عابس‌ بن ‌ابی‌ شبیب‌ شاکری‌: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «عابس‌ بن ‌ابی‌شبیب بن شاکر بن ربیعه بن مالک بن صعب بن معاویه بن کثیر بن مالک...» ایجاد کرد)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۸۶: خط ۸۶:
==پی نوشت==
==پی نوشت==
[[رده: تاریخ]]
[[رده: تاریخ]]
[[رده: شهدای کربلا]]
[[رده: شهیدان کربلا]]
[[رده: شهدای صبح عاشورا]]
[[رده: شهدای صبح عاشورا]]

نسخهٔ ‏۱۳ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۳:۰۷

عابس‌ بن ‌ابی‌شبیب بن شاکر بن ربیعه بن مالک بن صعب بن معاویه بن کثیر بن مالک بن جشم بن حاشد همدانی‌ شاکری. [۱] نام پدر او در برخی منابع شبیب آمده است [۲] که خویی آنرا صحیح دانسته است. [۳] نسب او به قبیله بنوشاکر تیره‌ای از قبیله همدان از اعراب قحطانی می‌رسد و به همین سبب به شاکری مشهور است. [۴] قبیله بنوشاکر از یاران امیرالمؤمنین علی (ع) بودند و در جنگ صفین او را یاری رساندند. به همین سبب حضرت آنان را با اوصافی نیکو ستوده و درباره آنان فرموده است: ” لَو تَمَّت عِدَّتُهُم اَلفاً لَعُبِدَ اللهُ حَقَّ عِبادَتِهِ“ اگر بنی‌شاکر هزار نفر بودند، خداوند به درستی و حقیقتاً عبادت می‌شد. [۵] هم ‌چنین در اشعاری که در مدح آنان سرود، چنین فرمود: [۶]


من این قوم را فراخواندم و گروهی زبده از شهسواران همدان که دور از فرومایگی هستند، دعوتم را لبیک گفتند. شهسوارانی همدانی از بنی‌شاکر و بنی‌شبام [۷] که به‌گاه پیکار گوشه‌گیر و تن‌آسای نیستند. چون آتش جنگ بین اقوام برافروزد با هر نیزه و تیغ آبدیده بران به پیکار آیند. بنی‌همدان را اخلاقی والا و دینی است که بدان آراسته‌اند و چون به نبرد آیند، تند و با مهابت و دشمن شکارند.


گفته شده عابس در صفین حضور داشت و پیشانی‌اش شکافی برداشت.


عابس از شخصیت‌های بارز شیعه، مدیر، ارجمند، شجاع، سخنور، زاهد و شب‌زنده‌دار بود. او از مردان پاک‌باز، خالص و قهرمانی شورانگیز و از بزرگ‌ترین انقلابیون محسوب می‌شد. [۸] او هم‌چنین از متقدمین شیعه، حافظ، حامل و راوی حدیث بود. شیعیان به خانه‌اش می‌آمدند و از او کسب حدیث و علم می‌کردند.


پس از مرگ معاویه به سال 60 هجری، عابس از جمله کسانی بود که برای بیعت با مسلم بن عقیل، نماینده امام حسین (ع) در خانه مختار بن ابی‌عبیده ثقفی در کوفه گرد آمدند. او در این مجلس به‌پا خاست و در سخنانی حمایت کامل خویش را از امام اعلام کرد. او گفت: ”من از دل‌های این مردم خبری ندارم و از جانب آنان وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا سوگند من از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام، سخن می‌گویم. وقتی دعوت کنید، می‌پذیرم. همراه شما با دشمنانتان می‌جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خدا روم و از این کار جز رضا و خشنودی خدا چیزی نمی‌خواهم.“ [۹]


از سخنان عابس چنین برمی‌آید که او چندان به بیعت مردم کوفه اطمینان نداشته است. اما خود شخصی بااراده و همسو با جهت انقلاب بوده است. [۱۰] این سخنان موجب شد حبیب بن مظاهر و سعید بن عبدالله نیز به‌پا خیزند و همراهی خویش را با امام حسین (ع) اعلان کنند و بگویند که ما نیز روشی مانند روش این مرد داریم. حبیب گفت: ای عابس! خدا تو را رحمت کند. همانا آن‌چه که در دل داشتی به مختصر قولی ادا کردی. قسم به خداوندی که نیست جز او خداوندی به حق، من نیز مثل عابس و بر همان عزم هستم. [۱۱]


پس از بیعت مردم کوفه، مسلم نامه‌ای به امام نوشت و از آمادگی مردم کوفه خبر داد و آن را به عابس سپرد تا به امام برساند. [۱۲] این حادثه پیش از دگرگونی و تغییر موضع اهالی کوفه اتفاق افتاد. [۱۳]


عابس به همراه شوذب کوفه را ترک و در مکه خدمت امام رسید و نامه را تحویل داد. آن‌دو به کاروان امام حسین (ع) پیوستند و از ملتزمین رکاب آن حضرت تا کربلا بودند.


در روز عاشورا و به هنگام آغاز جنگ او از پیشتازان جنگ بود. بنا به قولی نماز ظهر عاشورا را با امام خواند [۱۴] و پس از شهادت دو جوان جابری، [۱۵] ابتدا شوذب به اذن امام به میدان رفت. عابس به او گفت: ” امروز روزی‌ است‌ که‌ باید برای‌ سعادت‌ خویش‌ با هرچه‌ در توان‌ داریم‌، تلاش‌کنیم‌ زیرا بعد از امروز حساب‌ است‌ و عمل‌ به‌ کار نیاید.“ شوذب جنگید تا شهید شد. [۱۶] پس از آن عابس‌ که مردی‌ شجاع و دلیر‌ و خطیبی‌ توانا و عابدی‌ پر تلاش ‌بود، خطاب به امام حسین (ع) گفت‌: ” یا ابا عبدالله! به‌ خدا سوگند روی‌ زمین‌ چه‌ در نزدیک‌ و یا دور کسی ‌عزیزتر و محبوب‌تر از تو نزد من‌ نیست‌. اگر من‌ چیزی‌ عزیزتر از جانم‌ داشتم‌ که‌ فدایت‌ کنم‌ و کشته‌ شدن‌ را از تو دفع‌ کنم‌، هر آینه‌ تقدیم‌ می‌کردم‌. سلام‌ بر تو ای‌ اباعبدالله! من‌ گواهی‌ می‌دهم‌ که‌ بر راه‌ شما و پدر شما استوارم‌ و به ‌راه‌ راست‌ هدایت‌ می‌یابم‌.“ [۱۷] او پس‌ از کسب اجازه از امام و وداع‌ با آن حضرت به‌ جانب‌ میدان‌ شتافت‌ و هماورد طلبید. [۱۸] عابس همین‌طور که‌ به‌ سپاه‌ سی‌ هزار نفری‌ دشمن‌ و شمشیرهای‌ آخته‌ آنان‌ نگاه‌ می‌کرد، نگاهش‌ مثل‌ نگاه‌ انسان‌ به‌ دیوار بود و برق‌ شمشیر دشمن‌ کوچک‌ترین ‌تأثیری‌ در روح‌ پرصلابت‌ او نداشت‌. از آن‌جا که او جنگجویی دلیر بود، لشکریان عمر بن سعد از مبارزه رودررو با او پروا داشتند. رُبَیع بن تمیم همدانی گوید: من دلیری عابس را در جنگ‌ها‌ دیده بودم از این‌رو فریاد زدم این شیر شیران، فرزند بوشبیب است. تنهایی به او نزدیک نشوید. به‌ دستور عمر بن‌ سعد، از هر سوی او را سنگ‌باران‌ کردند. عابس که چنین دید، زره و کلاه‌خود را بر زمین افکند و به سوی آنان یورش برد و به تنهایی دویست تن را دنبال نمود. کوفیان نیز با ازدحام و یورش او را کشتند و سرش را از بدن جدا کردند. [۱۹] جمعی از آنان ادعای قتل او را کردند. عمر بن سعد گفت: او را یک سرنیزه نکشته است.‌ [۲۰] عمل عابس در میدان، از عزم ‌راسخ‌ و روح‌ پرعظمت‌ او حکایت‌ می‌کرد که‌ در درستی‌ راه‌ خود ذره‌ای‌ تردید نداشت‌. عابس‌ لحظه‌ مقابله‌ با دشمن‌ را، لحظه‌ پیروزی‌ خود می‌دانست‌ و این‌گونه‌ واله‌ و شیدا در راه‌ محبوب‌ و نیل‌ به‌ هدف‌ نهایی‌ سر از پا نمی‌شناخت‌.


امام حسین (ع) پیکر بی سر او را به خیمه شهدا منتقل کرد که بعداً افرادی از قبیله بنی‌اسد آنان را به خاک سپردند. اکنون آرامگاهش در قسمت پایین پای امام در قسمت جنوب شرقی حرم مطهر قرار دارد. [۲۱]


شیوه حضور عابس در میدان جنگ و نحوه شهادت او دستمایه شاعران شده که اشعاری سروده‌اند و گاهی از زاویه دید عرفانی آنرا ترسیم نموده‌اند: [۲۲]


چون‌ که‌ عابس‌ گرمی‌ هنگامه‌ دید
گفت با خود مرد باید بود مرد
چون به جانش آفتاب عشق تافت
دست شوقش دامن ساقی گرفت
گفت‌ خواهم‌ در رهت‌ قربان‌ شدن
خواهم اینک در دل آتش شدن
رفت‌ عریان‌ سوی‌ میدان‌ بی‌شکیب
شوق‌ او از کف‌ عنان‌ من‌ ربود
دست اگر از خویش افشانی خوش است
خون‌ غیرت‌ در رگ‌ جانش‌ دوید
خوش بود از مرد استقبال درد
در حریم باده‌خواران، بار یافت
وز کفش جام هوالباقی گرفت
ترک‌ هستی‌ گفتن‌ و عریان‌ شدن‌
چون طلای ناب پاک از غش شدن
کاین‌ منم‌ من‌ عابس‌ بن‌ بوشبیب‌
و آن‌ زره‌ انداختن‌ از من‌ نبود
جامه بیرون کن که عریانی خوش است


ارباب مقاتل و کتب سیر با عظمت از او یاد کرده‌اند: شیخ محمد سماوی از او چنین نام برده: ”مِن رِجالِ الشِّیعَةِ کانَ رِئیساً شُجاعاً خَطیباً ناسِکاً مُتِهَجِّداً وَ کانَ مِن اَعظَمِ النَّوارِ اِخلاصاً وَ حَماساً . . . “‌ [۲۳]


شیخ طوسی، [۲۴] تفرشی، [۲۵] اردبیلی [۲۶] و خویی [۲۷] نام عابس و غلامش شَوذَب را در شمار اصحاب امام حسین (ع) آورده‌اند.


در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه به عابس و غلامش شوذب سلام داده شده است: ”السَّلامُ عَلَی عابِسِ بنِ اَبی شَبیبٍ الشّاکِرِی السَّلامُ عَلَی شَوذَبٍ مَولَی شاکِرٍ“ [۲۸]


منبع

مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، ص 367-371.

پی نوشت

  1. ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص126.
  2. المزار الکبیر، ص495؛ ابن‌طاووس، ج3، ص345،79.
  3. معجم رجال الحدیث، ج9، ص177.
  4. انصار الحسین (ع)، ص106.
  5. وقعة الصفین، ص374.
  6. همان، ص375.
  7. بنی‌شاکر و بنی‌شبام دو تیره از قببله همدان بودند. ر.ک : الاشتقاق، ص257،250.
  8. انصار الحسین (ع)، ص106.
  9. تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص34؛ اعیان الشیعه، ج4، ص554.
  10. انصار الحسین (ع)، ص106.
  11. تاریخ طبری، ج5، ص355؛ الفتوح، ج5، ص34؛ اعیان الشیعه، ج4، ص554.
  12. تاریخ طبری، ج5، ص375؛ الفتوح، ج5، ص34؛ ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص126؛ شهداء اهل البیت (ع)، ص15.
  13. تاریخ طبری، ج5، ص375؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2.
  14. ارشاد، ج2، ص105.
  15. تاریخ طبری، ج5، ص443.
  16. تاریخ طبری، ج5، ص443؛ ارشاد، ج2، ص105.
  17. انساب الاشراف، ج3، ص496؛ تاریخ طبری، ج5، ص444.
  18. وقعة الطف، ص153؛ انساب الاشراف، ج3، ص404؛ تاریخ طبری، ج5، ص444؛ ارشاد، ج2، ص106.
  19. تاریخ طبری، ج5، ص444؛ ارشاد، ج2، ص106؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص73.
  20. تاریخ طبری، ج5، ص444؛ البدایه و النهایه، ج8، ص200؛ الکنی و الالقاب، ج1، ص196.
  21. ارشاد، ج2، ص114.
  22. دانشنامه شعر عاشورایی، ج2، ص1383. شعر از محمدعلی مجاهدی.
  23. ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص126؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج4، ص305.
  24. رجال طوسی، ص101-103.
  25. نقد الرجال، ج3، ص5.
  26. جامع الرواة، ج1، ص425.
  27. معجم رجال الحدیث، ج10، ص193.
  28. المزار الکبیر، ص495؛ ابن‌طاووس، ج3، ص79، 345-346؛ المزار، ص152؛ العوالم الامام الحسین (ع) ص340؛ شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور، ج1، ص249؛ معجم رجال الحدیث، ج10، ص193.