق خویش ادا کرد }}
{{ب| در کشته شدن، حکم همایون به قضا کرد | هم کار شفاعت ز پى قرب خدا کرد }}


{{ب| در کشته شدن،حکم همایون به قضا کرد | هم کار شفاعت ز پى قرب خدا کرد }}
{{م| قربى که تو عاجز شوى از ترجمۀ آن }}
 
{{ب| قربى که تو عاجز شوى از ترجمۀ آن }}


{{ب| چون ترجمۀ این عظمت قسمت ما شد | و اقبال مترجم بچه بر عرش علا شد }}
{{ب| چون ترجمۀ این عظمت قسمت ما شد | و اقبال مترجم بچه بر عرش علا شد }}
خط ۳۱: خط ۳۱:
{{ب| در تکیۀ دولت ز دم اهل صفا شد | هر کار شد،از همت مردان خدا شد }}
{{ب| در تکیۀ دولت ز دم اهل صفا شد | هر کار شد،از همت مردان خدا شد }}


{{ب| وز شیخ زجاجى،نظرى راهنما شد | کز نام غلامى به در شاه رضا شد }}
{{ب| وز شیخ زجاجى، نظرى راهنما شد | کز نام غلامى به در شاه رضا شد }}


{{ب| خوش آن‌که به میدان رضا داد سروجان }}
{{م| خوش آن‌که به میدان رضا داد سروجان }}


{{ب| اندر شب عاشور،فرمود شهنشه | کاى زمرۀ اصحاب که ما را شده همره }}
{{ب| اندر شب عاشور، فرمود شهنشه | کاى زمرۀ اصحاب که ما را شده همره }}


{{ب| باشید ز فرمان خدا یک سره آگه | کاندر ره پیمانِ خداوند منزّه }}
{{ب| باشید ز فرمان خدا یک سره آگه | کاندر ره پیمانِ خداوند منزّه }}


{{ب| فردا همه آغشته به خونیم،على اللّه | تا باز رود آن‌که بود واقف درگه }}
{{ب| فردا همه آغشته به خونیم، على اللّه | تا باز رود آن‌که بود واقف درگه }}


کاین درگه عشق است و حقش حاجب و دربان }}
{{م|کاین درگه عشق است و حقش حاجب و دربان }}


{{ب| تا هست شب و بر سر دست است سیاهى | از بیعت ما دست کشد یار و سپاهى }}
{{ب| تا هست شب و بر سر دست است سیاهى | از بیعت ما دست کشد یار و سپاهى }}


{{ب| فردا،هنرى باید با عهد الهى | در معرکۀ عشق هنرمند پناهى }}
{{ب| فردا، هنرى باید با عهد الهى | در معرکۀ عشق هنرمند پناهى }}


{{ب| درد و الم شیعه شود نامتناهى | شمر از سرِ من دور کند افسر شاهى }}
{{ب| درد و الم شیعه شود نامتناهى | شمر از سرِ من دور کند افسر شاهى }}


{{ب| هرکس سر خود گیرد،ز آزادى پیمان }}
{{م| هرکس سر خود گیرد، ز آزادى پیمان }}


{{ب| هرکس که مرا یار،پى سیم و زر آمد | صد حیف که بس همت او مختصر آمد }}
{{ب| هرکس که مرا یار، پى سیم و زر آمد | صد حیف که بس همت او مختصر آمد }}


{{ب| تا باز رود،کابلَه و کوته‌نظر آمد | چون عیسى‌ام از صحبت احمق حذر آمد }}
{{ب| تا باز رود، کابلَه و کوته‌نظر آمد | چون عیسى‌ام از صحبت احمق حذر آمد }}


{{ب| این رتبه کجا درخور هر بى‌هنر آمد؟ | کآیین ره شاه‌پرستى دگر آمد }}
{{ب| این رتبه کجا درخور هر بى‌هنر آمد؟ | کآیین ره شاه‌پرستى دگر آمد }}


{{ب| هر بلهوسى را نسزد دم زدن از آن }}
{{م| هر بلهوسى را نسزد دم زدن از آن }}


{{ب| افسوس بر آن قوم که پیمان بشکستند | پیمان بشکستند و،دل خستند }}
{{ب| افسوس بر آن قوم که پیمان بشکستند | پیمان بشکستند و، دل خستند }}


{{ب| ز اخیار بریدند و به اشرار ببستند | گم کرده ره حق و،ره باطل جستند }}
{{ب| ز اخیار بریدند و به اشرار ببستند | گم کرده ره حق و، ره باطل جستند }}


{{ب| وز پادشه خویش چنان عهد گسستند | اى واى بر آن کو شکند بیعت سلطان }}
{{ب| وز پادشه خویش چنان عهد گسستند | اى واى بر آن کو شکند بیعت سلطان }}
خط ۶۹: خط ۶۹:
{{ب| نى از روش عجز و نه از روى تظلم | بر زد به زمین نیزه و آمد به تکلم }}
{{ب| نى از روش عجز و نه از روى تظلم | بر زد به زمین نیزه و آمد به تکلم }}


{{ب| کاى قوم دغا!حق پیمبر نشود گم | اى معنى اهریمن و اى صورت مردم! }}
{{ب| کاى قوم دغا! حق پیمبر نشود گم | اى معنى اهریمن و اى صورت مردم! }}


{{ب| مردود حق و،راندۀ درگاه سلیمان! }}
{{م| مردود حق و،راندۀ درگاه سلیمان! }}


{{ب| آیا ز شما دیوان صاحبنظرى هست؟ | بنیاد شناسندۀ یزدان گهرى هست؟ }}
{{ب| آیا ز شما دیوان صاحبنظرى هست؟ | بنیاد شناسندۀ یزدان گهرى هست؟ }}


{{ب| آیا که درین ظلمت،تابان قمرى هست؟ | وز زمرۀ نااهلان،اهل هنرى هست؟ }}
{{ب| آیا که درین ظلمت، تابان قمرى هست؟ | وز زمرۀ نااهلان، اهل هنرى هست؟ }}


{{ب| بر خشکى لعل لب ما،جزع‌ترى هست؟ | فرمودۀ یزدان را،آیا اثرى هست }}
{{ب| بر خشکى لعل لب ما، جزع‌ترى هست؟ | فرمودۀ یزدان را، آیا اثرى هست }}


{{ب| در جان شما اهرمن بى‌دل و بى‌جان؟! }}
{{م| در جان شما اهرمن بى‌دل و بى‌جان؟! }}


{{ب| پس گفت ابا خویش که:اى عبد جفاکار! | با زادۀ پیغمبر ما چیست تو را کار؟ }}
{{ب| پس گفت ابا خویش که: اى عبد جفاکار! | با زادۀ پیغمبر ما چیست تو را کار؟ }}


{{ب| کامروز حسین است به حق حجت دادار | مولا و شفیع است درین دار و در آن دار }}
{{ب| کامروز حسین است به حق حجت دادار | مولا و شفیع است درین دار و در آن دار }}


{{ب| از وسوسۀ اهرمن و،دیو غلطکار | حالى ز در توبه و آیین سِتِغفار <ref>مخفف استغفار.</ref> }}
{{ب| از وسوسۀ اهرمن و، دیو غلطکار | حالى ز در توبه و آیین سِتِغفار <ref>مخفف استغفار.</ref> }}


خاکى به دهن افکن و بر دیدۀ شیطان <ref>ظاهرا این بند از مسمط مربوط به حر بن یزید ریاحى است.</ref> }}
{{م|خاکى به دهن افکن و بر دیدۀ شیطان <ref>ظاهرا این بند از مسمط مربوط به حر بن یزید ریاحى است.</ref> }}


{{ب| زد تیغ عدو و سوز به هر حمله چو خورشید | و آن قوم سیه‌روى ز جان آمده نومید }}
{{ب| زد تیغ عدو و سوز به هر حمله چو خورشید | و آن قوم سیه‌روى ز جان آمده نومید }}


{{ب| بس ضربت کارى که ز نامردکسان دید | در خون خود،آزاده و مردانه بغلتید }}
{{ب| بس ضربت کارى که ز نامردکسان دید | در خون خود، آزاده و مردانه بغلتید }}


{{ب| وز هاتف غیبى علم اللّه چو بشنید | اشتافت ازین بقعه به سرمنزل جاوید }}
{{ب| وز هاتف غیبى علم اللّه چو بشنید | اشتافت ازین بقعه به سرمنزل جاوید }}


{{ب| خوش آن‌که شتابد به سوى رحمت یزدان }}
{{م| خوش آن‌که شتابد به سوى رحمت یزدان }}


{{ب| افتاد چو از ضربت آن فرقۀ ناپاک | بر خاک،بهین پیکر آن شیر غضبناک }}
{{ب| افتاد چو از ضربت آن فرقۀ ناپاک | بر خاک، بهین پیکر آن شیر غضبناک }}


{{ب| جا کرد چو بر روى زمین آن بدن پاک | افزود سببى بر شرف و مرتبۀ خاک }}
{{ب| جا کرد چو بر روى زمین آن بدن پاک | افزود سببى بر شرف و مرتبۀ خاک }}
خط ۱۰۳: خط ۱۰۳:
{{ب| آمد به سر کشتۀ او سید لولاک | مى‌ساخت به صد رأفت خون از رخ او پاک }}
{{ب| آمد به سر کشتۀ او سید لولاک | مى‌ساخت به صد رأفت خون از رخ او پاک }}


{{ب| خونى که روان است هنوز از رگ شریان }}
{{م| خونى که روان است هنوز از رگ شریان }}


{{ب| رو کرد ظهیر اسدى،زادۀ حسان | زى آن گلۀ رو به چون ضیغم غژمان }}
{{ب| رو کرد ظهیر اسدى، زادۀ حسان | زى آن گلۀ رو به چون ضیغم غژمان }}


{{ب| مى‌گفت که:امروز من و عرصۀ میدان | من:فارس میدانم،نى جالس ایوان }}
{{ب| مى‌گفت که: امروز من و عرصۀ میدان | من: فارس میدانم، نى جالس ایوان }}


{{ب| حالى‌که ز سلطان به جهاد آمده فرمان | فرمودۀ یزدان شمرم گفتۀ سلطان }}
{{ب| حالى‌که ز سلطان به جهاد آمده فرمان | فرمودۀ یزدان شمرم گفتۀ سلطان }}


{{ب| وز گفتۀ سلطان،نگرم گفتۀ سلطان }}
{{م| وز گفتۀ سلطان، نگرم گفتۀ سلطان }}


{{ب| ناگاه بُحیر،آن پسر اوس جفاکار | بنمود ز کین حمله بر آن یک تنه سردار }}
{{ب| ناگاه بُحیر، آن پسر اوس جفاکار | بنمود ز کین حمله بر آن یک تنه سردار }}


{{ب| وز هرطرف آمد به تنش ضربت بسیار | کآمد تن آن گُردِ سرافراز نگونسار }}
{{ب| وز هرطرف آمد به تنش ضربت بسیار | کآمد تن آن گُردِ سرافراز نگونسار }}
خط ۱۱۹: خط ۱۱۹:
{{ب| بس فخر همى کرد بُحیر از درِ این کار | گفتا خردش:وَیلَک ازین کرده و کردار! }}
{{ب| بس فخر همى کرد بُحیر از درِ این کار | گفتا خردش:وَیلَک ازین کرده و کردار! }}


{{ب| و آن بى‌خرد از کرده همى گشت پشیمان }}
{{م| و آن بى‌خرد از کرده همى گشت پشیمان }}


{{ب| از بهر نمازش سوى حق روى نیازست | زى کند چهره و خود کعبۀ رازست }}
{{ب| از بهر نمازش سوى حق روى نیازست | زى کند چهره و خود کعبۀ رازست }}
خط ۱۲۵: خط ۱۲۵:
{{ب| قربانِ نیازى که از آن مایۀ نازست | سلطان عراق است و شهنشاه حجاز است }}
{{ب| قربانِ نیازى که از آن مایۀ نازست | سلطان عراق است و شهنشاه حجاز است }}


{{ب| تا اوست در رحمت حق بر همه بازست | [وین در به روى خلق جهان باز و فراز است] <ref>در تذکرۀ مجمع الفصحاء،جاى این مصراع،خالى بود و مصراع مذکور از نگارندۀ این سطور است.</ref> }}
{{ب| تا اوست در رحمت حق بر همه بازست | [وین در به روى خلق جهان باز و فراز است] <ref>''در تذکرۀ مجمع الفصحاء''،جاى این مصراع، خالى بود و مصراع مذکور از نگارندۀ این سطور است.</ref> }}


{{ب| بل ذات رحیم است و بود معنى رحمان }}
{{م| بل ذات رحیم است و بود معنى رحمان }}


{{ب| ز اخبار رسیده است بدین‌گونه روایت | چون گریه کند شیعه ز آغاز حکایت }}
{{ب| ز اخبار رسیده است بدین‌گونه روایت | چون گریه کند شیعه ز آغاز حکایت }}
خط ۱۳۵: خط ۱۳۵:
{{ب| مهلت نه بدادند به سلطان ولایت | کز بهر نماز آن گهر بحر هدایت }}
{{ب| مهلت نه بدادند به سلطان ولایت | کز بهر نماز آن گهر بحر هدایت }}


{{ب| همراز شود با گهر هادىِ دیّان }}
{{م| همراز شود با گهر هادىِ دیّان }}


{{ب| بشنو سخن از مرتبه و حشمت هاشم <ref>مراد،هاشم مرقال است که در رکاب امیر مؤمنان على(ع)به فیض شهادت نایل آمده،و برخى از ارباب مقاتل اشتباها او را از شهداى کربلا برشمرده‌اند.</ref> | دریاست همى قطره‌اى از همت هاشم }}
{{ب| بشنو سخن از مرتبه و حشمت هاشم <ref>مراد، هاشم مرقال است که در رکاب امیر مؤمنان على (ع) به فیض شهادت نایل آمده، و برخى از ارباب مقاتل اشتباها او را از شهداى کربلا برشمرده‌اند.</ref> | دریاست همى قطره‌اى از همت هاشم }}


{{ب| غرق‌اند بزرگان همه در نعمت هاشم | در شاه‌پرستى زهى از خدمت هاشم }}
{{ب| غرق‌اند بزرگان همه در نعمت هاشم | در شاه‌پرستى زهى از خدمت هاشم }}
خط ۱۴۳: خط ۱۴۳:
{{ب| ما را،هله فیضى رسد از رحمت هاشم | داند که به جز بار خدا قیمت هاشم؟ }}
{{ب| ما را،هله فیضى رسد از رحمت هاشم | داند که به جز بار خدا قیمت هاشم؟ }}


{{ب| کز اهرمن آمد گهرى جفت سلیمان }}
{{م| کز اهرمن آمد گهرى جفت سلیمان }}


{{ب| تعظیم کن از حشمت این هاشم مرقال | آن هاشم مرقال نکو فرّ نکوفال }}
{{ب| تعظیم کن از حشمت این هاشم مرقال | آن هاشم مرقال نکو فرّ نکوفال }}
خط ۱۴۹: خط ۱۴۹:
{{ب| کاندر ره آل است و راه چهره به خون آل | زین گُرد تهمتن به پسر طعنه زند زال }}
{{ب| کاندر ره آل است و راه چهره به خون آل | زین گُرد تهمتن به پسر طعنه زند زال }}


{{ب| پویان به رکابش چو ملک نصرت و اقبال | بسراى که:طوبى لک ازین حشمت و اجلال }}
{{ب| پویان به رکابش چو ملک نصرت و اقبال | بسراى که: طوبى لک ازین حشمت و اجلال }}


{{ب| برگوى:بنامیزد ازین مرتبه و شان }}
{{م| برگوى: بنامیزد ازین مرتبه و شان }}


{{ب| فضل بن على در نظر فضل خداوند | بر لشکر دشمن چو پدر بود ظفرمند }}
{{ب| فضل بن على در نظر فضل خداوند | بر لشکر دشمن چو پدر بود ظفرمند }}
خط ۱۵۷: خط ۱۵۷:
{{ب| بربود سر از کیفر با فرّ خداوند | آن فرّ سلیمان ز تن اهرمنى چند }}
{{ب| بربود سر از کیفر با فرّ خداوند | آن فرّ سلیمان ز تن اهرمنى چند }}


{{ب| برسوخت تهمتن ز پى چشم بد،اسپند | خون گریه کن از ماتم آن نخل برومند }}
{{ب| برسوخت تهمتن ز پى چشم بد، اسپند | خون گریه کن از ماتم آن نخل برومند }}


{{ب| گر پاى درآورد وِرا تیشه دوران }}
{{م| گر پاى درآورد وِرا تیشه دوران }}


{{ب| پس عابس فرخنده یلِ شاکرى از جاى | برجست و،رخش گشت پى شکر زمین‌ساى }}
{{ب| پس عابس فرخنده یلِ شاکرى از جاى | برجست و، رخش گشت پى شکر زمین‌ساى }}


{{ب| با شوذب آزاده همى گفت:تو را راى | تا چیست پى خدمت شاهنشه یکتاى؟ }}
{{ب| با شوذب آزاده همى گفت: تو را راى | تا چیست پى خدمت شاهنشه یکتاى؟ }}


{{ب| نالید که:اى میر من،اى گرد صف‌آراى! | در پاى ملک سر دهد این بى‌سر و بى‌پاى }}
{{ب| نالید که: اى میر من، اى گرد صف‌آراى! | در پاى ملک سر دهد این بى‌سر و بى‌پاى }}


{{ب| کاو خسرو دین است و،بود بى‌سر و سامان }}
{{م| کاو خسرو دین است و،بود بى‌سر و سامان }}


{{ب| گفتا که:مرا نیز گمان بر تو همین بود | بشتاب هلا خدمت شاهنشه ما زود }}
{{ب| گفتا که: مرا نیز گمان بر تو همین بود | بشتاب هلا خدمت شاهنشه ما زود }}


{{ب| کز فرّ شهادت بر شه قدر تو افزود | دیباى سعادت را،هم تارى و هم پود }}
{{ب| کز فرّ شهادت بر شه قدر تو افزود | دیباى سعادت را، هم تارى و هم پود }}


{{ب| وز توست خداوند و نبى راضى و خشنود | عقل تو درین کار،ره بادیه پیمود }}
{{ب| وز توست خداوند و نبى راضى و خشنود | عقل تو درین کار، ره بادیه پیمود }}


{{ب| با عشق رخ کعبه خوشا خار مغیلان }}
{{م| با عشق رخ کعبه خوشا خار مغیلان }}


{{ب| چون کار چنین دید خروشید و بزد دست | خوش خوش زره و خود به هم برزد و بشکست }}
{{ب| چون کار چنین دید خروشید و بزد دست | خوش خوش زره و خود به هم برزد و بشکست }}


{{ب| بسرود که:من عاشق جانبازم و سرمست | عاشق نیم امروز اگر پیرهنى هست }}
{{ب| بسرود که: من عاشق جانبازم و سرمست | عاشق نیم امروز اگر پیرهنى هست }}


{{ب| با تیغ یلى کرد بسى را به زمین پست | تا کشتۀ جانان شد و از قید جهان رست }}
{{ب| با تیغ یلى کرد بسى را به زمین پست | تا کشتۀ جانان شد و از قید جهان رست }}


{{ب| در عین حیات است ولى کشتۀ جانان }}
{{م| در عین حیات است ولى کشتۀ جانان }}


{{ب| شیر اوژن و نام‌آور و ضرغام و دلاور | دارندۀ فرخ علم لشکر داور }}
{{ب| شیر اوژن و نام‌آور و ضرغام و دلاور | دارندۀ فرخ علم لشکر داور }}
خط ۱۸۹: خط ۱۸۹:
{{ب| شیران همه در جوشن این شبل غضنفر | کاو حمزۀ اول بود و،ثانى حیدر }}
{{ب| شیران همه در جوشن این شبل غضنفر | کاو حمزۀ اول بود و،ثانى حیدر }}


{{ب| چون شیر خدا در صف کین،حیدر صفدر | در دودۀ هاشم لقبش:ماه منور }}
{{ب| چون شیر خدا در صف کین،حیدر صفدر | در دودۀ هاشم لقبش: ماه منور }}


{{ب| گردید منوّر ز رخش عرصۀ میدان }}
{{م| گردید منوّر ز رخش عرصۀ میدان }}


{{ب| آن ماه بنى هاشم و،خورشید علمدار | در شاه‌پرستى علم لشکر دادار }}
{{ب| آن ماه بنى هاشم و، خورشید علمدار | در شاه‌پرستى علم لشکر دادار }}


{{ب| در خدمت شه،راضى ازو،احمد مختار | با حکم جهانداور و،با اذن جهاندار }}
{{ب| در خدمت شه، راضى ازو،احمد مختار | با حکم جهانداور و، با اذن جهاندار }}


{{ب| غژمان شده شبل اسد اللّه،على‌وار | برزد به صف لشکر چون حیدر کرار }}
{{ب| غژمان شده شبل اسد اللّه، على‌وار | برزد به صف لشکر چون حیدر کرار }}


{{ب| هین قوت بازو نگر و،قدرت یزدان }}
{{م| هین قوت بازو نگر و،قدرت یزدان }}


{{ب| عشق آمد و زد خیمه بر از طارم اخضر | کز خیمه چو خورشید برآمد على اکبر }}
{{ب| عشق آمد و زد خیمه بر از طارم اخضر | کز خیمه چو خورشید برآمد على اکبر }}


{{ب| معشوق و گرامى پسر عاشق داور | شبل اسد اللّه بود و،شبه پیمبر }}
{{ب| معشوق و گرامى پسر عاشق داور | شبل اسد اللّه بود و، شبه پیمبر }}


{{ب| بر دور پدر گشت پس از رخصت مادر | نالید که:اى خسرو بى‌ناصر و یاور! }}
{{ب| بر دور پدر گشت پس از رخصت مادر | نالید که: اى خسرو بى‌ناصر و یاور! }}


{{ب| ما ناصر حقیم و به حق ناصر ایمان }}
{{م| ما ناصر حقیم و به حق ناصر ایمان }}


{{ب| چون اهل حرم نالۀ شهزاده شنیدند | از خیمه برون آمده،زى شاه دویدند }}
{{ب| چون اهل حرم نالۀ شهزاده شنیدند | از خیمه برون آمده، زى شاه دویدند }}


{{ب| چون سرو و مه،آن قامت و رخساره بدیدند | یک‌باره سرانگشت تحیر بگزیدند }}
{{ب| چون سرو و مه، آن قامت و رخساره بدیدند | یک‌باره سرانگشت تحیر بگزیدند }}


{{ب| گفتند سخن با وى و،پاسخ بشنیدند | وز فرقت شهزاده به تن جامه دریدند }}
{{ب| گفتند سخن با وى و، پاسخ بشنیدند | وز فرقت شهزاده به تن جامه دریدند }}


{{ب| سخت است بلى فرقت جان دورى جانان }}
{{م| سخت است بلى فرقت جان دورى جانان }}


{{ب| افشاند یکى بر گل رخساره،گلابش | وز شانه،یک سنبل پرحلقه و تابش }}
{{ب| افشاند یکى بر گل رخساره، گلابش | وز شانه، یک سنبل پرحلقه و تابش }}


{{ب| آورد یک از پردگیان اسب عقابش | رخ سود به خاک قدم حضرت بابش }}
{{ب| آورد یک از پردگیان اسب عقابش | رخ سود به خاک قدم حضرت بابش }}


{{ب| پرسید بسى نکته و،شه داد جوابش | کز کار شفاعت چه رسد روز حسابش }}
{{ب| پرسید بسى نکته و، شه داد جوابش | کز کار شفاعت چه رسد روز حسابش }}


{{ب| در خدمت پیغمبر و،در حضرت رحمان }}
{{م| در خدمت پیغمبر و، در حضرت رحمان }}


{{ب| اى سلسلۀ شیعه!بیایید بیایید | وز گیسوى او سلسله‌ها بازگشایید }}
{{ب| اى سلسلۀ شیعه! بیایید بیایید | وز گیسوى او سلسله‌ها بازگشایید }}


{{ب| وز اشک روان گردِ رکابش بزدایید | گر ز آن‌که شما مردم خورشید ستایید }}
{{ب| وز اشک روان گردِ رکابش بزدایید | گر ز آن‌که شما مردم خورشید ستایید }}


{{ب| خورشید خدا را به خدایى بستایید | وز مهر،نظر بر مه رویش بنمایید }}
{{ب| خورشید خدا را به خدایى بستایید | وز مهر، نظر بر مه رویش بنمایید }}


{{ب| معشوق امام است و،بود عاشق یزدان }}
{{م| معشوق امام است و، بود عاشق یزدان }}


{{ب| دیوانه شدم،حلقه و زنجیر بیارید | سرپیچم ازین حلقه،اگر دیر بیارید }}
{{ب| دیوانه شدم، حلقه و زنجیر بیارید | سرپیچم ازین حلقه، اگر دیر بیارید }}


{{ب| سررشته از آن زلف گره‌گیر بیارید | یک رطل گران از کرم پیر بیارید }}
{{ب| سررشته از آن زلف گره‌گیر بیارید | یک رطل گران از کرم پیر بیارید }}
خط ۲۳۹: خط ۲۳۹:
{{ب| صد حلقه کباب از جگر شیر بیارید | چون قافیه صوتى به بم و زیر بیارید }}
{{ب| صد حلقه کباب از جگر شیر بیارید | چون قافیه صوتى به بم و زیر بیارید }}


{{ب| کى قافیه سنجد دل دیوانۀ حیران؟ }}
{{م| کى قافیه سنجد دل دیوانۀ حیران؟ }}


{{ب| دیوانه‌ام از فکرت آن طرّۀ پرخم | زنجیر من،آه زلف سیاه است مسلم }}
{{ب| دیوانه‌ام از فکرت آن طرّۀ پرخم | زنجیر من، آه زلف سیاه است مسلم }}


{{ب| زخم دل عاشق نشود طالب مرهم | زیرا دل عاشق طلبد زخم،دمادم }}
{{ب| زخم دل عاشق نشود طالب مرهم | زیرا دل عاشق طلبد زخم، دمادم }}


{{ب| بى‌حلقۀ آن زلف،درین حلقۀ ماتم | دیوانه بود(محرم)در ماه محرّم }}
{{ب| بى‌حلقۀ آن زلف، درین حلقۀ ماتم | دیوانه بود (محرم) در ماه محرّم }}


{{ب| سنگى چه دریغ است ز دیوانۀ عریان؟! }}
{{م| سنگى چه دریغ است ز دیوانۀ عریان؟! }}


{{ب| من عاشق و دیوانه‌ام،اى خلق!بدانید | زنهار مرا عاقل و فرزانه مخوانید }}
{{ب| من عاشق و دیوانه‌ام، اى خلق!بدانید | زنهار مرا عاقل و فرزانه مخوانید }}


{{ب| با دل،سخن از گیسوى شهزاده مرانید | دل را به پریشانى خود باز بمانید }}
{{ب| با دل، سخن از گیسوى شهزاده مرانید | دل را به پریشانى خود باز بمانید }}


{{ب| وز ما بر عشاق سلامى برسانید | کز گفتۀ ما خون دل از دیده فشانید }}
{{ب| وز ما بر عشاق سلامى برسانید | کز گفتۀ ما خون دل از دیده فشانید }}


{{ب| هنگام وداع است و،بود نوبت هجران }}
{{م| هنگام وداع است و، بود نوبت هجران }}


{{ب| شهزادۀ اکبر،به خدا دست پیمبر | بوسید و،على‌وار بزد بر صف لشکر }}
{{ب| شهزادۀ اکبر، به خدا دست پیمبر | بوسید و، على‌وار بزد بر صف لشکر }}


{{ب| هر حملۀ او،آیتى از حملۀ حیدر | گفتى به صف رزم بود حیدر صفدر }}
{{ب| هر حملۀ او، آیتى از حملۀ حیدر | گفتى به صف رزم بود حیدر صفدر }}


{{ب| این شیر دلاور که بود شبل غضنفر | غژمان شد و برزد به صف لشکر کافر }}
{{ب| این شیر دلاور که بود شبل غضنفر | غژمان شد و برزد به صف لشکر کافر }}


{{ب| تا با صف گرگان چه کند ضیغم غژمان! }}
{{م| تا با صف گرگان چه کند ضیغم غژمان! }}


{{ب| خورشید ولایت به مه عارض فرزند | از مهر نظر کرد به آن نخل برومند }}
{{ب| خورشید ولایت به مه عارض فرزند | از مهر نظر کرد به آن نخل برومند }}


{{ب| فرمود:درین کار،گواه است خداوند | کاین شبه پیمبر،که مرا ناصر و فرزند }}
{{ب| فرمود: درین کار، گواه است خداوند | کاین شبه پیمبر، که مرا ناصر و فرزند }}


{{ب| انصار و مهاجر ز جمالش همه خرسند | چون شیر رود جانب گرگ ستمى چند }}
{{ب| انصار و مهاجر ز جمالش همه خرسند | چون شیر رود جانب گرگ ستمى چند }}


{{ب| تنها بود این شیر و سپه گرگ فراوان }}
{{م| تنها بود این شیر و سپه گرگ فراوان }}


{{ب| هر گاه کسى شایق دیدار پیمبر | گشتى،نگرستى به رخ حضرت اکبر }}
{{ب| هر گاه کسى شایق دیدار پیمبر | گشتى، نگرستى به رخ حضرت اکبر }}


{{ب| خیر و برکت دور ازین زمرۀ کافر | هر سوى پراکنده شود قوم ستمگر }}
{{ب| خیر و برکت دور ازین زمرۀ کافر | هر سوى پراکنده شود قوم ستمگر }}


{{ب| راضى نشود ز ایشان از کهتر و مهتر | خواندند که:ماییم تو را ناصر و،ایدر }}
{{ب| راضى نشود ز ایشان از کهتر و مهتر | خواندند که: ماییم تو را ناصر و، ایدر }}


{{ب| شمشیر کشیدند پى کینه و عدوان! }}
{{م| شمشیر کشیدند پى کینه و عدوان! }}


{{ب| شه،بانگ همى بر پسر سعد لعین زد | کاى زادۀ اهریمن و خواهر پسر دد }}
{{ب| شه، بانگ همى بر پسر سعد لعین زد | کاى زادۀ اهریمن و خواهر پسر دد }}


{{ب| از ما چه همى خواهى اى کافر مرتد! | بادا به زمین نسل تو مقطوع،مؤبّد }}
{{ب| از ما چه همى خواهى اى کافر مرتد! | بادا به زمین نسل تو مقطوع، مؤبّد }}


{{ب| اى قاتل خوبان!نبرى صرفه به جز بد | کار دو جهان بر تو مبارک نشود خَود }}
{{ب| اى قاتل خوبان! نبرى صرفه به جز بد | کار دو جهان بر تو مبارک نشود خَود }}


{{ب| مردودِ خداوندى و از دودۀ شیطان... }}
{{م| مردودِ خداوندى و از دودۀ شیطان... }}


{{ب| فرمود:على بن حسین بن على را | بینید همه طنطنۀ شیردلى را }}
{{ب| فرمود: على بن حسین بن على را | بینید همه طنطنۀ شیردلى را }}


{{ب| خوانید،چو بینید مه روى على را | از چهر و لبش،ذکر خفى،ورد جلى را }}
{{ب| خوانید، چو بینید مه روى على را | از چهر و لبش، ذکر خفى، ورد جلى را }}


{{ب| فرّ ابدى،آیت لطف ازلى را | اکرامِ خداوند نبى را و،ولى را }}
{{ب| فرّ ابدى، آیت لطف ازلى را | اکرامِ خداوند نبى را و، ولى را }}


{{ب| اول ز همه خلق به پیغمبر یزدان... }}
{{م| اول ز همه خلق به پیغمبر یزدان... }}


{{ب| از کوفى و شامى همه حیران جمالش | مندَک شده از شعشعۀ نور جلالش }}
{{ب| از کوفى و شامى همه حیران جمالش | مندَک شده از شعشعۀ نور جلالش }}


{{ب| این گفت:به گیتى نبود شبه و مثالش | مانند پیمبر،قد و رخسار و مقالش }}
{{ب| این گفت: به گیتى نبود شبه و مثالش | مانند پیمبر، قد و رخسار و مقالش }}


{{ب| چون شیر خدا یک سره شیرى است خصالش | خون من اگر ریزد،چون شیر حلالش }}
{{ب| چون شیر خدا یک سره شیرى است خصالش | خون من اگر ریزد، چون شیر حلالش }}


{{ب| شیرست و،برون تاخته از بیشۀ شیران... }}
{{ب| شیرست و، برون تاخته از بیشۀ شیران... }}


{{ب| تا کیست درین محنت و اندوه مرا یار | کز گریه کنم یارى پیغمبر مختار }}
{{ب| تا کیست درین محنت و اندوه مرا یار | کز گریه کنم یارى پیغمبر مختار }}
خط ۳۱۱: خط ۳۱۱:
{{ب| این اول زارى است به آهنگ دل زار | هین اسب عقاب آمده بى‌آن شه صفدار }}
{{ب| این اول زارى است به آهنگ دل زار | هین اسب عقاب آمده بى‌آن شه صفدار }}


{{ب| رخ داده مگر حادثه‌اى در صف میدان؟! }}
{{م| رخ داده مگر حادثه‌اى در صف میدان؟! }}


{{ب| کاى اسب عقاب!آن خلف شیر خدا کو؟ | معناى حق و صورت پیغمبر ما کو؟ }}
{{ب| کاى اسب عقاب!آن خلف شیر خدا کو؟ | معناى حق و صورت پیغمبر ما کو؟ }}


{{ب| آن ماه بنى هاشم خورشیدلقا،کو؟ | در محفل سربازان،آن شمع هدى کو؟ }}
{{ب| آن ماه بنى هاشم خورشیدلقا، کو؟ | در محفل سربازان، آن شمع هدى کو؟ }}


{{ب| آن قبلۀ حق،کعبۀ ارباب صفا کو؟ | آن،صدق ذبح عظیم از شهدا،کو؟ }}
{{ب| آن قبلۀ حق، کعبۀ ارباب صفا کو؟ | آن،صدق ذبح عظیم از شهدا، کو؟ }}


{{ب| کز فرّ«فَدَیناه»بود قابل قربان... <ref>همان،ص 957 تا 963.</ref> }}
{{م| کز فرّ «فَدَیناه» بود قابل قربان... <ref>''همان''،ص 957 تا 963.</ref> }}
{{پایان شعر}}






==منابع==
محمد علی مجاهدی، ''کاروان شعر عاشورا''، زمزم هدایت، ج1، ص 358-366.


محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 358-366.
==پی نوشت==

نسخهٔ ‏۲۳ ژوئن ۲۰۱۶، ساعت ۱۲:۵۱

زندگینامه

نامش میرزا عبد الوهاب، تخلص شعرى‌اش «محرم»، فرزند میرزا محمد و زادگاهش شهر یزد بوده است. رضا قلى خان هدایت در شرح حال او مى‌نگارد:

«...هم در صغر سن والدش (محرم) درگذشته. وى پس از تکمیل علوم به اقتضاى طبع موزون تخلص پدر را به تجدید و تأیید وارث شده، مسافر سفر عتبات عرش درجات گردیده در کرمانشاهان توقف گزید و بر کمالات افزود. پس به دار الخلافۀ تهران روى نمود و به مداحى خاقان مغفور محمد شاه زبان گشاد و مورد الطاف شاهنشاهى شد به ملک الشعرایى عراقین ملقب گشته... وقتى به تحصیل لغت و ترقیم خط فرانسه رغبت کرده و نیکو بیاموخت چنان که اکنون در مدرسه دارالفنون نوآموزان را آموزگار و خلیفه این خط و لغت دشوار است. چون روزگار به هوى و هوس بگذاشت از مشتهیات دنیوى دل برداشت به فکر خاتمت کار و فایدت طبع غوایت شعار افتاد و بهترین کارى که کفارۀ مدایح ناواجب گذشته تواند بود،مدح و منقبت حضرت رسول(ص)و مرثیۀ امام والامقام سید الشهدا و شهداى راه خدا دانسته و مسمطات در مراثى گفته، چند بند از مسمطش بعد از این قصاید نگاشته خواهد شد. الحق طرزى تازه و بدیع و اشعارش بلند و بیانش فصیح است... [۱] از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعى نداریم.

سبک شعرى

هر چند طبع محرم یزدى به سبک متقدمین مایل بوده و از اشعارى که از او بر جاى مانده مى‌توان به قدرت طبع و احاطه او به فنون شعرى و ارایه‌هاى لفظى و معنوى پى برد ولى در مراثى سالار شهیدان بیشتر از سبک عراقى سود جسته و این شیوه بیانى را براى به تصویر کشیدن واقعه عاشورا برگزیده است.

دامنه تأثیر آثار عاشورایى

مسمط عاشورایى محرم یزدى از آثار نسبتا موفق عاشورایى به خاطر رویکردى که به شهداى کربلا دارد، به شمار مى‌رود ولى به جهت دور از دسترس بودن این اثر نمى‌توان از دامنۀ تأثیر آن سخنى به میان آورد.

برگزیده آثار عاشورایى

از محرم یزدى فقط یک مسمط عاشورایى بر جاى مانده که به نقل آن مى‌پردازیم:

مسمط عاشورایى

چون شاه ز یثرب هوس کرب و بلا کرد در کرب و بلا، خیمۀ اجلال به پا کرد
بنمود به حق وعده و، بر وعده وفا کرد سلطان به حق بود و، حق خویش ادا کرد
در کشته شدن، حکم همایون به قضا کرد هم کار شفاعت ز پى قرب خدا کرد
قربى که تو عاجز شوى از ترجمۀ آن
چون ترجمۀ این عظمت قسمت ما شد و اقبال مترجم بچه بر عرش علا شد
در تکیۀ دولت ز دم اهل صفا شد هر کار شد،از همت مردان خدا شد
وز شیخ زجاجى، نظرى راهنما شد کز نام غلامى به در شاه رضا شد
خوش آن‌که به میدان رضا داد سروجان
اندر شب عاشور، فرمود شهنشه کاى زمرۀ اصحاب که ما را شده همره
باشید ز فرمان خدا یک سره آگه کاندر ره پیمانِ خداوند منزّه
فردا همه آغشته به خونیم، على اللّه تا باز رود آن‌که بود واقف درگه
کاین درگه عشق است و حقش حاجب و دربان
تا هست شب و بر سر دست است سیاهى از بیعت ما دست کشد یار و سپاهى
فردا، هنرى باید با عهد الهى در معرکۀ عشق هنرمند پناهى
درد و الم شیعه شود نامتناهى شمر از سرِ من دور کند افسر شاهى
هرکس سر خود گیرد، ز آزادى پیمان
هرکس که مرا یار، پى سیم و زر آمد صد حیف که بس همت او مختصر آمد
تا باز رود، کابلَه و کوته‌نظر آمد چون عیسى‌ام از صحبت احمق حذر آمد
این رتبه کجا درخور هر بى‌هنر آمد؟ کآیین ره شاه‌پرستى دگر آمد
هر بلهوسى را نسزد دم زدن از آن
افسوس بر آن قوم که پیمان بشکستند پیمان بشکستند و، دل خستند
ز اخیار بریدند و به اشرار ببستند گم کرده ره حق و، ره باطل جستند
وز پادشه خویش چنان عهد گسستند اى واى بر آن کو شکند بیعت سلطان
آن حجت یزدان ز پى حجت مردم چون بود ز حق معدن احسان و ترحم
نى از روش عجز و نه از روى تظلم بر زد به زمین نیزه و آمد به تکلم
کاى قوم دغا! حق پیمبر نشود گم اى معنى اهریمن و اى صورت مردم!
مردود حق و،راندۀ درگاه سلیمان!
آیا ز شما دیوان صاحبنظرى هست؟ بنیاد شناسندۀ یزدان گهرى هست؟
آیا که درین ظلمت، تابان قمرى هست؟ وز زمرۀ نااهلان، اهل هنرى هست؟
بر خشکى لعل لب ما، جزع‌ترى هست؟ فرمودۀ یزدان را، آیا اثرى هست
در جان شما اهرمن بى‌دل و بى‌جان؟!
پس گفت ابا خویش که: اى عبد جفاکار! با زادۀ پیغمبر ما چیست تو را کار؟
کامروز حسین است به حق حجت دادار مولا و شفیع است درین دار و در آن دار
از وسوسۀ اهرمن و، دیو غلطکار حالى ز در توبه و آیین سِتِغفار [۲]
خاکى به دهن افکن و بر دیدۀ شیطان [۳]
زد تیغ عدو و سوز به هر حمله چو خورشید و آن قوم سیه‌روى ز جان آمده نومید
بس ضربت کارى که ز نامردکسان دید در خون خود، آزاده و مردانه بغلتید
وز هاتف غیبى علم اللّه چو بشنید اشتافت ازین بقعه به سرمنزل جاوید
خوش آن‌که شتابد به سوى رحمت یزدان
افتاد چو از ضربت آن فرقۀ ناپاک بر خاک، بهین پیکر آن شیر غضبناک
جا کرد چو بر روى زمین آن بدن پاک افزود سببى بر شرف و مرتبۀ خاک
آمد به سر کشتۀ او سید لولاک مى‌ساخت به صد رأفت خون از رخ او پاک
خونى که روان است هنوز از رگ شریان
رو کرد ظهیر اسدى، زادۀ حسان زى آن گلۀ رو به چون ضیغم غژمان
مى‌گفت که: امروز من و عرصۀ میدان من: فارس میدانم، نى جالس ایوان
حالى‌که ز سلطان به جهاد آمده فرمان فرمودۀ یزدان شمرم گفتۀ سلطان
وز گفتۀ سلطان، نگرم گفتۀ سلطان
ناگاه بُحیر، آن پسر اوس جفاکار بنمود ز کین حمله بر آن یک تنه سردار
وز هرطرف آمد به تنش ضربت بسیار کآمد تن آن گُردِ سرافراز نگونسار
بس فخر همى کرد بُحیر از درِ این کار گفتا خردش:وَیلَک ازین کرده و کردار!
و آن بى‌خرد از کرده همى گشت پشیمان
از بهر نمازش سوى حق روى نیازست زى کند چهره و خود کعبۀ رازست
قربانِ نیازى که از آن مایۀ نازست سلطان عراق است و شهنشاه حجاز است
تا اوست در رحمت حق بر همه بازست [وین در به روى خلق جهان باز و فراز است] [۴]
بل ذات رحیم است و بود معنى رحمان
ز اخبار رسیده است بدین‌گونه روایت چون گریه کند شیعه ز آغاز حکایت
مروى است که آن فرقۀ بى‌فهم و درایت کافراشته در ظلم و ستم یک‌سره رایت
مهلت نه بدادند به سلطان ولایت کز بهر نماز آن گهر بحر هدایت
همراز شود با گهر هادىِ دیّان
بشنو سخن از مرتبه و حشمت هاشم [۵] دریاست همى قطره‌اى از همت هاشم
غرق‌اند بزرگان همه در نعمت هاشم در شاه‌پرستى زهى از خدمت هاشم
ما را،هله فیضى رسد از رحمت هاشم داند که به جز بار خدا قیمت هاشم؟
کز اهرمن آمد گهرى جفت سلیمان
تعظیم کن از حشمت این هاشم مرقال آن هاشم مرقال نکو فرّ نکوفال
کاندر ره آل است و راه چهره به خون آل زین گُرد تهمتن به پسر طعنه زند زال
پویان به رکابش چو ملک نصرت و اقبال بسراى که: طوبى لک ازین حشمت و اجلال
برگوى: بنامیزد ازین مرتبه و شان
فضل بن على در نظر فضل خداوند بر لشکر دشمن چو پدر بود ظفرمند
بربود سر از کیفر با فرّ خداوند آن فرّ سلیمان ز تن اهرمنى چند
برسوخت تهمتن ز پى چشم بد، اسپند خون گریه کن از ماتم آن نخل برومند
گر پاى درآورد وِرا تیشه دوران
پس عابس فرخنده یلِ شاکرى از جاى برجست و، رخش گشت پى شکر زمین‌ساى
با شوذب آزاده همى گفت: تو را راى تا چیست پى خدمت شاهنشه یکتاى؟
نالید که: اى میر من، اى گرد صف‌آراى! در پاى ملک سر دهد این بى‌سر و بى‌پاى
کاو خسرو دین است و،بود بى‌سر و سامان
گفتا که: مرا نیز گمان بر تو همین بود بشتاب هلا خدمت شاهنشه ما زود
کز فرّ شهادت بر شه قدر تو افزود دیباى سعادت را، هم تارى و هم پود
وز توست خداوند و نبى راضى و خشنود عقل تو درین کار، ره بادیه پیمود
با عشق رخ کعبه خوشا خار مغیلان
چون کار چنین دید خروشید و بزد دست خوش خوش زره و خود به هم برزد و بشکست
بسرود که: من عاشق جانبازم و سرمست عاشق نیم امروز اگر پیرهنى هست
با تیغ یلى کرد بسى را به زمین پست تا کشتۀ جانان شد و از قید جهان رست
در عین حیات است ولى کشتۀ جانان
شیر اوژن و نام‌آور و ضرغام و دلاور دارندۀ فرخ علم لشکر داور
شیران همه در جوشن این شبل غضنفر کاو حمزۀ اول بود و،ثانى حیدر
چون شیر خدا در صف کین،حیدر صفدر در دودۀ هاشم لقبش: ماه منور
گردید منوّر ز رخش عرصۀ میدان
آن ماه بنى هاشم و، خورشید علمدار در شاه‌پرستى علم لشکر دادار
در خدمت شه، راضى ازو،احمد مختار با حکم جهانداور و، با اذن جهاندار
غژمان شده شبل اسد اللّه، على‌وار برزد به صف لشکر چون حیدر کرار
هین قوت بازو نگر و،قدرت یزدان
عشق آمد و زد خیمه بر از طارم اخضر کز خیمه چو خورشید برآمد على اکبر
معشوق و گرامى پسر عاشق داور شبل اسد اللّه بود و، شبه پیمبر
بر دور پدر گشت پس از رخصت مادر نالید که: اى خسرو بى‌ناصر و یاور!
ما ناصر حقیم و به حق ناصر ایمان
چون اهل حرم نالۀ شهزاده شنیدند از خیمه برون آمده، زى شاه دویدند
چون سرو و مه، آن قامت و رخساره بدیدند یک‌باره سرانگشت تحیر بگزیدند
گفتند سخن با وى و، پاسخ بشنیدند وز فرقت شهزاده به تن جامه دریدند
سخت است بلى فرقت جان دورى جانان
افشاند یکى بر گل رخساره، گلابش وز شانه، یک سنبل پرحلقه و تابش
آورد یک از پردگیان اسب عقابش رخ سود به خاک قدم حضرت بابش
پرسید بسى نکته و، شه داد جوابش کز کار شفاعت چه رسد روز حسابش
در خدمت پیغمبر و، در حضرت رحمان
اى سلسلۀ شیعه! بیایید بیایید وز گیسوى او سلسله‌ها بازگشایید
وز اشک روان گردِ رکابش بزدایید گر ز آن‌که شما مردم خورشید ستایید
خورشید خدا را به خدایى بستایید وز مهر، نظر بر مه رویش بنمایید
معشوق امام است و، بود عاشق یزدان
دیوانه شدم، حلقه و زنجیر بیارید سرپیچم ازین حلقه، اگر دیر بیارید
سررشته از آن زلف گره‌گیر بیارید یک رطل گران از کرم پیر بیارید
صد حلقه کباب از جگر شیر بیارید چون قافیه صوتى به بم و زیر بیارید
کى قافیه سنجد دل دیوانۀ حیران؟
دیوانه‌ام از فکرت آن طرّۀ پرخم زنجیر من، آه زلف سیاه است مسلم
زخم دل عاشق نشود طالب مرهم زیرا دل عاشق طلبد زخم، دمادم
بى‌حلقۀ آن زلف، درین حلقۀ ماتم دیوانه بود (محرم) در ماه محرّم
سنگى چه دریغ است ز دیوانۀ عریان؟!
من عاشق و دیوانه‌ام، اى خلق!بدانید زنهار مرا عاقل و فرزانه مخوانید
با دل، سخن از گیسوى شهزاده مرانید دل را به پریشانى خود باز بمانید
وز ما بر عشاق سلامى برسانید کز گفتۀ ما خون دل از دیده فشانید
هنگام وداع است و، بود نوبت هجران
شهزادۀ اکبر، به خدا دست پیمبر بوسید و، على‌وار بزد بر صف لشکر
هر حملۀ او، آیتى از حملۀ حیدر گفتى به صف رزم بود حیدر صفدر
این شیر دلاور که بود شبل غضنفر غژمان شد و برزد به صف لشکر کافر
تا با صف گرگان چه کند ضیغم غژمان!
خورشید ولایت به مه عارض فرزند از مهر نظر کرد به آن نخل برومند
فرمود: درین کار، گواه است خداوند کاین شبه پیمبر، که مرا ناصر و فرزند
انصار و مهاجر ز جمالش همه خرسند چون شیر رود جانب گرگ ستمى چند
تنها بود این شیر و سپه گرگ فراوان
هر گاه کسى شایق دیدار پیمبر گشتى، نگرستى به رخ حضرت اکبر
خیر و برکت دور ازین زمرۀ کافر هر سوى پراکنده شود قوم ستمگر
راضى نشود ز ایشان از کهتر و مهتر خواندند که: ماییم تو را ناصر و، ایدر
شمشیر کشیدند پى کینه و عدوان!
شه، بانگ همى بر پسر سعد لعین زد کاى زادۀ اهریمن و خواهر پسر دد
از ما چه همى خواهى اى کافر مرتد! بادا به زمین نسل تو مقطوع، مؤبّد
اى قاتل خوبان! نبرى صرفه به جز بد کار دو جهان بر تو مبارک نشود خَود
مردودِ خداوندى و از دودۀ شیطان...
فرمود: على بن حسین بن على را بینید همه طنطنۀ شیردلى را
خوانید، چو بینید مه روى على را از چهر و لبش، ذکر خفى، ورد جلى را
فرّ ابدى، آیت لطف ازلى را اکرامِ خداوند نبى را و، ولى را
اول ز همه خلق به پیغمبر یزدان...
از کوفى و شامى همه حیران جمالش مندَک شده از شعشعۀ نور جلالش
این گفت: به گیتى نبود شبه و مثالش مانند پیمبر، قد و رخسار و مقالش
چون شیر خدا یک سره شیرى است خصالش خون من اگر ریزد، چون شیر حلالش
شیرست و، برون تاخته از بیشۀ شیران... {{{2}}}
تا کیست درین محنت و اندوه مرا یار کز گریه کنم یارى پیغمبر مختار
زین درد که سوزد جگر حیدر کرار خود تا به کجا باز رسد خاتمتِ کار
این اول زارى است به آهنگ دل زار هین اسب عقاب آمده بى‌آن شه صفدار
رخ داده مگر حادثه‌اى در صف میدان؟!
کاى اسب عقاب!آن خلف شیر خدا کو؟ معناى حق و صورت پیغمبر ما کو؟
آن ماه بنى هاشم خورشیدلقا، کو؟ در محفل سربازان، آن شمع هدى کو؟
آن قبلۀ حق، کعبۀ ارباب صفا کو؟ آن،صدق ذبح عظیم از شهدا، کو؟
کز فرّ «فَدَیناه» بود قابل قربان... [۶]


منابع

محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج1، ص 358-366.

پی نوشت

  1. مجمع الفصحاء، رضا قلى خان هدایت، به کوشش مظاهر مصفا، ج 5، ص 955.
  2. مخفف استغفار.
  3. ظاهرا این بند از مسمط مربوط به حر بن یزید ریاحى است.
  4. در تذکرۀ مجمع الفصحاء،جاى این مصراع، خالى بود و مصراع مذکور از نگارندۀ این سطور است.
  5. مراد، هاشم مرقال است که در رکاب امیر مؤمنان على (ع) به فیض شهادت نایل آمده، و برخى از ارباب مقاتل اشتباها او را از شهداى کربلا برشمرده‌اند.
  6. همان،ص 957 تا 963.