۱۰٬۰۷۲
ویرایش
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۶: | خط ۸۶: | ||
===واقعه حرّه=== | ===واقعه حرّه=== | ||
یزید برای مقابله با این آشفتگیها، مسلمبن عُقبه مُرّی را با لشکری گران روانه حجاز کرد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> مسلمبن عقبه تیغ بر مردم مدینه کشید و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف معروف شد.<ref>- المنمق، ص390؛ مروج الذهب، ج3، ص267؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> رهبران نهضت و گروهی بسیار از مردم مدینه کشته شدند و شهر پیامبر (ص) قتل عام شد. مسلمبن عقبه به دستور یزید سه روز جان و مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص179؛ انساب الاشراف، ج4، ص37؛ تاریخ طبری، ج5، ص484.</ref> غارت و جنایات سپاهیان شام را مصیبتی سهمگین و وصف ناپذیر خواندهاند.<ref>- تاریخ الخلفاء، ص209؛ البدایه و النهایه، ج4، ص220.</ref> مسعودی آن را فجیعترین حادثه پس از شهادت امام حسین (ع) دانسته است.<ref>- التنبیه و الاشراف، ص306.</ref> سپاهیان مسلم شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند و در آن سه روز از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص184؛ المنتظم، ج6، ص15؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref> و توهین به صحابه بزرگ پیامبر از جمله جابربن عبدالله انصاری نابینا و ابوسعید خُدری فروگذار نکردند.<ref>- الروض الانف، ج6، ص253-254.</ref> شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از چهار هزار<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref>، یا به قولی 11700 و یا 10700 تن برآورد کردهاند.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص184-185؛ انساب الاشراف، ج4، ص42؛ التنبیه و الاشراف، ص305.</ref> از این میان هفتصد تن از حاملان قرآن<ref>- تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ص30؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> و هشتاد صحابی پیامبر (ص) به قتل رسیدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص185. برای اسامی کشته شدگان مهاجرین و انصار ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص293-314.</ref> در بیشتر منابع، تاریخ واقعه ”حرّه واقم“ روز 27 ماه ذیالحجه سال 63 هجری نوشته شده که تا نیمه محرم سال 64 ادامه داشت.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص185؛ انساب الاشراف، ج4، ص41؛ تاریخ طبری، ج5، ص494؛ نهایة الارب، ج7، ص222.</ref> یزید در این واقعه نشان داد که نه تنها برای جان و مال مردم، کمترین احترامی قائل نیست، بلکه از نظر او وقتی جمعی از مسلمانان منکر حکومت و ولایت وی شوند، استحقاق دارند تا به نوامیس آنان تجاوز شود. مسلم پس از این جنایت، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بوده اند؛<ref>- المنمق، ص391؛ انساب الاشراف، ج4، ص38-39؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص250-251؛ مروج الذهب، ج3، ص237.</ref> و به تعبیر دیگر فیء (غنیمت جنگی) یزید هستند<ref>- الاخبار الطوال، ص265.</ref> و هرکسی را که از این فرمان سر باز میزد، گردن میزدند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص491-493؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> از آن بیعت فقط علیبن عبداللهبن عباس با وساطت خویشاوندانش از جمله حُصَینبن نُمَیر که در سپاه یزید بودند و امام سجاد (ع) معاف شدند.<ref>- المنمق، ص391؛ مروج الذهب، ج3، ص268.</ref> | یزید برای مقابله با این آشفتگیها، مسلمبن عُقبه مُرّی را با لشکری گران روانه حجاز کرد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> مسلمبن عقبه تیغ بر مردم مدینه کشید و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف معروف شد.<ref>- المنمق، ص390؛ مروج الذهب، ج3، ص267؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> رهبران نهضت و گروهی بسیار از مردم مدینه کشته شدند و شهر پیامبر (ص) قتل عام شد. مسلمبن عقبه به دستور یزید سه روز جان و مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص179؛ انساب الاشراف، ج4، ص37؛ تاریخ طبری، ج5، ص484.</ref> غارت و جنایات سپاهیان شام را مصیبتی سهمگین و وصف ناپذیر خواندهاند.<ref>- تاریخ الخلفاء، ص209؛ البدایه و النهایه، ج4، ص220.</ref> مسعودی آن را فجیعترین حادثه پس از شهادت امام حسین (ع) دانسته است.<ref>- التنبیه و الاشراف، ص306.</ref> سپاهیان مسلم شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند و در آن سه روز از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص184؛ المنتظم، ج6، ص15؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref> و توهین به صحابه بزرگ پیامبر از جمله جابربن عبدالله انصاری نابینا و ابوسعید خُدری فروگذار نکردند.<ref>- الروض الانف، ج6، ص253-254.</ref> شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از چهار هزار<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref>، یا به قولی 11700 و یا 10700 تن برآورد کردهاند.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص184-185؛ انساب الاشراف، ج4، ص42؛ التنبیه و الاشراف، ص305.</ref> از این میان هفتصد تن از حاملان قرآن<ref>- تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ص30؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> و هشتاد صحابی پیامبر (ص) به قتل رسیدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص185. برای اسامی کشته شدگان مهاجرین و انصار ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص293-314.</ref> در بیشتر منابع، تاریخ واقعه ”حرّه واقم“ روز 27 ماه ذیالحجه سال 63 هجری نوشته شده که تا نیمه محرم سال 64 ادامه داشت.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص185؛ انساب الاشراف، ج4، ص41؛ تاریخ طبری، ج5، ص494؛ نهایة الارب، ج7، ص222.</ref> یزید در این واقعه نشان داد که نه تنها برای جان و مال مردم، کمترین احترامی قائل نیست، بلکه از نظر او وقتی جمعی از مسلمانان منکر حکومت و ولایت وی شوند، استحقاق دارند تا به نوامیس آنان تجاوز شود. مسلم پس از این جنایت، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بوده اند؛<ref>- المنمق، ص391؛ انساب الاشراف، ج4، ص38-39؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص250-251؛ مروج الذهب، ج3، ص237.</ref> و به تعبیر دیگر فیء (غنیمت جنگی) یزید هستند<ref>- الاخبار الطوال، ص265.</ref> و هرکسی را که از این فرمان سر باز میزد، گردن میزدند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص491-493؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> از آن بیعت فقط علیبن عبداللهبن عباس با وساطت خویشاوندانش از جمله حُصَینبن نُمَیر که در سپاه یزید بودند و امام سجاد (ع) معاف شدند.<ref>- المنمق، ص391؛ مروج الذهب، ج3، ص268.</ref> | ||
=== | ===سودای خلافت عبداللهبن زبیر=== | ||
عوامل اموی پس از کشتار و جنایات گسترده در مدینه به مکه رفتند تا کار عبداللهبن زبیربن عوّام را که مردم مکه را به بیعت خود فرا خوانده بود، یکسره کنند. عبداللهبن زبیر در زمان حکومت معاویه اگر چه با او بیعت کرد، اما جزء کسانی بود که از بیعت با یزید خودداری کرده بود.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص153، 163؛ الاخبار الطوال، ص226.</ref> او پس از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و به کعبه پناه برد و مردمان را به شورا دعوت کرد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص340؛ البدء و التاریخ، ج6، ص8-9.</ref> اما با ورود امام حسین (ع) به مکه، اگرچه عبدالله سودای خلافت در سر داشت، اما از نظر نسب و روش اجتماعی به پای امام نمیرسید. مردم نیز او را رها کرده و به امام پیوستند. این موضوع برای وی ناخوشایند بود.<ref>- الاخبار الطوال، ص229.</ref> عبدالله تمایل شدید به خروج امام از مکه به سمت عراق داشت.<ref>- همان، ص224؛ مروج الذهب، ج3، ص250.</ref> پس از شهادت امام حسین (ع)، ابنزبیر از این فرصت استفاده کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در خطبهای فاجعه کربلا را دستاویزی برای نکوهش حکومت یزید، پیمان شکنی و خیانتکاری عراقیان ساخت و در مورد فضیلت امام حسین (ع) سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند. مردم نیز با او بیعت کردند،<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص338؛ تاریخ طبری، ج5، ص474-475.</ref> اما محمدبن حنفیه، عبداللهبن عباس و دیگر هاشمیان با او بیعت نکردند.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ انساب الاشراف، ج3، ص391،340؛ الاخبار الطوال، ص 264؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.</ref> | عوامل اموی پس از کشتار و جنایات گسترده در مدینه به مکه رفتند تا کار عبداللهبن زبیربن عوّام را که مردم مکه را به بیعت خود فرا خوانده بود، یکسره کنند. عبداللهبن زبیر در زمان حکومت معاویه اگر چه با او بیعت کرد، اما جزء کسانی بود که از بیعت با یزید خودداری کرده بود.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص153، 163؛ الاخبار الطوال، ص226.</ref> او پس از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و به کعبه پناه برد و مردمان را به شورا دعوت کرد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص340؛ البدء و التاریخ، ج6، ص8-9.</ref> اما با ورود امام حسین (ع) به مکه، اگرچه عبدالله سودای خلافت در سر داشت، اما از نظر نسب و روش اجتماعی به پای امام نمیرسید. مردم نیز او را رها کرده و به امام پیوستند. این موضوع برای وی ناخوشایند بود.<ref>- الاخبار الطوال، ص229.</ref> عبدالله تمایل شدید به خروج امام از مکه به سمت عراق داشت.<ref>- همان، ص224؛ مروج الذهب، ج3، ص250.</ref> پس از شهادت امام حسین (ع)، ابنزبیر از این فرصت استفاده کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در خطبهای فاجعه کربلا را دستاویزی برای نکوهش حکومت یزید، پیمان شکنی و خیانتکاری عراقیان ساخت و در مورد فضیلت امام حسین (ع) سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند. مردم نیز با او بیعت کردند،<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص338؛ تاریخ طبری، ج5، ص474-475.</ref> اما محمدبن حنفیه، عبداللهبن عباس و دیگر هاشمیان با او بیعت نکردند.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ انساب الاشراف، ج3، ص391،340؛ الاخبار الطوال، ص 264؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.</ref> | ||
===نامه به عبداللهبن عباس=== | ===نامه به عبداللهبن عباس=== | ||
یزید طی نامهای از عبداللهبن عباس تشکر و تمجید کرد. او نوشت: خبر یافتهام که عبداللهبن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیدهای و با ما وفادار مانده و در آنچه خداوند از حق ما به تو شناسانده است، او را فرمان بردهای، پس خداوند توِ خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس میدهد. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیات به محمد (ص) باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند. خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف میرسند و این ملحد، با زبان و گفتارِ فریبنده خود آنان را میفریبد، مراقب باش و ایشان را از حُسنِ عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر میبرند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بیبند و بار ملحد. | یزید طی نامهای از عبداللهبن عباس تشکر و تمجید کرد. او نوشت: خبر یافتهام که عبداللهبن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیدهای و با ما وفادار مانده و در آنچه خداوند از حق ما به تو شناسانده است، او را فرمان بردهای، پس خداوند توِ خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس میدهد. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیات به محمد (ص) باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند. خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف میرسند و این ملحد، با زبان و گفتارِ فریبنده خود آنان را میفریبد، مراقب باش و ایشان را از حُسنِ عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر میبرند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بیبند و بار ملحد. | ||
===پاسخ شدیداللحن عبداللهبن عباس به نامه یزید=== | |||
عبداللهبن عباس به نامه او پاسخ شدیداللحنی داد و حتی نام خود را قبل از او نوشت. در این نامه، کشتار کربلا و اسارت خاندان محمد (ص) را بیان کرد و یزید را کمخرد و بیفکر خواند و نابودی حکومت و مرگ او را خواستار شد. او نوشت: از عبداللهبن عباس به یزیدبن معاویه، نامهات درباره فراخواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر آنچه شنیدهای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشتهام و نه دوستی با تو را، لیکن خداوند نیت مرا میداند. گمان کردهای که دوستی مرا فراموش نخواهی کرد؟ به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمیرسانی و بیشتر آن را از ما دریغ میداری. از من خواستهای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با عبداللهبن زبیر بازدارم. هرگز! شادمانی و خوشحالی تو را مباد، با اینکه امام حسین (ع) را تو کشتهای. خاک بر دهانت ای خاک بر سر! راستی از کمخردی و بیفکری تو است اگر نفست به تو چنین نویدی میدهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است. ای بی پدر! گمان مبر کشتن حسین (ع) و جوانان بنیعبدالمطلب، چراغهای تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد بردهام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنهتن و بیکفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها بر ایشان میوزید تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را کفن کردند. ای یزید! به خداوند قسم به واسطه آنان و من عزت یافتهای و در مقامی که داری جایگزین شدهای. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که بیپدر بدکار زاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی، همانکه پدرت از بستن او به خود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت چیزی به دست نیاورد. . . پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعتها و تازههای گمراهکننده را عمداً زنده کرد. من هر چه را از یاد ببرم فراموش نخواهم کرد که امام حسین (ع) را از حرم محمد (ص) به حرم خدا طرد کردی، آنگاه مردانی را پنهانی بر سرش فرستادی تا غافلگیر او را بکشند. پس او را از حرم خدا به کوفه راندی. او ترسان و نگران از مکه بیرون رفت، با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحاء بود و اگر در مکه اقامت میگزید و جنگ در آنرا روا میشمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده میشد، لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت محمد (ص) را حلال شمرد، او بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان، مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان میبرم که تو خود حلال شمارندهای، بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده کعبه و ضامن آنی. تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده میگذرانی. پس چون امام حسین (ع) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد، بیآنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خداوند فرمانی انجام یافته بود. سپس تو به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر امام حسین (ع) بگیرد و او را دستور دادی تا در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنیعبدالمطلب، اهلبیتی را که خداوند پلیدی را از ایشان بهدور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد. مائیم آن اهلبیت؛ نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. سپس امام حسین (ع) به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، چنانکه خانوادهای از ترکان یا کافران را میکشند. چیزی نزد من عجیبتر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشتهای و خون من است که از شمشیر تو میچکد و خون تو یکی از خواستههای من است. . . اما آنچه از وفاداری و حقشناسی من گفتی، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه میدانستم که پسر عموهای من و همه پسران پدرم برای این امر از او شایستهترند، لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و خلافت را از ما ربوده و به خود اختصاص دادید و دست ما را از حقمان کوتاه کردید و هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما بهدست گرفت. . . و عجبتر از همه عجیبها و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی، تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشتهای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بودهای، اما امیدوارم که زخم زبانم بر تو گران آید. این شادمانی تو را نپاید پس از آنکه عترت محمد (ص) را کشتی، خداوند جز اندکی تو را مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار از دنیا بیرون برد. پس ای بیپدر زندگی کن. به خدا سوگند آنچه کردهای تو را نزد خداوند هلاک ساخت. و سلام بر کسی که فرمان خداوند را برد.<ref>- ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص85-88؛ انساب الاشراف، ج5، ص321-322؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247-250.</ref> | عبداللهبن عباس به نامه او پاسخ شدیداللحنی داد و حتی نام خود را قبل از او نوشت. در این نامه، کشتار کربلا و اسارت خاندان محمد (ص) را بیان کرد و یزید را کمخرد و بیفکر خواند و نابودی حکومت و مرگ او را خواستار شد. او نوشت: از عبداللهبن عباس به یزیدبن معاویه، نامهات درباره فراخواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر آنچه شنیدهای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشتهام و نه دوستی با تو را، لیکن خداوند نیت مرا میداند. گمان کردهای که دوستی مرا فراموش نخواهی کرد؟ به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمیرسانی و بیشتر آن را از ما دریغ میداری. از من خواستهای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با عبداللهبن زبیر بازدارم. هرگز! شادمانی و خوشحالی تو را مباد، با اینکه امام حسین (ع) را تو کشتهای. خاک بر دهانت ای خاک بر سر! راستی از کمخردی و بیفکری تو است اگر نفست به تو چنین نویدی میدهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است. ای بی پدر! گمان مبر کشتن حسین (ع) و جوانان بنیعبدالمطلب، چراغهای تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد بردهام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنهتن و بیکفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها بر ایشان میوزید تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدنها را کفن کردند. ای یزید! به خداوند قسم به واسطه آنان و من عزت یافتهای و در مقامی که داری جایگزین شدهای. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که بیپدر بدکار زاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی، همانکه پدرت از بستن او به خود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت چیزی به دست نیاورد. . . پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعتها و تازههای گمراهکننده را عمداً زنده کرد. من هر چه را از یاد ببرم فراموش نخواهم کرد که امام حسین (ع) را از حرم محمد (ص) به حرم خدا طرد کردی، آنگاه مردانی را پنهانی بر سرش فرستادی تا غافلگیر او را بکشند. پس او را از حرم خدا به کوفه راندی. او ترسان و نگران از مکه بیرون رفت، با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحاء بود و اگر در مکه اقامت میگزید و جنگ در آنرا روا میشمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده میشد، لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت محمد (ص) را حلال شمرد، او بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان، مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان میبرم که تو خود حلال شمارندهای، بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده کعبه و ضامن آنی. تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده میگذرانی. پس چون امام حسین (ع) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد، بیآنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خداوند فرمانی انجام یافته بود. سپس تو به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر امام حسین (ع) بگیرد و او را دستور دادی تا در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنیعبدالمطلب، اهلبیتی را که خداوند پلیدی را از ایشان بهدور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد. مائیم آن اهلبیت؛ نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. سپس امام حسین (ع) به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، چنانکه خانوادهای از ترکان یا کافران را میکشند. چیزی نزد من عجیبتر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشتهای و خون من است که از شمشیر تو میچکد و خون تو یکی از خواستههای من است. . . اما آنچه از وفاداری و حقشناسی من گفتی، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه میدانستم که پسر عموهای من و همه پسران پدرم برای این امر از او شایستهترند، لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و خلافت را از ما ربوده و به خود اختصاص دادید و دست ما را از حقمان کوتاه کردید و هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما بهدست گرفت. . . و عجبتر از همه عجیبها و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی، تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشتهای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بودهای، اما امیدوارم که زخم زبانم بر تو گران آید. این شادمانی تو را نپاید پس از آنکه عترت محمد (ص) را کشتی، خداوند جز اندکی تو را مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنهکار از دنیا بیرون برد. پس ای بیپدر زندگی کن. به خدا سوگند آنچه کردهای تو را نزد خداوند هلاک ساخت. و سلام بر کسی که فرمان خداوند را برد.<ref>- ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص85-88؛ انساب الاشراف، ج5، ص321-322؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247-250.</ref> عبدالله بن زبیر توانست مردم مکه را بر ضدّ یزید و به نفع خود همراه کند.<ref>- تاریخ طبری، ، ج5، ص474-475.</ref> او همچنین عامل یزید را از مکه بیرون کرد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.</ref> | ||
==فرماندهی حُصَینبن نُمَیر== | |||
عبدالله بن زبیر توانست مردم مکه را بر ضدّ یزید و به نفع خود همراه کند.<ref>- تاریخ طبری، ، ج5، ص474-475.</ref> او همچنین عامل یزید را از مکه بیرون کرد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.</ref> | |||
مسلمبن عقبه پس از واقعه حرّه واقم به قصد جنگ با ابنزبیر روانه مکه شد، اما در گردنه مُشَلَّل مُرد<ref>- همان، ص251.</ref> و حُصَینبن نُمَیر در آخر محرم سال 64 هجری و بنا به سفارش یزید، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.<ref>- الاخبار الطوال، ص246؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص251؛ تاریخ طبری، ج5، ص488، 490، 496، 497.</ref> او در 25 یا 26 محرم وارد مکه شد و ابنزبیر را محاصره کرد. ابنزبیر و همراهانش به مسجدالحرام پناه بردند. در سوم ربیعالاول سال 64، حصینبن نمیر و سپاهیان شام در کوههای اطراف کعبه، منجنیقهایی به کار انداختند و با سنگ و آتش به کعبه و شهر مکه حمله کردند که کعبه ویران شد و جامه و چوبهای آن سوخت.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص158؛ تاریخ طبری، ج5، ص497-499؛ الفتوح، ج5، ص164؛ مروج الذهب، ج3، ص270.</ref> | مسلمبن عقبه پس از واقعه حرّه واقم به قصد جنگ با ابنزبیر روانه مکه شد، اما در گردنه مُشَلَّل مُرد<ref>- همان، ص251.</ref> و حُصَینبن نُمَیر در آخر محرم سال 64 هجری و بنا به سفارش یزید، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.<ref>- الاخبار الطوال، ص246؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص251؛ تاریخ طبری، ج5، ص488، 490، 496، 497.</ref> او در 25 یا 26 محرم وارد مکه شد و ابنزبیر را محاصره کرد. ابنزبیر و همراهانش به مسجدالحرام پناه بردند. در سوم ربیعالاول سال 64، حصینبن نمیر و سپاهیان شام در کوههای اطراف کعبه، منجنیقهایی به کار انداختند و با سنگ و آتش به کعبه و شهر مکه حمله کردند که کعبه ویران شد و جامه و چوبهای آن سوخت.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص158؛ تاریخ طبری، ج5، ص497-499؛ الفتوح، ج5، ص164؛ مروج الذهب، ج3، ص270.</ref> | ||
==ماهیت نظام اموی== | |||
عمال یزید با آتش زدن کعبه و دریدن حرمت حرم خدا، نشان دادند رفتاری که در کربلا انجام گرفت، افراط جمعی قلیل در منطقهای خاص نبود، بلکه چنین رفتاری از ماهیت نظام اموی نشأت میگرفت و عوامل حکومت یزیدی در آنجا و اینجا تفاوتی با هم نداشتند. آنچه در کربلا رخ داد و آنچه در مدینه پدید آمد و سرانجام آنچه در مکه اتفاق افتاد، با فریادهای پیاپی اطاعت از یزید همراه بود و این ماهیت نظام اموی است. حال به راحتی درمییابیم که چرا امام حسین (ع) مرگ را برای مؤمن سزاوارتر از تحمل نظام یزیدی میشمرد. | |||
عمال یزید با آتش زدن کعبه و دریدن حرمت حرم خدا، نشان دادند رفتاری که در کربلا انجام گرفت، افراط جمعی قلیل در منطقهای خاص نبود، بلکه چنین رفتاری از ماهیت | ==مرگ یزید== | ||
در اوج جنگ بین شامیان و مکیان، زمانی که شهر مکه هنوز در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیعالاول سال 64 هجری رسید.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ج1، ص320؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص20؛ تاریخ طبری، ج5، ص499؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236؛ قس تاریخ یعقوبی، ج2، ص252، ماه صفر؛ مروج الذهب، ج3، ص281؛ 17 صفر؛ المحبر، ص21، 19 صفر. </ref> او یازده روز پس از آتشزدن کعبه مُرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج2، ص20. </ref> این خبر باعث تضعیف سپاهیان شام شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص499؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> حصینبن نمیر با لشکر خود سوی شام بازگشت.<ref>- الاخبار الطوال، ص268؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص252؛ تاریخ طبری، ج5، ص499، 501-502؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> مردم حجاز(مکه و مدینه)نیز با ابنزبیر به خلافت بیعت کردند.<ref>- انساب الاشراف، ج6، ص5؛ مروج الذهب، ج3، ص267.</ref> | در اوج جنگ بین شامیان و مکیان، زمانی که شهر مکه هنوز در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیعالاول سال 64 هجری رسید.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ج1، ص320؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص20؛ تاریخ طبری، ج5، ص499؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236؛ قس تاریخ یعقوبی، ج2، ص252، ماه صفر؛ مروج الذهب، ج3، ص281؛ 17 صفر؛ المحبر، ص21، 19 صفر. </ref> او یازده روز پس از آتشزدن کعبه مُرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج2، ص20. </ref> این خبر باعث تضعیف سپاهیان شام شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص499؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> حصینبن نمیر با لشکر خود سوی شام بازگشت.<ref>- الاخبار الطوال، ص268؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص252؛ تاریخ طبری، ج5، ص499، 501-502؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> مردم حجاز(مکه و مدینه)نیز با ابنزبیر به خلافت بیعت کردند.<ref>- انساب الاشراف، ج6، ص5؛ مروج الذهب، ج3، ص267.</ref> | ||
یزید در حوارین از سرزمینهای حمص شام مُرد. هنگام مرگ 36 و یا 38 سال سن داشت<ref>- المحبر، ص21. </ref> و مدت حکومتش سه سال و هشت ماه بود.<ref>- المحبر، ص21؛ البدء و التاریخ، ج6، ص16. </ref> او را در همانجا به خاک سپردند. شاعری در مورد او گفت: ای گوری که در حوارین هستی، بدترینِ همه مردمان را در خویش نهفته داری.<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص16. </ref> | یزید در حوارین از سرزمینهای حمص شام مُرد. هنگام مرگ 36 و یا 38 سال سن داشت<ref>- المحبر، ص21. </ref> و مدت حکومتش سه سال و هشت ماه بود.<ref>- المحبر، ص21؛ البدء و التاریخ، ج6، ص16. </ref> او را در همانجا به خاک سپردند. شاعری در مورد او گفت: ای گوری که در حوارین هستی، بدترینِ همه مردمان را در خویش نهفته داری.<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص16. </ref> | ||
بدینگونه سراسر حکومت یزید در واقع تسویه حساب کاملی با غالب مظاهر اسلامی- از خاندان محمد (ص) گرفته تا شهرهای مکه و مدینه- بود. | بدینگونه سراسر حکومت یزید در واقع تسویه حساب کاملی با غالب مظاهر اسلامی- از خاندان محمد (ص) گرفته تا شهرهای مکه و مدینه- بود. | ||
===خانواده یزید=== | |||
یزید مردی قد بلند، فربه و پرمو بود.<ref>- المحبر، ص21؛ البدء و التاریخ، ج6، ص16؛ البدایه و النهایه، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.</ref> | یزید مردی قد بلند، فربه و پرمو بود.<ref>- المحبر، ص21؛ البدء و التاریخ، ج6، ص16؛ البدایه و النهایه، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.</ref> | ||
همسران: فاخته ملقب به حبّه دختر ابوهاشمبن عتبه، اُمّکلثوم دختر عبداللهبن عامر و چندین کنیز.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص377؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.</ref> | همسران: فاخته ملقب به حبّه دختر ابوهاشمبن عتبه، اُمّکلثوم دختر عبداللهبن عامر و چندین کنیز.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص377؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص271.</ref> | ||
فرزندان: معاویه، خالد، عبداللهاکبر، ابوسفیان، عبداللهاصغر، عمر، عبدالرحمن، یزید، عثمان، عتبةالاعور، ابوبکر، محمد، عاتکه، اُمّعثمان، اُمّعبدالرحمن، اُمّمحمد، اُمّیزید و رمله.<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ انساب الاشراف، ج5، ص377؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ص113؛ مروج الذهب، ج3، ص298.</ref> | فرزندان: معاویه، خالد، عبداللهاکبر، ابوسفیان، عبداللهاصغر، عمر، عبدالرحمن، یزید، عثمان، عتبةالاعور، ابوبکر، محمد، عاتکه، اُمّعثمان، اُمّعبدالرحمن، اُمّمحمد، اُمّیزید و رمله.<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ انساب الاشراف، ج5، ص377؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236-237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ص113؛ مروج الذهب، ج3، ص298.</ref> | ||
دامادها: عبدالملک بن مروانبن حکم همسر عاتکه، اصبغ بن عمربن عبدالعزیر همسر اُمّیزید، عمروبن عتبةبن ابیسفیان همسر اُمّمحمد، عبّادبن زیادبن ابیه همسر اُمّعبدالرحمن، عثمانبن محمدبن ابیسفیان همسر اُمّعثمان و عتبةبن عتبةبن ابیسفیان همسر رمله.<ref>- ر.ک : المحبر، ص57-58. </ref> | دامادها: عبدالملک بن مروانبن حکم همسر عاتکه، اصبغ بن عمربن عبدالعزیر همسر اُمّیزید، عمروبن عتبةبن ابیسفیان همسر اُمّمحمد، عبّادبن زیادبن ابیه همسر اُمّعبدالرحمن، عثمانبن محمدبن ابیسفیان همسر اُمّعثمان و عتبةبن عتبةبن ابیسفیان همسر رمله.<ref>- ر.ک : المحبر، ص57-58. </ref> | ||
یزید با وجود فرزندان زیادی که داشت، از او نسلی باقی نماند.<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ البدایه و النهایه، ج8، ص237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ص113.</ref> | یزید با وجود فرزندان زیادی که داشت، از او نسلی باقی نماند.<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ البدایه و النهایه، ج8، ص237؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 -80 هجری، ص270؛ جمهرة انساب العرب، ص113.</ref> | ||
ویرایش