شاه نعمت اللّه ولی: تفاوت میان نسخهها
T.ramezani (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «شاه نعمت اللّه از اقطاب بزرگوار و عرفای مشهور قرن هشتم و نهم هجری است که چراغ...» ایجاد کرد) |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۳: | خط ۸۳: | ||
{{ب| نیک سخن باشدش هرکه لسان وی است|هرکه لسان وی است نیک سخن باشدش <ref>همان؛ ص 757.</ref> }} | {{ب| نیک سخن باشدش هرکه لسان وی است|هرکه لسان وی است نیک سخن باشدش <ref>همان؛ ص 757.</ref> }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
{{شعر}} | {{شعر}} |
نسخهٔ ۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۱۲:۰۱
شاه نعمت اللّه از اقطاب بزرگوار و عرفای مشهور قرن هشتم و نهم هجری است که چراغ تصوف اسلامی را در عصر خویش فروغ تازهای بخشید. او در روز دوشنبه 14 ربیع الاول سال 731 ه ق. در شهر حلب متولد شد. پدرش میر عبد اللّه از بزرگان قوم عرب و مرشدان وقت بود و مادرش از خوانین شبانکاره فارس. خود مینویسد نسبت من با نوزده واسطه به حضرت رسول (ص) میرسد. قبل از ورود به دایرهی فقر، از محضر اساتیدی چند بهرهمند شد و علوم صوری را فرا گرفت. امّا تحصیل علوم صوری آتش عطش او را برای حقیقت خاموش نساخت. سرانجام دفتر قیلوقال را بست و در طلب مرشدی کامل به جد و جهد پرداخت، و مسافرتها را آغاز کرد. و هرجا از شیخی نشانی یافت بدان سوی شتافت. او چندین مرشد را خدمت کرد. تا سرانجام جناب شیخ عبد اللّه یافعی را در مسجدی در مکّه معظمه زیارت کرد و دست ارادت به دامان او دراز نمود. و او را سلطان اولیای جهان خواند. شیخ عبد اللّه یافعی در سلسلهای که به آن تعلق داشت به معروف کرخی میرسید که به سلسلهی معروفیه مشهورند.
این سلسله که اکثر سلسلههای صوفیه از آن منشعب شده بود ام السلاسل نامیده میشد و پس از جناب شاه، این سلسله به نام نعمت اللهی معروف گردید، و تاکنون هم به همین نام مشهور میباشد. شاه نعمت اللّه هفت سال مرشد خود، شیخ عبد اللّه را خدمت کرد و از محضرش کسب فیض نمود و خود از شاگردی به استادی و از مریدی به مرادی رسید. پس از ترخیص از محضر جناب شیخ، دومین دوره از سفرهای طولانی او به ممالک مختلف آغاز گردید. لیکن این بار به عنوان مرشد کامل و قطب وقت، تا هرکجا تشنه لبی مییافت او را سیراب سازد. در هرات با نوهی جناب میر حسینی هروی پرسنده «سؤالات گلشن راز» [۱] ازدواج کرد و ثمرهی این ازدواج فرزند صوری و معنوی او برهان الدّین خلیل اللّه (متولد 775 هجری) بود که پس از پدر به مقام قطبیت سلسلهی نعمت اللهی رسید.
پس از مدتی به کرمان و ماهان سفر کرد و مدت 25 سال پایان عمر خویش را در آنجا گذراند. او قریب صد سال زندگی کرد و سرانجام در روز پنجشنبه 23 رجب سال 832 و به قولی 834 هجری در کرمان از دنیا رفت و جنازهاش را تا ماهان بر دوش گرفتند و در آنجا به خاک سپردند.
شاه نعمت اللّه در زمینهی تصوف اقداماتی نمود که باعث شد وضع صوفیه رونق تازهای به خود بگیرد. هم چنین او علاوه بر ارشاد مریدان اوقاتی را صرف فلاحت میکرد و این عمل را سرمشق مریدان خود قرار داد و آنان وارد فعالیت اجتماعی شدند و از بیکاری و تنبلی کناره گرفتند و با فعالیت اجتماعی و معاشرت و مجالست با خلق خدا و خدمت به آنها انبساط خاطر و طرب یافتند.
اساسیترین اقدام شاه نعمت اللّه این بود که تصوف را امری انحصاری به شمار نمیآورد و در به روی مشتاقان گشود و هر که را طالب مکتب توحید دید الفبای محبت را به او آموخت.
شاه نعمت اللّه در زمانی میزیست که بازار شعر و شاعری در ایران کاملا رواج داشت. او پس از شصت سالگی یعنی در اواخر حکومت امیر تیمور و اوایل حکومت پسرش شاهرخ شروع به سرودن اشعار خویش کرد. گورکانیان عموما برای شعر و اصحاب قلم و هنرمندان احترام به سزایی قائل بودند و حتی در حلقهی ارادت آنان در میآمدند.
شاه نعمت اللّه از شعرای طراز اول و مشهور عصر خویش به شمار میآید. اما شهرت او بواسطهی اشعارش نیست بلکه او عارفی است که بیان حقیقت میکند و آن را به لباس شعر در میآورد. اشعار او همه دارای مضامین عرفانی است. دیوانش شامل 1550 غزل، 39 قصیده، 71 مثنوی و 294 رباعی است. شاه نعمت اللّه آنچه را در دیوان اشعار خود به نظم درآورد در طی رسالات خویش به نثر بیان داشته است. [۲]
غزل
گر خدا را دوست داری مصطفی را دوست دار | ور محبّ مصطفایی مرتضی را دوست دار | |
از سر صدق و صفا گر خرقهای پوشیدهای | نسبت خرقه بدان آل عبا را دوست دار | |
دردمندانه بیا و دُرد دَردش نوش کن | خوش بود دردی اگر داری، دوا را دوست دار | |
بیفنا دار بقای دوست نتوان یافتن | گر بقای جاودان خواهی، فنا را دوست دار | |
چون شهید کربلا در کربلا آسوده است | همچو یاران موالی کربلا را دوست دار | |
دوستدار یار خود یاران ما دارند دوست | ما محب دوستدارانیم ما را دوست دار | |
نعمت اللّه رند سرمست است و با ساقی حریف | این چنین یار خوشی بهر خدا را دوست دار [۳] |
قصیده
دم به دم دل از ولای مرتضی باید زدن | دست و دل در دامن آل عبا باید زدن | |
نقش حبّ خاندان بر لوح جان باید نگاشت | مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن | |
دم مزن با هرکه او بیگانه باشد از علی | گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن | |
رو به روی دوستان مرتضی باید نهاد | مدعی را تیغ غیرت از قفا باید زدن | |
«لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار» | این سخن را از سر صدق و صفا باید زدن | |
در دو عالم چارده معصوم را باید گزید | پنج نوبت بر در دولتسرا باید زدن | |
پیشوایی بایدت جستن ز اولاد رسول | پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن | |
از حَسن اوصاف ذات کبریا باید شنید | خیمهی خُلق حسن بر کبریا باید زدن | |
گربلایی آید از عشق شهید کربلا | عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن | |
عابد و باقر چو صادق، صادق از قول حقند | دم به مهر موسی از عین رضا باید زدن | |
با تقی و با نقی و عسکری یک رنگ باش | تیغ کین بر خصم مهدی بیریا باید زدن | |
هر درختی کو ندارد میوهی حبّ علی | اصل و فرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن | |
دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست | بعد از آن دم از وفای مصطفی باید زدن | |
سرخی روی موالی سکهی نام علیست | بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن | |
بیولای آن ولی لاف از ولایت میزنی | لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن | |
ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم | طبل در زیر گلیم آخر چرا باید زدن | |
بر در شهر ولایت خانهای باید گرفت | خیمه در دار السلام اولیا باید زدن [۴] |
قطعه
حُسن حسن باشدش هرکه حسینی بود | هرکه حسینی بود حُسن حسن باشدش | |
سرّ و علن باشدش معرفت آن یکی | معرفت آن یکی سرّ و علن باشدش | |
نیک سخن باشدش هرکه لسان وی است | هرکه لسان وی است نیک سخن باشدش [۵] |
من حسینی مذهبم ای یار من | یافتهام تعظیم از خُلق حسن | |
علم تو باشد همه از قیل و قال | وان من میراث من از جدّ من [۶] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 778-780.