پرویز خرسند: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۳۲ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۸ مارس ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۵: خط ۷۵:
پرویز خرسند از نویسندگان چیره‌دست معاصر است که نثر توانای خود را در راه ابلاغ پیام نهضت عاشورا به کار انداخته‌است.
پرویز خرسند از نویسندگان چیره‌دست معاصر است که نثر توانای خود را در راه ابلاغ پیام نهضت عاشورا به کار انداخته‌است.


از ایشان تاکنون کتاب‌های: «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=536045&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author برزیگران دشت خون]»، «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=3377575&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author آنجا که حق پیروز است]» و «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=1150441&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author مرثیه‌ای که ناسروده ماند]» به چاپ رسیده‌است که همگی در رابطه با نهضت خون‌بار حضرت اباعبداللّه(ع) نگاشته شده‌است.
از ایشان تاکنون کتاب‌های: «[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=536045&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author برزیگران دشت خون]»، «[[آنجا که حق پیروز است]]» و «مرثیه‌ای که ناسروده ماند» به چاپ رسیده‌است که همگی در رابطه با نهضت خون‌بار حضرت اباعبداللّه(ع) نگاشته شده‌است.


مرحوم استاد محمدتقی شریعتی در مقدمه کتاب برزیگران دشت خون درباره خرسند می‌نویسد: «... مسلمان نیز اگر شاعری توانا و یا نویسنده‌ای بی‌همتا است باید به پیروی از کتاب دینی خود، هنر خود را در راه خیر و مصلحت حق به کار برد و این کاری است که خرسند عزیز و ارجمند می‌کند. چون خرسند محبوب، جوانی هنرمند و در عین حال دین‌دار است که در سبک بیان حقایق نیز از قرآن درس گرفته‌است و هم چنان که در این وحی آسمانی مطالب در لباس نیکوترین قصص و ضمن تواریخ گذشتگان آورده‌شده او هم به منظور نشر فضایل اخلاق و مبارزه با فساد، داستان‌سرایی می‌کند و برای تأمین هدف خویش بهترین داستان‌ها و در حقیقت احسن‌القصص را برگزیده‌است. مگر از واقعه کربلا داستانی شنیدنی‌تر از تاریخ حسین و یاران حسین(ع) سرگذشتی فضیلت آموزتر می‌توان یافت؟»
مرحوم استاد محمدتقی شریعتی در مقدمه کتاب برزیگران دشت خون درباره خرسند می‌نویسد: «... مسلمان نیز اگر شاعری توانا و یا نویسنده‌ای بی‌همتا است باید به پیروی از کتاب دینی خود، هنر خود را در راه خیر و مصلحت حق به کار برد و این کاری است که خرسند عزیز و ارجمند می‌کند. چون خرسند محبوب، جوانی هنرمند و در عین حال دین‌دار است که در سبک بیان حقایق نیز از قرآن درس گرفته‌است و هم چنان که در این وحی آسمانی مطالب در لباس نیکوترین قصص و ضمن تواریخ گذشتگان آورده‌شده او هم به منظور نشر فضایل اخلاق و مبارزه با فساد، داستان‌سرایی می‌کند و برای تأمین هدف خویش بهترین داستان‌ها و در حقیقت احسن‌القصص را برگزیده‌است. مگر از واقعه کربلا داستانی شنیدنی‌تر از تاریخ حسین و یاران حسین(ع) سرگذشتی فضیلت آموزتر می‌توان یافت؟»
خط ۸۴: خط ۸۴:
==اشعار و نثرها==
==اشعار و نثرها==


=== شعر ۱ ===
===شعر ۱===
«ای مدینه‌ی پیغمبر! دختران پیغمبر را به خود مپذیر.  
«ای مدینه‌ی پیغمبر! دختران پیغمبر را به خود مپذیر.  


خط ۲۲۲: خط ۲۲۲:
این بود شرح پریشانی و قصه‌ی بی‌سر و سامانی ما ای دوستان عزیز.  
این بود شرح پریشانی و قصه‌ی بی‌سر و سامانی ما ای دوستان عزیز.  


=== نثر ۱ ===
===نثر ۱===
بارانی از اشک فرو می‌ریخت و عقده‌ها باز می‌شد. ام کلثوم با مادر و پدر سخن می‌گفت و همه می‌نگریستند. یادها زنده می‌شد و داغ‌ها تازه می‌گشت، به مدینه که می‌گریستند شهری را می‌دیدند که در اشک غرق شده است. دیگر به مدینه راهی نمانده بود و جای مناسبی یافتند و خیمه‌ها افراشتند. علی بن الحسین «بشیر» را پیش خواند.
بارانی از اشک فرو می‌ریخت و عقده‌ها باز می‌شد. ام کلثوم با مادر و پدر سخن می‌گفت و همه می‌نگریستند. یادها زنده می‌شد و داغ‌ها تازه می‌گشت، به مدینه که می‌گریستند شهری را می‌دیدند که در اشک غرق شده است. دیگر به مدینه راهی نمانده بود و جای مناسبی یافتند و خیمه‌ها افراشتند. علی بن الحسین «بشیر» را پیش خواند.


خط ۲۷۹: خط ۲۷۹:
زن‌ها، به سوی زینب دویدند. تو که این قدر ضعیف نبودی، چرا این چنین شکسته شده‌ای؟ کلثوم پاکدامن چرا چشم‌هایی به گود نشسته دارد؟ و پاسخ همه اشکی بود که بر خاک ریخت و آهی بود که بر آسمان رفت ... <ref>برزیگران دشت خون؛ ص ۱۰۸- ۱۲۶.</ref>
زن‌ها، به سوی زینب دویدند. تو که این قدر ضعیف نبودی، چرا این چنین شکسته شده‌ای؟ کلثوم پاکدامن چرا چشم‌هایی به گود نشسته دارد؟ و پاسخ همه اشکی بود که بر خاک ریخت و آهی بود که بر آسمان رفت ... <ref>برزیگران دشت خون؛ ص ۱۰۸- ۱۲۶.</ref>


=== نثر ۲ '''مرثیه‌ای که ناسروده مانده''' ===
===نثر ۲ مرثیه‌ای که ناسروده مانده===
زمین نه به رنگ خون، که خون است. بارش خون، یا رویش خون؟ هرچه هست زمین یکپارچه خون است. هرچه در زمین از خون آب می‌خورد و هرچه بر زمین، از خون رنگ می‌گیرد. خون می‌بارد، می‌روید، می‌وزد، می‌جوشد و انسان بر این همه خون تنهاست. انسان سرود آرزوهای بلند ناکامش را با دهان سرخ خون است که می‌سراید، و صدای موجهای سربلند سرخ است که به دیوار زمان می‌خورد و از زمانها می‌گذرد و به خط سرخی، «ازل» را به «ابد» می‌پیوندد.
زمین نه به رنگ خون، که خون است. بارش خون، یا رویش خون؟ هرچه هست زمین یکپارچه خون است. هرچه در زمین از خون آب می‌خورد و هرچه بر زمین، از خون رنگ می‌گیرد. خون می‌بارد، می‌روید، می‌وزد، می‌جوشد و انسان بر این همه خون تنهاست. انسان سرود آرزوهای بلند ناکامش را با دهان سرخ خون است که می‌سراید، و صدای موجهای سربلند سرخ است که به دیوار زمان می‌خورد و از زمانها می‌گذرد و به خط سرخی، «ازل» را به «ابد» می‌پیوندد.


خط ۳۰۲: خط ۳۰۲:
روز از پی روز می‌گذرد و هر لحظه آبستن دردیست. و این زادگان روزگار «بد» چنان هجوم می‌آورند که هرکس در سر راهشان به خاک می‌نشیند و تمام می‌شود. اما «زینب» بزرگتر از آنست که از این طوفانها بهراسد و بی‌آنکه فریادش را از اوجی پرواز دهد، به زانو درآید. از «رنجها» پله می‌سازد و گام بر سینه‌شان می‌گذارد و بالا و بالاتر می‌آید. اینک این «زینب» و این پله‌های رنج.
روز از پی روز می‌گذرد و هر لحظه آبستن دردیست. و این زادگان روزگار «بد» چنان هجوم می‌آورند که هرکس در سر راهشان به خاک می‌نشیند و تمام می‌شود. اما «زینب» بزرگتر از آنست که از این طوفانها بهراسد و بی‌آنکه فریادش را از اوجی پرواز دهد، به زانو درآید. از «رنجها» پله می‌سازد و گام بر سینه‌شان می‌گذارد و بالا و بالاتر می‌آید. اینک این «زینب» و این پله‌های رنج.


=== نثر ۲ ===
===نثر ۲===
'''یک‌'''
'''یک‌'''


خط ۳۱۶: خط ۳۱۶:
راهی آغاز می‌شد که دیگر بار «خوبی» بی‌سپاه می‌ماند و «بدی» شمشیرش را از نیام ترس بیرون می‌کشید و این قلب خوبی بود که آماج می‌شد، اما خوبان را سلاحی نبود. راه عوض می‌شد و به جای شایستگان، فرصت طلبان به حکومت می‌رسیدند. و اگر آن روز، روز سقوط انسان نبود، زمینه‌ی سقوط بود. و انسان به سراشیبی می‌افتاد که درّه‌ی مرگش، دهان گشوده‌ی حکومت یزیدی بود. پدرم خطر را حس می‌کرد. فریاد می‌کشید، هشدار می‌داد. او و مادرم چه بسیار غریبانه هر دری را کوبیدند و «بیداری» را هدیه بردند، اما دری گشوده نشد. و اگر شد، گشاینده‌ی در به دلیل اینکه قبلا با دیگری بیعت کرده است جوابی منفی داشت. هنوز بدن «محمد» گرم بود و طنین پیامی که در «غدیر» افشانده بود، بر پرده‌ی گوشها، که پدرم تنها می‌ماند و رنج، مادرم را می‌تراشید. چه جوش و خروشها، و چه بیم دادنها و امید بخشیدنها که سودی نداد و گوسفندان، فریب مشتی علف را خوردند که به بویش راهی سلّاخ خانه می‌شدند. و به جای علف سبز، در پای «کاخ سبز» معاویه، گردن به تیغ می‌دادند و خوراک حکومتی می‌شدند که گوسفندان پروار و صبور و سربراه می‌خواهد. من که این همه را می‌دیدم و شاهد مظلومیت مردی بودم که بزرگترین خصم ستمکار بود، باید چه تحمّلی می‌داشتم که نشکنم؟
راهی آغاز می‌شد که دیگر بار «خوبی» بی‌سپاه می‌ماند و «بدی» شمشیرش را از نیام ترس بیرون می‌کشید و این قلب خوبی بود که آماج می‌شد، اما خوبان را سلاحی نبود. راه عوض می‌شد و به جای شایستگان، فرصت طلبان به حکومت می‌رسیدند. و اگر آن روز، روز سقوط انسان نبود، زمینه‌ی سقوط بود. و انسان به سراشیبی می‌افتاد که درّه‌ی مرگش، دهان گشوده‌ی حکومت یزیدی بود. پدرم خطر را حس می‌کرد. فریاد می‌کشید، هشدار می‌داد. او و مادرم چه بسیار غریبانه هر دری را کوبیدند و «بیداری» را هدیه بردند، اما دری گشوده نشد. و اگر شد، گشاینده‌ی در به دلیل اینکه قبلا با دیگری بیعت کرده است جوابی منفی داشت. هنوز بدن «محمد» گرم بود و طنین پیامی که در «غدیر» افشانده بود، بر پرده‌ی گوشها، که پدرم تنها می‌ماند و رنج، مادرم را می‌تراشید. چه جوش و خروشها، و چه بیم دادنها و امید بخشیدنها که سودی نداد و گوسفندان، فریب مشتی علف را خوردند که به بویش راهی سلّاخ خانه می‌شدند. و به جای علف سبز، در پای «کاخ سبز» معاویه، گردن به تیغ می‌دادند و خوراک حکومتی می‌شدند که گوسفندان پروار و صبور و سربراه می‌خواهد. من که این همه را می‌دیدم و شاهد مظلومیت مردی بودم که بزرگترین خصم ستمکار بود، باید چه تحمّلی می‌داشتم که نشکنم؟


=== نثر ۳ ===
===نثر ۳===
'''دو'''
'''دو'''


خط ۳۲۴: خط ۳۲۴:
مادر جوانم با جوانی علی رفت. با بسته شدن آن چشمها، گویی چشمه‌ی زندگی پدرم خشکید. شیارهای چهره‌اش به گودی نشست و موها به سپیدی. و علی با آن همه زخم، بی‌دست فاطمه، دست مرهم گذاری نیافت. و زخمهای ما به درد نشست و من از درد پله‌ای دیگر ساختم.
مادر جوانم با جوانی علی رفت. با بسته شدن آن چشمها، گویی چشمه‌ی زندگی پدرم خشکید. شیارهای چهره‌اش به گودی نشست و موها به سپیدی. و علی با آن همه زخم، بی‌دست فاطمه، دست مرهم گذاری نیافت. و زخمهای ما به درد نشست و من از درد پله‌ای دیگر ساختم.


=== نثر ۴ ===
===نثر ۴===
'''سه‌'''
'''سه‌'''


خط ۳۳۰: خط ۳۳۰:
علی یک لحظه آرام نداشت. سرباز خوبی بود و بدی دنیا را انباشته بود. علی فریاد می‌کشید و هشدار می‌داد و از سویی به سویی می‌دوید. و بدی هر لحظه ضربتی تازه، فرود می‌آورد. و آن آخرین ضربت بود و آخرین زخم که عصاره‌ی زندگی علی را به «محراب» افشاند و او نیز از پی فاطمه. و تنهایی ما بزرگتر می‌شد و زخمهامان عمیق‌تر. و درد از پی درد. و من پلّه و پلّه‌هایی دیگر می‌ساختم و بر رنج بالاتر می‌رفتم.
علی یک لحظه آرام نداشت. سرباز خوبی بود و بدی دنیا را انباشته بود. علی فریاد می‌کشید و هشدار می‌داد و از سویی به سویی می‌دوید. و بدی هر لحظه ضربتی تازه، فرود می‌آورد. و آن آخرین ضربت بود و آخرین زخم که عصاره‌ی زندگی علی را به «محراب» افشاند و او نیز از پی فاطمه. و تنهایی ما بزرگتر می‌شد و زخمهامان عمیق‌تر. و درد از پی درد. و من پلّه و پلّه‌هایی دیگر می‌ساختم و بر رنج بالاتر می‌رفتم.


=== نثر ۵ ===
===نثر ۵===
'''چهار، پنج، شش و ....'''
'''چهار، پنج، شش و ....'''


خط ۴۰۲: خط ۴۰۲:
آی انسان! <ref>مرثیه‌ای که ناسروده ماند؛ ص ۱۴۳-۱۵۶.</ref>
آی انسان! <ref>مرثیه‌ای که ناسروده ماند؛ ص ۱۴۳-۱۵۶.</ref>


=== نثر ۶ ===
===نثر ۶===
'''برزیگران از دشت خون باز می‌گشتند'''
'''برزیگران از دشت خون باز می‌گشتند'''