سید رضا آل یاسین
سید رضا آل یاسین (۱۳۰۷ ه. ش) از شاعران معاصر است.
سید رضا آل یاسین | |
---|---|
زمینهٔ کاری | شعر و ادبیات |
زادروز | ۱۳۰۷ ه. ش کاشان |
پدر و مادر | نظامالدین آل یاسین از علما و روحانیون کاشان |
ملیت | ایرانی |
تخلص | «همایون» |
زندگینامهویرایش
سید رضا آل یاسین متخلّص به «همایون» از سال ۱۳۱۸ شمسی به شعر و شاعری پرداخت و آثارش در روزنامهی محلی کاشان به چاپ رسید. وی از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۲ ه. ش صفحهی ادبی روزنامه شفق کاشان را مینوشت که علاقمندان بسیاری یافت. آل یاسین از سال ۱۳۶۵ ه. ش شروع به نظم نهجالبلاغه نمود که در آبان ماه ۱۳۷۰ ه. ش کار نظم آن پایان یافت. کتاب طنزآمیزی نیز به نام «تفسیراللغات» تألیف کرد.
اشعارویرایش
اجازه خواستن حضرت علی اکبر(ع) برای جهاد و شهادت آن حضرتویرایش
شتابان علی اکبر مه لقا | بیامد به نزد شه کربلا | |
بگفت ای پدر ای تو بر من امام | گذشتند زین ورطه یاران تمام | |
چو رفتند شیران دشت وفا | رسیده است ای باب نوبت به ما | |
اجازت بفرما که پیش از شما | شتابم به جنّت به نزد نیا | |
زبانش نمیگشت لیکن به سر | اجازت بفرمود بر وی پدر | |
به پیکار رو کرد این سان پسر | به دنبال او بود چشم پدر | |
برآورد سر سوی گردون حسین (ع) | چنین گفت آن اسوهی مشرقین | |
خدایا به امروز ما شو گواه | به روز جزا چون شدم دادخواه | |
ببین این جوان را که او بر رسول | شبیه است از هر جهت بالاصول | |
شبیه محمد (ص) بود این جوان | به رخسار و کردار و خلق و بیان | |
هر آن دم مرا بود شوق نیا | نظاره بدو داشتم ای خدا | |
دمان شد علی اکبر (ع) پر هنر | سوار اندر آمد به پیکار در | |
در انداخت از اسب چندین سوار | همی کرد کوفی ز رزمش فرار | |
پس از حملهای باز شد بر پدر | خروشان و جوشان و عطشان پسر | |
پدر را چنین گفت فرّخ پسر | عطش میزند بر درونم شرر | |
میسّر اگر بود یک جام آب | بر این قوم دون میشدم چارهیاب | |
که از گرمی آهن و تشنگی | شدم ای پدر سیر از زندگی | |
چنین گفت با پور جنگی امام | که ای شیردل صفدر تشنهکام | |
چه مشکل بود بر علیّ (ع) و نبی | که تشنه بجنگی تو با اجنبی | |
ولی هست اینسان قضای خدا | که لب تشنه سازیم جان را فدا | |
زبانت بنه در دهان پدر | که سوز عطش کم شود ای پسر | |
زبان برد بر کام او نور عین | چو خود یافت خشکیده کام حسین (ع) | |
برآورد انگشتری را امام | علی (ع) را چنین گفت آن تشنهکام | |
عقیق نگین را بنه در دهان | کزان تشنگی کم شود بیگمان | |
علی (ع) بود انگشتری بر دهان | دگر ره به میدان کین شد دمان | |
سبک زد به پهلوی توسن رکاب | چو تندر ز جا جست اسب عقاب | |
چپ و راست شمشیر میزد به جان | بیفکند دشمن ز پا بیامان | |
همی بود تازان به پیکار در | پدر بود بر شیر نظّارهگر | |
کمین بست آن منقذ بیحیا | به فرق علی (ع) راند تیغ جفا | |
روان شد به رخسار او خون پاک | ز اسب اندر افتاد بر روی خاک | |
چو از اسب افتاد آن پر هنر | بنالید دریابم اینک پدر | |
پدر شد به بالین فرّخ پسر | ز اسب اندر آمد گرفتش به بر | |
علی (ع) داشت آن دم به سویی نظر | بنالید و گفت این چنین با پدر | |
بر آن سو نگه کن رسول خدا | ببین آب آورده اینک مرا | |
مرا داد، آب از بهشت برین | نگردم پدر تشنه من بعد از این [۱] |
ورود اهل بیت پیمبر (ص) به یثربویرایش
به یثرب نمودند ز آنجا گذار | دل و جان آل نبى داغدار | |
چو در راه گردید یثرب عیان | به زینب همى گفت خواهر نوان | |
که «نعمان» به ما نیکویى کرده است | به خوبى بدین شهر آورده است | |
به پاداش بایدشْ احسان کنیم | به انعامِ آن کرده، جبران کنیم | |
گشودند خلخالها را ز پا | زر و زیور از دست کردند وا | |
به «نعمان» بفرمود دخت بتول | تو ناچیز هدیه ز ما کن قبول | |
بِدو گفت «نعمان» به راه خدا | نمودیم خدمت براى شما | |
چو هستید آل نبى در جهان | نخواهیم مزد از شما بىگمان | |
به یثرب چو آن کاروان ره برید | در افتاد نفرین به جان یزید | |
ز هر خانه برخاست بانگ عزا | نشستند در سوگ آل عبا | |
به هر شهر آمد عیان شور و شین | که گیرند خود انتقام حسین | |
چراغ حسینى پر از نور شد | همه دیدۀ دشمنان کور شد | |
به ایران به پا شد عزاخانهها | حسینیّهها گشت هر جا به پا | |
گزارش نوشتند سوى یزید | که غوغا بود در مدینه پدید | |
نشستند مردم به سوگ امام | زبانه کشد شعلۀ انتقام | |
دگر نیز در کوفه، آن مردمان | نشستند گریان و بر سر زنان | |
به خواهش نمودند زینب روان | سوى مصر، نالان و آزرده جان | |
خلیفه ز یک زن شد اندیشناک | فرستاد بر مصر آن جان پاک | |
خفیفست پیوسته بیدادگر | به خوارى شود بر جهانِ دگر [۲] |