یزید: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۹۹۶ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۸ فوریهٔ ۲۰۱۸
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «یزید مکنی به ابوخالد،<ref>- انساب الاشراف، ج5، ص299؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ ت...» ایجاد کرد)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
یزید مکنی به ابوخالد،<ref>- انساب الاشراف، ج5، ص299؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص270.</ref> دومین خلیفه از سلسله خلفای اموی فرزند معاویةبن ابی‌سفیان است. مادرش میسون دختر بجدل‌بن انیف‌بن دلجةبن نغاثةبن عدی‌بن زهیربن حارثه کلبیّه بود<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص499،329؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ج5، ص270.</ref> و خانواده‌ مادری‌اش‌ از اعراب‌ مسیحی‌ بودند، اگر چه‌ مسلمان‌ شده‌، لیکن‌ هیچ‌گاه‌ آداب‌ و ارزش‌ها و فرهنگ‌ مسیحی‌ را ترک‌ نکرده‌ بودند.  
'''یزید مکنی به ابوخالد'''،<ref>- انساب الاشراف، ج5، ص299؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، ج5، ص270.</ref> دومین خلیفه از سلسله خلفای اموی فرزند معاویةبن ابی‌سفیان است. مادرش [[میسون]] دختر بجدل‌بن انیف‌بن دلجةبن نغاثةبن عدی‌بن زهیربن حارثه کلبیه بود<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص499،329؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ج5، ص270.</ref> و خانواده‌ مادری‌اش‌ از اعراب‌ مسیحی‌ بودند، اگر چه‌ مسلمان‌ شده‌، لیکن‌ هیچ‌گاه‌ آداب‌ و ارزش‌ها و فرهنگ‌ مسیحی‌ را ترک‌ نکرده‌ بودند.  




یزید به سال 25، 26 و یا 27 هجری در ماطرون دمشق متولد شد.<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ تاریخ طبری، ج4، ص160؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14؛ مروج الذهب، ج3، ص207-208؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271؛ الاعلام، ج8، ص189.</ref>
{{جعبه اطلاعات قاتل شهدای کربلا
|اطلاعات قاتل =
| تصویر        =
| توضیح تصویر  =
| نام کامل    = یزید بن معاویه بن ابی‌سفیان
| کنیه        =
| لقب          =
| زادروز/زادگاه =20 ژوئیه 647 (11 شوال سال 26 هـ) الماطرون دمشق  
| محل زندگی    =
| نسب/قبیله    =
| خویشاوندان سرشناس  =
| تاریخ و مکان درگذشت=11 نوامبر 683 (15 ربیع‌الاول سال 64 هـ) (36 سال)
| نحوه درگذشت=
| مدفن = قبرستان باب‌الصغیر
| اقدامات =
| انگیزه    =
| نقش‌های برجسته    =
| دیگر فعالیت‌ها  =
}}


به گفته نسابه کلبی، میسون زنی بدکاره و یزید فرزند نامشروع سفّاح غلام بجدل بود و معاویه پس از ازدواج با میسون یزید را از خود پنداشت. بنا به نقل ابن‌کثیر درحالی‌که میسون بر یزید باردار بود، معاویه او را طلاق داد.<ref>- ر.ک : البدایه و النهایه، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.</ref> بنا به نقلی دیگر او به همراه فرزندش یزید به کاخ آمد اما به معاویه گفت که پوشیدن عبا و زندگی در خیمه را بیشتر از ماندن در کاخ و جامه حریر بر تن کردن دوست می‌دارم، او را با فرزند وی به قبیله‌اش فرستاد. یزید در آنجا تربیتی بیابانی یافت و چون میان صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعر نیک می‌سرود و شاعری نغز گفتار بود. اشعاری که به او منسوب است دارای بیت‌های روانی است.




==زندگینامه==
یزید به سال 25، 26 و یا 27 هجری در ماطرون دمشق متولد شد.<ref>- ر.ک : المحبر، ص21؛ تاریخ طبری، ج4، ص160؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14؛ مروج الذهب، ج3، ص207-208؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271؛ الاعلام، ج8، ص189.</ref>
===کودکی===
به گفته نسابه کلبی، میسون زنی بدکاره و یزید فرزند نامشروع سفّاح غلام بجدل بود و معاویه پس از ازدواج با میسون یزید را از خود پنداشت. بنا به نقل ابن‌کثیر در حالی‌ که میسون بر یزید باردار بود، معاویه او را طلاق داد.<ref>- ر.ک : البدایه و النهایه، ج8، ص227؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.</ref> بنا به نقلی دیگر او به همراه فرزندش یزید به کاخ آمد اما به معاویه گفت که پوشیدن عبا و زندگی در خیمه را بیشتر از ماندن در کاخ و جامه حریر بر تن کردن دوست می‌دارم، او را با فرزند وی به قبیله‌اش فرستاد. یزید در آنجا تربیتی بیابانی یافت و چون میان صحرانشینان پرورش یافته بود، گفتاری روان داشت و شعر نیک می‌سرود و شاعری نغز گفتار بود. اشعاری که به او منسوب است دارای بیت‌های روانی است.
خطبه‌ای را هم که به او نسبت داده و گفته‌اند پس از زمامداری در مسجد دمشق خواند، کوتاه اما محکم و فصیح است.
خطبه‌ای را هم که به او نسبت داده و گفته‌اند پس از زمامداری در مسجد دمشق خواند، کوتاه اما محکم و فصیح است.
 
==شخصیت==
 
یزید اساساً تربیت‌ اسلامی‌ نداشت‌ و از جوانی‌ همواره‌ گرم‌ عشرت‌ و مجلس‌ شراب‌ بود. آماده بودن وسایل زندگانی آرام، شکار، زن، شراب و سگبازی از او موجودی عیاش، هوسباز و بی‌بند و بار ساخته بود و به حکم زندگی چادرنشینی، اسب‌سواری و شمشیرزنی را نیز می‌دانست. او از پرشورترین مردم نسبت به شکار بود و پیوسته با شکار سروکار داشت و دست‌برنجن‌های طلا به دست و پای سگ‌های شکاری می‌آویخت و جل‌های زربافت به آن‌ها می‌پوشانید و برای هر سگی یک غلام گماشته بود که او را خدمت کند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص299؛ الفخری، ص59؛ البدایه و النهایه، ج8، ص232. </ref> ابن‌طباطبایی داستانی را در این زمینه نقل می‌کند که نشان‌دهنده سقوط حاکم حکومت اسلامی است.<ref>- ر.ک : الفخری، ص59؛    </ref>  
یزید اساساً تربیت‌ اسلامی‌ نداشت‌ و از جوانی‌ همواره‌ گرم‌ عشرت‌ و مجلس‌ شراب‌ بود. آماده بودن وسایل زندگانی آرام، شکار، زن، شراب و سگبازی از او موجودی عیاش، هوسباز و بی‌بند و بار ساخته بود و به حکم زندگی چادرنشینی، اسب‌سواری و شمشیرزنی را نیز می‌دانست. او از پرشورترین مردم نسبت به شکار بود و پیوسته با شکار سروکار داشت و دست‌برنجن‌های طلا به دست و پای سگ‌های شکاری می‌آویخت و جل‌های زربافت به آنها می‌پوشانید و برای هر سگی یک غلام گماشته بود که او را خدمت کند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص299؛ الفخری، ص59؛ البدایه و النهایه، ج8، ص232. </ref> ابن‌طباطبا داستانی را در این زمینه نقل می‌کند که نشان‌دهنده سقوط حاکم حکومت اسلامی است.<ref>- ر.ک : الفخری، ص59؛    </ref>  
یزید عشرت‌طلبی‌ و شراب‌خوارگی‌ را عیب‌ نمی‌دانست‌ که‌ نیازی‌ به‌ پرده‌پوشی‌ داشته‌ باشد و تفاوتش‌ با پدرش‌ معاویه‌ این‌ بود که‌ معاویه‌ تمامی‌ لذت‌جویی‌ و عشرت‌طلبی‌ را شبانه‌ و دور از چشم‌ دیگران ‌انجام‌ می‌داد. یزید نماز نمی‌خواند و نسبت به احکام دین و کتاب قرآن تعدی داشت.<ref>- تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61- 80 هجری، ج5، ص274.</ref> او از آیین مسلمانی و فقه اسلامی چیزی نمی‌دانست و از تقوی که لازمه شغل زمامداری است، بی‌بهره بود.
یزید عشرت‌طلبی‌ و شراب‌خوارگی‌ را عیب‌ نمی‌دانست‌ که‌ نیازی‌ به‌ پرده‌پوشی‌ داشته‌ باشد و تفاوتش‌ با پدرش‌ معاویه‌ این‌ بود که‌ معاویه‌ تمامی‌ لذت‌جویی‌ و عشرت‌طلبی‌ را شبانه‌ و دور از چشم‌ دیگران ‌انجام‌ می‌داد.  
==فعالیت اجتماعی و سیاسی==
 
در سال 50 معاویه،‌ یزید را به‌ فرماندهی‌ نبرد قسطنطنیه‌ و مقابله‌ با روم‌ شرقی‌ فرستاد و همراه او ابوایوب انصاری، عبدالله‌بن عباس، عبدالله‌بن زبیر و عبدالله‌بن عمر را فرستاد،<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص129؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص240؛ البدایه و النهایه، ج8، ص229؛ المحبر، ص21؛ تاریخ طبری، ج4، ص160؛ مروج الذهب، ج3، ص207-208؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.</ref> اما یزید در باغ‌های‌ خرم‌ دیرمرّان‌ به‌ همراه‌ اُمّ‌کلثوم‌ دختر عبدالله‌بن‌ عامر که‌ به‌ تازگی‌ به‌ همسری‌ او درآمده‌ بود، ماند و سپاه‌ را به‌ جنگ‌ رومیان‌ فرستاد. آنان‌ شکست‌ خورده‌ و دچار تب‌ و بیماری‌ آبله‌ برگشتند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص300؛ تاریخ طبری، ج5، ص232.    </ref> گویا آنچه‌ بر سر سپاه‌ آمد، هیچ‌ نگرانی‌ برای‌ او نداشت‌. معاویه همچنین‌ کوشید تا مسئولیت‌ حج‌ را به‌ یزید بسپارد تا چهره‌ای‌ دینی‌ برای‌ او بسازد، اما کارنامه حج‌ او نیز همانند کارنامه جهادش بود. در مدینه نیز مجلس شراب ترتیب داد.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص127؛ البدایه و النهایه، ج8، ص229.</ref>
 
==شیوه زندگی==
یزید نماز نمی‌خواند و نسبت به احکام دین و کتاب قرآن تعدی داشت.<ref>- تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61- 80 هجری، ج5، ص274.</ref> او از آیین مسلمانی و فقه اسلامی چیزی نمی‌دانست و از تقوی که لازمه شغل زمامداری است، بی‌بهره بود.
یزید نماینده‌ واقعی‌ شیوه‌ زندگی‌ معمول‌ جوانان‌ در پیش‌ از اسلام‌ را تداعی‌ می‌کرد. رفتار ضد اسلامی‌ و فسق‌ علنی‌اش‌ در سراسر جهان‌ اسلام‌ مشهور بود و انزجار و نفرت ‌مردم‌ به‌ خصوص‌ مؤمنین‌ را نسبت‌ به‌ او به‌وجود آورده‌ بود. حتی‌ نویسندگان‌ معدودی‌ که‌ کوشش‌ به‌ اختفای ‌بعضی‌ از اطلاعات‌ نامطلوب‌ راجع‌ به‌ خاندان‌ اموی‌ داشتند، نمی‌توانستند در برابر انحرافات‌ فاحش‌ یزید از اسلام پرده‌پوشی‌ کنند. آنان‌ نقل‌ می‌کنند که‌ یزید اولین‌ خلیفه‌ای‌ در اسلام‌ بود که‌ در ملأعام‌ شراب‌ می‌خورد و اکثر اوقات‌ خود را به‌ خوش‌گذرانی‌ با ساز و چنگ‌ و آوازخوانی‌ و سرگرم‌ کردن‌ خود با میمون‌ها و سگ‌های‌ شکاری می‌گذراند. یزید خود بهره‌ای‌ از اسلام‌ نداشت‌ و هیچ‌گونه‌ احترامی‌ را هم‌ برای‌ عواطف‌ مذهبی‌ دیگران‌ قائل‌ نبود. او در معرض‌ انواع‌ فسق‌ و فجور قرار داشت. او به‌ اشراف‌زادگان‌ عرب‌ عهد جاهلی‌ بیشتر شباهت‌ داشت‌ تا به‌ خلیفه‌ مسلمانان‌.<ref>- ر.ک : جمل من انساب الاشراف، ج5، ص299؛ تاریخ طبری، ج5، ص480.</ref> علاوه‌ بر همه‌ این‌ها، مخالفت‌های‌ مستمر و آشکار او نسبت‌ به‌ معیارهای‌ اسلامی‌ و دوری‌ از سیره پیامبر (ص) و خلفای‌ راشدین‌، برای‌ جامعه‌ هولناک‌تر بود. هیچ‌یک‌ از نویسندگان‌ مسلمان‌ در هیچ‌ دوره‌ای‌ چهره‌ای‌ مطلوب‌ از وی ‌ترسیم‌ نکرده‌اند.<ref>- سیر اعلام النبلاء، ج3، ص162.</ref> عبدالرحمن‌بن‌ خلدون‌ می‌نویسد: ” اما درباره‌ حسین چه‌ بگویم‌؟ وقتی‌ که‌ فسق‌ و انحراف ‌یزید بر همه‌ مردم‌ دورانش‌ آشکار شد، پیروان‌ اهل‌ بیت‌ پیامبر در کوفه‌، از امام حسین (ع) درخواست کردند که‌ به‌ کوفه‌ برود و آنان‌ در قیام‌ علیه‌ یزید یاری‌اش‌ کنند“.<ref>- مقدمه ابن خلدون، ص216.</ref> تا فساد و تبه‌کاری‌ و انحراف‌ یک ‌شخص‌ به‌ حدّ نهایی خود نرسد، مورخین‌ به‌ آسانی‌ در مورد او این‌گونه‌ قضاوت نمی‌کنند. همین‌ مختصر می‌تواند هویت‌ یزید را به‌ تمام‌ معنی‌ آشکار کند.
 
==خلافت==
 
یزید ادعای جانشینی‌ خلفا‌ را داشت‌ و عنوان‌ خود را از جایگاه ایشان‌ به‌دست‌ آورده‌ بود و با برنامه‌ریزی‌ دقیق‌ معاویه‌ که‌ با فشارهای‌ نظامی‌ و بخشش‌ از بیت‌المال‌ همراه‌ بود، پیش‌ از مردن‌ خود، راه‌ را برای‌ جانشینی‌ او هموار نموده‌ بود. از این‌ روی‌ پس‌ از مرگ‌ معاویه‌، یزید به‌ عنوان امیرالمؤمنین‌ مورد خوشامدگویی‌ و تهنیت‌ همه ولایات و‌ قبایل‌ قرار گرفت‌. همین‌ که یزید از حوارین به دمشق بازگشت خود را میان مردمی متملق، بی‌اراده، بی‌دین و از همه بدتر نادان، محصور دید و چون ولیعهدی‌ او زیر برق‌ سرنیزه‌ و درخشش‌ درهم‌ و دینار به‌ ملت‌ مسلمان‌ تحمیل‌ شده بود، بدون‌ تردید، افکار عمومی‌ متوجه‌ شخصیت‌های‌ بزرگی‌ شد که ‌لیاقت‌ خلافت‌ را داشتند و در میان‌ همه‌ آنان و در درجه‌ اول‌ امام حسین (ع) قرار داشت‌ که‌ علاوه‌ بر این‌ که‌ بزرگ‌ترین‌ شخصیت‌ از حیث‌ نَسَبی‌ با پیامبر (ص) بود؛ از نظر کفایت‌، درایت‌، بزرگواری‌، وسعت‌ نظر، بلندی‌ همت‌ و سایر صفاتی‌ که‌ برای‌ یک‌ زمامدارِ لایق‌ لازم‌ است‌، سرآمد دیگران بود و دوست‌ و دشمن‌ به‌ عظمت‌ شخصیت‌ بی‌نظیر او اعتراف‌ داشتند. به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ یزید می‌خواست‌ برای‌ تثبیت‌ سلطنت‌ خود موافقت‌ اجباری‌ آن‌ حضرت را جلب‌ نماید. اما می‌دانست که امام حسین (ع) حاکمیتش‌ را تحت‌ هیچ‌ شرایطی‌ به‌ رسمیت‌ نمی‌شناسد. از این‌ رو تصمیم‌ گرفت‌ او را که‌ شاخص‌ترین‌ چهره‌ مخالف‌ حکومتش‌ بود، از میان‌ بردارد. اگر گِرد او را مشاورانی فهمیده گرفته بودند، مسلماً در روزهای نخستین حکومت چنان نامه تندی به حاکم مدینه نمی‌نوشت تا در پی آن چنان ماجراهای غم‌انگیزی اتفاق افتد.
در سال 50 معاویه،‌ یزید را به‌ فرماندهی‌ نبرد قسطنطنیه‌ و مقابله‌ با روم‌ شرقی‌ فرستاد و همراه او ابوایوب انصاری، عبدالله‌بن عباس، عبدالله‌بن زبیر و عبدالله‌بن عمر را فرستاد،<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص129؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص240؛ البدایه و النهایه، ج8، ص229؛ المحبر، ص21؛ تاریخ طبری، ج4، ص160؛ مروج الذهب، ج3، ص207-208؛ البدایه و النهایه، ج8، ص226؛ تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 - 80 هجری، ج5، ص271.</ref> اما یزید در باغ‌های‌ خرم‌ دیرمرّان‌ به‌ همراه‌ اُمّ‌کلثوم‌ دختر عبدالله‌بن‌ عامر که‌ به‌ تازگی‌ به‌ همسری‌ او درآمده‌ بود، ماند و سپاه‌ را به‌ جنگ‌ رومیان‌ فرستاد. آنان‌ شکست‌ خورده‌ و دچار تب‌ و بیماری‌ آبله‌ برگشتند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص300؛ تاریخ طبری، ج5، ص232.    </ref> گویا آنچه‌ بر سر سپاه‌ آمد، هیچ‌ نگرانی‌ برای‌ او نداشت‌.  
==قیام امام حسین (ع)==
 
امام حسین (ع) در مقابل‌ حکومت‌ ضد اسلام‌ یزید قیام‌ کرده‌ بود و تصمیم‌ داشت‌ خلافت‌ را به‌ مرکز اصلی‌ خود برگرداند، پس‌ علاوه‌ بر قدرت‌ نظامی‌ احتیاج‌ به‌ قدرت‌ اقتصادی‌ هم‌داشت‌ و لازم‌ بود از طریق‌ تصرف‌ اموال‌ کاروان،‌ بنیه ‌مالی‌ خود را تقویت‌ کند به همین جهت هنگام خروج از مکه و در منزلگاه‌ تنعیم‌، شترانی‌ را که‌ استاندار یمن، بُحَیربن‌ رَیسان‌ حِمْیری برای‌ یزید فرستاده‌ و شامل‌ پارچه‌های‌ رنگین‌ و زیورهای‌ گران‌ قیمت بود،‌ را مصادره‌ کرد و کرایه حمل کالاها را به شتربانان داد.<ref>- ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص245؛ انساب الاشراف، ج3، ص376.</ref>   
 
===بیعت اجباری از امام حسین (ع)===
معاویه همچنین‌ کوشید تا مسئولیت‌ حج‌ را به‌ یزید بسپارد تا چهره‌ای‌ دینی‌ برای‌ او بسازد، اما کارنامه حج‌ او نیز همانند کارنامه جهادش بود. در مدینه نیز مجلس شراب ترتیب داد.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص127؛ البدایه و النهایه، ج8، ص229.</ref>
یزید در اوایل حکومت خود به بهانه گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به دست عامل خود در عراق، عبیدالله‌بن زیاد و به همراهی کسانی چون عمربن سعد و شمربن ذی‌الجوشن، فاجعه کربلا و شهادت آن حضرت و اسارت خاندان رسول‌الله را پدید آورد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص400-477.</ref> اگر چه پس از آن کوشید خود را از گناه آن فاجعه بزرگ مبرا یا دست‌کم پشیمان جلوه دهد،<ref>- ر.ک : همان ص459-460.</ref> اما اشاره تلویحی او به گرفتن انتقام شکست مشرکان قریش در غزوه بدر، خشنودی او را از انجام واقعه کربلا نشان می‌دهد. او بعد از واقعه عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین (ع) و شماری از یاران و فرزندان و خویشان آن حضرت، در شعری که حاکی از خرسندی و پیروزی بود، صریحاً وحی و پیامبری را انکار کرد و اسلام را حاصل بازیگری‌های سیاسی بنی‌هاشم در برابر بنی‌امیه‌، خواند. همچنین در این اشعار آنچه می‌بینیم تجدید خاطره خون‌های جاهلی است که خون را باید با خون شست و خون امویان که در جنگ بدر به دست محمد (ص) از تیره هاشم ریخته شد، اکنون به خون شسته شد. <ref>- تاریخ طبری، ج5، ص623؛ الفتوح، ج5، ص129؛ مقاتل الطالبیین، ص119؛ شذرات الذهب، ج1، ص69؛ تذکرة الخواص، ص261؛ لواعج الاشجان، ص433. این اشعار از عبدالله‌بن زبعری است. ابن زبعری این شعر را به مناسبت انتقامی که در احد از مسلمانان گرفته شد، سروده بود. همین تمثیل سبب شد تا کسانی بر کفر یزید حکم برانند و دو بیت آخر را هم یزید بر آن افزود و کفر خود را هم آشکار کرد.</ref>  
 
 
یزید نماینده‌ واقعی‌ شیوه‌ زندگی‌ معمول‌ جوانان‌ در پیش‌ از اسلام‌ را تداعی‌ می‌کرد. رفتار ضد اسلامی‌ و فسق‌ علنی‌اش‌ در سراسر جهان‌ اسلام‌ مشهور بود و انزجار و نفرت ‌مردم‌ به‌ خصوص‌ مؤمنین‌ را نسبت‌ به‌ او به‌وجود آورده‌ بود. حتی‌ نویسندگان‌ معدودی‌ که‌ کوشش‌ به‌ اختفای ‌بعضی‌ از اطلاعات‌ نامطلوب‌ راجع‌ به‌ خاندان‌ اموی‌ داشتند، نمی‌توانستند در برابر انحرافات‌ فاحش‌ یزید از اسلام پرده‌پوشی‌ کنند. آنان‌ نقل‌ می‌کنند که‌ یزید اولین‌ خلیفه‌ای‌ در اسلام‌ بود که‌ در ملأعام‌ شراب‌ می‌خورد و اکثر اوقات‌ خود را به‌ خوش‌گذرانی‌ با ساز و چنگ‌ و آوازخوانی‌ و سرگرم‌ کردن‌ خود با میمون‌ها و سگ‌های‌ شکاری می‌گذراند. یزید خود بهره‌ای‌ از اسلام‌ نداشت‌ و هیچ‌گونه‌ احترامی‌ را هم‌ برای‌ عواطف‌ مذهبی‌ دیگران‌ قائل‌ نبود. او در معرض‌ انواع‌ فسق‌ و فجور قرار داشت. او به‌ اشراف‌زادگان‌ عرب‌ عهد جاهلی‌ بیشتر شباهت‌ داشت‌ تا به‌ خلیفه‌ مسلمانان‌.<ref>- ر.ک : جمل من انساب الاشراف، ج5، ص299؛ تاریخ طبری، ج5، ص480.</ref>علاوه‌ بر همه‌ این‌ها، مخالفت‌های‌ مستمر و آشکار او نسبت‌ به‌ معیارهای‌ اسلامی‌ و دوری‌ از سیره پیامبراکرم(ص) و خلفای‌ راشدین‌، برای‌ جامعه‌ هولناک‌تر بود. هیچ‌یک‌ از نویسندگان‌ مسلمان‌ در هیچ‌ دوره‌ای‌ چهره‌ای‌ مطلوب‌ از وی ‌ترسیم‌ نکرده‌اند.<ref>- سیر اعلام النبلاء، ج3، ص162.</ref>‌‌ عبدالرحمن‌بن‌ خلدون‌ می‌نویسد: ” اما درباره‌ حسین چه‌ بگویم‌؟ وقتی‌ که‌ فسق‌ و انحراف ‌یزید بر همه‌ مردم‌ دورانش‌ آشکار شد، پیروان‌ اهل‌ بیت‌ پیامبر در کوفه‌، از حسین‌بن‌ علی(ع) درخواست کردند که‌ به‌ کوفه‌ برود و آنان‌ در قیام‌ علیه‌ یزید یاری‌اش‌ کنند“.<ref>- مقدمه ابن خلدون، ص216.</ref>تا فساد و تبه‌کاری‌ و انحراف‌ یک ‌شخص‌ به‌ حدّ نهایی خود نرسد، مورخین‌ به‌ آسانی‌ در مورد او این‌گونه‌ قضاوت نمی‌کنند. همین‌ مختصر می‌تواند هویت‌ یزید را به‌ تمام‌ معنی‌ آشکار کند.
 
 
یزید ادعای جانشینی‌ خلفا‌ را داشت‌ و عنوان‌ خود را از جایگاه ایشان‌ به‌دست‌ آورده‌ بود و با برنامه‌ریزی‌ دقیق‌ معاویه‌ که‌ با فشارهای‌ نظامی‌ و بخشش‌ از بیت‌المال‌ همراه‌ بود، پیش‌ از مردن‌ خود، راه‌ را برای‌ جانشینی‌ او هموار نموده‌ بود. از این‌ روی‌ پس‌ از مرگ‌ معاویه‌، یزید به‌ عنوان امیرالمؤمنین‌ مورد خوشامدگویی‌ و تهنیت‌ همه ولایات و‌ قبایل‌ قرار گرفت‌. همینکه یزید از حوارین به دمشق بازگشت خود را میان مردمی متملق، بی‌اراده، بی‌دین و از همه بدتر نادان، محصور دید و چون ولیعهدی‌ او زیر برق‌ سرنیزه‌ و درخشش‌ درهم‌ و دینار به‌ ملت‌ مسلمان‌ تحمیل‌ شده بود، بدون‌ تردید، افکار عمومی‌ متوجه‌ شخصیت‌های‌ بزرگی‌ شد که ‌لیاقت‌ خلافت‌ را داشتند و در میان‌ همه‌ آنان و در درجه‌ اول‌ حسین‌بن‌ علی(ع) قرار داشت‌ که‌ علاوه‌ بر این‌ که‌ بزرگ‌ترین‌ شخصیت‌ از حیث‌ نَسَبی‌ با پیامبراسلام(ص) بود؛ از نظر کفایت‌، درایت‌، بزرگواری‌، وسعت‌ نظر، بلندی‌ همت‌ و سایر صفاتی‌ که‌ برای‌ یک‌ زمامدارِ لایق‌ لازم‌ است‌، سرآمد دیگران بود و دوست‌ و دشمن‌ به‌ عظمت‌ شخصیت‌ بی‌نظیر او اعتراف‌ داشتند. به‌ همین‌ دلیل‌ بود که‌ یزید می‌خواست‌ برای‌ تثبیت‌ سلطنت‌ خود موافقت‌ اجباری‌ آن‌ حضرت را جلب‌ نماید. اما می‌دانست که حسین‌بن علی(ع) حاکمیتش‌ را تحت‌ هیچ‌ شرایطی‌ به‌ رسمیت‌ نمی‌شناسد. از این‌ رو تصمیم‌ گرفت‌ او را که‌ شاخص‌ترین‌ چهره‌ مخالف‌ حکومتش‌ بود، از میان‌ بردارد. اگر گِرد او را مشاورانی فهمیده گرفته بودند، مسلماً در روزهای نخستین حکومت چنان نامه تندی به حاکم مدینه نمی‌نوشت تا در پی آن چنان ماجراهای غم‌انگیزی اتفاق افتد.
 
 
امام حسین(ع) در مقابل‌ حکومت‌ ضد اسلام‌ یزید قیام‌ کرده‌ بود و تصمیم‌ داشت‌ خلافت‌ را به‌ مرکز اصلی‌ خود برگرداند، پس‌ علاوه‌ بر قدرت‌ نظامی‌ احتیاج‌ به‌ قدرت‌ اقتصادی‌ هم‌داشت‌ و لازم‌ بود از طریق‌ تصرف‌ اموال‌ کاروان،‌ بنیه ‌مالی‌ خود را تقویت‌ کند به همین جهت هنگام خروج از مکه و در منزلگاه‌ تنعیم‌، شترانی‌ را که‌ استاندار یمن، بُحَیْربن‌ رَیْسان‌ حِمْیَری برای‌ یزید فرستاده‌ و شامل‌ پارچه‌های‌ رنگین‌ و زیورهای‌ گران‌ قیمت بود،‌ را مصادره‌ کرد و کرایه حمل کالاها را به شتربانان داد.<ref>- ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص245؛ انساب الاشراف، ج3، ص376.</ref>   
 
 
یزید در اوایل حکومت خود به بهانه گرفتن بیعت از امام حسین(ع) به دست عامل خود در عراق، عبیدالله‌بن زیاد و به همراهی کسانی چون عمربن سعد و شمربن ذی‌الجوشن، فاجعه کربلا و شهادت آن حضرت و اسارت خاندان رسول‌الله را پدید آورد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص400-477.</ref>‌‌ اگر چه پس از آن کوشید خود را از گناه آن فاجعه بزرگ مبّرا یا دست‌کم پشیمان جلوه دهد،<ref>- ر.ک : همان ص459-460.</ref>‌‌ اما اشاره تلویحی او به گرفتن انتقام شکست مشرکان قریش در غزوه بدر، خشنودی او را از انجام واقعه کربلا نشان می‌دهد. او بعد از واقعه عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین(ع) و شماری از یاران و فرزندان و خویشان آن حضرت، در شعری که حاکی از خرسندی و پیروزی بود، صریحاً وحی و پیامبری را انکار کرد و اسلام را حاصل بازیگری‌های سیاسی بنی‌هاشم در برابر بنی‌امیه‌، خواند. همچنین در این اشعار آنچه می‌بینیم تجدید خاطره خون‌های جاهلی است که خون را باید با خون شست و خون امویان که در جنگ بدر به دست محمد(ص) از تیره هاشم ریخته شد، اکنون به خون شسته شد. <ref>- تاریخ طبری، ج5، ص623؛ الفتوح، ج5، ص129؛ مقاتل الطالبیین، ص119؛ شذرات الذهب، ج1، ص69؛ تذکرة الخواص، ص261؛ لواعج الاشجان، ص433. این اشعار از عبدالله‌بن زبعری است. ابن زبعری این شعر را به مناسبت انتقامی که در احد از مسلمانان گرفته شد، سروده بود. همین تمثیل سبب شد تا کسانی بر کفر یزید حکم برانند و دو بیت آخر را هم یزید بر آن افزود و کفر خود را هم آشکار کرد.</ref>‌‌




{{شعر}}
{{شعر}}
{{م| لَیْتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا }}
{{م| لَیتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا }}


{{م| فَاَهَلَُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً }}
{{م| فَاَهَلَُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً }}
خط ۴۳: خط ۵۱:
{{م| قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ }}
{{م| قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ }}


{{م| لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا }}
{{م| لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْک فَلا }}


{{م| لَسْتُ مِنْ خُنْدُفٍ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ }}
{{م| لَسْتُ مِنْ خُنْدُفٍ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ }}
خط ۴۹: خط ۵۷:
{{م| جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ اْلاَسَلْ }}
{{م| جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ اْلاَسَلْ }}


{{م| ثُمَّ قالوُا یا یَزیدُ وَ لاتَشَلْ }}
{{م| ثُمَّ قالوُا یا یزیدُ وَ لاتَشَلْ }}


{{م| وَ عَدَّلْناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلْ }}
{{م| وَ عَدَّلْناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلْ }}


{{م| خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ تَزَلْ }}
{{م| خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْی تَزَلْ }}


{{م| مِنْ بَنی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ }}
{{م| مِنْ بَنی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ }}
خط ۷۰: خط ۷۸:




جدّش ابوسفیان نیز پس از رسیدن عثمان به خلافت، معتقد بود که خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. این دیدگاه در زمان معاویه و جانشینان او شدت یافت و برای ایجاد منازعات قومی و انکار یا نادیده گرفتن نقش دیدگاهها و انگیزه‌های اعتقادی در حوادث تاریخی صدر اسلام و حتی ظهور اسلام، کوششی جدی صورت گرفت.
جدّش ابوسفیان نیز پس از رسیدن عثمان به خلافت، معتقد بود که خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. این دیدگاه در زمان معاویه و جانشینان او شدت یافت و برای ایجاد منازعات قومی و انکار یا نادیده گرفتن نقش دیدگاه‌ها و انگیزه‌های اعتقادی در حوادث تاریخی صدر اسلام و حتی ظهور اسلام، کوششی جدی صورت گرفت.  
 
 
پس از شهادت امام حسین(ع)، عبدالله‌بن زبیر برای پیشبرد اهداف سیاسی‌اش از شهادت امام بهره گرفت و در مکه به‌پا خاست و یزید را از خلافت عزل نمود و قدرت خود را گسترش داد. او مردم مدینه را نیز به خلع یزید و جهاد با او فرا خواند. مردم مدینه دعوت او را پذیرفتند و با عبدالله‌بن مطیع، نماینده وی بیعت و بدین‌گونه یزید را از خلافت عزل کردند.
 
 
در سال 62 هجری یزید از والی خود در مدینه، عثمان‌بن محمدبن ابی‌سفیان نوه ابوسفیان که فردی بی‌تجربه بود، خواست تا جمعی از بزرگان شهر را نزد او به شام بفرستد تا سخن ایشان را بشنود و از آنان دلجویی کند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص30-31؛ تاریخ طبری، ج5، ص479؛ مقاتل الطالبیین، ج1، ص23.</ref> او نیز چنین کرد و عبدالله‌بن حنظله، عبدالله‌بن ابی‌عمروبن حفص مخزومی، منذربن زبیر و گروهی از اشراف مدینه که بیشتر فرزندان مهاجران و انصار بودند را برای آشنایی با یزید و شاید برخورداری از عطایای او، به نزد وی فرستاد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص479-480.</ref> اما این آشنایی به سبب بی‌پروایی یزید کاملاً به زیان او تمام شد. آنان از فساد دستگاه اموی مطلع شدند و پس از بازگشت به مدینه، عیاشی‌های خلیفه را برای مردم شرح دادند و گفتند آنچه در یزید نیست، نشانه مسلمانی است. اعضای این هیئت، مردم مدینه را به قیام بر ضد یزید برانگیختند. عبدالله‌بن حنظله گفت: من از پیش مردی برمی‌گردم که اگر هیچ یاوری غیر از این پسران خود نداشته باشم، با او جهاد خواهم کرد. منذر نیز گفت: به خدا سوگند او شراب می‌آشامد و چندان مست می‌شود که نماز نمی‌گزارد.<ref>- نهایة الارب، ج7، ص216.</ref>
 
 
با شنیدن این اخبار مردم شوریدند و عبدالله‌بن حنظله را به سرکردگی برگزیدند.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص289؛ انساب الاشراف، ج4، ص31؛ تاریخ طبری، ج5، ص480.</ref> او در سخنرانی‌ای در میان مردم ناراضی، علت قیام خود را ترس از نزول عذاب الهی به سبب معاصی یزید ذکر کرد.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص66.</ref> از این‌رو مردم یزید را خلع و با عبدالله‌بن زبیر بیعت نمودند.<ref>- اسد الغابه، ج3، ص219.</ref>
 
 
یزید در نخستین نامه‌اش به مردم مدینه چنین نوشت: ” سوگند به خدا که من مقام و جایگاه شما را سر خویش قرار داده بودم، اما از آن هنگام که شما از بیعت من تن زدید، شما را از سر خویش به زیر آوردم و بر زیر پایم نهادم. از این پس با شما چنان رفتاری خواهم کرد که همچون قوم عاد منسوخ شوید. به خدا سوگند که عذاب دردناکی بر شما نازل خواهد شد که پس از آن پشیمانی شما سودی نخواهد بخشید.“<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص207.</ref> اما مردم مدینه والی شهر را اخراج کردند و شمار چشمگیری از بنی‌امیه‌ را که در مدینه سکنا داشتند، به محاصره درآوردند.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص289-292؛ الطبقات الکبری، ج5، ص66؛ تاریخ طبری، ج5، ص482-486.</ref> عبدالله‌بن زبیر با استفاده از شهادت امام حسین(ع) و در واقع برای کسب مقام خلافت، مردم مکه را نیز بر ضد یزید و به نفع خود همراه کرده بود.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475.</ref> به گفته مسعودی قیام مردم مدینه و بیرون راندن امویان و کارگزار یزید از مدینه نیز با اجازه ابن‌زبیر بوده است.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص267.</ref>
 
 
یزید برای مقابله با این آشفتگی‌ها، مسلم‌بن عُقبه مُرّی را با لشکری گران روانه حجاز کرد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> مسلم‌بن عقبه تیغ بر مردم مدینه کشید و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف معروف شد.<ref>- المنمق، ص390؛ مروج الذهب، ج3، ص267؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> رهبران نهضت و گروهی بسیار از مردم مدینه کشته شدند و شهر پیامبر قتل‌عام شد. مسلم‌بن عقبه به دستور یزید سه روز جان و مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص179؛ انساب الاشراف، ج4، ص37؛ تاریخ طبری، ج5، ص484.</ref> غارت و جنایات سپاهیان شام را مصیبتی سهمگین و وصف ناپذیر خوانده‌اند.<ref>- تاریخ الخلفاء، ص209؛ البدایه و النهایه، ج4، ص220.</ref> مسعودی آن را فجیع‌ترین حادثه پس از شهادت امام حسین(ع) دانسته است.<ref>- التنبیه و الاشراف، ص306.</ref> سپاهیان مسلم شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند و در آن سه روز از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص184؛ المنتظم، ج6، ص15؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref> و توهین به صحابه بزرگ پیامبر از جمله جابربن عبدالله انصاری نابینا و ابوسعید خُدری فروگذار نکردند.<ref>- الروض الانف، ج6، ص253-254.</ref> شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از چهار هزار<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref>، یا به قولی 11700 و یا 10700 تن برآورد کرده‌اند.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص184-185؛ انساب الاشراف، ج4، ص42؛ التنبیه و الاشراف، ص305.</ref> از این میان هفت‌صد تن از حاملان قرآن<ref>- تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ص30؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> و هشتاد صحابی رسول الله (ص) به قتل رسیدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص185. برای اسامی کشته شدگان مهاجرین و انصار ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص293-314.</ref>
 
 
در بیشتر منابع، تاریخ واقعه ”حرّه واقم “ روز 27 ماه ذی‌الحجه سال 63 هجری نوشته شده که تا نیمه محرم سال 64 ادامه داشت.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص185؛ انساب الاشراف، ج4، ص41؛ تاریخ طبری، ج5، ص494؛ نهایة الارب، ج7، ص222.</ref>
 
 
یزید در این واقعه نشان داد که نه تنها برای جان و مال مردم، کمترین احترامی قائل نیست، بلکه از نظر او وقتی جمعی از مسلمانان منکر حکومت و ولایت وی شوند، استحقاق دارند تا به نوامیس آنان تجاوز شود. مسلم پس از این جنایت، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بوده اند؛<ref>- المنمق، ص391؛ انساب الاشراف، ج4، ص38-39؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص250-251؛ مروج الذهب، ج3، ص237.</ref> و به تعبیر دیگر فیء(غنیمت جنگی)یزید هستند<ref>- الاخبار الطوال، ص265.</ref> و هرکسی را که از این فرمان سر باز می‌زد، گردن می‌زدند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص491-493؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> از آن بیعت فقط علی‌بن عبدالله‌بن عباس با وساطت خویشاوندانش از جمله حُصَین‌بن نُمَیر که در سپاه یزید بودند و امام سجاد(ع) معاف شدند.<ref>- المنمق، ص391؛ مروج الذهب، ج3، ص268.</ref>
 
 
عوامل اموی پس از کشتار و جنایات گسترده در مدینه ‌‌به مکه رفتند تا کار عبدالله‌بن زبیربن عوّام را که مردم مکه را به بیعت خود فرا خوانده بود، یکسره کنند.
 
 
عبدالله‌بن زبیر در زمان حکومت معاویه اگر چه با او بیعت کرد، اما جزء کسانی بود که از بیعت با یزید خودداری کرده بود.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص153، 163؛ الاخبار الطوال، ص226.</ref> او پس از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و به کعبه پناه برد و مردمان را به شورا دعوت کرد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص340؛ البدء و التاریخ، ج6، ص8-9.</ref> اما با ورود امام حسین(ع) به مکه، اگرچه عبدالله سودای خلافت در سر داشت، اما از نظر نسب و روش اجتماعی به پای امام نمی‌رسید. مردم نیز او را رها کرده و به امام پیوستند. این موضوع برای وی ناخوشایند بود.<ref>- الاخبار الطوال، ص229.</ref> عبدالله تمایل شدید به خروج امام از مکه به سمت عراق داشت.<ref>- همان، ص224؛ مروج الذهب، ج3، ص250.</ref> پس از شهادت امام حسین(ع)، ابن‌زبیر از این فرصت استفاده کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در خطبه‌ای فاجعه کربلا را دستاویزی برای نکوهش حکومت یزید، پیمان شکنی و خیانت‌کاری عراقیان ساخت و در مورد فضیلت امام حسین(ع) سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند. مردم نیز با او بیعت کردند،<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص338؛ تاریخ طبری، ج5، ص474-475.</ref> اما محمدبن حنفیه، عبدالله‌بن عباس و دیگر هاشمیان با او بیعت نکردند.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ انساب الاشراف، ج3، ص391،340؛ الاخبار الطوال، ص 264؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.</ref>
 
 
یزید طی نامه‌ای از عبدالله‌بن عباس تشکر و تمجید کرد. او نوشت: خبر یافته‌ام که عبدالله‌بن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای و با ما وفادار مانده و در آنچه خداوند از حق ما به تو شناسانده است، او را فرمان برده‌ای، پس خداوند توِ خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس می‌دهد. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکی‌ات به رسول‌الله(ص) باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند. خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف می‌رسند و این ملحد، با زبان و گفتارِ فریبنده خود آنان را می‌فریبد، مراقب باش و ایشان را از حُسنِ عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر می‌برند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بی‌بند و بار ملحد.
 
 
عبدالله‌بن عباس به نامه او پاسخ شدیداللحنی داد و حتی نام خود را قبل از او نوشت. در این نامه، کشتار کربلا و اسارت خاندان رسول‌الله(ص) را بیان کرد و یزید را کم‌خرد و بی‌فکر خواند و نابودی حکومت و مرگ او را خواستار شد. او نوشت: از عبدالله‌بن عباس به یزیدبن معاویه، نامه‌ات درباره فراخواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر آنچه شنیده‌ای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه دوستی با تو را، لیکن خداوند نیت مرا می‌داند. گمان کرده‌ای که دوستی مرا فراموش نخواهی کرد؟ به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمی‌رسانی و بیشتر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با عبدالله‌بن زبیر بازدارم. هرگز! شادمانی و خوشحالی تو را مباد، با اینکه حسین‌بن علی(ع) را تو کشته‌ای. خاک بر دهانت ای خاک بر سر! راستی از کم‌خردی و بی‌فکری تو است اگر نفست به تو چنین نویدی می‌دهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است.
 
 
ای بی پدر! گمان مبر کشتن حسین(ع) و جوانان بنی‌عبدالمطلب، چراغ‌های تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده‌ام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه‌تن و بی‌کفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها بر ایشان می‌وزید تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدن‌ها را کفن کردند.
ای یزید! به خداوند قسم به واسطه آنان و من عزت یافته‌ای و در مقامی که داری جایگزین شده‌ای. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که بی‌پدر بدکار زاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی، همان‌که پدرت از بستن او به خود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت چیزی به دست نیاورد. . . پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعت‌ها و تازه‌های گمراه‌کننده را عمداً زنده کرد.
 
 
من هر چه را از یاد ببرم فراموش نخواهم کرد که حسین‌بن علی(ع) را از حرم رسول‌الله(ص) به حرم خدا طرد کردی، آن‌گاه مردانی را پنهانی بر سرش فرستادی تا غافلگیر او را بکشند. پس او را از حرم خدا به کوفه راندی. او ترسان و نگران از مکه بیرون رفت، با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحاء بود و اگر در مکه اقامت می‌گزید و جنگ در آنرا روا می‌شمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می‌شد، لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت رسول‌الله(ص) را حلال شمرد، او بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان، مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان می‌برم که تو خود حلال شمارنده‌ای، بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده کعبه و ضامن آنی. تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده می‌گذرانی. پس چون حسین‌بن علی(ع) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد، بی‌آنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خداوند فرمانی انجام یافته بود. سپس تو به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر حسین‌بن علی(ع) بگیرد و او را دستور دادی تا در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنی‌عبدالمطلب، اهل‌بیتی را که خداوند پلیدی را از ایشان به‌دور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد. مائیم آن اهل‌بیت؛ نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. سپس حسین‌بن علی(ع) به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، چنان‌که خانواده‌ای از ترکان یا کافران را می‌کشند. چیزی نزد من عجیب‌تر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشته‌ای و خون من است که از شمشیر تو می‌چکد و خون تو یکی از خواسته‌های من است. . . اما آنچه از وفاداری و حق‌شناسیِ من گفتی، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه می‌دانستم که پسر عموهای من و همه پسران پدرم برای این امر از او شایسته‌ترند، لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و خلافت را از ما ربوده و به خود اختصاص دادید و دست ما را از حقمان کوتاه کردید و هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما به‌دست گرفت. . . و عجب‌تر از همه عجیب‌ها و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی، تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشته‌ای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بوده‌ای، اما امیدوارم که زخم زبانم بر تو گران آید.  


==عزل یزید==
پس از شهادت امام حسین (ع)، عبدالله‌بن زبیر برای پیشبرد اهداف سیاسی‌اش از شهادت امام بهره گرفت و در مکه به‌پا خاست و یزید را از خلافت عزل نمود و قدرت خود را گسترش داد. او مردم مدینه را نیز به خلع یزید و جهاد با او فرا خواند. مردم مدینه دعوت او را پذیرفتند و با عبدالله‌بن مطیع، نماینده وی بیعت و بدین‌گونه یزید را از خلافت عزل کردند. در سال 62 هجری یزید از والی خود در مدینه، عثمان‌بن محمدبن ابی‌سفیان نوه ابوسفیان که فردی بی‌تجربه بود، خواست تا جمعی از بزرگان شهر را نزد او به شام بفرستد تا سخن ایشان را بشنود و از آنان دلجویی کند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص30-31؛ تاریخ طبری، ج5، ص479؛ مقاتل الطالبیین، ج1، ص23.</ref> او نیز چنین کرد و عبدالله‌بن حنظله، عبدالله‌بن ابی‌عمروبن حفص مخزومی، منذربن زبیر و گروهی از اشراف مدینه که بیشتر فرزندان مهاجران و انصار بودند را برای آشنایی با یزید و شاید برخورداری از عطایای او، به نزد وی فرستاد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص479-480.</ref> اما این آشنایی به سبب بی‌پروایی یزید کاملاً به زیان او تمام شد. آنان از فساد دستگاه اموی مطلع شدند و پس از بازگشت به مدینه، عیاشی‌های خلیفه را برای مردم شرح دادند و گفتند آنچه در یزید نیست، نشانه مسلمانی است. اعضای این هیئت، مردم مدینه را به قیام بر ضد یزید برانگیختند. عبدالله‌بن حنظله گفت: من از پیش مردی برمی‌گردم که اگر هیچ یاوری غیر از این پسران خود نداشته باشم، با او جهاد خواهم کرد. منذر نیز گفت: به خدا سوگند او شراب می‌آشامد و چندان مست می‌شود که نماز نمی‌گزارد.<ref>- نهایة الارب، ج7، ص216.</ref> با شنیدن این اخبار مردم شوریدند و عبدالله‌بن حنظله را به سرکردگی برگزیدند.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص289؛ انساب الاشراف، ج4، ص31؛ تاریخ طبری، ج5، ص480.</ref> او در سخنرانی‌ای در میان مردم ناراضی، علت قیام خود را ترس از نزول عذاب الهی به سبب معاصی یزید ذکر کرد.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص66.</ref> از این‌رو مردم یزید را خلع و با عبدالله‌بن زبیر بیعت نمودند.<ref>- اسد الغابه، ج3، ص219.</ref>
===نامه به مردم مدینه===
یزید در نخستین نامه‌اش به مردم مدینه چنین نوشت: ” سوگند به خدا که من مقام و جایگاه شما را سر خویش قرار داده بودم، اما از آن هنگام که شما از بیعت من تن زدید، شما را از سر خویش به زیر آوردم و بر زیر پایم نهادم. از این پس با شما چنان رفتاری خواهم کرد که همچون قوم عاد منسوخ شوید. به خدا سوگند که عذاب دردناکی بر شما نازل خواهد شد که پس از آن پشیمانی شما سودی نخواهد بخشید.“<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص207.</ref> اما مردم مدینه والی شهر را اخراج کردند و شمار چشمگیری از بنی‌امیه‌ را که در مدینه سکنا داشتند، به محاصره درآوردند.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص289-292؛ الطبقات الکبری، ج5، ص66؛ تاریخ طبری، ج5، ص482-486.</ref> عبدالله‌بن زبیر با استفاده از شهادت امام حسین (ع) و در واقع برای کسب مقام خلافت، مردم مکه را نیز بر ضد یزید و به نفع خود همراه کرده بود.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475.</ref> به گفته مسعودی قیام مردم مدینه و بیرون راندن امویان و کارگزار یزید از مدینه نیز با اجازه ابن‌زبیر بوده است.<ref>- مروج الذهب، ج3، ص267.</ref>
===واقعه حرّه===
یزید برای مقابله با این آشفتگی‌ها، مسلم‌بن عُقبه مُرّی را با لشکری گران روانه حجاز کرد.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص474-475؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> مسلم‌بن عقبه تیغ بر مردم مدینه کشید و چندان جنایت کرد که به مُجرم و مُسرف معروف شد.<ref>- المنمق، ص390؛ مروج الذهب، ج3، ص267؛ اسد الغابه، ج4، ص111-112.</ref> رهبران نهضت و گروهی بسیار از مردم مدینه کشته شدند و شهر پیامبر (ص) قتل‌ عام شد. مسلم‌بن عقبه به دستور یزید سه روز جان و مال مردم را بر سپاهیانش حلال کرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص179؛ انساب الاشراف، ج4، ص37؛ تاریخ طبری، ج5، ص484.</ref> غارت و جنایات سپاهیان شام را مصیبتی سهمگین و وصف ناپذیر خوانده‌اند.<ref>- تاریخ الخلفاء، ص209؛ البدایه و النهایه، ج4، ص220.</ref> مسعودی آن را فجیع‌ترین حادثه پس از شهادت امام حسین (ع) دانسته است.<ref>- التنبیه و الاشراف، ص306.</ref> سپاهیان مسلم شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند و در آن سه روز از ارتکاب هیچ عمل شنیعی، همچون تجاوز به نوامیس، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان و کشتن نوزادان<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص184؛ المنتظم، ج6، ص15؛ البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref> و توهین به صحابه بزرگ پیامبر از جمله جابربن عبدالله انصاری نابینا و ابوسعید خُدری فروگذار نکردند.<ref>- الروض الانف، ج6، ص253-254.</ref> شمار کشتگان واقعه حرّه را بیش از چهار هزار<ref>- البدء و التاریخ، ج6، ص14.</ref>، یا به قولی 11700 و یا 10700 تن برآورد کرده‌اند.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص184-185؛ انساب الاشراف، ج4، ص42؛ التنبیه و الاشراف، ص305.</ref> از این میان هفت‌صد تن از حاملان قرآن<ref>- تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات 61 تا 80 هجری، ص30؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> و هشتاد صحابی پیامبر (ص) به قتل رسیدند به نحوی که کسی از اهل بدر باقی نماند.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص185. برای اسامی کشته شدگان مهاجرین و انصار ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص293-314.</ref> در بیشتر منابع، تاریخ واقعه ”حرّه واقم“ روز 27 ماه ذی‌الحجه سال 63 هجری نوشته شده که تا نیمه محرم سال 64 ادامه داشت.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج1، ص185؛ انساب الاشراف، ج4، ص41؛ تاریخ طبری، ج5، ص494؛ نهایة الارب، ج7، ص222.</ref> یزید در این واقعه نشان داد که نه تنها برای جان و مال مردم، کمترین احترامی قائل نیست، بلکه از نظر او وقتی جمعی از مسلمانان منکر حکومت و ولایت وی شوند، استحقاق دارند تا به نوامیس آنان تجاوز شود. مسلم پس از این جنایت، مردم شهر را جمع کرد و از آنان برای یزید بیعت گرفت مبنی بر اینکه آنان و پدرانشان بنده یزید بوده اند؛<ref>- المنمق، ص391؛ انساب الاشراف، ج4، ص38-39؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص250-251؛ مروج الذهب، ج3، ص237.</ref> و به تعبیر دیگر فیء (غنیمت جنگی) یزید هستند<ref>- الاخبار الطوال، ص265.</ref> و هرکسی را که از این فرمان سر باز می‌زد، گردن می‌زدند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص491-493؛ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج1، ص126.</ref> از آن بیعت فقط علی‌بن عبدالله‌بن عباس با وساطت خویشاوندانش از جمله حُصَین‌بن نُمَیر که در سپاه یزید بودند و امام سجاد (ع) معاف شدند.<ref>- المنمق، ص391؛ مروج الذهب، ج3، ص268.</ref>
===کشتن عبدالله‌بن زبیر===
عوامل اموی پس از کشتار و جنایات گسترده در مدینه ‌‌به مکه رفتند تا کار عبدالله‌بن زبیربن عوّام را که مردم مکه را به بیعت خود فرا خوانده بود، یکسره کنند. عبدالله‌بن زبیر در زمان حکومت معاویه اگر چه با او بیعت کرد، اما جزء کسانی بود که از بیعت با یزید خودداری کرده بود.<ref>- الامامه و السیاسه، ج1، ص153، 163؛ الاخبار الطوال، ص226.</ref> او پس از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و شبانه مدینه را به قصد مکه ترک کرد و به کعبه پناه برد و مردمان را به شورا دعوت کرد.<ref>- تاریخ یعقوبی، ج2، ص241؛ تاریخ طبری، ج5، ص340؛ البدء و التاریخ، ج6، ص8-9.</ref> اما با ورود امام حسین (ع) به مکه، اگرچه عبدالله سودای خلافت در سر داشت، اما از نظر نسب و روش اجتماعی به پای امام نمی‌رسید. مردم نیز او را رها کرده و به امام پیوستند. این موضوع برای وی ناخوشایند بود.<ref>- الاخبار الطوال، ص229.</ref> عبدالله تمایل شدید به خروج امام از مکه به سمت عراق داشت.<ref>- همان، ص224؛ مروج الذهب، ج3، ص250.</ref> پس از شهادت امام حسین (ع)، ابن‌زبیر از این فرصت استفاده کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند و در خطبه‌ای فاجعه کربلا را دستاویزی برای نکوهش حکومت یزید، پیمان شکنی و خیانت‌کاری عراقیان ساخت و در مورد فضیلت امام حسین (ع) سخن گفت و از مردم خواست تا با او بیعت کنند. مردم نیز با او بیعت کردند،<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص338؛ تاریخ طبری، ج5، ص474-475.</ref> اما محمدبن حنفیه، عبدالله‌بن عباس و دیگر هاشمیان با او بیعت نکردند.<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ انساب الاشراف، ج3، ص391،340؛ الاخبار الطوال، ص 264؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247.</ref>
===نامه به عبدالله‌بن عباس===
یزید طی نامه‌ای از عبدالله‌بن عباس تشکر و تمجید کرد. او نوشت: خبر یافته‌ام که عبدالله‌بن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده و به تو پیشنهاد کرده است تا به اطاعت او درآیی و آنگاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی، لیکن تو زیر بار او نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای و با ما وفادار مانده و در آنچه خداوند از حق ما به تو شناسانده است، او را فرمان برده‌ای، پس خداوند توِ خویشاوند را پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حقشناس می‌دهد. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که با تو نیکی کنم و به نیکی پاداشت دهم و در پیوند با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکی‌ات به محمد (ص) باشد، شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند. خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف و اکناف می‌رسند و این ملحد، با زبان و گفتارِ فریبنده خود آنان را می‌فریبد، مراقب باش و ایشان را از حُسنِ عقیده خود در اطاعت رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان فرمان تو را بهتر می‌برند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا این بی‌بند و بار ملحد.


این شادمانی تو را نپاید پس از آنکه عترت رسول‌الله(ص) را کشتی، خداوند جز اندکی تو را مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنه‌کار از دنیا بیرون برد. پس ای بی‌پدر زندگی کن. به خدا سوگند آنچه کرده‌ای تو را نزد خداوند هلاک ساخت. و سلام بر کسی که فرمان خداوند را برد.<ref>- ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص85-88؛ انساب الاشراف، ج5، ص321-322؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247-250.</ref>
عبدالله‌بن عباس به نامه او پاسخ شدیداللحنی داد و حتی نام خود را قبل از او نوشت. در این نامه، کشتار کربلا و اسارت خاندان محمد (ص) را بیان کرد و یزید را کم‌خرد و بی‌فکر خواند و نابودی حکومت و مرگ او را خواستار شد. او نوشت: از عبدالله‌بن عباس به یزیدبن معاویه، نامه‌ات درباره فراخواندن پسر زبیر مرا به خویشتن و رد کردن من پیشنهاد او را که با وی بیعت کنم، به من رسید. اگر آنچه شنیده‌ای درست باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه دوستی با تو را، لیکن خداوند نیت مرا می‌داند. گمان کرده‌ای که دوستی مرا فراموش نخواهی کرد؟ به جانم سوگند از حق ما که در دست داری، جز اندکی به ما نمی‌رسانی و بیشتر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که مردم را به یاریت وادار نمایم و از همراهی با عبدالله‌بن زبیر بازدارم. هرگز! شادمانی و خوشحالی تو را مباد، با اینکه امام حسین (ع) را تو کشته‌ای. خاک بر دهانت ای خاک بر سر! راستی از کم‌خردی و بی‌فکری تو است اگر نفست به تو چنین نویدی می‌دهد و در خور سرزنشی و هلاک سزای تو است. ای بی پدر! گمان مبر کشتن حسین (ع) و جوانان بنی‌عبدالمطلب، چراغ‌های تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده‌ام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه‌تن و بی‌کفن در میان بیابان روی زمین انداختند. بادها بر ایشان می‌وزید تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدن‌ها را کفن کردند. ای یزید! به خداوند قسم به واسطه آنان و من عزت یافته‌ای و در مقامی که داری جایگزین شده‌ای. من هر چه را فراموش کنم، از یاد نخواهم برد که بی‌پدر بدکار زاده بیگانه پست پدر و پست مادر را بر ایشان مسلط کردی، همان‌که پدرت از بستن او به خود جز ننگ و رسوایی و خواری دنیا و آخرت چیزی به دست نیاورد. . . پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعت‌ها و تازه‌های گمراه‌کننده را عمداً زنده کرد. من هر چه را از یاد ببرم فراموش نخواهم کرد که امام حسین (ع) را از حرم محمد (ص) به حرم خدا طرد کردی، آن‌گاه مردانی را پنهانی بر سرش فرستادی تا غافلگیر او را بکشند. پس او را از حرم خدا به کوفه راندی. او ترسان و نگران از مکه بیرون رفت، با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحاء بود و اگر در مکه اقامت می‌گزید و جنگ در آنرا روا می‌شمرد، از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می‌شد، لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت محمد (ص) را حلال شمرد، او بزرگ شمرد آنچه را تو بزرگ نشمردی، هنگامی که در نهان، مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان می‌برم که تو خود حلال شمارنده‌ای، بلکه مرا شکی نیست که تو سوزاننده کعبه و ضامن آنی. تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده می‌گذرانی. پس چون امام حسین (ع) بدعقیدگی تو را دید رهسپار عراق شد، بی‌آنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خداوند فرمانی انجام یافته بود. سپس تو به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیان سر راه بر امام حسین (ع) بگیرد و او را دستور دادی تا در کار وی شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش از بنی‌عبدالمطلب، اهل‌بیتی را که خداوند پلیدی را از ایشان به‌دور داشته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد. مائیم آن اهل‌بیت؛ نه مانند پدران بدخوی جفاکار سختگیر نامهربانت. سپس امام حسین (ع) به او پیشنهاد سازش کرد و خواستار بازگشتن شد، پس کمی یاران و برانداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، چنان‌که خانواده‌ای از ترکان یا کافران را می‌کشند. چیزی نزد من عجیب‌تر از آن نیست که خواستار دوستی و یاری منی و تو خود پسران پدرم را کشته‌ای و خون من است که از شمشیر تو می‌چکد و خون تو یکی از خواسته‌های من است. . . اما آنچه از وفاداری و حق‌شناسی من گفتی، به خدا قسم با پدرت بیعت کردم با اینکه می‌دانستم که پسر عموهای من و همه پسران پدرم برای این امر از او شایسته‌ترند، لیکن شما گروه قریش بر ما فزونی و برتری جستید و خلافت را از ما ربوده و به خود اختصاص دادید و دست ما را از حقمان کوتاه کردید و هلاک بر کسی که در ستم کردن بر ما قدم پیش نهاد و نابخردان را علیه ما برانگیخت و کار را بدون ما به‌دست گرفت. . . و عجب‌تر از همه عجیب‌ها و تا زنده باشی روزگار تو را به شگفت آورد، آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیری از نسل او را چون اسیران جلب شده نزد خود به شام بردی، تا به مردم نشان دهی که ما را مغلوب ساخته و بر ما فرمانروا گشته‌ای. به جانم سوگند که اگر هم در صبح و شام از زخم دست من آسوده بوده‌ای، اما امیدوارم که زخم زبانم بر تو گران آید. این شادمانی تو را نپاید پس از آنکه عترت محمد (ص) را کشتی، خداوند جز اندکی تو را مهلت ندهد تا تو را دردناک بگیرد و نکوهیده و گنه‌کار از دنیا بیرون برد. پس ای بی‌پدر زندگی کن. به خدا سوگند آنچه کرده‌ای تو را نزد خداوند هلاک ساخت. و سلام بر کسی که فرمان خداوند را برد.<ref>- ر.ک : اخبار الدولة العباسیه، ص85-88؛ انساب الاشراف، ج5، ص321-322؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص247-250.</ref>




خط ۱۱۹: خط ۹۷:




مسلم‌بن عقبه پس از واقعه حرّه واقم به قصد جنگ با ابن‌زبیر روانه مکه شد، اما در گردنه مُشَلَّل مُرد<ref>- همان، ص251.</ref> و حُصَین‌بن نُمَیر در آخر محرم سال 64 هجری و بنا به سفارش یزید، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.<ref>- الاخبار الطوال، ص246؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص251؛ تاریخ طبری، ج5، ص488، 490، 496، 497.</ref> او در 25 یا 26 محرم وارد مکه شد و ابن‌زبیر را محاصره کرد. ابن‌زبیر و همراهانش به مسجدالحرام پناه بردند. در سوم ربیع‌الاول سال 64، حصین‌بن نمیر و سپاهیان شام در کوههای اطراف کعبه، منجنیق‌هایی به کار انداختند و با سنگ و آتش به کعبه و شهر مکه حمله کردند که کعبه ویران شد و جامه و چوب‌های آن سوخت.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص158؛ تاریخ طبری، ج5، ص497-499؛ الفتوح، ج5، ص164؛ مروج الذهب، ج3، ص270.</ref>
مسلم‌بن عقبه پس از واقعه حرّه واقم به قصد جنگ با ابن‌زبیر روانه مکه شد، اما در گردنه مُشَلَّل مُرد<ref>- همان، ص251.</ref> و حُصَین‌بن نُمَیر در آخر محرم سال 64 هجری و بنا به سفارش یزید، فرماندهی سپاه را برعهده گرفت.<ref>- الاخبار الطوال، ص246؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص251؛ تاریخ طبری، ج5، ص488، 490، 496، 497.</ref> او در 25 یا 26 محرم وارد مکه شد و ابن‌زبیر را محاصره کرد. ابن‌زبیر و همراهانش به مسجدالحرام پناه بردند. در سوم ربیع‌الاول سال 64، حصین‌بن نمیر و سپاهیان شام در کوه‌های اطراف کعبه، منجنیق‌هایی به کار انداختند و با سنگ و آتش به کعبه و شهر مکه حمله کردند که کعبه ویران شد و جامه و چوب‌های آن سوخت.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص158؛ تاریخ طبری، ج5، ص497-499؛ الفتوح، ج5، ص164؛ مروج الذهب، ج3، ص270.</ref>




عمال یزید با آتش زدن کعبه و دریدن حرمت حرم خدا، نشان دادند رفتاری که در کربلا انجام گرفت، افراط جمعی قلیل در منطقه‌ای خاص نبود، بلکه چنین رفتاری از ماهیت نطام اموی نشأت می‌گرفت و عوامل حکومت یزیدی در آنجا و اینجا تفاوتی با هم نداشتند. آنچه در کربلا رخ داد و آنچه در مدینه پدید آمد و سرانجام آنچه در مکه اتفاق افتاد، با فریادهای پیاپی اطاعت از یزید همراه بود و این ماهیت نظام اموی است. حال به راحتی درمی‌یابیم که چرا امام حسین(ع) مرگ را برای مؤمن سزاوارتر از تحمل نظام یزیدی می‌شمرد.   
عمال یزید با آتش زدن کعبه و دریدن حرمت حرم خدا، نشان دادند رفتاری که در کربلا انجام گرفت، افراط جمعی قلیل در منطقه‌ای خاص نبود، بلکه چنین رفتاری از ماهیت نطام اموی نشأت می‌گرفت و عوامل حکومت یزیدی در آنجا و اینجا تفاوتی با هم نداشتند. آنچه در کربلا رخ داد و آنچه در مدینه پدید آمد و سرانجام آنچه در مکه اتفاق افتاد، با فریادهای پیاپی اطاعت از یزید همراه بود و این ماهیت نظام اموی است. حال به راحتی درمی‌یابیم که چرا امام حسین (ع) مرگ را برای مؤمن سزاوارتر از تحمل نظام یزیدی می‌شمرد.   




در اوج جنگ بین شامیان و مکیّان، زمانی که شهر مکه هنوز در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیع‌الاول سال 64 هجری رسید.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ج1، ص320؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص20؛ تاریخ طبری، ج5، ص499؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236؛ قس تاریخ یعقوبی، ج2، ص252، ماه صفر؛ مروج الذهب، ج3، ص281؛ 17 صفر؛ المحبر، ص21، 19 صفر. </ref>‌‌ او یازده روز پس از آتش‌زدن کعبه مُرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج2، ص20.  </ref>‌‌ این خبر باعث تضعیف سپاهیان شام شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص499؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> حصین‌بن نمیر با لشکر خود سوی شام بازگشت.<ref>- الاخبار الطوال، ص268؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص252؛ تاریخ طبری، ج5، ص499، 501-502؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> مردم حجاز(مکه و مدینه)نیز با ابن‌زبیر به خلافت بیعت کردند.<ref>- انساب الاشراف، ج6، ص5؛ مروج الذهب، ج3، ص267.</ref>  
در اوج جنگ بین شامیان و مکیان، زمانی که شهر مکه هنوز در محاصره بود، خبر مرگ یزید در ربیع‌الاول سال 64 هجری رسید.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ج1، ص320؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص20؛ تاریخ طبری، ج5، ص499؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص125؛ البدایه و النهایه، ج8، ص236؛ قس تاریخ یعقوبی، ج2، ص252، ماه صفر؛ مروج الذهب، ج3، ص281؛ 17 صفر؛ المحبر، ص21، 19 صفر. </ref> او یازده روز پس از آتش‌زدن کعبه مُرد.<ref>- الامامه و السیاسه، ج2، ص20.  </ref> این خبر باعث تضعیف سپاهیان شام شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص499؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> حصین‌بن نمیر با لشکر خود سوی شام بازگشت.<ref>- الاخبار الطوال، ص268؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص252؛ تاریخ طبری، ج5، ص499، 501-502؛ مروج الذهب، ج3، ص281.</ref> مردم حجاز(مکه و مدینه)نیز با ابن‌زبیر به خلافت بیعت کردند.<ref>- انساب الاشراف، ج6، ص5؛ مروج الذهب، ج3، ص267.</ref>  




خط ۱۳۱: خط ۱۰۹:




بدین‌گونه سراسر حکومت یزید در واقع تسویه حساب کاملی با غالب مظاهر اسلامی- از خاندان رسول‌الله(ص) گرفته تا شهرهای مکه و مدینه- بود.
بدین‌گونه سراسر حکومت یزید در واقع تسویه حساب کاملی با غالب مظاهر اسلامی- از خاندان محمد (ص) گرفته تا شهرهای مکه و مدینه- بود.




۱۰٬۰۷۲

ویرایش

منوی ناوبری