یغماى جندقى: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۸۱: | خط ۱۸۱: | ||
{{ب|دولت وصل تو جوییم همه هجر نصیبان| روز عمر همه بىصبح رخت شام غریبان }} | {{ب|دولت وصل تو جوییم همه هجر نصیبان| روز عمر همه بىصبح رخت شام غریبان }} | ||
{{م|سال و مه با طلب کوى توام دست و گریبان}} | {{م|سال و مه با طلب کوى توام دست و گریبان}} | ||
{ب|(حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان |این توانم که بیاییم به محلت به گدایى)}} | {{ب|(حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان |این توانم که بیاییم به محلت به گدایى)}} | ||
{{ب|کس نبیند چو تویى غرقه به خون کردن و کشتن| خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن}} | {{ب|کس نبیند چو تویى غرقه به خون کردن و کشتن| خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن}} | ||
{{م|ترسمت باز از این چرخ نگون مردن و کشتن}} | {{م|ترسمت باز از این چرخ نگون مردن و کشتن}} |
نسخهٔ ۲۴ آوریل ۲۰۱۶، ساعت ۱۷:۰۳
یغمای جندقی | |
---|---|
نام اصلی | میرزا ابو الحسن(یغما)ى جندقى |
زمینهٔ کاری | شاعر |
زادروز | سال 1196 ه.ق دهکده خوربیابانک از توابع جندق |
پدر و مادر | حاجى ابراهیم |
مرگ | سال 1276 ه.ق خوربیابانک |
ملیت | ایرانی |
جایگاه خاکسپاری | بقعه گلین امامزاده داود |
در زمان حکومت | محمد شاه قاجار |
زندگینامه
میرزا ابو الحسن (یغما)ى جندقى به سال 1196 ه.ق در دهکده خوربیابانک از توابع جندق به دنیا آمد. پدر وى حاجى ابراهیم از محترمین و معروفین جندق بود که یغما او را در اویل جوانى از دست داد.
یغما در نثر و نظم قوّتى به کمال داشت و خط شکسته را نیز زیبا مىنوشت از همین روى جوانى خود را در سمت منشىگرى فرمانرواى جندق (امیر اسماعیل خان) و حاکم سمنان و دامغان (سردار ذو الفقار خان) سپرى کرد، ولى طبع حساس او با درشتخویىهاى سردارى ناسازگار بود و به ناگزیر پس از مدتى سیر و سیاحت عازم تهران شد. با معرفى حاجى میرزا آقاسى -وزیر مقتدر محمد شاه قاجار (1264-1250)- به دربار او راه یافت و مورد عنایت بسیار قرار گرفت.[۱]
او شاعر آزادهاى بود و دولتمردان روزگار خود را مستحق ناسزا مىدانست و در نشان دادن چهره زشت آنان از هیچ کوششى فروگذار نکرد.آقاى دکتر باستانى پاریزى در مقدمه دیوان وى آوردهاند:
«...شعر یغما بوى کویر مىدهد: تابناک و متلألا، نمکدار و تشنهساز، پرافق و دورنگر، یکدست و بىپست و بلند؛ و به همین دلیل است که مردم اطراف کویر قبل از همهجا و در دل تمام مردم پاکدل جاى خود را باز کرده است. راز توفیق یغما در این قبول عام چه بود؟ خیلى ساده است: او اگر نخستین کس نباشد بعد از قائم مقام از نخستین کسانى است که شعر را از (زیر پاى خوکان) نجات داد و در دست و پاى عامه انداخت. او هرگز از زىّ خود خارج نشد.
حتى وقتى به درگاه محمود میرزا (پسر فتحعلى شاه) وارد شد که جزء منشیان قرار گیرد، پوستین ریم قرینى[۲] که در بر داشت بدون گذرانیدن دست از آستین آن به حضور رفت که خان چاووش رسما به او گفت: لباس تو سراسر ترک ادب است. یغما هم نامردى نکرد و به قول خود محمود میرزا «به زودى از نوکرى استغفار تازه کرده و به بانگ بلند مىگفت که بنده فرمان خود هستم که پوستین ایمان برکنم نه مطیع دیگران مىشوم که آستین پوستین در پوشم».
بنده از مقاومتهاى او در برابر ذو الفقار خان و بىنیازىهاى او در برابر ارباب دولت صحبت زیادى نمىکنم...تنها به این نکته اشاره مىکنم که بعد از مطنطنگویىهاى دوران نادرى و زندى و اوایل قاجار -که به حق عنوان بازگشت ادبى به خود گرفته است- این قائم مقام بود که با جلایر نامه شعر را از دهان مردم گرفت و به مردم باز داد و پس از آن یغما در مقیاس بیشترى توى مردم رفت و هرچه آنها گفتند و فهمیدند او گفت «هم نوحه» با آنها شد و با آنها «جوش زد» و شوخى کرد...و خلاصه آیینه تمام نماى احوال اجتماعى خود شد تا آنکه در اکناف مملکت شعرش را از حفظ خواندند و نوشتند و همراه بردند.... 1
یغما سرانجام به سال 1276 ه.ق در سن هشتاد سالگى در خوربیابانک بدرود حیات گفت و جسد او در بقعه گلین امامزاده داود به خاک سپرده شد و بعدها به همت انجمن آثار ملى سنگ قبرى برایش ساختند و تعمیرات مختصرى نیز در آن بقعه انجام دادند.
آثار منظوم یغماى جندقى
- منشآت، شامل مکتوبات فارسى و نامهها
- غزلیات قدیمه
- غزلیات جدیده
- قصابیه
- سرداریه
- احمدا
- خلاصة الافتضاح
- صکوک الدلیل
- مراثى
- ترجیعات
- قطعات
- رباعیات و انابتنامه[۳]
سبک شعرى
یغماى جندقى قصاید بلند و استوارى دارد که از سختگى سبک خراسانى برخوردار است و غزلیات دلنشین او داراى شیوه بیانى سبک عراقى است و چنان که در«زندگینامه»وى گفتیم یغما از ادامه دهندگان نهضت سادهنویسى و سادهسرایى میرزا ابو القاسم قائم مقام فراهانى است و اشعار آیینى خصوصا مراثى عاشورایى او در قالبهاى مختلف شعرى از بهترى نمونههاى شعر عاشورا در یکصد و پنجاه سال اخیر به شمار مىرود.
دامنه تاثیر آثار عاشورایى
براى اشعار عاشورایى یغماى جندقى در انواع و قالبهاى مختلف آن به خاطر ابداعاتى که دارد مىتوان دامنه تاثیر گستردهاى را در قلمرو شعر آیینى در نظر گرفت.
یغماى جندقى اولین شاعر آیینى در دوره قاجاریه است که قالبهاى جدیدى را در شعر عاشورا و مراثى شهداى کربلا به کار گرفت. او توانست با «تضمین» بعضى از غزلیات سعدى و حافظ در مایههاى ماتمى عاشورا و نیز با استفاده از قالب «مستزاد» در نوحههاى عاشورایى آثار ماتمى پرشورى بیافریند که در پیشینه شعر عاشورا بىسابقه است:
«مراثى یغما که قسمتى از آنها براى آهنگهاى ضربى ساخته شده و شاعر خود آنها را نوحه «سینهزنى» یا «سنگزنى» مىنامد، در دیوان وى جایگاه خاصى دارند. شاعر در اینجا از شکل نسبتا جدیدى که در ادبیات پارسى و مستزاد نامیده مىشود بهرهمند شده نوع تازهاى از مراثى را به وجود آورده است که به سرودهاى ملى شباهت دارد. اشعار انقلابى بعد از سال 1324 ه.ق و مقدار ارزیابى شعرهاى فکاهى که در جراید عهد مشروطیت مىبینیم به صورتى که یغما آورده سروده شده است.»[۴]
«...فکر تجدد طلبى البته سابقه طولانى و عوامل و اسباب متعدد داشت. در آنچه به شعر مربوط مىشود تفنّن در شکل و قالب از مراثى مربوط به مجالس سینهزنى مثل مراثى یغما و دیگران نشأت گرفت و در اشعار گویندگان اوایل عهد مشروطه نتایج قابل ملاحظه به بار آورد.»[۵]
برگزیدۀ آثار عاشورایى
یغماى جندقى آثار پرشورى در مایههاى ماتمى عاشورا دارد که به نقل چند نمونه از آنها بسنده مىشود:
غزل عاشورایى
زهى از دست سوگت چاک تا دامن گریبانها | ز آب دیده از سوداى لعلت دجله، دامانها | |
چه خُسبى تشنهلب؟از خاک هان برخیز تا بینى | به هر سو موج زن صد دجله از سیلاب مژگانها | |
تو خود لبتشنه یک جرعه آب و بارها از سر | جهان را اشک خون بگذشت خون آلوده توفانها | |
نزیبد جان پاکى چون تو زیر خاک آسوده | برآور سر ز خاک تیرهاى خاک رهت جانها | |
ز شرح تیربارانت مرا سوفار هر مژگان | به چشم اندر کند تاثیر زهرآلوده پیکانها | |
کس آن روز ار نکردت جان فدا اکنون سرت گردم | برون نِه پا که جانها بر کف دستاند قربانها | |
فکندى گوى سر تا در خم چوگان جانبازى | ز سیلىها چه سرها گوى سان غلتند به چوگانها | |
فتاد از جلوه تا رعنا سمندت خاست از هر سو | ز گلگون سرشک خیل ماتم گرد جولانها | |
دریغ!آموختم تا نکتههاى رزم جانبازى | ز جانبازان کویت باز پس ماندم به میدانها | |
به تاب از رشگ آنانم که در خمخانه عهدت | ز خون پیمانهها خوردند و نشکستند پیمانها | |
تو از کجا و با سگانش لاف همچشمى؟ | ز سگ تا آدمى فرق است فرق،اى من سگِ آنها[۶] |
غزل مرثیه
حریم عصمت،آن گه ناقۀ عریان سوارىها؟! | نگون باد از هَیونِ[۷] چرخ این زرین عمارىها | |
یکى چونان که نیلوفر در آب،از اشک ناکامى | یکى چون لاله در آذر به داغ سوگوارىها | |
نه تن از تاب آسوده نه جان از رنج مستخلص | نه دل از آه مستغنى نه چشم از اشکبارىها | |
زبون بر دست بیگانه روان در چشم نامحرم | نوان در کنج ویرانه به صد بىاعتبارىها | |
نه از اقبال پیروزى،نه از ایام بهروزى | نه از اختر مددکارى نه از افلاک یارىها | |
یکى چون چشم خود در خون ز زخم ناشکیبایى | یکى چون موى خود پیچان ز تاب بیقرارىها | |
نه اینان را نهفتن روى دست از چشم نامحرم | نه آن بىچشم و رو نامحرمان را شرمسارىها | |
عنا:مَحرم،بلا:برقع،سرا:بىدر،ستم:دربان | غذا:خون،فرش:خاکستر،زهى خدمتگزارىها! | |
یکى بیمار و مسکین،خشت و خاکش بالش و بستر | یکى لخت جگر بر کف،پى بیماردارىها | |
نه از تیمار و رنج آن را تمناى تنآسایى | نه از آسیبِ بند آن را امید رستگارىها | |
گدایان دمشقى را نگر سامان سلطانى! | خداوندان یثرب را شمار زنگبارىها![۸] |
تضمین غزل سعدى
بیش ازین غم هجران تو خون خورد نشاید | اى سفر کرده!سفر کرده چنین دیر نیاید | |
وقت آن است که بازآیى و بختم بسراید: | ||
(بخت بازآید از آن در که یکى چون تو درآید | روى میمون تو دیدن درِ دولت بگشاید) | |
نه تو گفتى که به من با غم هجران نستیزى | کشتۀ خود به زمین برنگذارى نگریزى | |
این سفر جز به هلاکم ننشینى و نخیزى | ||
(گر حلال است که خون همه عالم تو بریزى | آنکه روى از همه عالم به تو آورد نشاید) | |
اى پدر!رجعتِ امروز مینداز به فردا | دست شستم ز على اکبر و عباس تو فردا | |
با وجودت چه نیازست به کلثوم و به کبرى | ||
(اگرم هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبى | چون تو دارم،همه دارم دگرم هیچ نباید) | |
تا کى اى خامه احباب سرودى نسرایى | تلخکامى ز مذاقم هم به درودى نزدایى | |
من نه تنها خمش آیم چو به گفتار درآیى | ||
(نیشکر با همه شیرینى اگر لب بگشایى | پیش لفظ شکرینت چو نى انگشت بخاید) | |
نه همین دل که غمت سوخت سَما را و سمک را | من نه تنها،الَمت کاست بشر را و ملک را | |
از تو اى باب نَبُرّم چه یقین را و چه شک را | ||
(صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را | تا دگر مادر گیتى چو تو فرزند بزاید) | |
عمه تا چند سکینه به بر و دوش تو خُسبد؟ | گه به جان گه به دل دیر فراموش تو خُسبد | |
سزد از ناله بنگذارم اگر گوش تو خسبد | ||
(قهرم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد | زَهرم از غالیه آید که که بر اندام تو ساید) | |
آبم آتش نشود گر بدهى خاک به بادم | نکنم از تو فرامُش برى ار نام ز یادم | |
به خلاف تو نخیزم چو به مهر تو فتادم | ||
(دل به سختى بنهادم پس از آن دل به تو دادم | هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید[۹]) |
غزل مرثیه
درین ماتم خلیل از دیده خون بارید، آزر هم | به داغ این ذبیح اللّه، مسلمان سوخت کافر هم | |
شگفتى نایدت بینى چو در خون دامن گیتى | کزین سوگ آسمان افشاند خون از دیده،اختر هم | |
به سوگ فخر عالم از بنى جان وز بنى آدم | ز افغان شش جهت ماتمسرا شد هفت کشور هم | |
مکید آن تاجدار ملک دین تا از عطش خاتم | ز دست و فرق جم انگشترى افتاد و افسر هم | |
به خونش تا قبا شد لعل گون دستار گلنارى | به باغ خلد زهرا جامه نیلى کرد،مِعجر هم | |
ز تاب تشنگى تا شد شبهگون لعل سیرابش | على زد جامه اندر اشک یاقوتى پیمبر هم | |
چو فرق کوکب برج اسد از کین دو پیکر شد | ز سر بشکافت فرق صاحب تیغ و دو پیکر هم | |
چو نقد ساقى کوثر زبان از تشنگى خایید | به کام انبیا، تسنیم خون گردید کوثر هم | |
مکافات این عمل را برنتابد وسعت گیتى | چه جاى وسعت گیتى؟که بس تنگ است محشر هم | |
فلک!آل نبى را جا کجا زیبد به ویرانه | نه آخر غیر این ویرانه بودت جاى دگر هم | |
ز ابر دیده(یغما)!برق آه ار باز ننشانى | زنى تا چشم برهم خامه خواهد سوخت دفتر هم[۱۰] |
تضمین غزل سعدى
از توام با همه حسرت نه سراغى نه صفایى | بر منت با همه رحمت نه عبورى نه عطایى | |
ندهى بار به خویشیم نه به سر وقت من آیى | ||
(من ندانستم از اول که تو بىمهر و وفایى | عهد نابستن از آن به که ببندى و نپایى) | |
تو به از جان و سرى از سر و جان دل به تو دادم | اى مراد سر و جان!چون نکند دل ز تو یادم | |
من بر آن سر که بود جان به تو خوشدل به تو شادم | ||
(مردمان منع کنندم که چرا دل به تو دادم؟ | باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایى؟) | |
بىتو در کُنج غم اى پشت به خویش اى به تو رویم! | گاهى از غم بخروشم گهى از درد بمویم | |
بارها با دل غمگین که به جان غم همه زویم | ||
(گفته بودم چو بیایى غم دل با تو بگویم | چه بگویم؟که غم از دل برود چون تو بیایى!) | |
دولت وصل تو جوییم همه هجر نصیبان | روز عمر همه بىصبح رخت شام غریبان | |
سال و مه با طلب کوى توام دست و گریبان | ||
(حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان | این توانم که بیاییم به محلت به گدایى) | |
کس نبیند چو تویى غرقه به خون کردن و کشتن | خشک لب برطرف بادیه خون خوردن و کشتن | |
ترسمت باز از این چرخ نگون مردن و کشتن | ||
(شمع را باید ازین خانه برون بردن و کشتن | تا که همسایه نداند که تو در خانه مایى) | |
حسرت یثرب و هجر حرم و غصب امامت | محشر قتلگه و آن همه غوغا و غرامت | |
رنج کوفه غم شام آن دگرا آشوب و قیامت | {{{2}}} | |
(عشق و درویشى و انگشتنمایى و ملامت | همه سهل است،تحمل نکنم بار جدایى) | |
از گذرگاه جمالت نظر آن سوى نبیند | حاصلم چیست چو از باغ گلت بوى نبیند | |
در دو کیهان به جز از چشم خداجوى نبیند | ||
(پرده بردار که بیگانه خود آن روى نبیند | تو بزرگى و در آیینه کوچک ننمایى) | |
جاودان بال و پرم کاش به بند تو بریزد | بو[۱۱] به ما مهر دل صیدپسند تو بخیزد | |
مرغ (یغما) چه که با دام بلند تو ستیزد | ||
(سعدى آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد | تا بدانست که در قید تو خوشتر ز رهایى[۱۲]) |
تضمین غزل سعدى
آنکه با موکب او قافلهها دل برود در رکابش دل دیوانه و عاقل برود وز جمالش غم جان خارج و داخل برود (گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود آن چنان جاى گرفتهست که مشکل برود) گر برم ز آتش دل بر مه و خورشید شعاع مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع روز میدان وداع است نه ایوان سماع (دلى از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن لحظه که محمل برود) نظرآسا چو پىِ قافله پو مىگیرم تا ز دلجو نشود دیده گلو مىگیرم ور کند چشمه به مژگان سر جو مىگیرم (اشک حسرت به سر انگشت فرو مىگیرم که اگر راه دهم،قافله در گل برود) از نظر مىرودم چهر دلاراى حبیب کى بپاید ز پىاش پاى دل از پند ادیب عقل و سر مىبرود در قدمش دست و رکیب (عجب است ار نرود قاعده صبر و شکیب پیش هر دیده که آن شکل و شمایل برود) فاصله کورى و دیدم به نظر یک سر موست نکنم فرق که این دیده من یا لب جوست شاید ار پى نبرم کاین سر من و آن ره اوست (ره ندیدم،چو برفت از نظرم صورت دوست همچو چشمى که چراغش ز مقابل برود) صحتش درد،اگر فاطمه بیمار تو نیست راحتش رنج،دل ار خسته و افکار تو نیست اى تو جان همه!تنها دل و جان زار تو نیست (کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود)
بارها خون دل از شش جهتم راه ببست جوش عمان نظر سیل به قلزم پیوست لیک خود پارهاى از تخته نیارست گسست (موج این بار چنان کشتى طاقت بشکست که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود) سوى کویم مکش از یار سفر کرده هجر خانه گور بود منزل دلمرده هجر راحت وصل بود مرگ به افسرده هجر (قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر خسته آسوده بخسبد چو به منزل برود) ز آتش عشق خود اندر تب و تابم مىکشت یا خیال لبش از دیده در آبم مىکشت گر به رحمت به مثل یا به عذابم مىکشت (لطف بود آنکه به شمشیر عتابم مىکشت قتل صاحبنظر آن است که قاتل برود!) دولت وصل تو را طالب غیبیم و شهود همه را در ره سودات زیان مایه سود والى ار مهر نورزد چه ورا حاصل بود؟ (سعدى ار عشق نبازد چه کند ملک وجود؟ حیف باشد که همه عمر به باطل برود) 1
پی نوشت
- ↑ دویست سخنور،ص 491 و 492.
- ↑ پوستین آهوى سفید.
- ↑ همان،ص 37.
- ↑ از صبا تا نیما،ج 1،ص 117.
- ↑ نقد ادبى،ج 2،ص 639.
- ↑ مجموعه آثار یغماى جندقى،جلد اول،ص 273 و 274.
- ↑ شتر تندرو،و در اینجا مجازا به معناى مرکب عنان گسیخته.
- ↑ همان،ص 274 و 275.
- ↑ همان،ص 300 و 301.
- ↑ همان،ص 321 و 322.
- ↑ امید است.
- ↑ همان.ص 348 و 349.
منابع
- محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص275-283.