سعید بیابانکی‌

سعید بیابانکى (زاده 1347 در خمینی‌شهر) شاعر معاصر ایرانی و یکی از شاعران خوش‌ذوق و غزل سرای امروز است که در قالب‌های شعر آئینی و مقاوت و دیگر قالب‌های شعری نیز طبع آزمایی کرده است.

سعید بیابانکى
Saeid biabanakii.jpg
زمینهٔ کاری ادبیات
زادروز 1347
خمینى شهر
ملیت ایرانی
محل زندگی تهران
پیشه شاعر و عضو سابق شورای سیاست‌گذاری جشنواره شعر فجر
کتاب‌ها رد پایی در برف- نیمی از خورشید- نه ترنجی، نه اناری- نامه‌های کوفی- جامه دران و...
مدرک تحصیلی کارشناسی مهندسى کامپیوتر
دانشگاه دانشگاه اصفهان
دلیل سرشناسی سروده‌های مذهبی

زندگینامه

بیابانکی در خانواده‌اى متدین پرورش یافت و پس از طىّ تحصیلات ابتدایى و متوسطه به دانشگاه راه‌ یافت و در رشتۀ مهندسى کامپیوتر فارغ‌التحصیل شد. وی از 16 سالگى به سرودن شعر پرداخت و با حضور در انجمن‌هاى ادبى سروش و صائب و دیگر تشکل‌هاى ادبى، استعدادهاى ادبى و هنرى او شکوفا شد و اشعارش به روزنامه‌ها و مجلاّت به چاپ رسید. بیابانکى در اغلب همایش‌هاى سراسرى شعر آیینى و مقاومت حضور موفقى دارد.

آثار

وی در زمینه شعرهای عاشقانه، آیینی، اجتماعی و طنز نیز آثار مشهوری دارد.

اشعار

پیکر خورشید:

دشت مى‌بلعید کم‌کم، پیکر خورشید را بر فراز نیزه مى‌دیدم سرِ خورشید را
آسمان گو تا بشوید با گلاب اشک‌ها گیسوان خفته در خاکستر خورشید را
بوریایى نیست در این رشته تا پنهان کند پیکرِ از بوریا عریان‌ترِ خورشید را
چشم‌هاى خفته در خون شفق را واکنید تا ببیند کهکشان پَرپر خورشید را
نیمى از خورشید، در سیلاب خون افتاده بود کاروان مى‌برد نیم دیگر خورشید را
کاروان بود و گلوى زخمى زنگوله‌ها ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را
آه اشترها چه غمگین و پریشان مى‌روند بر فراز نیزه مى‌بینم سرِ خورشید را

اسب‌های بی‌رکاب:

پر برمی‌دارد امشب آفتاب از نیزه‌ها می‌دمد یک آسمان خورشید تاب از نیزه‌ها
می‌شناسی این همه خورشید خون‌آلود را آه، ای خورشید زخمی رخ متاب از نیزه‌ها
کهکشان است این بیابان چون که امشب می‌دمد ماهتاب از خیمه‌ها و آفتاب از نیزه‌ها
ریگ ریگش هم گواهی می‌دهد روز حساب‌ کاین بیابان خورده زخم بی‌حساب از نیزه‌ها
یال‌هایی سرخ و تن‌هایی به خون غلطیده است‌ یادگار اسب‌های بی‌رکاب از نیزه‌ها
آرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است‌ خواهد آمد العطش‌ها را جواب از نیزه‌ها
باز هم جاری است امشب رودرود از سینه‌ها بس که می‌آید صدای آب‌آب از نیزه‌ها
گرچه این موج‌موج تشنگی‌ها جاری است‌ می‌تراود چشمه‌چشمه شعر ناب از نیزه‌ها [۱]

سپیدار:

عشق هر روز به تکرار تو برمی‌خیزد اشک هر صبح به دیدار تو برمی‌خیزد
ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست‌ گرد و خاکی که ز رخسار تو برمی‌خیزد
مگر ای دشت عطش نوش گناهی داری‌ کآسمان نیز به انکار تو برمی‌خیزد؟
تو به پا خیز و بخواه از دل من برخیزد حتم دارم که به اصرار تو برمی‌خیزد
شعری خوانم و یک دشت، غم و آهن و آه‌ از گلوی تر نیزار تو برمی‌خیزد
مگر آن دست چه بخشید به آغوش فرات‌ که از آن بوی علمدار تو برمی‌خیزد
پاس می‌دارمت ای باغ که هر روز بهار به تماشای سپیدار تو برمی‌خیزد
ای که یک قافله خورشید به خون آغشته‌ بامداد از لب دیوار تو برمی‌خیزد
کیستم من که به تکرار غمت بنشینم‌ عشق هر روز به تکرار تو برمی‌خیزد [۲]

عصر عاشورا (1):

دشت می‌بلعید کم‌کم، پیکر خورشید را بر فراز نیزه می‌دیدم سر خورشید را
آسمان گوتا بشوید با گلاب اشک‌ها گیسوان خفته در خاکستر خورشید را
بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند پیکر از بوریا عریان‌تر خورشید را
چشم‌های خفته در خون شفق را واکنید تا ببینید کهکشان پرپر خورشید را
نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود کاروان می‌برد نیم دیگر خورشید را
آه اشترها چه غمگین و پریشان می‌روند بر فراز نیزه می‌بینم سر خورشید را [۳]

عصر عاشورا (2):

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوی دشت، حادثه چشم انتظار بود
فرصت نداشت جامه‌ی نیلی به تن کند خورشید سر برهنه لب کوهسار بود
گویی به پیشواز نزول فرشته‌ها صحرا پر از ستاره‌ی دنباله‌دار بود
می‌سوخت در کویر، عطشناک و روزه‌دار نخلی که از رسول خدا یادگار بود
نخلی که از میان هزاران هزار فصل‌ شیواترین مقدّمه‌ی نوبهار بود
شن بود و باد، نخل شقایق تبار عشق‌ تندیس واژگون شده‌ای در غبار بود
می‌آمد از غبار، تب‌آلود و شرمسار آشفته یال و شیهه‌زن و بی‌قرار بود
بیرون دوید دختر زهرا ز خیمه‌گاه‌ برگشته بود اسب، ولی بی‌سوار بود [۴]

منابع

پی‌نوشت

  1. مجموعه شعر «نیمی از خورشید»؛ ص 19 و 20.
  2. همان؛ ص 25 و 26.
  3. همان، ص 21 و 22.
  4. همان، ص 23 و 24.