فرصت شیرازی
فرصت شیرازی (۱۲۷۱ ه. ق-۱۳۳۹ ه. ق) شاعر، ادیب و موسیقیدان معروف ایرانی بود.
زندگینامه
میرزا محمّدنصیر حسینی شیرازی متخلص به «فرصت» ملقب به «فرصتالدّوله» فرزند میرزا جعفر متخلص به «بهجت» از سخنوران و دانشمندان به نام نیمه دوم قرن سیزدهم و نیمه اوّل قرن چهاردهم هجرى بود. وی از کودکی علاقهی خاصی به تحصیل علوم و فنون مختلف داشت. در آغاز جوانی در صرف، نحو، منطق، حکمت، حساب، هیأت، هندسه و اسطرلاب سرآمد بود؛ علاوه بر آن، به زبان انگلیسى و فرانسه و پهلوى نیز آشنا بود و از فن نقاشى و موسیقى بهره داشت. بنا به نوشتهی خود او در سی و دو سالگی به دیدار سید جمالالدین اسدآبادی نایل شد و او را در بوشهر ملاقات کرد و دیدارهای بعد موجب دوستی آن دو گردید. فرصت پس از آن که از تحصیل علوم فراغت یافت چندى به سیر و سیاحت در هندوستان و عراق پرداخت و پس از بازگشت به شیراز، شعاعالسلطنه، فرزند مظفرالدین شاه که حکومت فارس را به عهده داشت هنگام بازگشت به تهران، فرصت را با خود به دربار آورد و معلم و ندیم خود ساخت. چون فرصت در دربار تقرب یافت، شاه او را لقب «فرصتالدّوله» داد. هنگام انقلاب مشروطیت فرصت در تهران بود و در سازمان جدید وزارت معارف که پس از مشروطیت به وجود آمد او را به ریاست معارف فارس گماشتند و وی در این سمت به خوبی خدمت کرد. بار دیگر در هنگام تأسیس دادگستری او را رئیس عدلیهی فارس کردند و سپس دوباره شغل ریاست معارف و فوائد عامه و مدتی هر دو شغل فرهنگ و دادگستری را بدو سپردند. او تا آخر عمر مجرد ماند و در سن ۶۸ سالگی بر اثر یک بیماری داخلی مزمن در خانهی شخصی خود در شیراز وفات یافت و بنابر آرزوی دیرینهاش در کنار آرامگاه حافظ به خاک سپردهشد.
آثار
فرصت شیرازى در انواع قالبها اشعاری را سرودهاست ولى از غزلیات او بیشتر استقبال شدهاست. وى در آفرینش آثار منظوم خود از سبک عراقى استفاده کردهاست. آثار عاشورایى او در قالبهاى قصیده، غزل و ترجیعبند، گرچه معدود است اما مورد توجه ادیبان قرار دارد و ترجیعبند عاشورایى او در شمار آثار عاشورایى برجستهاست.
- «آثار عجم»[۱]
- «اشکالالمیزان» [۲]
- «دریای کبیر»[۳]
- «بحورالالحان»[۴]
- «منشآت نثر»
- «رسالهی شطرنجیه»
- «مثنوی هجونامه»
- «دیوان اشعار»[۵]
- «مقالات سیاسى و علمى از زبان شیخ مجعول»
- «رسالهاى در صرف و نحو و خطّ میخى»
- «رسالهاى در هیأت»[۶]
اشعار
مرثیه عاشورایى
دلا دمى نما گذر به سوى مکتب ولا | به حرف ابجدى نگر اشارتى ز کربلا | |
«الف» کنایه از ازل که شاه دین به صد امل | به بزمگاه لم یزل ببست عهد با خدا | |
ز «با» اشارت آنکه او بلا نمود آرزو | ز «تا» کنایت آنکه خو کند به تیر اشقیا | |
ز «ثا» ثبات در قدم که بایدش به دشت غم | ز «جیم» جور دمبدم کشد به عرصه بلا | |
ز «حا» حُسام جان ستان ز«خا»خدنگِ دل نشان | که زخم این و ضرب آن رسد به جسمش از قضا | |
ز «دال» داغ اکبرش رسد به قلب انورش | ز «ذال» ذبح اصغرش کند به غّصه مبتلا | |
ز «را» شود روانه خون ورا ز جسم لالهگون | ز «زا» شود ز زین نگون کند ز خاک متّکا | |
ز «سین» سرِ امام دین اشارهاى ز شمر: «شین» | که مىکند جدا ز کین سر منیرش از قفا | |
ز «صاد» صبر آل او محرم و عیال او | ز «ضاد» ضعف حال او ز زخمهاى جانگزا | |
ز «طا» طپانچه هر کسى سکینه را زند بسى | ز «ظا» رسد ز هر خسى هزار ظلم برملا | |
ز «عین» اشاره از عطش،کنایه «غین» شد ز غش | به طفلهاى ماهوش رسد ز گرمى هوا | |
ز «فا» فدا چو کرد سر به راه حقِ دادگر | ز «قاف» قرب بیشتر شدش ز جمله اوصیا | |
ز «کاف» آنکه کعبِ نى زنان خورند پى ز پى | ز «لام» آنکه لعل وى به چوب گردد آشنا | |
ز «میم» مىشود مکان خرابه بهر کودکان | ز «نون» نوا یکان یکان کنند از غم و عنا | |
ز «واو» وعده ازل وفا نمود و زین عمل | شد از خداى لم یزل شفیع جمله ماسوا | |
ز «ها» هجوم غم به دل ازین جفاست متّصل | ز «لا» است لال و منفعل زبان به شرح این عزا | |
ز «یا» اشاره: یوم دین که آن امام راستین | کند ز «فرصت» حزین شفاعتى به منتها [۷] |
در مراثى اهل بیت(ع)
شاه شهید مى چو ز جام بلا کشید | رخت از مدینه جانب کرب و بلا کشید | |
در دشت نینوا ز وفا چون نهاد پاى | دست امید از همه ماسوا کشید | |
ز اصحاب او هر آنکه وفا را به سر نبرد | بیعت شکست و پاى ز کوى وفا کشید | |
کردند جمله سینه بىکینه را سپر | در قتلشان زمانه چو تیغ جفا کشید | |
عباس را ز پیکر صد پاره شد جدا | دستى که در رکاب برادر لوا کشید | |
اکبر شهید گشت چو در دشت نینوا | لیلاى بینوا چو نى از دل نوا کشید | |
عیش عروس گشت عزا و به خاک و خون | گیسو به مرگ قاسم پا در حنا کشید | |
آمد به حلق اصغر مظلوم شیرخوار | تیر از کمان کینه که دست قضا کشید | |
آه از دمى که شاه شهیدان به قتلگاه | آهى ز بیکسى و غم اقربا کشید | |
افتاد نور چشم نبى چون به روى خاک | در چشم خود زمینش چون توتیا کشید | |
مىخواست شاه تشنهلب آبى، زدند سنگ | بر چشمهاى کز آن خضر آب بقا کشید | |
واحسرتا! که شمر چو بر سینهاش نشست | از دل خروش و نعره واحسرتا کشید | |
بر حنجرش نهاد و نکرد از خدا حیا | آن خنجرى که از کمر آن بیحیا کشید | |
خنجر به حنجر شه دین کارگر نگشت | کار جدا نمودن سر بر قفا کشید | |
پامال سُمّ اسب شد آن تن که بارها | در بر چو جان به ناز، رسول خدا کشید | |
افروختند نار ستم در حریم او | کآن نار شعله تا حرم کبریا کشید | |
«فرصت» ز جور و کینه اعدا هر آن چه گفت | خجلت بسى ز حضرت خیر النّسا کشید [۸] |
ترجیعبند عاشورایى
۱
دارم از کینۀ سپهر برین | زخمها بر دل و همه خونین | |
بارم از دیده اشکهاى روان | کشم از سینه نالههاى حزین | |
همه جانها به حسرت و غم جفت | همه دلها به درد و غصّه قرین | |
تا به دامان زده گریبان چاک | خلق در ماتم امام مبین | |
از زمین است نوحه تا به سپهر | از سپهر است ناله تا به زمین | |
بر همه اهل ارض در همه رو | این ندا داده جبرئیل امین: | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِ الغَبراء |
۲
چون حسینِ على امام امم | در زمین بلا نهاد قدم | |
دست افشاند بر جهان یک سر | دل به حق بست و رست از عالم | |
پا نهاد از ولا به دشت بلا | سر نهاد از رضا به تیغ ستم | |
آتش ظلم آن گروهِ شریر | زد به جان جهان شرارۀ غم | |
نوحهگر در عزاى او شب و روز | ملک و دیو و دد بنى آدم | |
زین شهادت به هر زمان غوغاست | زین مصیبت به هر زمین ماتم | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِ الغَبراء |
۳
مىکنم یاد از برادر او | آنکه بودى به جان برابر او | |
رایت افراز: حضرت عباس | که همى بود یار و یاور او | |
از پىِ آب رفت با لب خشک | تیرى آمد به دیدۀ تر او | |
تیغ کین آختند و افکندند | مشرکین دستها ز پیکر او | |
ناگه از تیشه ستم افتاد | بر زمین سروِ نازپرور او | |
در غمش سال و ماه در همه جا | گفت کلثوم زار خواهر او | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِ الغَبراء |
۴
یادم از اکبر جوان آمد | که سوى رزمگه دوان آمد | |
هر که دید آن جمال را مىگفت: | نبىِ آخرُ الزّمان آمد | |
تیغ بگرفت و حمله کرد و بکشت | کز عدو بانگِ الامان آمد | |
آه از آن دم که از جفاى سپهر | بر سرش تیغ جانستان آمد | |
از سرِ زین فتاد بر سر خاک | چون از آن زخم ناتوان آمد | |
در همه عمر مادرش: لیلا | گفت، هر جا که در فغان آمد: | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِ الغَبراء |
۵
یادم آمد ز قاسم ناشاد | که در آن دشت تازه شد داماد | |
کرد در حجله با عروس وداع | خواست از عمّ خویش اذن جهاد | |
رفت و از آن عدو بکشت بسى | شورشى در میان قوم افتاد | |
سوى او با سنان و خنجر و تیغ | لشکر از هر کنار روى نهاد | |
بر زمین ناگه آمد از سرِ زین | نخل قدَّش ز تیشۀ بیداد | |
مادر از داغ او به مدت عمر | همهجا گفت با دو صد فریاد: | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِ الغَبراء |
۶
یادم آمد از آن رضیع صغیر | طفل شش ماهه اصغر بىشیر | |
برد آن طفل را امام مبین | از حرم سوى آن گروه شریر | |
گفت:گیرم که من گنهکارم | نیست این کودکِ مرا تقصیر | |
برسانید بر گلویش آب | که ز بىشیرىاش رخ است چو قیر | |
آوخ آوخ که از کمان قضا | بر گلوى لطیفش آمد تیر | |
زین مصیبت به هر زمان و مکان | همه گویند از صغیر و کبیر: | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِ الغَبراء |
۷
کرد شاه شهید با دل ریش | تکیه از بىکسى به نیزه خویش | |
گفت: آیا کسم کند یارى؟ | که نه یارم به جاى ماند و نه خویش | |
بوالحنوقاش جواب داد و فکند | سوى او ناوکى که داشت به کیش [۹] | |
شاه از صدر زین به خاک افتاد | با دلِ پر ز ریش و حال پریش | |
همچو تیرش سنان رسید به سر | رو به پهلویش از سنان سرِ نیش | |
یک زمان بىفغان نباید بود | زین ستمهاى قومِ کافرکیش | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِالغَبراء |
۸
آه از آن دم که شمرِ زشت سِیَر | شد به بالین شاه تشنهجگر | |
پاى بر سینهاش نهاد ز کین | دست برد از جفا سوى خنجر | |
برد خنجر به سوى حنجر او | کرد خنجر حیا از آن حنجر | |
شه دین را برید سر ز قفا | شرم ننمود او ز پیغمبر | |
«فرصتا»! لب ببند و شو خاموش | زین جگرسوز قصّه هین بگذر | |
در همه سال و ماه و هفته و روز | گریه کن در عزاى آن سرور | |
کُلُّ یَوم کَیَوم عاشوراء | کربلا، کُلُّ عَرصَةِالغَبراء [۱۰] |
منابع
- دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج ۲، ص: ۱۰۴۴-۱۰۴۵.
- محمدعلی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج۱، ص ۴۹۰-۴۹۵.
پی نوشت
- ↑ اوضاع جغرافیایی هر منطقه از فارس و بنادر که در مدتی دراز نقطه به نقطه آن را پیمود.
- ↑ در علم منطق
- ↑ مشتمل بر علوم مختلف زبان عربی و فارسی
- ↑ در علم موسیقی و عروض
- ↑ مشتمل بر قصاید، غزلیّات، ترجیعات، مسمطات، رباعیّات، مثنویات، مراثی، تواریخ و پیوستی از منشآت منشور اوست.
- ↑ سخنوران نامى معاصر ایران، سید محمد باقر برقعى، ج ۴، ص ۲۶۶۰و ۲۶۶۱.
- ↑ دیوان فرصتالدّوله شیرازى، (کتابفروشى محمودى، بىتا، افست از طبع بمبئى، تهران ۱۳۳۳ ه. ق)، ص ۴۵۸و ۴۵۹.
- ↑ همان،ص ۴۵۲ و ۴۵۳.
- ↑ ترکش، تیردان.
- ↑ همان، ص ۴۵۴ تا ۴۵۸.