وقار شیرازی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جزبدون خلاصۀ ویرایش
(تغییرمسیر به وقار شیرازى)
برچسب: تغییر مسیر جدید
 
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
میرزا احمد فرزند میرزا کوچک وصال شیرازی در سال 1233 ه. ق. متولّد شد. در ابتدا به تحصیل مقدمات علوم ادبی در نزد پدر و دانشمندان زمان پرداخت. در ادب و شعر صاحب نام بود و همچون پدرش به کتابت و خوشنویسی اهتمام داشته و در خطّ نسخ نیز بعد از پدر، نامور و پیشوای ارباب این فن گردید. هم چنین از فقه و اصول و حکمت بهره داشته و رسالاتی به نظم و نثر در موضوعات مختلف نگاشته و قرآن مجید و برخی کتب مشهور را به خط نسخ کتابت کرده است.
#تغییر_مسیر [[وقار شیرازى]]
 
میرزا احمد بعد از فوت پدر که در سال 1262 هجری روی داد، سه یا چهار سال در وطن مألوف مرجع احباب و اصحاب بود، سپس با برادر کوچکترش میرزا محمود طبیب متخلّص به «حکیم» راهی سفر هندوستان گردید و یک سال در بندر بمبئی اقامت کرد. در آن اوقات به نگارش مثنوی مولوی پرداخت که در همان دیار طبع شد و در دسترس دوستداران مثنوی قرار گرفت. دیگر بار بر حسب دعوت حکمران فارس به وطن برگشت و در سال 1274 هجری به دربار ناصر الدّین شاه قاجار در تهران راه یافت و مورد تشویق قرار گرفت و پس از آن به دیار فارس مراجعت نمود.
 
وقار در سال 1298 قمری دیده از جهان بربست. رضا قلی خان هدایت صاحب کتاب «مجمع الفصحاء» می‌نویسد: «در خط، ربط، نظم، نثر و در زبان پارسی و عربی صاحب پایه‌ای بلند بود».<ref>مجمع الفصحاء؛ ج 6، ص 1132.</ref>
از آثار اوست: «انجمن دانش» (به سبک گلستان سعدی)، «روزمه خسروان پارسی» (تاریخ ملوک عجم)، «منظومه‌ی بهرام و بهروز» بر وزن خسرو و شیرین نظامی. <ref> گلشن وصال مقدمه با تلخیص؛ ص 127- 135.</ref>
 
 
اینک نمونه‌هایی از مراثی مرحوم وقار در مصیبت حسین بن علی (ع) را می‌آوریم:
 
 
{{شعر}}
'''1'''
 
 
{{ب| ای دل بنال زار که هنگام ماتم است‌|وز دیده اشک بار که ماه محرّم است }}
 
{{ب| هر جا که بنگری، همه اوضاع اندُه است‌|هر سو که بگذری، همه اسباب ماتم است }}
 
{{ب| از سینه بر سپهر، خروش پیاپی است‌|وز دیده بر کنار، سرشک دمادم است }}
 
{{ب| این خود چه ماجراست که از گفتگوی آن‌|یک شهر در مصیبت و یک مُلک در غم است؟ }}
 
{{ب| این خود چه انده است که اجر جزیل او|در کیش گبر و مسلِم و ترسا، مسلَم است؟ }}
 
{{ب| گویند جای غم نبود خلد و زین عزا|یک دل گمان مدار که در خلد خرم است }}
 
{{ب| در این عزا ز اشک پیاپی مکن دریغ‌|کز دیده جای اشک اگر خون رود کم است }}
 
{{ب| آدم در اندُه است در این ماه و ناگزیر|در اندُه است هر که ز اولاد آدم است }}
 
{{ب| عالم اگر بود به تزلزل، بعید نیست‌|کاین خود عزای مایه‌ی ایجاد عالم است }}
 
{{ب| شد کشته آن که حجّت حق بد به روزگار|کاوضاع روزگار پریشان و درهم است }}
 
{{ب| سالار نشأتین و ضیابخش نیّرین‌|سبط رسول و مظهر اسرار حق، حسین }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''2'''
 
 
{{ب| آن خضرِ رهنمای بیابان کربلا|و آن نوحِ غرقه گشته‌ی طوفان کربلا }}
 
{{ب| مالک رقاب امّت و سالار اهل بیت‌|فرمانروای یثرب و سلطان کربلا }}
 
{{ب| شاهی که غیر لَخت دل و پاره‌ی جگر|نامد نصیب او به سرخوان کربلا }}
 
{{ب| حقّا که کس به دشمن ناحق نکرده است‌|ظلمی که رفت بر سر مهمان کربلا }}
 
{{ب| دردا که دیو شد به سرِ خوان زرنگار|عریان به خاک جسم سلیمان کربلا }}
 
{{ب| از زخمهای پیکر زارش ز تیر و تیغ‌|بس گل که شد شکفته به بستان کربلا }}
 
{{ب| آن جسم ناز پرور دامان فاطمه‌|افتاد خوار و زار به دامان کربلا }}
 
{{ب| موج فرات سر زده تا اوج آسمان‌|لب تشنه کاروان بیابان کربلا }}
 
{{ب| این ظلم در زمین شد و طالع شود هنوز|خورشید شرمناک بر ایوان کربلا }}
 
{{ب| آن دم خزان به باغ نبی دستبرد یافت‌|کز پا فتاد سروِ خرامان کربلا }}
 
{{ب| بر خاک چون تپان تن او چون سپند شد|دود فغان ز مجمر دلها بلند شد }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''3'''
 
 
{{ب| آنان که گام در ره مهر و ولا زدند|اول قدم به عرصه‌ی رنج و بلا زدند }}
 
{{ب| دادند چون ندای «أَ لَسْتُ» اهل خاک را|بر میهمانسرای محبّت صلا زدند }}
 
{{ب| گفتند قرب حق به بلا ممکن است و بس‌|زان سو صلا زدند و از این سو «بَلی» زدند }}
 
{{ب| مردانه، نی به فکر سر و نی به یاد جان‌|لبیکِ این ندا همگی بر ملا زدند }}
 
{{ب| کردند ترک جان و سر و ملک و خان و مان‌|و انگه قدم به معرکه‌ی ابتلا زدند }}
 
{{ب| یزدان به قدر مهر و ولاشان بلا فزود|تا سنجد آنچه لاف ز بهر ولا زدند }}
 
{{ب| کردند امتحان و پس آنگاه تاج قرب‌|بر فرق هر که داشت دلی مبتلا زدند }}
 
{{ب| زین خاکدان چو رشته‌ی الفت گسیختند|بر فرق چرخ، خرگه مجد و علا زدند }}
 
{{ب| گفتند در بلاد بلا خسروی سزاست‌|این سکّه را به نام شه کربلا زدند }}
 
{{ب| شاهی که بود چرخ شرف را چو آفتاب‌|وز شرمش آفتاب فلک رفت در حجاب }}
{{پایان شعر}}
 
{{شعر}}
'''4'''
 
 
{{ب| ای چرخ، سالهاست که بیداد کرده‌ای‌|امروز این طریقه نه بنیاد کرده‌ای }}
 
{{ب| نشنیده‌ام دلی که ز اندُه نخسته‌ای‌|یا خاطری که یک نفس شاد کرده‌ای }}
 
{{ب| لیک از هزار دل که ببستی به بند غم‌|یکبار هم دلی ز غم آزاد کرده‌ای }}
 
{{ب| سالی شکسته بالی اگر برده‌ای ز یاد|باری همش ز مهر و وفا یاد کرده‌ای }}
 
{{ب| اما به دشت ماریه با عترت رسول‌|ظلمی که شرح آن نتوان داد، کرده‌ای  }}
 
{{ب| ویران نموده خانه‌ی ایمان و هر کجا|کز کفر بوده خانه‌ای، آباد کرده‌ای }}
 
{{ب| سیراب، کام خشک حسین را به کربلا|گر کرده‌ای، ز چشمه‌ی فولاد کرده‌ای }}
 
{{ب| ور غازه <ref>غازه: گلگونه، بزک، سرخاب.</ref> کرده‌ای به رخ نو عروس او|از خون حلق قاسم داماد کرده‌ای }}
 
{{ب| در عیش او سرود بشارت زدی و زان‌|آفاق پر ز شیون و فریاد کرده‌ای }}
 
{{ب| برداشتی ز خاک سر ناز پرورش‌|اما ز نوک نیزه‌ی بیداد کرده‌ای }}
 
{{ب| آل رسول رخ چو به محشر در آورند|بس داوری که از تو به داور برآورند }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''5'''
 
 
{{ب| آه از دمی که آل نبی لب به هم زنند|گریان و دادخواه، به محشر قدم زنند }}
 
{{ب| آه از دمی که فوج شهیدان کربلا|با جسم چاک‌چاک به محشر علم زنند }}
 
{{ب| آه از دمی که خیل اسیران راه شام‌|در پیش عرش، داد ز اهل ستم زنند }}
 
{{ب| آه از دمی که کرده‌ی امّت کنند شرح‌|وین فعلهای زشت، ملایک رقم زنند }}
 
{{ب| امت نگر که چون ز پس رحلت نبی‌|با هم شوند و دین نبی را به هم زنند }}
 
{{ب| امت نگر که نام شیاطین انس را|آرند و گه به خطبه و گه بر درم زنند }}
 
{{ب| نفرین بر آن گروه که در یاری لئام‌|کوشند و تیغ بر رخ اهل کرم زنند }}
 
{{ب| اسلام بین که طوف حرم می‌کنند و تیغ‌|بر صاحب مقام و به رکن و حرم زنند }}
 
{{ب| هم خود مگر شفاعت امت کنند باز|کاین قوم روسیه نتوانند دم زنند }}
 
{{ب| هم خود مگر که دست خدایند و کلک صنع‌|بر کرده‌های امت ناکس قلم زنند }}
 
{{ب| ترسم که چون عتاب کند سیّد جلیل‌|بر کاینات خشم کند بهر این قتیل  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''6'''
 
 
{{ب| کاش آن زمان که جسم وی از زین نگون شدی‌|مهر فلک ز اوج فلک واژگون شدی }}
 
{{ب| کاش آن زمان که تشنه لب آن خسته داد جان‌|چون قبطیان بر اهل زمین آب خون شدی }}
 
{{ب| کاش آن زمان که خیمه‌ی او بی‌ستون فتاد|نُه خیمه‌ی سپهر برین بی‌ستون شدی }}
 
{{ب| کاش آن زمان که شد به فلک آهِ اهل بیت‌|روی جهان ز خشم خدا قیرگون شدی }}
 
{{ب| کاش آن زمان که از حرکت ماند رخش او|این توسن کبود فلک بی‌سکون شدی }}
 
{{ب| کاش آن زمان که دشمن او شد عنان گسل‌|از کف عنان هستی مردم برون شدی }}
 
{{ب| در حیرتم که کیفر این فعل شوم را|گر حلم حق درنگ نمی‌کرد، چون شدی }}
 
{{ب| گر رحمت خدا نه به خشمش سبق گرفت‌|عالم تلف ز شومی آن قوم دون شدی }}
 
{{ب| گر حجت خدای نبودی میان خلق‌|روزی هزار بار جهان سرنگون شدی  }}
 
{{ب| اعداش را چو در صف محشر در آورند|ترسم خروش از صف محشر برآورند  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''7'''
 
 
{{ب| چون پشت او ز پشته‌ی زین بر زمین رسید|از مرتبت زمین به سپهر برین رسید }}
 
{{ب| آه و فغان خلقِ زمین ز آسمان گذشت‌|تا پشت آسمانِ شرف بر زمین رسید }}
 
{{ب| چون هیچ کس نداشت به بالین او حضور|از بارگاه قدس، رسول امین رسید }}
 
{{ب| روز جهان سیاه شد آن دم که بر سرش‌|آمد سنان به طعنه و شمر لعین رسید }}
 
{{ب| تیرش به دلنوازی و تیغش به سرکشی‌|آن از یسار آمد و این از یمین رسید }}
 
{{ب| هم دین تباه گشت و هم اسلام بی‌پناه‌|زان ضربتی که بر گلوی شاه دین رسید }}
 
{{ب| مهر و مه و زمین و زمان گشت خون فشان‌|آن دم که خون ناحق او بر زمین رسید }}
 
{{ب| کرّوبیان تمام فتادند در گمان‌|کآثار حشر و واقعه‌ی واپسین رسید }}
 
{{ب| اجرام منکسف شد و اجسام مضطرب‌|بر حجّت خدای چو ظلمی چنین رسید }}
 
{{ب| لرزید عرش و کرسی و آثار انقلاب‌|تا قرب بارگاه جهان‌آفرین رسید }}
 
{{ب| جز ذات ذو الجلال که ایمن شد از زوال‌|عالم تمام مضطرب آمد از این ملال }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''8'''
 
 
{{ب| چون رفت بر سنان، سر آن شاه نامدار|وجه خدا ز نوک سنان گشت آشکار }}
 
{{ب| گفتی که بود رمح سنان از درخت طور|کز وی مدام بود عیان نور کردگار }}
 
{{ب| مسلم گمان نمود که احمد رود به عرش‌|ترسا خیال کرد که عیسی بود به دار }}
 
{{ب| از هم بریخت مایه‌ی ترکیب آب و خاک‌|از کار ماند واسطه‌ی عقد هفت و چار }}
 
{{ب| هم کاخ بی‌ثبات زمین گشت بی‌سکون‌|هم چرخ کج مدار فلک ماند از مدار }}
 
{{ب| هم تازه خون ناب بجوشید از زمین‌|هم تیره آفتاب برآمد ز کوهسار }}
 
{{ب| آن خیمه‌ای که صاحب او بود جبرئیل‌|شد مشتعل ز کید شیاطین نابکار }}
 
{{ب| چون چرخ پر ستاره عیان گشت در نظر|آن خرگه رفیع ز آمد شدِ شرار }}
 
{{ب| اطفال نازپرور و نسوان محترم‌|گشتند بی‌جهاز به جمّازه‌ها سوار }}
 
{{ب| گفتی که عرصه‌ی عرفاتست کربلا|احرامیان برهنه، قطار از پی قطار }}
 
{{ب| آن محرمان نموده به بر جامه‌ی سیاه‌|تا جانب منی شده یعنی به قتلگاه }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''9'''
 
 
{{ب| چون راه بی‌کسان به سر کشتگان فتاد|از نو خروش و غلغله در «کن فکان» فتاد }}
 
{{ب| زان جسمهای چاک، اسیران زار را|ناگه نظر به باغ گل و ارغوان فتاد  }}
 
{{ب| یک فوج عندلیب خوش آهنگ را گذر|نالان و نکته سنج در آن گلستان فتاد }}
 
{{ب| یکباره ریختند ز مرکب به روی خاک‌|چون برگ کز درخت ز باد خزان فتاد }}
 
{{ب| هر سو فتاد از شتری سوخته دلی‌|همچون شهاب سوخته کز آسمان فتاد }}
 
{{ب| هر خسته‌ای گرفت تن کشته‌ای به بر|چندان بخواند قصه‌ی خود کز زبان فتاد }}
 
{{ب| آن یک به پیکر پسر نوجوان گریست‌|وین یک به کشته‌ی پدر مهربان فتاد }}
 
{{ب| زینب چو تشنه‌ای که نماید سراغ آب‌|در جستجوی پیکر شاه زمان فتاد }}
 
{{ب| چون پاره‌پاره دید به خون پیکر حسین‌|از عقل و هوش رفت وز تاب و توان فتاد }}
 
{{ب| او را کشید در بر و زد آه و شد ز هوش‌|آمد به هوش و باز به آه و فغان فتاد }}
 
{{ب| لختی به او سرود چو حال دل ملول‌|با جدّ خویش شکوه‌کنان گفت کای رسول:  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''10'''
 
 
{{ب| «این کشته‌ی نهان شده در خون، حسین توست‌|وین جسم چاکِ ناشده مدفون، حسین توست }}
 
{{ب| این تشنه‌ی فرات که شد تشنه لب شهید|وز دیده راند دجله و جیحون، حسین توست }}
 
{{ب| این مردمان دیده که مانند طفل اشک‌|آغشته گشته یکسره در خون، حسین توست }}
 
{{ب| این خسته‌ای که بر تنش از تیر، بال و پر|همچون فرشته آمده بیرون، حسین توست }}
 
{{ب| این آسمان مجد که از سوز تشنگی‌|دود دلش گذشته ز گردون، حسین توست }}
 
{{ب| این رهنمای با دل و دانش که عقل پیر|اندر مصیبتش شده مجنون، حسین توست }}
 
{{ب| این بی‌کس غریب که تنها جهاد کرد|با جیش اندک و غم افزون، حسین توست }}
 
{{ب| این شاه بی‌سپاه که با لشکر دعا|هر شب به چرخ برد شبیخون، حسین توست }}
 
{{ب| زینسان ز پا فتاده در این آفتاب گرم‌|این سرو نازپرور موزون، حسین توست }}
 
{{ب| بی‌قیمت اوفتاده چو این خاک تیره رنگ‌|این تابناک گوهر مکنون، حسین توست» }}
 
{{ب| چندی چو با رسول سئوال و جواب کرد|رو در بقیع کرد و به مادر خطاب کرد:  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''11'''
 
 
{{ب| «کای مادر، اضطراب دل زار ما ببین‌|اولاد خود اسیر گروه دغا ببین }}
 
{{ب| چو چشم خویش سینه‌ی پر خون ما نگر|چون موی خویش حال دل زار ما ببین }}
 
{{ب| هر سو دلی ز فرقت یاری زبون نگر|هر جا سری ز پیکر پاکی جدا ببین }}
 
{{ب| بگشای چشم و تازه نهالان خویش را|بر خاکِ رهگذار سموم بلا ببین }}
 
{{ب| آن گوهری که چون صدفش پروریده‌ای‌|بی‌آب مانده از ستم اشقیا ببین }}
 
{{ب| این خستگان بی‌کس و بی‌خان و مان نگر|وان کشتگان بی‌سر و بی‌خونبها ببین }}
 
{{ب| از خنجر و طپانچه بنین و بنات را|نیلی عذار بنگر و گلگون قبا ببین  }}
 
{{ب| اطفال نازپرور دامان خویش را|لب تشنه و شکسته دل و بینوا ببین }}
 
{{ب| برخیز ای شفیعه‌ی محشر، نگشته حشر|اوضاع حشر را به صف کربلا ببین }}
 
{{ب| از ظلم و کینه فلک کج نهاد، داد|از حق، هزار لعن به پور زیاد باد  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''12'''
 
 
{{ب| خاموش کن «وقار» که دلها کباب شد|سیل سرشک سر زد و عالم خراب شد }}
 
{{ب| خاموش کن «وقار» کز این قول هولناک‌|زهرا ز تاب رفت و پیمبر ز تاب شد }}
 
{{ب| وصف سرش به رمح و سنان بیش از این مگوی‌|کز شرم، آفتاب فلک در حجاب شد }}
 
{{ب| از انقلاب و ولوله‌ی کربلا مگوی‌|کافاق پر ز ولوله و انقلاب شد }}
 
{{ب| احوال این قیامت کبری مگو، کز او|بر پا غریو محشر و هول حساب شد }}
 
{{ب| تا دل شنید قصه‌ی بی‌یاری حسین‌|از اضطراب خون شد و از غصّه آب شد }}
 
{{ب| از حال تشنگان چه شماری کز این سخن‌|ماء معین به کام جهان زهر آب شد }}
 
{{ب| هر نوجوان به قصه‌ی اکبر چو گوش داد|افسرد و ناامید ز عهد شباب شد }}
 
{{ب| خاموش کن «وقار» که در ماتم حسین (ع)|قائل شکسته دل شد و سامع کباب شد }}
 
{{ب| یا رب، «وقار» فکر دم واپسین نکرد|کاری که دستگیر شود، غیر از این نکرد <ref>مراثی وصال؛ ص 192- 203.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''قسمتی از ترکیب‌بند در مرثیه:'''
 
 
{{ب| باز برآمد هلال ماه محرّم‌|دوره‌ی اندوه رسید و نوبت ماتم }}
 
{{ب| زلزله افتاد در قوائم گردون‌|ولوله افتاد در سلاله‌ی آدم }}
 
{{ب| شد ز زمین بر فلک خروش پیاپی‌|شد ز فلک بر زمین سرشک دمادم }}
 
{{ب| رشته هستی ز هم گسیخت که آمد|محور گردون جدا ز مرکز عالم }}
 
{{ب| نیل چو خون شد به چشم موسی عمران‌|روز چو شب شد به چشم عیسی مریم }}
 
{{ب| چار فرشته <ref>چار فرشته: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل.</ref> اند هولناک و عجیب نیست‌|گر متزلزل شده است عرش معظّم }}
 
{{ب| غم نبود در بهشت و بهر پیمبر|در غم و درداند انبیاء مکرّم }}
 
{{ب| عقل در اندیشه شد به کار طبیعت‌|دهر عزا خانه شد ز ماه محرّم }}
 
{{ب| سبط پیمبر در اندوه است همانا|قصّه مسلم محقّق است و مسلّم }}
 
{{ب| نوسفران حجاز رو به عراقند|فال بد است این و مستعد فراق‌اند }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| شد به ره کوفه کاروان حجازی|تا که حقیقت شود رسوم مجازی }}
 
{{ب| هم ز وطن رخت بسته هم ز جهان چشم‌|یکّه سواران یثربی و حجازی }}
 
{{ب| یکسره بازیچه دیده کار جهان را|با دل و با جان نموده یکسره بازی }}
 
{{ب| همره حق یک به یک ملازم و چاکر|در ره دین سر به سر مجاهد و غازی }}
 
{{ب| بر سرشان تیغ و محو جلوه‌ی معشوق‌|در رهشان مرگ و گرم معرکه‌سازی }}
 
{{ب| سر به دم تیغ و جانشان به کف دست‌|پیشرو جمله سبط خسرو تازی }}
 
{{ب| اهل عراق از نفاق در حقّ ایشان‌|کرده به غربت بسی غریب نوازی }}
 
{{ب| تا که گمان داشت روبهان به جسارت‌|بر سر شیران کنند دست درازی؟! }}
 
{{ب| یا که گمان کرد معجزات رُسُل را|سامریی رد کند به شعبده بازی؟ }}
 
{{ب| ذلّت دنیا به عزّ مرد دلیل است‌|هر که عزیز خدای گشت ذلیل است }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| شاه عرب چو ز مکّه بار فرو بست|دیده‌ی انصاف روزگار فرو بست }}
 
{{ب| هر که سفر کرده یار نو سفری داشت‌|چشم امید از وصال یار فرو بست }}
 
{{ب| هر که به ره دید داد وعده‌ی قتلش‌|شاه کمر سخت‌تر به کار فرو بست }}
 
{{ب| جامه‌ی احرام را ز تن به در آورد|اسلحه از بهر کارزار فرو بست }}
 
{{ب| دست به کین عالمی بر او بگشودند|چون نظر از غیر کردگار فرو بست }}
 
{{ب| قوّت باطل نگر که حقّ مبین را|راه گذشتن ز هر دیار فرو بست }}
 
{{ب| تاخت سوی کربلا و ساخت در آن جای‌|خصم بر آن شه ره گذار فرو بست }}
 
{{ب| نی ره تنها به آن جناب ببستند|بلکه بر آن تشنه، راه آب ببستند  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| ظلم و جفایی که شد ز کوفی و شامی|سوخت دل عالمی ز عارف و عامی }}
 
{{ب| آنچه ز صدر سلف نرفت ز بیداد|جمله به دور یزید یافت تمامی }}
 
{{ب| بس که شد بسته بابهای کرامت‌|بس که شد خسته روح‌های گرامی }}
 
{{ب| آن که حلال و حرام ازو شده پیدا|خون وی آمد حلال جمع حرامی }}
 
{{ب| گشت ز اشرار شام کشته به یک روز|آن همه اشراف ابطحی و تهامی }}
 
{{ب| نام کنیزی به دختری بنهادند|کز پدرش جبرئیل کرد غلامی }}
 
{{ب| شمر بر آن سینه جای کرد که آمد|مخزن اسرار وحی حق به تمامی }}
 
{{ب| پستی گردون نگر که خصم لعین یافت‌|با همه پستی چنان بلند مقامی }}
 
{{ب| خاک ره او طراز طرّه حوران‌|سینه‌ی او خاک زیر سمّ ستوران  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| شاه به دشت بلا براند چو باره|دید سپاهی برون ز حد شماره }}
 
{{ب| هر که به پیمان سست بود و دل سخت‌|عهد ارادت گسست و جُست کناره }}
 
{{ب| و آنکه بُد از خویش و از صحابه و یاران‌|صف زده گردش چو گِردِ ماه ستاره }}
 
{{ب| فرقه‌ی اصحاب را چو دید وفا کیش‌|داد به خلد و به وصل حور بشاره }}
 
{{ب| پس زبر ناقه شد چو مهر به گردون‌|کرد به حیرت به فوج خصم نظاره }}
 
{{ب| داد به سر کردگان قوم بسی پند|دعوت حق را دوباره کرد و سه باره }}
 
{{ب| از پدر و جدّ خویش خواند مناقب‌|بر شرف و قدر خویش کرد اشاره }}
 
{{ب| پند مگر دامنی بر آتششان بود|تند شدند از پیاده وز سواره }}
 
{{ب| وعظ نشد کارگر اگرچه اثر کرد|آن سخن دل شکاف در دل خاره }}
 
{{ب| کی سخن حق به گوش دیو کند راه؟|ختم بر او گشته قهر حق خَتَمَ اللّه <ref>ختم اللّه: اشاره به آیه شریفه «خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» سوره بقره، آیه 7.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| روی چو شه سوی کارزار برآورد|موعظه بنهاد و ذو الفقار برآورد }}
 
{{ب| بر سر گندآوران <ref>گندآوران: جنگجویان.</ref> حُسام <ref>حسام: شمشیر تیز.</ref> فرو کوفت‌|از دل سنگین دلان دمار برآورد }}
 
{{ب| حمله ز هر سو نمود بر صف اعدا|دود دل از اسب و از سوار برآورد }}
 
{{ب| بس که بُد از دست روزگار دلش خون‌|کیفر از ابناء روزگار برآورد }}
 
{{ب| همچو عقابی ز تیر چارپر از شوق‌|بال و پر از بهر عرش یار برآورد }}
 
{{ب| بر دل پاکش نشست ناوک تیری‌|وز عقب آن تیر آبدار برآورد }}
 
{{ب| پا چو کشید از رکاب گفتی از اندوه‌|عرش حق از گوش گوشوار برآورد }}
 
{{ب| گاه ز تاب عطش فغان شررناک‌|از دل مجروح داغدار برآورد }}
 
{{ب| گاه به پاس عیال بی‌سر و سامان‌|دیده ز هر سوی و هر کنار برآورد }}
 
{{ب| جای چو شد بر زمین ز گوشه‌ی زینش‌|برد خدای از زمین به عرش برینش  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| ای شه دین! ای که دین شد از تو قوی پشت|تشنه دهد جان، کسی که تشنه ترا کشت }}
 
{{ب| جور و جفایی که با تو رفت در اسلام‌|کافرم ارکس کند به ملّ زردشت }}
 
{{ب| جز پسر سعد که او به روی تو زد تیغ‌|کس نشنیدم که بر درفش زند مشت }}
 
{{ب| زخم تو یک سر به سینه بود و عجب نیست‌|ز آنکه نکردی به کارزار به کس پشت }}
 
{{ب| شد اگر انگشتری ز دست سلیمان‌|از تو هم انگشتری برفت و هم انگشت }}
 
{{ب| آمده طاووس عرش حضرت جبریل‌|چون که به خون تو پرّ و بال بیاغشت }}
 
{{ب| قصّه‌ی هر کس رود ز یاد و حدیثت‌|می‌نشنود تا به روز حشر فرامشت }}
 
{{ب| همسر کفر است هر که نیست تو را یار|دشمن حقّ است هر که اوست تو را دُشت <ref> دشت: بدخواه، دشمن.</ref> }}
 
{{ب| ای شه برتر ز انبیا همه نامت‌|باد ز یزدان بسی درود و سلامت }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| یک تن و چندین هزار زخم که دیده است؟|یک دل و چندین هزار غم که شنیده است؟ }}
 
{{ب| خصم گرفتم که سر ز خصم ببّرد|لیک سر کس که از قفا ببریده است؟ }}
 
{{ب| آنچه رسید از جفا به شاه شهیدان‌|خود به شهیدی چنین جفا نرسیده است }}
 
{{ب| و آنچه کشیده است خواهرش به اسیری‌|هیچ اسیری چنین جفا نکشیده است }}
 
{{ب| حجله‌ی عیشی ز آه تیر که کرده است؟|دست عروسی به خون خضاب که دیده است؟ }}
 
{{ب| از تن تبدار، طیلسان که ربوده است؟|بر سر بیمار از غضب که دویده است؟ }}
 
{{ب| ناوک پیکان آبدار به صد شوق‌|چون سر پستان کدام طفل مکیده است؟ }}
 
{{ب| از پی یک گوشوار از سر سختی‌|گوش پریزاده دختری که دریده است؟ }}
 
{{ب| بستری از خستگی ز خاک که کرده است؟|خاتمی از تشنگی به لب که مزیده است؟ }}
 
{{ب| مرکب بی‌راکب که در به در آمد؟|خیمه‌ی بی‌صاحب که شعله‌ور آمد؟  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| آه که کرد آسمان چه حیله‌گری‌ها|ساخت به آل نبی چه کینه‌وری‌ها }}
 
{{ب| آه که در قتل شیرزاده‌ی یزدان‌|کرد به کین روبهی چه حیله‌گری‌ها }}
 
{{ب| از حرم آنان که پا برون ننهادند|بس که کشیدند رنج دربدری‌ها }}
 
{{ب| خیمه‌گه شاه سوختند و نمودند|بی‌ادبی‌ها عیان و پرده‌دری‌ها }}
 
{{ب| امّت ناکس به راه شام بدادند|آل نبی را سزای راه‌بری‌ها }}
 
{{ب| زمره‌ی اطفال نازپرور نورس‌|کرده به غولان دهر همسفری‌ها }}
 
{{ب| بس گهر تابناک بحر رسالت‌|ضایع و پامال شد ز بدگهری‌ها }}
 
{{ب| داده به قتل حسین فتوی و از مکر|ساخته اظهار جهل و بی‌خبری‌ها }}
 
{{ب| تاج سِنان سَنان و نیزه‌ی خولی‌|گشته سری کو نموده تاجوری‌ها }}
 
{{ب| از پی انعام و تحفه برده به میران‌|از سر اخیار و از گروه اسیران  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| چرخ بیفسرد گلشن نبوی را|ظلم، خزان ساخت باغ مصطفوی را }}
 
{{ب| بر علوی نسبتان سپهر جفاکار|فتح و ظفر داده دوده‌ی اموی را }}
 
{{ب| خفته سلیمان به خاک ماریه بی‌سر|آمده خاتم به دست، دیو غوی <ref>غوی: گمراه، سرکش، طاغی.</ref> را }}
 
{{ب| بسته به زنجیر و غل ولیّ موحّد|منبر و محراب مشرک ثنوی را }}
 
{{ب| سخت تلافی نمود امت گمراه‌|در ره دین سعی‌های مرتضوی را  }}
 
{{ب| بازی گردون نگر که سُغبه‌ی <ref>سغبه: فریفته، بازی داده شده، مسخره.</ref> خود کرد|روبه فرتوت، شیرهای قوی را }}
 
{{ب| گبر دغا تکیه‌زن به بالش عزّت‌|داشته برپای سیّد علوی را }}
 
{{ب| سبط نبی زیر تیغ خفته و خوانند|بر سر منبر مناقب نبوی را }}
 
{{ب| مزد رسالت اگر مودّت قرباست‌|در حرم احمد این عزا از چه برپاست }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
{{ب| آن که بُد از ضرب ذو الفقار فراری|وز دم شیر خدای بُد متواری }}
 
{{ب| از چه سبب شد که زادگان لئیمش‌|پادشهی یافتند و شرع مداری }}
 
{{ب| از چه جهت بُد که یافتند در اسلام‌|این همه عزّت ز بعد آن همه خواری }}
 
{{ب| گشته به خواری ز ضرب تیغ مسلمان‌|پس شه اسلام را بکشته به خواری }}
 
{{ب| فوج یهودان خلیفه گشته ز عیسی‌|پس شده شمشیر زن به روی حواری <ref>حواری: اطرافیان و طرفداران حضرت عیسی (ع) را حواری خوانند.</ref> }}
 
{{ب| جوق سگان طوقها نموده مرّصع‌|پس زده ناخن به روی شیر شکاری }}
 
{{ب| جرگه‌ی خفاش گشته حاجب خورشید|دعوی پرتو نموده در شب تاری }}
 
{{ب| ملّت باری ز ضرب تیغ گرفته‌|پس زده، شمشیر بر خلیفه‌ی باری <ref>باری: خداوند متعال.</ref> }}
 
{{ب| باللّه اگر ضرب ذو الفقار نبودی‌|هیچ به جز کفرشان شعار نبودی <ref>گلشن وصال؛ ص 195.</ref> }}
{{پایان شعر}}
 
 
 
 
 
 
 
==منابع==
 
دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 922-931.
 
==پی نوشت==
[[رده:ادبیات]]
[[رده:شاعران]]
[[رده:شاعران فارسی زبان]]
[[رده:شاعران متأخر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۱۹

تغییرمسیر به: