عبید الله بن زیاد: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
۵۳٬۷۴۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳: خط ۳:
[[رده: قاتلان کربلا]]
[[رده: قاتلان کربلا]]
[[رده: والی کوفه]]
[[رده: والی کوفه]]
<br />{{جعبه اطلاعات قاتل شهدای کربلا
<br />'''عبیدالله‌ بن زیاد،''' معروف به ابن‌زیاد حاکم بصره و خراسان در زمان [[معاویه]] و حاکم عراقین (بصره و کوفه) در زمان [[یزید]] و از والیان اموی و عامل واقعه [[کربلا]] بود.{{جعبه اطلاعات قاتل شهدای کربلا
|اطلاعات قاتل =
|اطلاعات قاتل =
| تصویر        =
| تصویر        =
خط ۲۰: خط ۲۰:
| نقش‌های برجسته    =حاکم کوفه، بصره و خراسان (۶۷۳–۶۸۳)
| نقش‌های برجسته    =حاکم کوفه، بصره و خراسان (۶۷۳–۶۸۳)
| دیگر فعالیت‌ها  =
| دیگر فعالیت‌ها  =
}}'''عبیدالله‌ بن زیاد،''' معروف به ابن‌زیاد حاکم بصره و خراسان در زمان [[معاویه]] و حاکم عراقین (بصره و کوفه) در زمان [[یزید]] و از والیان اموی و عامل واقعه [[کربلا]] بود.
}}
 
==زندگینامه==
==زندگینامه==
<br />
===تاریخ تولد===
در مورد تاریخ تولد او اختلاف است. چون به روایتی در آخر سال ۵۳ هجری،[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-34|<sup>[۳۴]</sup>]] او ۲۳ ساله و یا در سال ۶۱ هجری،[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-35|<sup>[۳۵]</sup>]] ۲۸ ساله بوده پس باید در سال‌های ۲۸، ۳۰ و یا ۳۳ هجری متولد شده باشد. او در شهر بصره متولد شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-36|<sup>[۳۶]</sup>]]
===پدر===
پدرش زیاد را به جهت ابهام در نسبش به زیاد بن ابیه، زیاد بن اُمّه، زیاد بن سُمَیه و زیاد بن عُبَید خوانده‌اند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-1|<sup>[۱]</sup>]] بعدها در سال ۴۴ هجری معاویه در اقدامی سیاسی برای جذب زیاد به دستگاه خویش او را به پدر خویش منتسب و برادر خود خواند و از آن پس، زیاد بن ابی‌سفیان نیز خوانده شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-2|<sup>[۲]</sup>]]
مادر زیاد بنا به قول مشهور سمیه از کنیزان حارث‌ بن کَلَدَه ثقفی بود و از آنجا که سمیه از زنان فاجر طائف بود، پدر زیاد معلوم نیست.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-3|<sup>[۳]</sup>]] گاه نیز بنا بر قاعده فراش[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-4|<sup>[۴]</sup>]] او را به عبید ثقفی همسر سمیه نسبت داده‌اند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-5|<sup>[۵]</sup>]] در اقوال مختلف تاریخ تولد او سال نخست هجرت، سال دوم هجرت و یا سال فتح مکه در طائف بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-6|<sup>[۶]</sup>]] کنیه‌اش ابومغیره بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-7|<sup>[۷]</sup>]] او در عصر خلافت ابوبکر اسلام آورد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-8|<sup>[۸]</sup>]]
زیاد در زمان خلافت عمر در فتح شوشتر حضور داشت. سپس از طرف عمر بن خطاب برای اصلاح امور یمن به آن دیار رفت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-9|<sup>[۹]</sup>]] زیاد در روزگار فتوح، همراه عُتبَة بن غَزوان بود و عتبه او را به دلیل ذکاوتش برای تقسیم غنائم، به سمت دبیری خود انتخاب کرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-10|<sup>[۱۰]</sup>]] پس از آن، زیاد عمال و والیان بصره را در اداره کارها یاری کرد و کاتب آنان بود. چنانکه بعدها کاتب مغیرة بن شعبه، ابوموسی اشعری، عبدالله‌ بن عامر و عبدالله‌ بن عباس شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-11|<sup>[۱۱]</sup>]] در زمان خلافت امام علی (ع) از طرف عبدالله‌ بن عباس (والی بصره)، مسئول خراج و بیت المال و در غیاب عبدالله بن‌ عباس، قائم مقام وی در بصره بود[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-12|<sup>[۱۲]</sup>]] و در سال ۳۹ هجری به پیشنهاد عبدالله‌ بن عباس و تأیید جاریة بن قدامه از سوی امام علی (ع) والی فارس گردید. آن حضرت رفتار و اعمالش را زیر نظر داشت و همان‌گونه که با تمامی کارگزارانش برخورد می‌کرد، با زیاد هم برخورد کرد و چون احتمال می‌داد که زیاد در جمع‌آوری مالیات سختگیری کند، در گفتاری طولانی که او را از گرفتن خراج پیش از موعد نهی فرمود، به او تذکراتی داد: ای زیاد! کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری، شمشیر را در میان آرد و مردم را به مبارزه مسلحانه فرا خواند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-13|<sup>[۱۳]</sup>]] به‌هرحال زیاد در فارس ماموریت خویش را به‌خوبی انجام داد و حتی امور آن ولایت را سامان داد و خراج را گردآوری کرد،[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-14|<sup>[۱۴]</sup>]] اما نامه‌ای از امام علی (ع) به زیاد در دست است که آن حضرت وی را به دلیل نفرستادن خراج فارس و تزویر در این‌باره، توبیخ کرده‌است.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-15|<sup>[۱۵]</sup>]]
در همین زمان، معاویه نامه‌ای به زیاد نوشت و سعی در شوراندن او علیه امام علی (ع) داشت که زیاد نپذیرفت و نامه معاویه را برای امام علی (ع) فرستاد. آن حضرت نیز در جواب زیاد، نامه‌ای نوشت و او را از فریبکاری معاویه برحذر داشت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-16|<sup>[۱۶]</sup>]]
'''زیاد پس از شهادت امام علی (ع)'''
پس از شهادت امیرالمؤمنین و صلح امام حسن (ع)، زیاد با وساطت مغیرة بن شعبه، از فارس به شام نزد معاویه رفت و پس از گزارش درباره اموال فارس و مصالحه با معاویه در آن‌باره به کوفه بازگشت و در آنجا اقامت گزید.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-17|<sup>[۱۷]</sup>]] معاویه در سال ۴۵ هجری زیاد را به حکومت بصره گمارد و خراسان، سیستان، بحرین، عمان و هند را نیز به وی داد. در سال ۵۰ و پس از مرگ مغیرة بن شعبه، والی کوفه، حکومت کوفه را نیز به زیاد سپرد. وی نخستین کسی بود که حکومت عراقین (کوفه و بصره) را به‌دست گرفت [[عبید الله بن زیاد#cite%20note-18|<sup>[۱۸]</sup>]] زیاد به سرکوب مخالفان خاندان اموی پرداخت. او با شدت و خشونت، سلطه امویان را بر عراق بر قرار کرد، پادشاهی معاویه را استوار ساخت، مردم را به اطاعت از او واداشت. به پندار مؤاخذه می‌کرد و به گمان عقوبت می‌داد. همسایه را به جرم همسایه‌ای بازخواست می‌کرد و بدین‌گونه امنیت را برقرار کرد. در ایام حکومتش، مردم از او سخت بیمناک بودند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-19|<sup>[۱۹]</sup>]]
گفته شده است در آغاز حکومتش در مسجد کوفه سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی مردم او را با ریگ زدند، به همین سبب دستور داد دستان سی و به قولی هشتاد تن را بریدند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-20|<sup>[۲۰]</sup>]] زیاد نسبت به مردم عراق و شیعیان سختگیری بسیار کرد. وی دستان مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور و آنان را به دار می‌آویخت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-21|<sup>[۲۱]</sup>]] همچنین، شیعیان را به سبّ و لعن امام علی (ع) وامی‌داشت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-22|<sup>[۲۲]</sup>]] حجر بن عدی از یاران برجسته امیرالمؤمنین، علیه زیاد شورید. زیاد بر او و سیزده تن از یارانش دست یافت و همگی آنان به دستور معاویه کشته شدند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-23|<sup>[۲۳]</sup>]]


'''مرگ پدر'''
=== پدر ===
پدرش زیاد را به جهت ابهام در نسبش به [[زیاد بن ابیه]]، زیاد بن اُمّه، زیاد بن سُمَیه و زیاد بن عُبَید خوانده‌اند.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۴، ص۲۱۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۴، ص۱۸۵؛ الاستیعاب فی معرفة‌الاصحاب، ابن‌عبدالبر، چاپ علی‌محمد بجاوی، بیروت: ۱۴۱۲ قمری / ۱۹۹۲ میلادی.، ج۲، ص۵۲۳.</ref> <br />مادر


از آنجا ‌که معاویه در سال۵۳، حکومت حجاز را نیز علاوه بر کوفه و بصره به زیاد سپرد، مردم مدینه به سبب ظلم و خشونت زیاد، سه روز در مسجد پیامبر ناله سر دادند. در پی آن کورکی (دُمَل) در دست او پیدا شد و به سبب چرک آن مُرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-24|<sup>[۲۴]</sup>]] بنا بر پاره‌ای روایات مرگ زیاد پس از نفرین امام حسن (ع) بوده است.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-25|<sup>[۲۵]</sup>]] اما چون مرگ زیاد پس از شهادت امام حسن (ع) بوده است، این نقل درست به نظر نمی‌رسد. او در رمضان سال ۵۳ هجری در کوفه مُرد و در ثُوَیه، خارج از کوفه به خاک سپرده شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-26|<sup>[۲۶]</sup>]]
مادر عبیدالله‌، مرجانه به قولی شاهدختی‌ ایرانی بود<ref>ر.ک : الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۶؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۳۷، ص.۴۳۶</ref> که زیاد وی را به ازدواج شیرویه اسواری درآورد و عبیدالله در خانه شیرویه متولد شد و به همین جهت زیاد او را به مرجانه سپرد، از این‌رو عبیدالله در میان اسواران (سپاهیان سواره و آزاده ایرانی) پرورش یافت و عربی را درست ادا نمی‌کرد.<ref>وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص۲۶۲؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۲، ص۴۲؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۷۲؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۱.</ref> عبیدالله بن زیاد نیز به طعن گاهی به نام مادرش ابن‌ مرجانه<ref>وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص۲۶۲؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۲، ص۴۲؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۷۲؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۱.</ref> و گاهی به نام مادربزرگش ابن‌ سمیه<ref>ر.ک : الامامه و السیاسه، ج۲، ص۶.</ref> خوانده می‌شد. زینب (س) در [[دار الاماره|دارالاماره]] کوفه او را یابن مرجانه خواند<ref>المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۳۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۵، ص۴۰۱؛سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی.، ج۳، ص۵۴۵؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۳۷، ص۴۳۳.</ref> و با این سخنان تیر خلاصی‌ بر او زد. زینب (س) فخر فروشی قبیله‌ای‌ او و ریشه‌ تباهِ‌ رسوایش‌ را بر باد داد. امام حسین (ع) نیز در روز عاشورا و در صحرای کربلا او را فرزند زن زناکار نامید: ” اَلا اِن‌َّ الدَّعِی‌َّ بن‌َ الدَّعِی‌ِّ قَدْ رَکزَ اِثنَتَین‌ بَین‌َ السِّلَّة‌ِ وَالذِّلَّة‌ِ وَ هَیهات‌َ مِنّا الذِّلَة‌ یابِی‌َ اللهُ ذ'لِک‌َ لَنا وَ رَسولُه‌ُ وَ الْمُؤْمِنوُن‌َ وَ حُجوُرٌ طابَت‌ْ وَ طَهُرَت‌ لا وَ اللهِ لا اُعْطیهِم‌ بِیدی‌ اِعْطاءَ الذَّلیل‌ِ وَ لا اَفِّرُ مِنْهُم‌ فِرارَ العَبید“<ref>ر.ک : عیون الاخبار، ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم، قاهره: مکتبه التجاریه، ۱۳۷۲ قمری.، ج۱، ص۲۲۹؛ فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶میلادی.، ص۴۱۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۲۹۷.</ref> آگاه‌ باشید! آن‌ ناپاک‌ و ناپاک‌زاده‌ مرا میان‌ شمشیر و پستی‌ و خواری‌ قرار داده‌ است‌. ولی‌ برای‌ ما تسلیم‌ به‌ ذلت ‌و خواری‌ محال‌ است‌. خدا و پیامبر (ص) و انسان‌های‌ با ایمان‌ و دامن‌های‌ پاک‌ و پاکیزه‌، از پذیرش‌ آن‌ برای ‌ما امتناع‌ می‌ورزند. نه‌ به‌ خدا سوگند، نه‌ دست‌ زبونی‌ به‌ آنان‌ می‌دهم‌ و نه‌ مانند بردگان‌ از جنگ‌ می‌گریزم.
 
===مادر===
مادر عبیدالله‌، مرجانه به قولی شاهدختی‌ ایرانی بود[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-27|<sup>[۲۷]</sup>]] که زیاد وی را به ازدواج شیرویه اسواری درآورد و عبیدالله در خانه شیرویه متولد شد و به همین جهت زیاد او را به مرجانه سپرد، از این‌رو عبیدالله در میان اسواران (سپاهیان سواره و آزاده ایرانی) پرورش یافت و عربی را درست ادا نمی‌کرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-28|<sup>[۲۸]</sup>]] عبیدالله بن زیاد نیز به طعن گاهی به نام مادرش ابن‌ مرجانه[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-29|<sup>[۲۹]</sup>]] و گاهی به نام مادربزرگش ابن‌ سمیه[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-30|<sup>[۳۰]</sup>]] خوانده می‌شد. زینب (س) در [[دار الاماره|دارالاماره]] کوفه او را یابن مرجانه خواند[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-31|<sup>[۳۱]</sup>]] و با این سخنان تیر خلاصی‌ بر او زد. زینب (س) فخر فروشی قبیله‌ای‌ او و ریشه‌ تباهِ‌ رسوایش‌ را بر باد داد. امام حسین (ع) نیز در روز عاشورا و در صحرای کربلا او را فرزند زن زناکار نامید: ” اَلا اِن‌َّ الدَّعِی‌َّ بن‌َ الدَّعِی‌ِّ قَدْ رَکزَ اِثنَتَین‌ بَین‌َ السِّلَّة‌ِ وَالذِّلَّة‌ِ وَ هَیهات‌َ مِنّا الذِّلَة‌ یابِی‌َ اللهُ ذ'لِک‌َ لَنا وَ رَسولُه‌ُ وَ الْمُؤْمِنوُن‌َ وَ حُجوُرٌ طابَت‌ْ وَ طَهُرَت‌ لا وَ اللهِ لا اُعْطیهِم‌ بِیدی‌ اِعْطاءَ الذَّلیل‌ِ وَ لا اَفِّرُ مِنْهُم‌ فِرارَ العَبید“[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-32|<sup>[۳۲]</sup>]] آگاه‌ باشید! آن‌ ناپاک‌ و ناپاک‌زاده‌ مرا میان‌ شمشیر و پستی‌ و خواری‌ قرار داده‌ است‌. ولی‌ برای‌ ما تسلیم‌ به‌ ذلت ‌و خواری‌ محال‌ است‌. خدا و پیامبر (ص) و انسان‌های‌ با ایمان‌ و دامن‌های‌ پاک‌ و پاکیزه‌، از پذیرش‌ آن‌ برای ‌ما امتناع‌ می‌ورزند. نه‌ به‌ خدا سوگند، نه‌ دست‌ زبونی‌ به‌ آنان‌ می‌دهم‌ و نه‌ مانند بردگان‌ از جنگ‌ می‌گریزم.


===کنیه===
===کنیه===
کُنیه عبیدالله‌ بن زیاد، ابوحفص بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-33|<sup>[۳۳]</sup>]]
کُنیه عبیدالله‌ بن زیاد، ابوحفص بود.<ref>تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری.، حوادث و وفیات ۶۱-۸۰ هجری، ص۱۷۶</ref>


<br />
===تاریخ تولد===
در مورد تاریخ تولد او اختلاف است. چون به روایتی در آخر سال ۵۳ هجری،<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰میلادی.، ج۲، ص۱۴۸</ref> او ۲۳ ساله و یا در سال ۶۱ هجری،<ref>ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: ۱۳۶۱ قمری/ ۱۹۴۲ میلادی.، ص۴۴۷؛ کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، ۱۹۵۳ میلادی.، ص۱۹۶؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۱۸۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۶۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۵، ص۲۰۳؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۹۵،۲۳۱</ref> ۲۸ ساله بوده پس باید در سال‌های ۲۸، ۳۰ و یا ۳۳ هجری متولد شده باشد. او در شهر بصره متولد شد.<ref>ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج ۵، ص۲۹۶-۲۹۷</ref><br />


===همسران===
===همسران===
بحریه دختر منذر بن جارود عبدی، اَروی دختر ابومُعَیط، هند دختر اَسماء بن خارجه فَزاری، اُمّ‌مسکین دختر عاصم نوه عمر بن خطّاب که در ابتدا همسر یزید بود و پس از طلاق از او همسر عبیدالله شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-37|<sup>[۳۷]</sup>]]
بحریه دختر منذر بن جارود عبدی، اَروی دختر ابومُعَیط، هند دختر اَسماء بن خارجه فَزاری، اُمّ‌مسکین دختر عاصم نوه عمر بن خطّاب که در ابتدا همسر یزید بود و پس از طلاق از او همسر عبیدالله شد.<ref>فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.، ص۴۱۰.</ref>


==نبرد بخارا==
==نبرد بخارا==
در آخر سال ۵۳ هجری، معاویه به او حکومت خراسان را داد و به او نصایحی نمود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-38|<sup>[۳۸]</sup>]] عبیدالله پس از رسیدن به خراسان به سال ۵۴ با لشکری که شمار آن را بیست و چهار هزار تن نوشته‌اند،[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-39|<sup>[۳۹]</sup>]] به طخارستان حمله کرد و از جیحون گذشت و با شتر به سوی کوه‌های بخارا پیش رفت. او همچنین نهر بلخ را قطع نمود. گویند او نخستین امیر عرب بود که چنین کرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-40|<sup>[۴۰]</sup>]] وی شهرهای رامثین، زامین، نسف و نیمی از بیکند را که از توابع بخارا بودند، فتح نمود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-41|<sup>[۴۱]</sup>]] خاتون شهربانوی بخارا از ترکان کمک خواست. با او سخت جنگیدند، اما عبیدالله آنان را شکست داد و سپس دست به تخریب و غارت زد. خاتون با تعهد پرداخت یک میلیون درهم تقاضای صلح نمود و عبیدالله وارد شهر شد[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-42|<sup>[۴۲]</sup>]] و گروه بخاریه را که تیراندازان ماهری بودند از بخارا به بصره آورد[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-43|<sup>[۴۳]</sup>]] و آنان را در محله‌ای که به نام آنان به بخاریه مشهور شد، جای داد و برای آنان خانه‌هایی بنا کرد. [[عبید الله بن زیاد#cite%20note-44|<sup>[۴۴]</sup>]] عبیدالله حکومت طبرستان را به محمد بن اشعث[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-45|<sup>[۴۵]</sup>]] و حکومت سیستان را به برادرش عبّاد بن زیاد داد. [[عبید الله بن زیاد#cite%20note-46|<sup>[۴۶]</sup>]]
در آخر سال ۵۳ هجری، معاویه به او حکومت خراسان را داد و به او نصایحی نمود.<ref>ر.ک : ۱۲۹.➞ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: ۱۴۰۱- ۱۴۰۹ قمری / ۱۹۸۱ – ۱۹۸۸ میلادی.، ج۳، ص۵۴۵؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ شمسی.، ج۳، ص۱۸.</ref> عبیدالله پس از رسیدن به خراسان به سال ۵۴ با لشکری که شمار آن را بیست و چهار هزار تن نوشته‌اند،<ref>ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۷؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۳۶-۲۳۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج ۵، ص۲۹۷-۲۹۸؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری.، حوادث و وفیات ۶۱-۸۰ هجری، ص۱۷۸؛ ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۳۷، ص۴۴۲؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ شمسی.، ج۳، ص۱۸</ref> به طخارستان حمله کرد و از جیحون گذشت و با شتر به سوی کوه‌های بخارا پیش رفت. او همچنین نهر بلخ را قطع نمود. گویند او نخستین امیر عرب بود که چنین کرد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج ۵، ص۲۹۷-۲۹۸؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری.، حوادث و وفیات ۶۱-۸۰ هجری، ص۱۷۸؛ ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۴؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۳۷، ص۴۴۲؛ تاریخ ا بن‌خلدون، ج۳، ص۱۸.</ref> وی شهرهای رامثین، زامین، نسف و نیمی از بیکند را که از توابع بخارا بودند، فتح نمود.<ref>ر.ک : فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی.، ص۳۷۶؛ معجم البلدان، یاقوت حموی، شهاب الدین ابی عبدالله، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ قمری.، ذیل بخاری و بخاریه.</ref> خاتون شهربانوی بخارا از ترکان کمک خواست. با او سخت جنگیدند، اما عبیدالله آنان را شکست داد و سپس دست به تخریب و غارت زد. خاتون با تعهد پرداخت یک میلیون درهم تقاضای صلح نمود و عبیدالله وارد شهر شد<ref>البلدان، ابن‌فقیه، چاپ یوسف الهادی، بیروت، ۱۴۱۶ قمری / ۱۹۹۶ میلادی. ص۵۷۰.</ref> و گروه بخاریه را که تیراندازان ماهری بودند از بخارا به بصره آورد<ref>ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۷۱۳۸؛ البلدان، یعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر.، ص۲۹۷؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۳۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج ۵، ص۲۹۸-۳۰۰، ۳۰۴-۳۰۵</ref> و آنان را در محله‌ای که به نام آنان به بخاریه مشهور شد، جای داد و برای آنان خانه‌هایی بنا کرد.<ref>المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۴۱۰؛ الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۵، ص۱۸۹-۱۹۳، ۴۱۵-۴۱۶؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۶۹-۲۷۰؛ المنتظم، ج۵، ص۲۹۵-۲۹۶؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۸۲</ref> عبیدالله حکومت طبرستان را به محمد بن اشعث<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۲۲.</ref> و حکومت سیستان را به برادرش عبّاد بن زیاد داد. <ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۵، ص۴۰۵.</ref>


==واگذاری حکومت بصره==
==واگذاری حکومت بصره==
در سال ۵۵ معاویه حکومت بصره را نیز به عبیدالله داد. او پس از آنکه دو سال والی خراسان بود و در آنجا اقامت داشت، در سال ۵۶ و به قولی ۵۷ توسط معاویه بر کنار شد. وی اَسلم‌ بن زُرعه کِلابی را به جای خود گمارد و عازم بصره شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-47|<sup>[۴۷]</sup>]]
در سال ۵۵ معاویه حکومت بصره را نیز به عبیدالله داد. او پس از آنکه دو سال والی خراسان بود و در آنجا اقامت داشت، در سال ۵۶ و به قولی ۵۷ توسط معاویه بر کنار شد. وی اَسلم‌ بن زُرعه کِلابی را به جای خود گمارد و عازم بصره شد.<ref>۱.➞آینه ‌داران آفتاب، سنگری، محمدرضا، تهران: شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، ۱۳۸۸ شمسی.، ج۱، ص۲۱۱</ref>


==کشتار خوارج==
==کشتار خوارج==
عبیدالله در سال ۵۸ نسبت به خوارج شدت عمل به خرج داد و آنان را تعقیب و کشتار کرد و به اتهام خارجیگری مردم را می‌کشت و زندان‌ها را از آنان پر کرد. او در بصره جنگ‌های زیادی با خوارج داشت و بسیاری از آنان را در جنگ و یا در حال اسارت و دست‌بسته کشت. از جمله کشته‌شدگان مِرداس‌ بن اُدَیه و عروَة بن اُدَیه بودند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-48|<sup>[۴۸]</sup>]]
عبیدالله در سال ۵۸ نسبت به خوارج شدت عمل به خرج داد و آنان را تعقیب و کشتار کرد و به اتهام خارجیگری مردم را می‌کشت و زندان‌ها را از آنان پر کرد. او در بصره جنگ‌های زیادی با خوارج داشت و بسیاری از آنان را در جنگ و یا در حال اسارت و دست‌بسته کشت. از جمله کشته‌شدگان مِرداس‌ بن اُدَیه و عروَة بن اُدَیه بودند.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۸۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۵۸؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۳۷</ref>


==بیعت با یزید==
==بیعت با یزید==
عبیدالله به سال ۶۰ با بزرگانی از بصره به شام رفت و در حضور معاویه با یزید به عنوان ولیعهد بیعت کرد[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-49|<sup>[۴۹]</sup>]] و یزید نیز او را در حکومت بصره باقی گذاشت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-50|<sup>[۵۰]</sup>]]
عبیدالله به سال ۶۰ با بزرگانی از بصره به شام رفت و در حضور معاویه با یزید به عنوان ولیعهد بیعت کرد<ref>ر.ک : اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۸۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۵۸؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۳۸-۳۹؛ مقتل الحسین المقرّم، السید عبد الرزاق، بیروت: دارالکتاب اسلامی، ۱۹۷۹ میلادی.، ص۴۱.</ref> و یزید نیز او را در حکومت بصره باقی گذاشت.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۱؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۳۵.</ref>


==پس از به حکومت رسیدن یزید==
==پس از به حکومت رسیدن یزید==
پس از به حکومت رسیدن یزید و هجرت امام حسین (ع) و خاندان و اصحابش به مکه، امام‌ چند ماهی‌ که‌ در مکه‌ حضور داشت‌ دائم‌ در حال‌ گفت‌وگو و رد و بدل‌ کردن‌ نامه‌ و پیک‌ به‌ مردم ‌شهرهای کوفه‌ و بصره‌ بود. در همان‌ روزهایی‌ که‌ سیل‌ نامه‌ از کوفه‌ به‌ مکه‌ روان‌ شده‌ بود، امام حسین (ع)‌ برای‌ فعال‌ کردن‌ شیعیان‌ در بصره،‌ نامه‌ای‌ به‌ سران پنجگانه بصره به‌ اسامی‌ مالک‌‌ بن‌ مِسمَع‌ بَکری‌، اَحنَف‌ بن‌ قیس‌، یزید بن‌ مسعود نَهشَلی‌، مُنذر بن‌ جارود عَبدی‌ و مسعود بن‌ عمرو اَزدی‌ نوشت‌ و آنان‌ را به‌ یاری‌ خود خواند. آن حضرت نامه را توسط سلیمان‌ بن رَزین مکنّی به ابورزین غلام خود که همراه کاروان امام از مدینه به مکه آمده و مردی رشید، مبارز، سخنور، ادیب و از دوستداران اهل بیت (ع) و شمشیرزنی ماهر بود، فرستاد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-51|<sup>[۵۱]</sup>]]
پس از به حکومت رسیدن یزید و هجرت امام حسین (ع) و خاندان و اصحابش به مکه، امام‌ چند ماهی‌ که‌ در مکه‌ حضور داشت‌ دائم‌ در حال‌ گفت‌وگو و رد و بدل‌ کردن‌ نامه‌ و پیک‌ به‌ مردم ‌شهرهای کوفه‌ و بصره‌ بود. در همان‌ روزهایی‌ که‌ سیل‌ نامه‌ از کوفه‌ به‌ مکه‌ روان‌ شده‌ بود، امام حسین (ع)‌ برای‌ فعال‌ کردن‌ شیعیان‌ در بصره،‌ نامه‌ای‌ به‌ سران پنجگانه بصره به‌ اسامی‌ مالک‌‌ بن‌ مِسمَع‌ بَکری‌، اَحنَف‌ بن‌ قیس‌، یزید بن‌ مسعود نَهشَلی‌، مُنذر بن‌ جارود عَبدی‌ و مسعود بن‌ عمرو اَزدی‌ نوشت‌ و آنان‌ را به‌ یاری‌ خود خواند. آن حضرت نامه را توسط سلیمان‌ بن رَزین مکنّی به ابورزین غلام خود که همراه کاروان امام از مدینه به مکه آمده و مردی رشید، مبارز، سخنور، ادیب و از دوستداران اهل بیت (ع) و شمشیرزنی ماهر بود، فرستاد.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۱-۲۳۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۳۶-۳۷.</ref>


==دعوت امام حسین (ع) از سران پنجگانه بصره==
==دعوت امام حسین (ع) از سران پنجگانه بصره==
سلیمان‌ به‌ خانه‌ ماریه‌ دختر منقذ عبدی از طایفه‌ عبدالقیس‌ که‌ از شیعیان‌ فعال‌ بصره ‌بود، وارد شد. در آستانه‌ قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) خانه‌ وی‌، محل‌ تجمع‌ دوست‌داران‌ اهل‌ بیت بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-52|<sup>[۵۲]</sup>]] یزید بن‌ مسعود از طایفه‌ بنی‌سعد با شماری‌ از بزرگان‌ قبایل‌ جلسه‌ای گذاشت‌ و نامه‌ را برای‌ قبایل‌ بنی‌حمیم‌، بنی‌حنظله‌ و بنی‌سعد قرائت‌ نمود و از آنان‌ خواست‌ تا امام حسین (ع) را یاری‌ نمایند. او وقتی‌ از نهفته‌های افراد قبیله‌ خود آگاهی‌ یافت‌، نامه‌ای‌ برای ‌امام‌ نوشت و حمایت خود و قبیله‌اش را به اطلاع امام رساند آن‌گاه خود را آماده‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ امام‌ حسین (ع) کرد، ولی‌ قبل‌ از آن‌که‌ خود و قبیله‌اش‌ از بصره‌ خارج‌ شوند، خبر شهادت‌ امام حسین (ع) به‌ آنان رسید.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-53|<sup>[۵۳]</sup>]] در شهر بصره دیگر سران قبایل، دعوت امام حسین (ع) را اجابت نکردند. منذر بن‌ جارود که‌ دخترش‌ بحرّیه‌ همسر عبیدالله‌ بن‌ زیاد بود، به‌ گمان‌ این‌که‌ سلیمان‌، قاصد دروغین ‌امام حسین (ع) است‌ و نقشه‌ای‌ طراحی‌ شده‌ از طرف‌ عبیدالله برای امتحان او است، سلیمان‌ را به‌ همراه‌ نامه‌ امام‌ حسین (ع) به عبیدالله بن زیاد تسلیم کرد و باعث‌ قتل‌ سلیمان‌ شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-54|<sup>[۵۴]</sup>]]
سلیمان‌ به‌ خانه‌ ماریه‌ دختر منقذ عبدی از طایفه‌ عبدالقیس‌ که‌ از شیعیان‌ فعال‌ بصره ‌بود، وارد شد. در آستانه‌ قیام‌ امام‌ حسین‌ (ع) خانه‌ وی‌، محل‌ تجمع‌ دوست‌داران‌ اهل‌ بیت بود.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷، ۳۴۸؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۳۶-۳۷؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۲-۴۳</ref> یزید بن‌ مسعود از طایفه‌ بنی‌سعد با شماری‌ از بزرگان‌ قبایل‌ جلسه‌ای گذاشت‌ و نامه‌ را برای‌ قبایل‌ بنی‌حمیم‌، بنی‌حنظله‌ و بنی‌سعد قرائت‌ نمود و از آنان‌ خواست‌ تا امام حسین (ع) را یاری‌ نمایند. او وقتی‌ از نهفته‌های افراد قبیله‌ خود آگاهی‌ یافت‌، نامه‌ای‌ برای ‌امام‌ نوشت و حمایت خود و قبیله‌اش را به اطلاع امام رساند آن‌گاه خود را آماده‌ حرکت‌ به‌ سوی‌ امام‌ حسین (ع) کرد، ولی‌ قبل‌ از آن‌که‌ خود و قبیله‌اش‌ از بصره‌ خارج‌ شوند، خبر شهادت‌ امام حسین (ع) به‌ آنان رسید.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۵؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۸۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۵۸؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۳۸-۳۹؛ مقتل الحسین المقرّم، السید عبد الرزاق، بیروت: دارالکتاب اسلامی، ۱۹۷۹ میلادی.، ص۴۱</ref> در شهر بصره دیگر سران قبایل، دعوت امام حسین (ع) را اجابت نکردند. منذر بن‌ جارود که‌ دخترش‌ بحرّیه‌ همسر عبیدالله‌ بن‌ زیاد بود، به‌ گمان‌ این‌که‌ سلیمان‌، قاصد دروغین ‌امام حسین (ع) است‌ و نقشه‌ای‌ طراحی‌ شده‌ از طرف‌ عبیدالله برای امتحان او است، سلیمان‌ را به‌ همراه‌ نامه‌ امام‌ حسین (ع) به عبیدالله بن زیاد تسلیم کرد و باعث‌ قتل‌ سلیمان‌ شد.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۵-۳۳۶؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۵۶-۳۵۷، ۳۴۸؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۳۶-۳۷؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۵۱؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۲-۴۳؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۹۶</ref>


==گفت‌وگوی سلیمان و عبیدالله==
==گفت‌وگوی سلیمان و عبیدالله==
خط ۸۰: خط ۵۹:


==نامه یزید==
==نامه یزید==
پیش از آن به دنبال ناآرام شدن شهر کوفه، یزید در پی درخواست طرفداران‌ بنی‌امیه‌ که طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاعش رسانده و اقدامات [[مسلم بن عقیل]] و ناتوانی نعمان‌ بن بشیر‌ را خبر داده بودند؛[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-55|<sup>[۵۵]</sup>]] و با صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان‌ بن بشیر را عزل و عبیدالله‌ بن زیاد را که‌ والی‌ بصره‌ بود، هم‌زمان به‌ حکومت کوفه‌ منصوب‌ و او را مأمور ساخت تا مسلم‌ بن عقیل فرستاده امام حسین (ع) را از کوفه بیرون راند یا بکشد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-56|<sup>[۵۶]</sup>]] متن نامه یزید چنین است‌: ” طرفداران‌ من‌ در کوفه‌، به‌ من‌ گزارش‌ داده‌اند که‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ در کوفه‌ مردم‌ را گرد آورده‌ و می‌خواهد وحدت‌ مسلمین‌ را بر هم‌ زند. بنابراین‌ پس‌ از قرائت‌ این‌ نامه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ رهسپار شو و مسلم‌ را به‌ هر حیله‌ که‌ مقدور باشد دستگیر کرده‌، سپس‌ وی‌ را به‌ بند افکن‌ یا به‌ قتل‌ برسان‌ و یا از کوفه‌ اخراج‌ نما. والسلام“[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-57|<sup>[۵۷]</sup>]]
پیش از آن به دنبال ناآرام شدن شهر کوفه، یزید در پی درخواست طرفداران‌ بنی‌امیه‌ که طی‌ نامه‌ای اوضاع کوفه را به اطلاعش رسانده و اقدامات [[مسلم بن عقیل]] و ناتوانی نعمان‌ بن بشیر‌ را خبر داده بودند؛<ref>ر.ک : مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۹۶-۹۷</ref> و با صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان‌ بن بشیر را عزل و عبیدالله‌ بن زیاد را که‌ والی‌ بصره‌ بود، هم‌زمان به‌ حکومت کوفه‌ منصوب‌ و او را مأمور ساخت تا مسلم‌ بن عقیل فرستاده امام حسین (ع) را از کوفه بیرون راند یا بکشد.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۶؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۶۲؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۵۲؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۴۰.</ref> متن نامه یزید چنین است‌: ” طرفداران‌ من‌ در کوفه‌، به‌ من‌ گزارش‌ داده‌اند که‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ در کوفه‌ مردم‌ را گرد آورده‌ و می‌خواهد وحدت‌ مسلمین‌ را بر هم‌ زند. بنابراین‌ پس‌ از قرائت‌ این‌ نامه‌ به‌ سوی‌ کوفه‌ رهسپار شو و مسلم‌ را به‌ هر حیله‌ که‌ مقدور باشد دستگیر کرده‌، سپس‌ وی‌ را به‌ بند افکن‌ یا به‌ قتل‌ برسان‌ و یا از کوفه‌ اخراج‌ نما. والسلام“<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۶؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۳؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۹۶-۹۷؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۱۷.</ref>


==جانشینی عثمان در بصره==
==جانشینی عثمان در بصره==
عبیدالله پس‌ از کشتن‌ سلیمان،‌ در مسجد بصره‌ سخنرانی‌ تهدیدآمیزی کرد و برادرش عثمان را جانشین خود در بصره قرار داد. سپس‌ همراه‌ خانواده‌ و چند تن از بزرگان بصره (ده تن و اندی) از جمله مسلم‌ بن‌ عمرو باهلی‌، شریک‌‌ بن‌ اعور و منذر بن‌ جارود، به‌ سمت‌ کوفه‌ حرکت‌ کرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-58|<sup>[۵۸]</sup>]]
عبیدالله پس‌ از کشتن‌ سلیمان،‌ در مسجد بصره‌ سخنرانی‌ تهدیدآمیزی کرد و برادرش عثمان را جانشین خود در بصره قرار داد. سپس‌ همراه‌ خانواده‌ و چند تن از بزرگان بصره (ده تن و اندی) از جمله مسلم‌ بن‌ عمرو باهلی‌، شریک‌‌ بن‌ اعور و منذر بن‌ جارود، به‌ سمت‌ کوفه‌ حرکت‌ کرد.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۷؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۳-۲۳۴؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۶۰.</ref>


==ورود به کوفه==
==ورود به کوفه==
عبیدالله‌ بن زیاد در حالی‌که چهره خود را پوشانده بود، به‌طور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع)‌ بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوش‌آمد گفتند و بدین‌گونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-59|<sup>[۵۹]</sup>]] عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدین‌وسیله دیگران را به تمکین واداشت. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر می‌تواند مردم را به وظیفه‌شان آشنا سازد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-60|<sup>[۶۰]</sup>]]
عبیدالله‌ بن زیاد در حالی‌که چهره خود را پوشانده بود، به‌طور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع)‌ بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوش‌آمد گفتند و بدین‌گونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۷؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۴-۲۳۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۶۳؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۴۲-۴۳. قس الامامه و السیاسه، ج۲، ص۴؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۴۳ معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.</ref> عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدین‌وسیله دیگران را به تمکین واداشت. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر می‌تواند مردم را به وظیفه‌شان آشنا سازد.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۷؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۵-۲۳۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۶۳؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۴۲-۴۳؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۵-۴۶.</ref>


==مخفی‌گاه‌ مسلم‌==
==مخفی‌گاه‌ مسلم‌==
مسلم‌ بن‌ عقیل‌ پس‌ از آگاهی‌ از آمدن‌ عبیدالله و سخنان‌ تهدیدآمیز وی‌، خانه‌ مختار را ترک‌ گفت‌ و به‌ منزل ‌هانی‌ بن‌ عروه‌ مرادی‌ که‌ از بزرگان و چهره‌های سرشناس‌ کوفه‌ بود، رفت[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-61|<sup>[۶۱]</sup>]] و به‌طور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد و خانه او را مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی خویش قرار داد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-62|<sup>[۶۲]</sup>]] دوستان‌ و یاران‌ وی‌ با هوشیاری‌ تمام‌ مراقب ‌اوضاع‌ بودند و تلاششان‌ این‌ بود که‌ عبیدالله به‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ پی‌ نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.
مسلم‌ بن‌ عقیل‌ پس‌ از آگاهی‌ از آمدن‌ عبیدالله و سخنان‌ تهدیدآمیز وی‌، خانه‌ مختار را ترک‌ گفت‌ و به‌ منزل ‌هانی‌ بن‌ عروه‌ مرادی‌ که‌ از بزرگان و چهره‌های سرشناس‌ کوفه‌ بود، رفت<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۴۳</ref> و به‌طور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد و خانه او را مرکز فعالیت‌های سیاسی و نظامی خویش قرار داد.<ref>شعار هواداران مسلم بن عقیل در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک : مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۲، ص۵۸.</ref> دوستان‌ و یاران‌ وی‌ با هوشیاری‌ تمام‌ مراقب ‌اوضاع‌ بودند و تلاششان‌ این‌ بود که‌ عبیدالله به‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ پی‌ نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.


==امتناع مسلم از کشتن عبیدالله==
==امتناع مسلم از کشتن عبیدالله==
در همان زمان شریک‌ بن‌ اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله‌ بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در‌ خانه‌ هانی‌ بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-63|<sup>[۶۳]</sup>]] هنگامی که عبیدالله‌ بن زیاد برای عیادت ‌شریک‌ به‌ خانه‌ هانی‌ رفت، فرصت‌ مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک‌ بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد.‌ اما مسلم‌ از انجام‌ چنین‌ عملی‌ امتناع‌ ورزید و آن‌ را با اصول‌ اسلام‌ ناسازگار خواند و بعد از این‌که‌ عبیدالله از خانه‌ هانی‌ رفت‌، مسلم‌ در جواب‌ شریک‌ که‌ پرسید: چرا این‌ فرصت‌ را از دست‌ دادی‌؟ پاسخ ‌داد: به‌ دو علت: نخست‌ این‌که‌ هانی‌ مایل نبود مهمان در خانه‌اش‌ کشته‌ شود و دیگر یادآوری حدیثی‌ از پیامبر (ص) بود که‌: ” اَلایمان‌ُ قَیدُ الفَتْک‌ “‌ مؤمن کسی را غافلگیرانه نمی‌کشد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-64|<sup>[۶۴]</sup>]] به‌ این‌ ترتیب‌ بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ مسلم‌‌ بن ‌عقیل‌ و امام حسین‌ (ع) از مهلکه‌ای‌ که‌ به‌ پای‌ خود به‌ آن‌ وارد شده بود، نجات یافت‌. تنها به‌ خاطر این‌که‌ مسلمانی‌ پاک‌دین‌ و پاک‌اعتقاد که‌ جز به‌ اجرای‌ درست‌ احکام‌ دین‌ به‌ چیزی‌ دیگر نمی‌اندیشید، نخواست‌ به‌خاطر سلامت‌ خود و پیروزی‌ در مأموریتی‌ که‌ به‌ عهده‌ داشت‌، حکمی‌ از احکام‌ دین‌ را نقض‌ کند، هر چند با رعایت‌ این‌ حکم‌، آینده‌ او و کسی‌ که‌ او را فرستاده‌ است‌ به‌ خطر افتد. امام‌ و نماینده‌اش‌ مسلم بن‌ عقیل‌ به ‌قدرت‌ و پیروزی‌ به‌ هر قیمت‌ و از هر راهی‌ اعتقاد نداشتند.
در همان زمان شریک‌ بن‌ اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله‌ بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در‌ خانه‌ هانی‌ بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.<ref>ر.ک : اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۸۱؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۲، ص۲۵۲؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۶۶،۵۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۱۵۸؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۳ شمسی.، ج۳، ص۲۹</ref> هنگامی که عبیدالله‌ بن زیاد برای عیادت ‌شریک‌ به‌ خانه‌ هانی‌ رفت، فرصت‌ مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک‌ بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد.‌ اما مسلم‌ از انجام‌ چنین‌ عملی‌ امتناع‌ ورزید و آن‌ را با اصول‌ اسلام‌ ناسازگار خواند و بعد از این‌که‌ عبیدالله از خانه‌ هانی‌ رفت‌، مسلم‌ در جواب‌ شریک‌ که‌ پرسید: چرا این‌ فرصت‌ را از دست‌ دادی‌؟ پاسخ ‌داد: به‌ دو علت: نخست‌ این‌که‌ هانی‌ مایل نبود مهمان در خانه‌اش‌ کشته‌ شود و دیگر یادآوری حدیثی‌ از پیامبر (ص) بود که‌: ” اَلایمان‌ُ قَیدُ الفَتْک‌ “‌ مؤمن کسی را غافلگیرانه نمی‌کشد.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۸؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰</ref> به‌ این‌ ترتیب‌ بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ مسلم‌‌ بن ‌عقیل‌ و امام حسین‌ (ع) از مهلکه‌ای‌ که‌ به‌ پای‌ خود به‌ آن‌ وارد شده بود، نجات یافت‌. تنها به‌ خاطر این‌که‌ مسلمانی‌ پاک‌دین‌ و پاک‌اعتقاد که‌ جز به‌ اجرای‌ درست‌ احکام‌ دین‌ به‌ چیزی‌ دیگر نمی‌اندیشید، نخواست‌ به‌خاطر سلامت‌ خود و پیروزی‌ در مأموریتی‌ که‌ به‌ عهده‌ داشت‌، حکمی‌ از احکام‌ دین‌ را نقض‌ کند، هر چند با رعایت‌ این‌ حکم‌، آینده‌ او و کسی‌ که‌ او را فرستاده‌ است‌ به‌ خطر افتد. امام‌ و نماینده‌اش‌ مسلم بن‌ عقیل‌ به ‌قدرت‌ و پیروزی‌ به‌ هر قیمت‌ و از هر راهی‌ اعتقاد نداشتند.


==جست و جوی مسلم==
==جست و جوی مسلم==
عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه‌ هزار درهم‌ به‌ معقل داد و گفت‌: کوشش‌ کن‌ تا با پیروان‌ مسلم‌ آشنا شوی‌ و چون‌ چنین‌ کسی‌ را یافتی‌، به‌ او بگو که‌ مردی‌ از شیعیان هستم‌ و می‌دانم‌ مسلم‌ در چنین‌ روزها به‌ کمک‌ مالی‌ محتاج‌ است‌. می‌خواهم‌ این‌ پول‌ را به‌ او بدهم‌ تا آن‌ را در جنگ‌ با دشمن‌ خود مصرف‌ کند. این‌ مأموریت‌ برای ‌جاسوسی خبره چون او‌ چندان‌ دشوار نبود. چند تن‌ از بزرگان‌ شیعه‌ در کوفه‌ مشهور بودند و او برای‌ انجام‌ مأموریت‌ خود، مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ را که‌ مردی‌ زاهد و پارسا بود، انتخاب‌ کرد و بدین‌ وسیله‌ توانست‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ را بیابد و درخانه‌ هانی‌ بن‌ عروه‌ با مسلم‌ دیدار کند و هر روز پیش‌ از دیگران‌ وارد خانه‌ هانی‌ می‌شد و پس‌ از همه‌ از آن‌جا خارج‌ می‌گشت‌. بدین‌ ترتیب‌ از کار مسلم‌ و شیعیان‌ و تعداد آنان و تصمیماتی‌ که‌ می‌گرفتند، اطلاع‌ کامل‌ پیدا می‌کرد و این‌ خبرها را به‌ عبیدالله می‌داد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-65|<sup>[۶۵]</sup>]] جاسوسی‌ او ضربه‌ بسیار سختی‌ به‌ نهضت‌ مسلم‌ در کوفه‌ زد. پسر زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. هانی‌ بن عروه را که به مسلم پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-66|<sup>[۶۶]</sup>]]
عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جست‌وجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود‌ به‌ نام‌ مَعقِل‌ با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه‌ هزار درهم‌ به‌ معقل داد و گفت‌: کوشش‌ کن‌ تا با پیروان‌ مسلم‌ آشنا شوی‌ و چون‌ چنین‌ کسی‌ را یافتی‌، به‌ او بگو که‌ مردی‌ از شیعیان هستم‌ و می‌دانم‌ مسلم‌ در چنین‌ روزها به‌ کمک‌ مالی‌ محتاج‌ است‌. می‌خواهم‌ این‌ پول‌ را به‌ او بدهم‌ تا آن‌ را در جنگ‌ با دشمن‌ خود مصرف‌ کند. این‌ مأموریت‌ برای ‌جاسوسی خبره چون او‌ چندان‌ دشوار نبود. چند تن‌ از بزرگان‌ شیعه‌ در کوفه‌ مشهور بودند و او برای‌ انجام‌ مأموریت‌ خود، مسلم‌ بن‌ عوسجه‌ را که‌ مردی‌ زاهد و پارسا بود، انتخاب‌ کرد و بدین‌ وسیله‌ توانست‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ را بیابد و درخانه‌ هانی‌ بن‌ عروه‌ با مسلم‌ دیدار کند و هر روز پیش‌ از دیگران‌ وارد خانه‌ هانی‌ می‌شد و پس‌ از همه‌ از آن‌جا خارج‌ می‌گشت‌. بدین‌ ترتیب‌ از کار مسلم‌ و شیعیان‌ و تعداد آنان و تصمیماتی‌ که‌ می‌گرفتند، اطلاع‌ کامل‌ پیدا می‌کرد و این‌ خبرها را به‌ عبیدالله می‌داد.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۶-۳۳۸؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۳۸-۲۳۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۴۹-۵۰</ref> جاسوسی‌ او ضربه‌ بسیار سختی‌ به‌ نهضت‌ مسلم‌ در کوفه‌ زد. پسر زیاد با دانستن‌ مخفی‌گاه‌ مسلم‌ و اطلاع‌ از سران‌ و یاران‌ و هواداران‌ او به‌ کار پرداخت‌. هانی‌ بن عروه را که به مسلم پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۷۲؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۵۶؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۵۱-۵۲</ref>


==جنگ مسلم==
==جنگ مسلم==
با دستگیری هانی، مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-67|<sup>[۶۷]</sup>]] همین‌که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدن‌ هانی را شنید،‌ دانست‌ که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ خود بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس در روز هشتم (یا نهم و به قولی سوم) ذی‌الحجه سال ۶۰ با هواخواهان خود‌ که عده آنان را تا چهار هزار تن نوشته‌اند‌ در اطراف‌ خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ نزدیک‌ گرد آمدند و با شعار ”یا مَنْصورُ اَمِت“[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-68|<sup>[۶۸]</sup>]] قیام کرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-69|<sup>[۶۹]</sup>]] مسلم‌ ابتدا آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرده‌ و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-70|<sup>[۷۰]</sup>]] و آن‌گاه همگی‌ به‌ سمت‌ قصر عبیدالله بن‌ زیاد حرکت کرده و عبیدالله‌ بن زیاد و یارانش را که حدود ۲۰۰ نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر مردمی‌ که‌ قصر را محاصره‌ کرده‌ بودند، مردان‌ جنگ‌ و مطیع‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ بودند و یا اگر از عاقبت‌اندیشی‌ و تدبیر بهره‌ای‌ داشتند، همان‌ موقع‌ قصر را می‌گرفتند و پسر زیاد را از پای‌ در می‌آوردند.
با دستگیری هانی، مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۷۵-۳۷۶؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۵۴-۵۵</ref> همین‌که‌ خبر دستگیری‌ و زندانی‌ شدن‌ هانی را شنید،‌ دانست‌ که‌ دیگر درنگ‌ جایز نیست‌ و باید از نهان‌گاه‌ خود بیرون‌ آید و جنگ‌ را آغاز کند. پس در روز هشتم (یا نهم و به قولی سوم) ذی‌الحجه سال ۶۰ با هواخواهان خود‌ که عده آنان را تا چهار هزار تن نوشته‌اند‌ در اطراف‌ خانه‌ هانی‌ و خانه‌های‌ نزدیک‌ گرد آمدند و با شعار ”یا مَنْصورُ اَمِت“<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۷۶.</ref> قیام کرد.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۵۵-۵۷؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۶۱-۶۳؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۱۰۸-۱۰۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴-۳۶</ref> مسلم‌ ابتدا آنان‌ را به‌ دسته‌هایی‌ تقسیم‌ کرده‌ و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود<ref>↑ - البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۱۵۷.</ref> و آن‌گاه همگی‌ به‌ سمت‌ قصر عبیدالله بن‌ زیاد حرکت کرده و عبیدالله‌ بن زیاد و یارانش را که حدود ۲۰۰ نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر مردمی‌ که‌ قصر را محاصره‌ کرده‌ بودند، مردان‌ جنگ‌ و مطیع‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ بودند و یا اگر از عاقبت‌اندیشی‌ و تدبیر بهره‌ای‌ داشتند، همان‌ موقع‌ قصر را می‌گرفتند و پسر زیاد را از پای‌ در می‌آوردند.


==بی‌وفایی مردم کوفه==
==بی‌وفایی مردم کوفه==
پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، تنی‌ چند را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. آنان‌ که‌ مردانی‌ کار آزموده‌ بودند، می‌دانستند مردم‌ بی‌تدبیر و آشوب‌گر را چه‌گونه‌ می‌توان‌ از هیجان‌ باز داشت‌. به این ترتیب در طی یک روز هجده‌ هزار نفر مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم‌ پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند و‌ هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی‌ نفر با او ماندند و چون‌ نماز شام‌ را خواند یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-71|<sup>[۷۱]</sup>]] از این‌جا معلوم‌ می‌شود که‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ هرگز کوتاهی‌ نکرد و حزم‌ و دوراندیشی‌ را از دست‌ نداد، اما شکست‌ او به‌ سبب‌ بی‌وفایی‌ و ناجوانمردی‌ مردم‌ کوفه‌ بود. یک‌باره‌ اوضاع‌ کوفه‌ دگرگون‌ شد. فعالیت‌های‌ توأم‌ با خشم‌ و خشونت‌ بر ضد مسلم‌ کار خود را کرد و وقتی‌ که‌ بحران‌ به‌ منتهای‌ اوج‌ خود رسید، چرخ‌ حوادث‌ به‌ نفع‌ عبیدالله به‌ گردش‌ درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم‌ بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-72|<sup>[۷۲]</sup>]]
پسر زیاد چون‌ خود را گرفتار دید، از بیست‌ تن‌ بزرگان‌ کوفه‌ که‌ گرد او را گرفته‌ بودند، تنی‌ چند را میان‌ مردم‌ فرستاد تا به ‌وسیله‌ زر و زور و تزویر جمعیت‌ را پراکنده‌ سازند. آنان‌ که‌ مردانی‌ کار آزموده‌ بودند، می‌دانستند مردم‌ بی‌تدبیر و آشوب‌گر را چه‌گونه‌ می‌توان‌ از هیجان‌ باز داشت‌. به این ترتیب در طی یک روز هجده‌ هزار نفر مردمی‌ که‌ بر سر جان‌ خود با مسلم‌ پیمان‌ بسته‌ بودند، از گرد او پراکنده شدند و‌ هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی‌ نفر با او ماندند و چون‌ نماز شام‌ را خواند یک‌ تن‌ از یاران‌ خود را همراه‌ نداشت‌.<ref>مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۸۶</ref> از این‌جا معلوم‌ می‌شود که‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ هرگز کوتاهی‌ نکرد و حزم‌ و دوراندیشی‌ را از دست‌ نداد، اما شکست‌ او به‌ سبب‌ بی‌وفایی‌ و ناجوانمردی‌ مردم‌ کوفه‌ بود. یک‌باره‌ اوضاع‌ کوفه‌ دگرگون‌ شد. فعالیت‌های‌ توأم‌ با خشم‌ و خشونت‌ بر ضد مسلم‌ کار خود را کرد و وقتی‌ که‌ بحران‌ به‌ منتهای‌ اوج‌ خود رسید، چرخ‌ حوادث‌ به‌ نفع‌ عبیدالله به‌ گردش‌ درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم‌ بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۸۰.</ref>


==شهادت مسلم==
==شهادت مسلم==
سرانجام مزدوران عبیدالله‌ بن زیاد با حمله‌ به ‌مخفی‌گاه‌ مسلم‌، بر او دست یافتند و پس‌ از درگیری‌ شدید، او‌ را دستگیر کردند و بر خلاف‌ امانی‌ که‌ داده‌ بودند، تصمیم‌ به‌ قتل‌ او گرفتند. مسلم را‌ که‌ پس‌ از جنگی‌ قهرمانانه‌ دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی‌ تشنه‌ به‌ قصر عبیدالله بن زیاد آوردند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-73|<sup>[۷۳]</sup>]] پسر اشعث‌ به‌ عبیدالله بن زیاد گفت‌: من‌ او را امان ‌داده‌ام‌. عبیدالله بن زیاد گفت‌: تو چه‌ حق‌ داری‌ که‌ به‌ کسی‌ امان‌ بدهی‌ یا ندهی‌! ما تو را برای‌ دستگیری‌ او فرستاده‌ بودیم‌، نه‌ امان‌ دادن‌ به‌ وی‌.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-74|<sup>[۷۴]</sup>]] گفت‌وگوهایی‌ که‌ در آن‌ لحظات‌ و در چنان‌ اجتماع‌ شوم‌ و غیرانسانی ‌بین‌ این‌ مظلوم‌ شرافتمند و آن‌ ستمکار‌ بی‌شرم‌ رفته‌ است‌، از یک‌ سو تأثرآور و از سوی‌ دیگر حیرت‌انگیز است‌. مسلم‌ هنگام‌ ورود بر عبیدالله سلام‌ نکرد. یکی‌ از ملازمان‌ عبیدالله بن زیاد بانگ‌ بر زد که‌ به‌ امیر سلام‌ کن‌. مسلم ‌خروش‌ برآورد که‌: ساکت‌ باش‌! او امیر من‌ نیست‌.
سرانجام مزدوران عبیدالله‌ بن زیاد با حمله‌ به ‌مخفی‌گاه‌ مسلم‌، بر او دست یافتند و پس‌ از درگیری‌ شدید، او‌ را دستگیر کردند و بر خلاف‌ امانی‌ که‌ داده‌ بودند، تصمیم‌ به‌ قتل‌ او گرفتند. مسلم را‌ که‌ پس‌ از جنگی‌ قهرمانانه‌ دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی‌ تشنه‌ به‌ قصر عبیدالله بن زیاد آوردند.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۹؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۷۶؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۵۶.</ref> پسر اشعث‌ به‌ عبیدالله بن زیاد گفت‌: من‌ او را امان ‌داده‌ام‌. عبیدالله بن زیاد گفت‌: تو چه‌ حق‌ داری‌ که‌ به‌ کسی‌ امان‌ بدهی‌ یا ندهی‌! ما تو را برای‌ دستگیری‌ او فرستاده‌ بودیم‌، نه‌ امان‌ دادن‌ به‌ وی‌. <ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۹</ref>گفت‌وگوهایی‌ که‌ در آن‌ لحظات‌ و در چنان‌ اجتماع‌ شوم‌ و غیرانسانی ‌بین‌ این‌ مظلوم‌ شرافتمند و آن‌ ستمکار‌ بی‌شرم‌ رفته‌ است‌، از یک‌ سو تأثرآور و از سوی‌ دیگر حیرت‌انگیز است‌. مسلم‌ هنگام‌ ورود بر عبیدالله سلام‌ نکرد. یکی‌ از ملازمان‌ عبیدالله بن زیاد بانگ‌ بر زد که‌ به‌ امیر سلام‌ کن‌. مسلم ‌خروش‌ برآورد که‌: ساکت‌ باش‌! او امیر من‌ نیست‌.


- چه‌ سلام‌ کنی‌ و چه‌ از سلام‌ کردن‌ اِبا نمایی‌، بالاخره‌ کشته‌ خواهی‌ شد.
- چه‌ سلام‌ کنی‌ و چه‌ از سلام‌ کردن‌ اِبا نمایی‌، بالاخره‌ کشته‌ خواهی‌ شد.
خط ۱۲۰: خط ۹۹:
- آرام‌ باش‌ ای‌ مسلم‌! تو به‌ سوی‌ مردم‌ کوفه‌ آمدی‌ و آنان‌ را که‌ با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان‌ هماهنگ‌ بود، از یکدیگر دور ساختی‌ و افکارشان‌ را متفرق‌ کردی.
- آرام‌ باش‌ ای‌ مسلم‌! تو به‌ سوی‌ مردم‌ کوفه‌ آمدی‌ و آنان‌ را که‌ با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان‌ هماهنگ‌ بود، از یکدیگر دور ساختی‌ و افکارشان‌ را متفرق‌ کردی.


- چنین‌ نیست‌ و من‌ بدین‌ منظور به‌ کوفه‌ نیامده‌ام‌. شما حکمرانان‌ اموی‌ کارهای‌ نادرست‌ را رواج‌ دادید. امر دین‌ را محو کردید. بر مردم‌ بدون‌ رضایتشان‌ حکومت‌ نمودید و به‌ شیوه‌ قیصر و کسری‌ زیستید. ولی‌ ما به‌ میان‌ ایشان‌ آمدیم‌ تا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر نماییم‌ و این‌ مردم‌ را به‌ سوی‌ کتاب‌ خدا و سنت‌ پیامبر (ص) فرا خوانیم‌. آمدیم‌ تا مردم‌ را امر به‌ عدالت‌ و به‌ حکم‌ قرآن‌ دعوت‌ کنیم‌. آری‌ ما برای‌ چنین‌کاری‌ شایستگی‌ داریم. عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق ‌مسلم‌ برنیامد، بنای‌ دشنام‌، ناسزا و تهمت را به‌ عقیل، امام علی (ع)، امام‌ حسن‌ (ع) و امام حسین (ع)‌ گذاشت‌. اما مسلم‌ جواب‌ داد: تو و پدرت‌ برای‌ دشنام‌ سزاوارترید. هر کار که‌ می‌خواهی‌ انجام‌ بده‌ ای‌ دشمن‌ خدا! عبیدالله بن زیاد که‌ شکست‌ سختی‌ از مسلم‌ خورده‌ بود، به‌ شیوه‌ مردمان‌ پست‌ رو نهاد که‌ چون‌ به‌ منطق‌ در می‌مانند، به‌ تهمت‌ توسل‌ می‌جویند. پس‌ گفت‌: مسلم‌! مگر تو نبودی‌ که‌ در مدینه‌ شراب‌ می‌خوردی‌؟ مسلم‌ به‌ جای‌ این‌که‌ در خشم‌ شود، از این‌ همه‌ بی‌شرمی‌ در شگفت‌ ماند و گفت‌: پسر زیاد! من‌ شراب‌ بخورم‌؟! سزاوارتر از من‌ به ‌شراب‌خواری‌ کسی‌ است‌ که‌ از نوشیدن‌ خون‌ مسلمانان‌ و کشتن‌ بی‌گناهان‌ و دستگیری‌ و شکنجه‌ آزادمردان‌ به ‌صرف‌ تهمت‌ و گمان‌ باکی‌ ندارد و نه‌ تنها چنین‌ گناهان‌ بزرگ‌ را مرتکب‌ می‌شود و پشیمان‌ نمی‌گردد، بلکه‌ چنان ‌می‌نمایاند که‌ ابداً کار زشتی‌ نکرده‌ است‌. پسر زیاد که‌ دید تیر تهمت‌ وی‌ کارگر نیفتاد، دستور قتل‌ مسلم‌ را داد و گفت‌: او را بر بام‌ قصر برند، سر از بدنش‌ جدا کنند و جسد او را از بالا به‌ پایین‌ بیفکنند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-75|<sup>[۷۵]</sup>]] پس‌ از شهادت‌ مسلم‌، عبیدالله، هانی‌ را هم به‌ قتل‌ رساند و دستور داد ریسمان‌ به‌ پای‌ هر دو نعش‌ ببندند و در بازارهای‌ کوفه‌ بگردانند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-76|<sup>[۷۶]</sup>]] آن‌گاه‌ جسد مطهر این‌ دو شهید را در محله‌ ”کناسِه“[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-77|<sup>[۷۷]</sup>]] به‌ دار بیاویزند[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-78|<sup>[۷۸]</sup>]] ‌سپس‌ سر این‌ دو شهید را توسط هانی‌ بن ابی‌حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد‌ یزید فرستاد[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-79|<sup>[۷۹]</sup>]] و گزارش‌ کار را چنین‌ ارائه‌ نمود: ” اما بعد، ستایش‌ خدای‌ را که‌ حق‌ امیرالمؤمنین‌ را گرفت‌ و او را از دشمن،‌ آسوده‌ خاطر ساخت‌. به ‌امیرالمؤمنین‌ خبر می‌دهم‌ که‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ به‌ خانه‌ هانی‌ بن‌ عروه‌ رفت‌ و من‌ با قراردادن‌ مأموران‌ مخفی‌ و خدعه ‌و فریب‌ توانستم‌ آن‌ دو را از خانه‌ بیرون‌ آورده‌ و گردن‌ بزنم‌ و سرهای‌ آنان را بوسیله‌ هانی‌ بن‌ ابی‌حیه‌ و زبیر بن ‌اروج‌ تمیمی‌ که‌ از سرسپردگان‌ وفادارند، برای‌ تو فرستادم‌. از این‌ دو نفر درباره‌ مسلم‌ و هانی‌ هرچه‌ می‌خواهی ‌سؤال‌ کن‌ که‌ هر دو بصیر و راست‌گو و اهل‌ ورع‌ هستند. والسلام“[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-80|<sup>[۸۰]</sup>]]
- چنین‌ نیست‌ و من‌ بدین‌ منظور به‌ کوفه‌ نیامده‌ام‌. شما حکمرانان‌ اموی‌ کارهای‌ نادرست‌ را رواج‌ دادید. امر دین‌ را محو کردید. بر مردم‌ بدون‌ رضایتشان‌ حکومت‌ نمودید و به‌ شیوه‌ قیصر و کسری‌ زیستید. ولی‌ ما به‌ میان‌ ایشان‌ آمدیم‌ تا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر نماییم‌ و این‌ مردم‌ را به‌ سوی‌ کتاب‌ خدا و سنت‌ پیامبر (ص) فرا خوانیم‌. آمدیم‌ تا مردم‌ را امر به‌ عدالت‌ و به‌ حکم‌ قرآن‌ دعوت‌ کنیم‌. آری‌ ما برای‌ چنین‌کاری‌ شایستگی‌ داریم. عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق ‌مسلم‌ برنیامد، بنای‌ دشنام‌، ناسزا و تهمت را به‌ عقیل، امام علی (ع)، امام‌ حسن‌ (ع) و امام حسین (ع)‌ گذاشت‌. اما مسلم‌ جواب‌ داد: تو و پدرت‌ برای‌ دشنام‌ سزاوارترید. هر کار که‌ می‌خواهی‌ انجام‌ بده‌ ای‌ دشمن‌ خدا! عبیدالله بن زیاد که‌ شکست‌ سختی‌ از مسلم‌ خورده‌ بود، به‌ شیوه‌ مردمان‌ پست‌ رو نهاد که‌ چون‌ به‌ منطق‌ در می‌مانند، به‌ تهمت‌ توسل‌ می‌جویند. پس‌ گفت‌: مسلم‌! مگر تو نبودی‌ که‌ در مدینه‌ شراب‌ می‌خوردی‌؟ مسلم‌ به‌ جای‌ این‌که‌ در خشم‌ شود، از این‌ همه‌ بی‌شرمی‌ در شگفت‌ ماند و گفت‌: پسر زیاد! من‌ شراب‌ بخورم‌؟! سزاوارتر از من‌ به ‌شراب‌خواری‌ کسی‌ است‌ که‌ از نوشیدن‌ خون‌ مسلمانان‌ و کشتن‌ بی‌گناهان‌ و دستگیری‌ و شکنجه‌ آزادمردان‌ به ‌صرف‌ تهمت‌ و گمان‌ باکی‌ ندارد و نه‌ تنها چنین‌ گناهان‌ بزرگ‌ را مرتکب‌ می‌شود و پشیمان‌ نمی‌گردد، بلکه‌ چنان ‌می‌نمایاند که‌ ابداً کار زشتی‌ نکرده‌ است‌. پسر زیاد که‌ دید تیر تهمت‌ وی‌ کارگر نیفتاد، دستور قتل‌ مسلم‌ را داد و گفت‌: او را بر بام‌ قصر برند، سر از بدنش‌ جدا کنند و جسد او را از بالا به‌ پایین‌ بیفکنند.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۳۳۹-۳۴۲؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۰-۲۴۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۷۶-۳۸۱؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۱۰۳-۱۰۸</ref> پس‌ از شهادت‌ مسلم‌، عبیدالله، هانی‌ را هم به‌ قتل‌ رساند و دستور داد ریسمان‌ به‌ پای‌ هر دو نعش‌ ببندند و در بازارهای‌ کوفه‌ بگردانند.<ref>.ک : تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۵۷۰-۵۷۱؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۱۴۵؛ امتاع الاسماع، مقریزی، تقی‌الدین احمدبن علی، قاهره: مطبعة الجنة، ۱۹۴۱ میلادی.، ج۱۱، ص۳۵۰.</ref> آن‌گاه‌ جسد مطهر این‌ دو شهید را در محله‌ ”کناسِه“<ref>الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۷۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۳۷۸؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۵.</ref> به‌ دار بیاویزند<ref>الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۷۱</ref> ‌سپس‌ سر این‌ دو شهید را توسط هانی‌ بن ابی‌حیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد‌ یزید فرستاد<ref>وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص۱۶۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۳۷۸؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۷۱.</ref> و گزارش‌ کار را چنین‌ ارائه‌ نمود: ” اما بعد، ستایش‌ خدای‌ را که‌ حق‌ امیرالمؤمنین‌ را گرفت‌ و او را از دشمن،‌ آسوده‌ خاطر ساخت‌. به ‌امیرالمؤمنین‌ خبر می‌دهم‌ که‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ به‌ خانه‌ هانی‌ بن‌ عروه‌ رفت‌ و من‌ با قراردادن‌ مأموران‌ مخفی‌ و خدعه ‌و فریب‌ توانستم‌ آن‌ دو را از خانه‌ بیرون‌ آورده‌ و گردن‌ بزنم‌ و سرهای‌ آنان را بوسیله‌ هانی‌ بن‌ ابی‌حیه‌ و زبیر بن ‌اروج‌ تمیمی‌ که‌ از سرسپردگان‌ وفادارند، برای‌ تو فرستادم‌. از این‌ دو نفر درباره‌ مسلم‌ و هانی‌ هرچه‌ می‌خواهی ‌سؤال‌ کن‌ که‌ هر دو بصیر و راست‌گو و اهل‌ ورع‌ هستند. والسلام“<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص۱۶۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۳۷۸؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۹۵</ref>


==نامه یزید به عبیدالله==
==نامه یزید به عبیدالله==
یزید سر این‌ دو شهید را بر دروازه‌ دمشق‌ آویخت[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-81|<sup>[۸۱]</sup>]] ‌و از قهر و غلبه‌ عبیدالله، خرسند شد و طی نامه‌ای‌ از او تشکر کرد و او را از تصمیم امام حسین (ع) در حرکت از مکه به عراق آگاه ساخت و از او خواست تا به بهترین وجه در مورد او اقدام کند و به او توصیه کرد به مجرد اتهام، مخالفان را زندانی کن و به محض مشکوک بودن، آنان را بازداشت کن.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-82|<sup>[۸۲]</sup>]] در همین ایام عبیدالله دستور داد میثم تمّار از اصحاب امام علی (ع) را نیز به دار آویختند و به شهادت رساندند و مختار ثقفی را نیز به جرم همکاری با مسلم به زندان انداخت، اما بعد از شهادت امام حسین (ع)، به خواهش عبدالله‌ بن عمر که شوهر خواهر مختار بود، از زندان آزاد و به طائف تبعید شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-83|<sup>[۸۳]</sup>]]
یزید سر این‌ دو شهید را بر دروازه‌ دمشق‌ آویخت<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۳۷۸-۳۷۹؛ الاخبارالطوال، ص۳۴۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۹۴-۳۹۵؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۸۲-۸۳؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۷۱؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۱۶۸</ref> ‌و از قهر و غلبه‌ عبیدالله، خرسند شد و طی نامه‌ای‌ از او تشکر کرد و او را از تصمیم امام حسین (ع) در حرکت از مکه به عراق آگاه ساخت و از او خواست تا به بهترین وجه در مورد او اقدام کند و به او توصیه کرد به مجرد اتهام، مخالفان را زندانی کن و به محض مشکوک بودن، آنان را بازداشت کن.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۷۹؛ انصار الحسین، محمدمهدی شمس‌الدین، ترجمه سیدناصر هاشم‌زاده، تهران: شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، ۱۳۸۷ شمسی. (ع)، ص۱۳۶.</ref> در همین ایام عبیدالله دستور داد میثم تمّار از اصحاب امام علی (ع) را نیز به دار آویختند و به شهادت رساندند و مختار ثقفی را نیز به جرم همکاری با مسلم به زندان انداخت، اما بعد از شهادت امام حسین (ع)، به خواهش عبدالله‌ بن عمر که شوهر خواهر مختار بود، از زندان آزاد و به طائف تبعید شد.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۱۶۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۹۷؛ انصار الحسین، محمدمهدی شمس‌الدین، ترجمه سیدناصر هاشم‌زاده، تهران: شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، ۱۳۸۷ شمسی. (ع)، ص۱۳۶-۱۳۷</ref>


==فرستادن حصین بن نمیر به قادسیه==
==فرستادن حصین بن نمیر به قادسیه==
خط ۱۲۹: خط ۱۰۸:


==نامه امام حسین (ع) به اهل کوفه==
==نامه امام حسین (ع) به اهل کوفه==
در همین اثنا امام حسین (ع) نامه‌ای‌ برای‌ اهل‌ کوفه‌ و چهره‌های‌ سرشناس‌ شهر مانند سلیمان‌ بن‌ صُرَد خُزاعی‌، مُسَیب‌ بن‌ نجبه‌ و رَفاعة بن‌ شَدّاد نوشت‌ و توسط‌ فرستاده دیگری به نام [[قیس ‌بن‌ مسهر صیداوی‌|قَیس‌ بن مُسَهَّر صَیداوی‌]] به‌ سوی‌ کوفه‌ ارسال‌ فرمود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-84|<sup>[۸۴]</sup>]]
در همین اثنا امام حسین (ع) نامه‌ای‌ برای‌ اهل‌ کوفه‌ و چهره‌های‌ سرشناس‌ شهر مانند سلیمان‌ بن‌ صُرَد خُزاعی‌، مُسَیب‌ بن‌ نجبه‌ و رَفاعة بن‌ شَدّاد نوشت‌ و توسط‌ فرستاده دیگری به نام [[قیس ‌بن‌ مسهر صیداوی‌|قَیس‌ بن مُسَهَّر صَیداوی‌]] به‌ سوی‌ کوفه‌ ارسال‌ فرمود.<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۴۵.</ref>


==گفت‌وگوی عبیدالله و قیس==
==گفت‌وگوی عبیدالله و قیس==
هنگامی‌ که‌ قیس‌ به‌ قادسیه‌ رسید، توسط حُصَین‌ بن‌ نُمَیر بازداشت‌ شد. حُصَین‌ دستور تفتیش‌ او را صادر نمود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-85|<sup>[۸۵]</sup>]] قیس‌ بی‌درنگ‌ نامه‌ را درآورد و پاره‌پاره‌ کرد. حصین‌ او را نزد عبیدالله فرستاد. بین‌ عبیدالله و قیس‌ سؤال‌ و جوابی ‌صورت‌ گرفت‌ که‌ گویای‌ روح‌ پر صلابت‌ قیس‌ است:
هنگامی‌ که‌ قیس‌ به‌ قادسیه‌ رسید، توسط حُصَین‌ بن‌ نُمَیر بازداشت‌ شد. حُصَین‌ دستور تفتیش‌ او را صادر نمود.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۴۷۲؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۰۰؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۷۸،۶۹؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۱، ص۳۳۰،۳۲۷.</ref> قیس‌ بی‌درنگ‌ نامه‌ را درآورد و پاره‌پاره‌ کرد. حصین‌ او را نزد عبیدالله فرستاد. بین‌ عبیدالله و قیس‌ سؤال‌ و جوابی ‌صورت‌ گرفت‌ که‌ گویای‌ روح‌ پر صلابت‌ قیس‌ است:


- تو کیستی‌؟
- تو کیستی‌؟
خط ۱۴۹: خط ۱۲۸:


==سخنان قیس با مردم کوفه==
==سخنان قیس با مردم کوفه==
بدین‌گونه‌ قیس‌ بر بالای‌ منبر رفت‌ و پس‌ از حمد و ثنا به‌ درگاه‌ خداوند و درود بر پیامبر (ص) از امام حسین (ع) و امام علی (ع) به‌ نیکی‌ یاد نمود و بر عبیدالله و پدرش‌ و همه‌ گردن‌کشان‌ و خودکامگان‌ اموی‌ نفرین‌ فرستاد و گفت‌: مردم‌! امام حسین‌ (ع) بهترین‌ خلق‌ خداست‌ و پسر دختر پیامبر (ص) است‌ و من‌ فرستاده‌ اویم‌. درمنطقه‌ حاجر (حاجز) از او جدا شدم‌. او را اجابت‌ کنید و به‌ او بپیوندید و ندایش‌ را لبیک‌ گویید.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-86|<sup>[۸۶]</sup>]] عبیدالله بن‌ زیاد که‌ خود را باخته‌ بود، بی‌درنگ‌ فرمان‌ داد که‌ قیس‌ را از فراز قصر به‌ پایین‌ پرتاب‌ کنند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-87|<sup>[۸۷]</sup>]] بدین‌ ترتیب‌ قیس‌ به شهادت رسید.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-88|<sup>[۸۸]</sup>]]
بدین‌گونه‌ قیس‌ بر بالای‌ منبر رفت‌ و پس‌ از حمد و ثنا به‌ درگاه‌ خداوند و درود بر پیامبر (ص) از امام حسین (ع) و امام علی (ع) به‌ نیکی‌ یاد نمود و بر عبیدالله و پدرش‌ و همه‌ گردن‌کشان‌ و خودکامگان‌ اموی‌ نفرین‌ فرستاد و گفت‌: مردم‌! امام حسین‌ (ع) بهترین‌ خلق‌ خداست‌ و پسر دختر پیامبر (ص) است‌ و من‌ فرستاده‌ اویم‌. درمنطقه‌ حاجر (حاجز) از او جدا شدم‌. او را اجابت‌ کنید و به‌ او بپیوندید و ندایش‌ را لبیک‌ گویید.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۴۷۳؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۹-۲۵۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۰۰؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۸۰؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۱، ص۳۳۲</ref> عبیدالله بن‌ زیاد که‌ خود را باخته‌ بود، بی‌درنگ‌ فرمان‌ داد که‌ قیس‌ را از فراز قصر به‌ پایین‌ پرتاب‌ کنند.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۴۷۲-۴۷۳؛ الاخبارالطوال، ص۲۴۸-۲۵۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۰۰-۴۰۳؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۷۶-۷۹؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۷۸-۸۰؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۱۱۰-۱۱۱</ref> بدین‌ ترتیب‌ قیس‌ به شهادت رسید.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۴۷۲-۴۷۳؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۴۹-۲۵۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۰۲-۴۰۳؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۷۸-۸۰</ref>


==شهادت عبدالله بن یقطر==
==شهادت عبدالله بن یقطر==
عبیدالله‌ بن زیاد همچنین دستور داد [[عبدالله بن یقطر]] (بقطر)[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-89|<sup>[۸۹]</sup>]] برادر رضاعی امام حسین (ع) را بکشند. عبدالله از فرستادگان امام حسین (ع) و حامل‌ پیامی‌ برای‌ مسلم بن‌ عقیل به کوفه بود و رهسپار آن دیار شد. اما توسط حصین‌ بن نمیر در نزدیکی قادسیه دستگیر شد. او را نزد عبیدالله‌ بن زیاد بردند و چون اسرار نامه امام را فاش نکرد، عبیدالله نیز دستور داد او را از بالای قصر به زمین افکندند و استخوان‌هایش خُرد شد. هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالملک‌ بن عمیر لخمی با ضربتی او را کشت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-90|<sup>[۹۰]</sup>]] برخی نیز نوشته‌اند عبدالله سفیر مسلم برای امام حسین (ع) بود تا تحول و انحطاط کوفه را خبر دهد که توسط‌ مالک‌ بن‌ یربوع‌ تمیمی‌ دستگیر و به‌ عبیدالله بن زیاد تحویل‌ داده‌ شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-91|<sup>[۹۱]</sup>]]
عبیدالله‌ بن زیاد همچنین دستور داد [[عبدالله بن یقطر]] (بقطر)<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۰۸-۴۰۹؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.؛ ج۲، ص۸۱-۸۴؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۱، ص۳۳۴</ref> برادر رضاعی امام حسین (ع) را بکشند. عبدالله از فرستادگان امام حسین (ع) و حامل‌ پیامی‌ برای‌ مسلم بن‌ عقیل به کوفه بود و رهسپار آن دیار شد. اما توسط حصین‌ بن نمیر در نزدیکی قادسیه دستگیر شد. او را نزد عبیدالله‌ بن زیاد بردند و چون اسرار نامه امام را فاش نکرد، عبیدالله نیز دستور داد او را از بالای قصر به زمین افکندند و استخوان‌هایش خُرد شد. هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالملک‌ بن عمیر لخمی با ضربتی او را کشت.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۴۷۲-۴۷۳؛اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۰۸-۴۰۹؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.؛ ج۲، ص۸۴؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۱، ص۳۳۴</ref> برخی نیز نوشته‌اند عبدالله سفیر مسلم برای امام حسین (ع) بود تا تحول و انحطاط کوفه را خبر دهد که توسط‌ مالک‌ بن‌ یربوع‌ تمیمی‌ دستگیر و به‌ عبیدالله بن زیاد تحویل‌ داده‌ شد.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۳.</ref>


==رویارویی سپاه حر با امام حسین (ع)==
==رویارویی سپاه حر با امام حسین (ع)==
حُصَین‌ بن‌ نُمَیر، [[حر بن یزید ریاحی|حُرّ بن یزید ریاحی]] را با هزار سپاهی به منزله مقدمه سپاه از قادسیه به سوی کاروان امام روانه کرد. امام حسین (ع) در روز ۲۶ ذی‌الحجه نزدیک کوفه در کنار بلندی‌های ذوحُسُم (ذوجشم) با حُرّ و سپاهیانش روبه‌رو شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-92|<sup>[۹۲]</sup>]] تصریح منابع بر آن است که حُرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد عبیدالله بن زیاد اعزام شده بود و اینکه به دستور عبیدالله از بازگشت آن حضرت به حجاز جلوگیری کند و از این‌رو با سپاهیانش در حالی‌که‌ قبضه‌ شمشیرها را در دست‌ داشتند، رو در روی توقف‌گاه کاروان امام صف‌آرایی کرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-93|<sup>[۹۳]</sup>]] امام که‌ امید به ‌حمایت‌ کوفیان‌ داشت‌، از حُرّ پرسید که‌ به‌ کمک‌ آنان‌ آمده‌ یا بر ضد آنان است‌؟ حُرّ گفت‌: بر ضد شما. سپاه، ‌متشکل‌ از هزار نفر سواره‌نظام‌ بود. به‌رغم این صف‌آرایی خصمانه، واکنش امام صلح‌آمیز بود. چنان‌که به یارانش دستور داد که‌ سپاهیان حُرّ و اسبانشان را سیراب کنند. آن‌ روز که‌ حُرّ راه‌ را بر امام حسین (ع)‌ گرفت‌، از قادسیه‌ می‌آمد و پسر زیاد برای‌ این‌که‌ هر چه‌ زودتر و بهتر به‌ مقصد برسد، به‌ حصین‌ بن‌ نمیر چنین دستوری داده بود. پس از اقامه نماز چون امام با‌ یاران‌ خویش عزم بازگشت نمود، حُرّ ممانعت کرد. امام به‌جِد قصد بازگشت‌ به‌ حجاز را نمود و حُرّ مانع‌ شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-94|<sup>[۹۴]</sup>]] حُرّ گفت‌: من‌ مأموریت‌ ندارم‌ که‌ با تو بجنگم‌، بلکه‌ مأموریتم‌ این‌ است‌ که‌ از تو جدا نشوم‌ تا تو را به‌ طرف ‌کوفه‌ راهنمایی‌ کنم‌ و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه‌ کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از عبیدالله بن زیاد کسب تکلیف کند و گفت امیدوارم‌ خداوند زمینه‌ای‌ فراهم‌ آورد که‌ من‌ به‌ درگیری‌ با شما مبتلا نشوم‌. آنگاه امام حسین (ع) و یارانش در مسیر عُذَیبُ الهِجانات و قادسیه‌ حرکت‌ کردند و حُرّ نیز همراه آنان بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-95|<sup>[۹۵]</sup>]] سرانجام در روز پنجشنبه دوم محرم ۶۱ به سرزمین‌ نینوا رسیدند. مالک‌ بن‌ نَسرکندی‌ نامه‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد را به‌ حُرّ داد مبنی بر آن‌ که بر حسین و یارانش‌ سخت‌ بگیرد و آنان را در زمینی بی آب و علف و بی‌حصار متوقف کند و نوشت که فرستاده‌ام‌ مأموریت‌ دارد همراه‌ تو باشد تا ببیند که‌ چه‌گونه‌ فرمان‌ من‌ انجام‌ می‌شود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-96|<sup>[۹۶]</sup>]] به این صورت توافق حُرّ با امام در روز دوم محرم پایان یافت. حُرّ امام را ناگزیر ساخت در جایی به نام کربلا نزدیک فرات پیاده شود و حُرّ برای‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد نامه‌ای‌ نوشت‌ که‌ حسین‌ بن علی و خانواده‌ و یاران‌ او در کربلا فرود آمده‌اند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-97|<sup>[۹۷]</sup>]]
حُصَین‌ بن‌ نُمَیر، [[حر بن یزید ریاحی|حُرّ بن یزید ریاحی]] را با هزار سپاهی به منزله مقدمه سپاه از قادسیه به سوی کاروان امام روانه کرد. امام حسین (ع) در روز ۲۶ ذی‌الحجه نزدیک کوفه در کنار بلندی‌های ذوحُسُم (ذوجشم) با حُرّ و سپاهیانش روبه‌رو شد.<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۶۲؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۹۰</ref> تصریح منابع بر آن است که حُرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد عبیدالله بن زیاد اعزام شده بود و اینکه به دستور عبیدالله از بازگشت آن حضرت به حجاز جلوگیری کند و از این‌رو با سپاهیانش در حالی‌که‌ قبضه‌ شمشیرها را در دست‌ داشتند، رو در روی توقف‌گاه کاروان امام صف‌آرایی کرد.<ref>ر.ک : اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۱۴؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۹۱-۹۲؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۸۶-۸۷؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۱۱۳-۱۱۴.</ref> امام که‌ امید به ‌حمایت‌ کوفیان‌ داشت‌، از حُرّ پرسید که‌ به‌ کمک‌ آنان‌ آمده‌ یا بر ضد آنان است‌؟ حُرّ گفت‌: بر ضد شما. سپاه، ‌متشکل‌ از هزار نفر سواره‌نظام‌ بود. به‌رغم این صف‌آرایی خصمانه، واکنش امام صلح‌آمیز بود. چنان‌که به یارانش دستور داد که‌ سپاهیان حُرّ و اسبانشان را سیراب کنند. آن‌ روز که‌ حُرّ راه‌ را بر امام حسین (ع)‌ گرفت‌، از قادسیه‌ می‌آمد و پسر زیاد برای‌ این‌که‌ هر چه‌ زودتر و بهتر به‌ مقصد برسد، به‌ حصین‌ بن‌ نمیر چنین دستوری داده بود. پس از اقامه نماز چون امام با‌ یاران‌ خویش عزم بازگشت نمود، حُرّ ممانعت کرد. امام به‌جِد قصد بازگشت‌ به‌ حجاز را نمود و حُرّ مانع‌ شد.<ref>انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۴۸۱؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۵</ref> حُرّ گفت‌: من‌ مأموریت‌ ندارم‌ که‌ با تو بجنگم‌، بلکه‌ مأموریتم‌ این‌ است‌ که‌ از تو جدا نشوم‌ تا تو را به‌ طرف ‌کوفه‌ راهنمایی‌ کنم‌ و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه‌ کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از عبیدالله بن زیاد کسب تکلیف کند و گفت امیدوارم‌ خداوند زمینه‌ای‌ فراهم‌ آورد که‌ من‌ به‌ درگیری‌ با شما مبتلا نشوم‌. آنگاه امام حسین (ع) و یارانش در مسیر عُذَیبُ الهِجانات و قادسیه‌ حرکت‌ کردند و حُرّ نیز همراه آنان بود. سرانجام در روز پنجشنبه دوم محرم ۶۱ به سرزمین‌ نینوا رسیدند. مالک‌ بن‌ نَسرکندی‌ نامه‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد را به‌ حُرّ داد مبنی بر آن‌ که بر حسین و یارانش‌ سخت‌ بگیرد و آنان را در زمینی بی آب و علف و بی‌حصار متوقف کند و نوشت که فرستاده‌ام‌ مأموریت‌ دارد همراه‌ تو باشد تا ببیند که‌ چه‌گونه‌ فرمان‌ من‌ انجام‌ می‌شود. به این صورت توافق حُرّ با امام در روز دوم محرم پایان یافت. حُرّ امام را ناگزیر ساخت در جایی به نام کربلا نزدیک فرات پیاده شود و حُرّ برای‌ عبیدالله‌ بن‌ زیاد نامه‌ای‌ نوشت‌ که‌ حسین‌ بن علی و خانواده‌ و یاران‌ او در کربلا فرود آمده‌اند.


==فرستادن عمر بن سعد به کربلا==
==فرستادن عمر بن سعد به کربلا==
یک روز پس از ورود امام، عبیدالله بن‌ زیاد، [[عمر بن سعد]] را که به وی وعده حکومت ری و دَستَبی را داده بود، پیش از عزیمت به محل مأموریتش با چهار هزار سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد و دستور داد تا از امام حسین (ع) و یارانش به نام یزید بیعت بگیرد. اما امام به وی پاسخ رد داد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-98|<sup>[۹۸]</sup>]] از آن پس تا روز نهم محرم عبیدالله هر روز سپاهیانی به همراه فرماندهانی به سوی عمر بن سعد روانه می‌کرد.
یک روز پس از ورود امام، عبیدالله بن‌ زیاد، [[عمر بن سعد]] را که به وی وعده حکومت ری و دَستَبی را داده بود، پیش از عزیمت به محل مأموریتش با چهار هزار سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد و دستور داد تا از امام حسین (ع) و یارانش به نام یزید بیعت بگیرد. اما امام به وی پاسخ رد داد. از آن پس تا روز نهم محرم عبیدالله هر روز سپاهیانی به همراه فرماندهانی به سوی عمر بن سعد روانه می‌کرد.


==فرستادن لشکریان برای یاری عمر بن سعد==
==فرستادن لشکریان برای یاری عمر بن سعد==
عبیدالله بن زیاد کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام حسین (ع) باز دارند. شمار لشکریانی که عبیدالله بن زیاد همراه سرداران خود به یاری عمر بن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، ۳۰ هزار سوار و پیاده بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-99|<sup>[۹۹]</sup>]]
عبیدالله بن زیاد کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام حسین (ع) باز دارند. شمار لشکریانی که عبیدالله بن زیاد همراه سرداران خود به یاری عمر بن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، ۳۰ هزار سوار و پیاده بود.


==بستن شریعه فرات==
==بستن شریعه فرات==
روز هفتم محرم به دستور عبیدالله بن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کردند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-100|<sup>[۱۰۰]</sup>]] اگر چه امام حسین (ع)، برادر دلیرش عباس (ع) را با گروهی فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مشک‌ها را از آب پر کند و باز گردد،[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-101|<sup>[۱۰۱]</sup>]] اما از صبح عاشورا خیمه‌های امام حسین (ع) آب نداشت.
روز هفتم محرم به دستور عبیدالله بن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کردند.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۴۸۰، ۴۸۲-۴۸۳؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۳-۲۵۵؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۱۴؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۱۱۳-۱۱۴</ref> اگر چه امام حسین (ع)، برادر دلیرش عباس (ع) را با گروهی فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مشک‌ها را از آب پر کند و باز گردد،<ref>ر.ک : مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۱۱۳-۱۱۴؛ ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۱۱.</ref> اما از صبح عاشورا خیمه‌های امام حسین (ع) آب نداشت.


==پیشنهاد امام حسین (ع) به عمر بن سعد==
==پیشنهاد امام حسین (ع) به عمر بن سعد==
گفته شده امام به عمر بن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. عمر بن سعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در این‌باره توافق کرد، اما عبیدالله‌ بن زیاد به تحریک [[شمر بن ذی الجوشن|شمر بن ذی‌الجوشن]] پیشنهاد امام را نپذیرفت و به ا بن‌سعد دستور داد در صورت امتناع از بیعت به نام یزید، با او بجنگد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-102|<sup>[۱۰۲]</sup>]] امام فرمود که تسلیم پسر مرجانه نخواهد شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-103|<sup>[۱۰۳]</sup>]]
گفته شده امام به عمر بن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. عمر بن سعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در این‌باره توافق کرد، اما عبیدالله‌ بن زیاد به تحریک [[شمر بن ذی الجوشن|شمر بن ذی‌الجوشن]] پیشنهاد امام را نپذیرفت و به ا بن‌سعد دستور داد در صورت امتناع از بیعت به نام یزید، با او بجنگد.<ref>الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۱.</ref> امام فرمود که تسلیم پسر مرجانه نخواهد شد.<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، ۱۹۵۳ میلادی.، ص۴۰؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۶؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۲؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: ۱۳۶۸ قمری/ ۱۹۴۱ میلادی.، ص۱۱۳-۱۱۴</ref>


==واقعه کربلا==
==واقعه کربلا==
به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-104|<sup>[۱۰۴]</sup>]] عمر بن‌ سعد همان شب سر امام را توسط [[خولی‌ بن یزید اصبحی|خولی‌ بن یزید]] برای عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاد[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-105|<sup>[۱۰۵]</sup>]] و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزه‌ها نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه بردند. لشکریان عمر بن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیدالله‌ بن زیاد می‌بردند، جایزه‌ای از او می‌گرفتند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-106|<sup>[۱۰۶]</sup>]]
به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۲، ص۵۰۴؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۴۰، ۴۵۵-۴۵۶. فهرستی از قبایل مختلف و تعداد سرهایی که هر کدام نزد عبیدالله بن زیاد بردند، به‌دست داده‌اند</ref> عمر بن‌ سعد همان شب سر امام را توسط [[خولی‌ بن یزید اصبحی|خولی‌ بن یزید]] برای عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاد<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۵۹-۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۶؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۴</ref> و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزه‌ها نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه بردند. لشکریان عمر بن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیدالله‌ بن زیاد می‌بردند، جایزه‌ای از او می‌گرفتند.<ref>۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۱۱؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۶، ص۲۳۲.</ref>


==عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از شهرها==
==عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از شهرها==
خط ۱۷۶: خط ۱۵۵:


==گفت‌وگوی حضرت زینب (س) و عبیدالله==
==گفت‌وگوی حضرت زینب (س) و عبیدالله==
در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبه‌روی عبیدالله بن زیاد قرار دادند و او با چوب بر صورتش می‌زد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-107|<sup>[۱۰۷]</sup>]] یا انس‌ بن مالک[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-108|<sup>[۱۰۸]</sup>]] قرار گرفت. در همان مجلس نیز سخنانی بین حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) با عبیدالله بن زیاد رد و بدل شد که باعث خشم و رسوایی عبیدالله بن زیاد گردید. او خطاب به حضرت زینب (س) گفت:
در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبه‌روی عبیدالله بن زیاد قرار دادند و او با چوب بر صورتش می‌زد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۷؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۷۲؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۱؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی.، ج۷، ص۲۰۰.</ref> یا انس‌ بن مالک<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص۲۶۲؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۲، ص۴۲؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۷۲؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۱</ref> قرار گرفت. در همان مجلس نیز سخنانی بین حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) با عبیدالله بن زیاد رد و بدل شد که باعث خشم و رسوایی عبیدالله بن زیاد گردید. او خطاب به حضرت زینب (س) گفت:


سپاس‌ خداوندی‌ را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه‌ و فتنه شما را دروغ گردانید.
سپاس‌ خداوندی‌ را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه‌ و فتنه شما را دروغ گردانید.
خط ۱۸۲: خط ۱۶۱:
زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، عبیدالله بن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود:
زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، عبیدالله بن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود:


سپاس خداوندی را که‌ ما را به‌ وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک‌ و پاکیزه فرمود. نه چنان است‌ که‌ تو می‌گویی، بلکه‌ تبه‌کار و رسوا و بدکار تکذیب می‌شود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-109|<sup>[۱۰۹]</sup>]]
سپاس خداوندی را که‌ ما را به‌ وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک‌ و پاکیزه فرمود. نه چنان است‌ که‌ تو می‌گویی، بلکه‌ تبه‌کار و رسوا و بدکار تکذیب می‌شود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص۲۶۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۱۲۲-۱۲۳؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۷۳</ref>


عبیدالله بن زیاد از این پاسخ حیرت کرد و گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟
عبیدالله بن زیاد از این پاسخ حیرت کرد و گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟


- ”ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً“ جز زیبایی‌ ندیدم. سپس در ادامه‌ سخنان‌ خود، مطمئن، کو بنده و با صلابت فرمود: شهید شدن‌ برای‌ ایشان‌ مقدر شده‌ بود. به‌ سوی‌ مقتل خویش رفتند. به زودی‌ خداوند میان آنان‌ و تو را فراهم می‌آورد تا در پیشگاه‌ الهی حجت گویید و از او داوری‌ خواهید. نگاه‌ کن‌ که‌ در آن‌ روز، پیروزی‌ و رستگاری‌ از آن‌ کیست‌؟ مادرت‌ به‌ عزایت‌ بنشیند، ای‌ پسر مرجانه‌![[عبید الله بن زیاد#cite%20note-110|<sup>[۱۱۰]</sup>]]
- ”ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً“ جز زیبایی‌ ندیدم. سپس در ادامه‌ سخنان‌ خود، مطمئن، کو بنده و با صلابت فرمود: شهید شدن‌ برای‌ ایشان‌ مقدر شده‌ بود. به‌ سوی‌ مقتل خویش رفتند. به زودی‌ خداوند میان آنان‌ و تو را فراهم می‌آورد تا در پیشگاه‌ الهی حجت گویید و از او داوری‌ خواهید. نگاه‌ کن‌ که‌ در آن‌ روز، پیروزی‌ و رستگاری‌ از آن‌ کیست‌؟ مادرت‌ به‌ عزایت‌ بنشیند، ای‌ پسر مرجانه‌!<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص۲۶۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۸؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۷۳.</ref>


عبیدالله بن زیاد به‌ شدت‌ خشمگین‌ شد. سخن زینب (س) فخرفروشی قبیله‌ای‌ او و ریشه‌‌ی تباه‌ش را بر باد داد.
عبیدالله بن زیاد به‌ شدت‌ خشمگین‌ شد. سخن زینب (س) فخرفروشی قبیله‌ای‌ او و ریشه‌‌ی تباه‌ش را بر باد داد.
خط ۱۹۸: خط ۱۷۷:
- این زن‌ سخن‌ به‌ سجع‌ می‌گوید، همان‌گونه‌ که‌ پدرش‌ سخنان مسجَّع‌ می‌گفت.
- این زن‌ سخن‌ به‌ سجع‌ می‌گوید، همان‌گونه‌ که‌ پدرش‌ سخنان مسجَّع‌ می‌گفت.


- مرا با سجع چه‌ کار؟ کلمات همان‌گونه‌ که‌ از سینه‌ام‌ می‌جوشد، بر زبانم‌ جاری‌ می‌شود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-111|<sup>[۱۱۱]</sup>]]
- مرا با سجع چه‌ کار؟ کلمات همان‌گونه‌ که‌ از سینه‌ام‌ می‌جوشد، بر زبانم‌ جاری‌ می‌شود.<ref>قرآن مجید، سوره زمر، آیه ۴۲.</ref>


==گفت‌وگوی امام سجاد (ع) و عبیدالله==
==گفت‌وگوی امام سجاد (ع) و عبیدالله==
خط ۲۰۷: خط ۱۸۶:
- مگر خداوند علی‌ بن‌ الحسین‌ را نکشت؟
- مگر خداوند علی‌ بن‌ الحسین‌ را نکشت؟


- برادری داشتم، نام او هم علی‌ بود. مردم‌ او را کشتند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-112|<sup>[۱۱۲]</sup>]]
- برادری داشتم، نام او هم علی‌ بود. مردم‌ او را کشتند.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۸؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۴۷۴؛ ترجمة الامام الحسین (ع) من تاریخ دمشق، ابن‌‌عساکر، ابوالقاسم علی‌بن حسن، تحقیق علامه شیخ محمدباقر محمودی، بیروت: مؤسسه المحمودی، ۱۳۹۸ قمری.، ص۷۹</ref>


- خداوند او را کشت.
- خداوند او را کشت.


- ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-113|<sup>[۱۱۳]</sup>]] خداوند جان‌ها را به‌ هنگام‌ مرگ‌ می‌میراند (کنایه‌ از این که‌ قاتل‌ آنان تو هستی).
- ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۲۰۷؛ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۱۶۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۷-۴۵۸؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱-۸۲؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی.، ج۷، ص۲۰۱</ref> خداوند جان‌ها را به‌ هنگام‌ مرگ‌ می‌میراند (کنایه‌ از این که‌ قاتل‌ آنان تو هستی).


عبیدالله بن زیاد خشمگین شده‌ گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی‌ در تو باقی‌ مانده‌ که‌ پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به‌ قتل‌ برساند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-114|<sup>[۱۱۴]</sup>]] زینب (س) برادرزاده‌ را در آغوش گرفت‌ و فرمود: از خون ما سیراب‌ نشده‌ای‌؟ مگر کسی‌ از ما باقی‌گذارده‌ای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم‌ با او بکش‌! امام سجاد (ع) فرمود: در این صورت‌ مردی‌ پرهیزکار را همراه‌ کاروان بفرست‌ که‌ با آنان رفتاری مسلمان‌وار داشته‌ باشد. عبیدالله بن زیاد نگاهی به‌ مردم کرد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به‌ خدا سوگند خیال‌ می‌کنم‌ دوست دارد که‌ اگر علی را می‌کشم، او را هم همراهش بکشم‌. دست از سر این جوان بردارید. سپس خطاب به امام سجاد (ع) گفت: همراه زنان خودت باش.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-115|<sup>[۱۱۵]</sup>]]
عبیدالله بن زیاد خشمگین شده‌ گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی‌ در تو باقی‌ مانده‌ که‌ پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به‌ قتل‌ برساند.<ref>- مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۲، ص۴۲-۴۳</ref> زینب (س) برادرزاده‌ را در آغوش گرفت‌ و فرمود: از خون ما سیراب‌ نشده‌ای‌؟ مگر کسی‌ از ما باقی‌گذارده‌ای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم‌ با او بکش‌! امام سجاد (ع) فرمود: در این صورت‌ مردی‌ پرهیزکار را همراه‌ کاروان بفرست‌ که‌ با آنان رفتاری مسلمان‌وار داشته‌ باشد. عبیدالله بن زیاد نگاهی به‌ مردم کرد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به‌ خدا سوگند خیال‌ می‌کنم‌ دوست دارد که‌ اگر علی را می‌کشم، او را هم همراهش بکشم‌. دست از سر این جوان بردارید. سپس خطاب به امام سجاد (ع) گفت: همراه زنان خودت باش.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۷-۴۵۸؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۲، ص۴۸.</ref>


بنا به روایت دیگر امام فرمود: عمه جان بگذار من پاسخ گویم. سپس گفت: پسر زیاد مرا از کشته شدن می‌ترسانی؟ نمی‌دانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-116|<sup>[۱۱۶]</sup>]]
بنا به روایت دیگر امام فرمود: عمه جان بگذار من پاسخ گویم. سپس گفت: پسر زیاد مرا از کشته شدن می‌ترسانی؟ نمی‌دانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۹؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۵؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۷؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی.، ج۷، ص۲۰۱.</ref>


سخنان زینب (س) و گفت‌وگوی‌ عبیدالله بن‌ زیاد با امام سجاد (ع)، عبیدالله بن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی‌ پشیمان کرد و پیروزی عبیدالله بن ‌زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب (س) و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-117|<sup>[۱۱۷]</sup>]]
سخنان زینب (س) و گفت‌وگوی‌ عبیدالله بن‌ زیاد با امام سجاد (ع)، عبیدالله بن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی‌ پشیمان کرد و پیروزی عبیدالله بن ‌زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب (س) و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۶.</ref>


==خطبه عبیدالله در مسجد کوفه==
==خطبه عبیدالله در مسجد کوفه==
عبیدالله بن زیاد پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای‌ نماز جماعت‌ داد، مردم‌ در مسجد جمع‌ شدند. عبیدالله بن زیاد ضمن خطبه‌ای یزید بن‌ معاویه‌ و تبار او را ستود و به امام حسین‌ (ع) و پدرانش دشنام داد که با اعتراض و پاسخ سخت [[عبدالله بن عفیف ازدی|عبدالله‌ بن عفیف ازدی]] روبه‌رو شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-118|<sup>[۱۱۸]</sup>]] او برخاست و بر عبیدالله بن‌ زیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه‌! دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو تو و پدرت هستید و آن‌کس که‌ تو را امیر کرده‌ است‌ و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را می‌کشید و سخنی همچون سخن صدیقان‌ می‌گویید؟[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-119|<sup>[۱۱۹]</sup>]] عبیدالله بن زیاد که سخت سراسیمه شده‌ بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبدالله‌ بن عفیف شعار قبیله ” اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون‌ کشیدند و به خانه‌اش بردند. در مسجد بین یمنی‌ها و ازدی‌ها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنی‌ها غلبه کردند و در این میان عبدالله‌ بن حوزه والبی و محمد بن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنی‌ها شبانه با عده‌ای از مأموران عبیدالله بن زیاد به فرماندهی [[محمد بن اشعث]] به‌ خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری می‌کرد. پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد عبیدالله بن زیاد به دارالاماره بردند. عبیدالله‌ بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چه‌کار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. عبیدالله بن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی می‌دید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله بن عفیف ازدی در پاسخ به او گفت: الحمدالله و سپاس و ستایش او راست! ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعون‌ترین و مغضوب‌ترین افراد به شهادت می‌رسم. به دستور عبیدالله بن زیاد سر او را از بدن‌ جدا کردند و بدنش را در سبخه[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-120|<sup>[۱۲۰]</sup>]] کوفه‌ به‌ دار آویختند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-121|<sup>[۱۲۱]</sup>]]
عبیدالله بن زیاد پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای‌ نماز جماعت‌ داد، مردم‌ در مسجد جمع‌ شدند. عبیدالله بن زیاد ضمن خطبه‌ای یزید بن‌ معاویه‌ و تبار او را ستود و به امام حسین‌ (ع) و پدرانش دشنام داد که با اعتراض و پاسخ سخت [[عبدالله بن عفیف ازدی|عبدالله‌ بن عفیف ازدی]] روبه‌رو شد.<ref>- منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، بغدادی، عبد المؤمن، تحقیق علی محمد سجادی، قم: دار الکتب العربیه، ۱۳۷۲ قمری.، ج۲، ص۶۸۸</ref> او برخاست و بر عبیدالله بن‌ زیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه‌! دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو تو و پدرت هستید و آن‌کس که‌ تو را امیر کرده‌ است‌ و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را می‌کشید و سخنی همچون سخن صدیقان‌ می‌گویید؟<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۸-۴۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۱۲۳-۱۲۶؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۷؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۹۶؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۵ شمسی.، ج۷، ص۲۰۱</ref> عبیدالله بن زیاد که سخت سراسیمه شده‌ بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبدالله‌ بن عفیف شعار قبیله ” اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون‌ کشیدند و به خانه‌اش بردند. در مسجد بین یمنی‌ها و ازدی‌ها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنی‌ها غلبه کردند و در این میان عبدالله‌ بن حوزه والبی و محمد بن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنی‌ها شبانه با عده‌ای از مأموران عبیدالله بن زیاد به فرماندهی [[محمد بن اشعث]] به‌ خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری می‌کرد. پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد عبیدالله بن زیاد به دارالاماره بردند. عبیدالله‌ بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چه‌کار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. عبیدالله بن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی می‌دید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله بن عفیف ازدی در پاسخ به او گفت: الحمدالله و سپاس و ستایش او راست! ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعون‌ترین و مغضوب‌ترین افراد به شهادت می‌رسم. به دستور عبیدالله بن زیاد سر او را از بدن‌ جدا کردند و بدنش را در سبخه<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۶۷؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص ۱۱۷؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۵، ص۲۳۵</ref> کوفه‌ به‌ دار آویختند.<ref>- اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۶۰؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۵۹؛ الارشاد فی معرفة حجج‌الله علی‌العباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: ۱۴۱۴ قمری.، ج۲، ص۱۱۹</ref>


==تأثیر سخنان حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع)==
==تأثیر سخنان حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع)==
عبیدالله هم‌چنین‌ سر امام حسین (ع) را در کوفه‌ به دار آویخت. سر امام‌ مدتی‌ در کوفه‌ در جایی‌ نصب شد و حتی در شهر گردانده‌ می‌شد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-122|<sup>[۱۲۲]</sup>]] عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامه‌ای به شام یزید را از شهادت‌ امام حسین (ع) با خبر ساخت‌ و کسب تکلیف نمود. یزید در جواب آن‌ نامه، به عبیدالله دستور داد که‌ سر امام و سرهای‌ سایر شهدا را به‌ همراه اسیران به‌ شام‌ گسیل‌ دارد. او نیز آنان را به همراه سرهای شهدا توسط شمر بن ذی‌الجوشن و [[زحر بن‌ قیس جعفی|زحر بن قیس جعفی]] نزد یزید به شام فرستاد؛[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-123|<sup>[۱۲۳]</sup>]] همچنین طی نامه‌ای به عمرو بن سعید بن عاص حاکم مدینه او را از واقعه کربلا آگاه ساخت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-124|<sup>[۱۲۴]</sup>]] عبیدالله می‌خواست‌ مردم‌ کوفه‌ را با نمایش‌ پیروزی‌ مرعوب‌ سازد و خانواده‌ پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان‌ زینب (س) و امام سجاد (ع) کاملاً صحنه‌ را تغییر داد و پس‌ از اندک‌ آرامشی‌ که‌ از سرکوب‌ و پیروزی‌ نظامی‌ حاصل‌ شده‌ بود، در همان‌ زمان‌ تغییر کرد و مقدمه شکست‌ سپاه‌ پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه‌ منقلب‌ شد و ندای‌ همدردی‌ با اسیران‌ از گوشه‌ و کنار برخاست‌ و همان‌ها که‌ همسران‌ و پدران‌ و فرزندان خود را به‌ جنگ‌ با نواده پیامبر (ص) فرستاده‌ بودند، عرق شرم‌ و پشیمانی‌ بر جبین خود حس‌ می‌کردند. عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامه‌ای را که به عمر بن‌ سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمر بن‌ سعد درخواست نمود، اما عمر بن ‌سعد از دادن آن خودداری کرد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-125|<sup>[۱۲۵]</sup>]] عبیدالله بن زیاد هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید می‌دانست.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-126|<sup>[۱۲۶]</sup>]] یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابن مرجانه خواند[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-127|<sup>[۱۲۷]</sup>]] اما به نظر می‌آید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری یافت و با یزید شراب می‌نوشید.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-128|<sup>[۱۲۸]</sup>]] دو سال پس از واقعه عاشورا، چون خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید، یزید تصمیم گرفت برای سرکوب شورش، لشکری تجهیز کند. او از عبیدالله‌ بن زیاد خواست تا کار مدینه و مکه و فرو نشاندن قیام عبدالله‌ بن زبیر را بر عهده گیرد اما عبیدالله نپذیرفت و گفت: به خاطر این فاسق نمی‌توانم قتل حسین و شکستن حرمت مدینه و کعبه را به گردن بگیرم.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-129|<sup>[۱۲۹]</sup>]]
عبیدالله هم‌چنین‌ سر امام حسین (ع) را در کوفه‌ به دار آویخت. سر امام‌ مدتی‌ در کوفه‌ در جایی‌ نصب شد و حتی در شهر گردانده‌ می‌شد.<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۶۵</ref> عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامه‌ای به شام یزید را از شهادت‌ امام حسین (ع) با خبر ساخت‌ و کسب تکلیف نمود. یزید در جواب آن‌ نامه، به عبیدالله دستور داد که‌ سر امام و سرهای‌ سایر شهدا را به‌ همراه اسیران به‌ شام‌ گسیل‌ دارد. او نیز آنان را به همراه سرهای شهدا توسط شمر بن ذی‌الجوشن و [[زحر بن‌ قیس جعفی|زحر بن قیس جعفی]] نزد یزید به شام فرستاد؛<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۳، ص۲۱۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۶۷؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۲۰۸</ref>همچنین طی نامه‌ای به عمرو بن سعید بن عاص حاکم مدینه او را از واقعه کربلا آگاه ساخت.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۸۴.</ref> عبیدالله می‌خواست‌ مردم‌ کوفه‌ را با نمایش‌ پیروزی‌ مرعوب‌ سازد و خانواده‌ پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان‌ زینب (س) و امام سجاد (ع) کاملاً صحنه‌ را تغییر داد و پس‌ از اندک‌ آرامشی‌ که‌ از سرکوب‌ و پیروزی‌ نظامی‌ حاصل‌ شده‌ بود، در همان‌ زمان‌ تغییر کرد و مقدمه شکست‌ سپاه‌ پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه‌ منقلب‌ شد و ندای‌ همدردی‌ با اسیران‌ از گوشه‌ و کنار برخاست‌ و همان‌ها که‌ همسران‌ و پدران‌ و فرزندان خود را به‌ جنگ‌ با نواده پیامبر (ص) فرستاده‌ بودند، عرق شرم‌ و پشیمانی‌ بر جبین خود حس‌ می‌کردند. عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامه‌ای را که به عمر بن‌ سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمر بن‌ سعد درخواست نمود، اما عمر بن ‌سعد از دادن آن خودداری کرد.<ref>همان، ص۲۶۱.</ref> عبیدالله بن زیاد هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید می‌دانست.<ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۶۴-۲۶۵</ref> یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابن مرجانه خواند<ref>تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۴۸۲؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، ۱۳۸۵ قمری.، ص۱۱۶.</ref> اما به نظر می‌آید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری یافت و با یزید شراب می‌نوشید.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۲۹-۳۰؛ ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۱۸.</ref> دو سال پس از واقعه عاشورا، چون خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید، یزید تصمیم گرفت برای سرکوب شورش، لشکری تجهیز کند. او از عبیدالله‌ بن زیاد خواست تا کار مدینه و مکه و فرو نشاندن قیام عبدالله‌ بن زبیر را بر عهده گیرد اما عبیدالله نپذیرفت و گفت: به خاطر این فاسق نمی‌توانم قتل حسین و شکستن حرمت مدینه و کعبه را به گردن بگیرم.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۲۹-۳۰؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۸۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۵۰۳-۵۰۷؛ ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۱۸؛ قس ا بن قتیبه در الامامه و السیاسه ج۲، ص۱۶ معتقد است مردم بصره هیچگاه با عبیدالله بن زیاد بیعت نکردند و حتی او را با سنگ زدند و دشنام دادند</ref>


==پس از مرگ یزید==
==پس از مرگ یزید==
پس از مرگ یزید درسال ۶۴ و جانشینی پسرش معاویة بن یزید، عبیدالله پس از سخنانی مردم بصره را با خود همراه ساخت و آنان او را به امارت پذیرفتند و از او خواستند تا خوارج را از زندان آزاد کند. عبیدالله بن زیاد آنان را رها کرد اما آنان به سرکشی پرداختند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-130|<sup>[۱۳۰]</sup>]] پس از چندی مردم بصره از اطاعت امویان سرپیچیدند و شوریدند و عبیدالله بن زیاد را هنگام سخنرانی با سنگ زدند و دشنام دادند و به نام عبدالله‌ بن زبیر بیعت کردند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-131|<sup>[۱۳۱]</sup>]] عبیدالله بر جان خویش ترسید و توسط حارث‌ بن قیس که از دوستدارانش بود، شبانه از بصره با لباس زنانه فرار کرد و به سوی مسعود بن عمرو رئیس قبیله ازد رفت و چون مسعود کشته شد، به شام گریخت.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-132|<sup>[۱۳۲]</sup>]] گویند چون یزید مُرد، برادرزاده‌اش حارث‌ بن عبّاد بن زیاد برای او این اشعار را نوشت: ای عبیدالله! آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی، مُرد. آیا می‌توانی در برابر مردمی که داغدارشان کرده‌ای، پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش آن سرزمین‌ها پناه دادند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-133|<sup>[۱۳۳]</sup>]]
پس از مرگ یزید درسال ۶۴ و جانشینی پسرش معاویة بن یزید، عبیدالله پس از سخنانی مردم بصره را با خود همراه ساخت و آنان او را به امارت پذیرفتند و از او خواستند تا خوارج را از زندان آزاد کند. عبیدالله بن زیاد آنان را رها کرد اما آنان به سرکشی پرداختند.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه ج۲، ص۱۶-۱۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۷-۸، ۱۲-۱۶، ۲۹-۳۰؛ اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص ۲۸۲-۲۸۴؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۵۰۳، ۵۰۷-۵۱۳؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۸۳؛ ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۱۸</ref> پس از چندی مردم بصره از اطاعت امویان سرپیچیدند و شوریدند و عبیدالله بن زیاد را هنگام سخنرانی با سنگ زدند و دشنام دادند و به نام عبدالله‌ بن زبیر بیعت کردند.<ref>اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۸۱.</ref> عبیدالله بر جان خویش ترسید و توسط حارث‌ بن قیس که از دوستدارانش بود، شبانه از بصره با لباس زنانه فرار کرد و به سوی مسعود بن عمرو رئیس قبیله ازد رفت و چون مسعود کشته شد، به شام گریخت.<ref>- الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۳۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۲۶۴؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۵۳۱</ref> گویند چون یزید مُرد، برادرزاده‌اش حارث‌ بن عبّاد بن زیاد برای او این اشعار را نوشت: ای عبیدالله! آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی، مُرد. آیا می‌توانی در برابر مردمی که داغدارشان کرده‌ای، پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش آن سرزمین‌ها پناه دادند.<ref>- الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۲۶۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۵۳۱، ۵۴۰-۵۴۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۱؛ تجارب الامم و تعاقب الهمم، مسکویه الرازی، ابوعلی، چاپ ابوالقاسم امامی، تهران: دارسروش للطباعة و النشر، ۱۳۶۶ شمسی.، ج۲، ص۱۰۱؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۲۴۱</ref>


==بیعت با مروان==
==بیعت با مروان==
هنگام ورود عبیدالله به دمشق، ضحاک‌ بن قیس فهری به نام عبدالله‌ بن زبیر بر آنجا مسلط شده بود[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-134|<sup>[۱۳۴]</sup>]] و مروان‌ بن حکم نیز قصد داشت در مکه به فرزند زبیر بپیوندد، اما عبیدالله بن زیاد که دل با مروان داشت، او را از این کار بازداشت و از او خواست تا خود حاکم شود و خود با مروان به خلافت بیعت کرد[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-135|<sup>[۱۳۵]</sup>]] و در جنگ ” مَرج‌راهط“ با ضحاک‌ بن قیس که به پیروزی مروان و قتل ضحاک و تعداد زیادی از شامیان انجامید، از طرف مروان سالار سواران بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-136|<sup>[۱۳۶]</sup>]] عبیدالله بن زیاد سپس با فرمان مروان به سوی جزیره رفت و یک‌سال با مخالفان مروان جنگید. سپس در سال ۶۵ مروان او را با سپاهی به سوی موصل عراق فرستاد.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-137|<sup>[۱۳۷]</sup>]] مروان به او گفته بود که در صورت پیروزی در عراق حاکم آنجا خواهد بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-138|<sup>[۱۳۸]</sup>]]
هنگام ورود عبیدالله به دمشق، ضحاک‌ بن قیس فهری به نام عبدالله‌ بن زبیر بر آنجا مسلط شده بود<ref>ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۲۷۶،۲۷۲؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۵۴۱،۵۳۹،۵۳۷،۵۳۴</ref> و مروان‌ بن حکم نیز قصد داشت در مکه به فرزند زبیر بپیوندد، اما عبیدالله بن زیاد که دل با مروان داشت، او را از این کار بازداشت و از او خواست تا خود حاکم شود و خود با مروان به خلافت بیعت کرد<ref>تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۳۶۳.</ref> و در جنگ ” مَرج‌راهط“ با ضحاک‌ بن قیس که به پیروزی مروان و قتل ضحاک و تعداد زیادی از شامیان انجامید، از طرف مروان سالار سواران بود.<ref>تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۷؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۳۸؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، علی‌بن الحسین، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره.، ص۳۱۱</ref> عبیدالله بن زیاد سپس با فرمان مروان به سوی جزیره رفت و یک‌سال با مخالفان مروان جنگید. سپس در سال ۶۵ مروان او را با سپاهی به سوی موصل عراق فرستاد.<ref>الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۸۲.</ref> مروان به او گفته بود که در صورت پیروزی در عراق حاکم آنجا خواهد بود.<ref>ر.ک : تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۳۶۳-۳۷۱؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۵۸۳-۵۸۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۹۳-۲۹۶؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۳، ص۲۴۷-۲۴۸؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری.، حوادث و وفیات ۶۱-۸۰ هجری، ص۴۸؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۲۵۷.</ref>


==قیام توابین==
==قیام توابین==
در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمان‌ بن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی ۶۵ در عین‌الورده (رأس‌العین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملک‌ بن مروان را خلع کنند و عبیدالله‌ بن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر (ع)، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-139|<sup>[۱۳۹]</sup>]] جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعة بن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقب نشینی کردند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-140|<sup>[۱۴۰]</sup>]] شکست توابین در عین‌الورده توان تجدید سازماندهی را از ایشان گرفته بود. بنابراین بازماندگان این واقعه و شیعیان به مختار بن ابی‌ عبیده ثقفی متمایل شدند و به نهضت او پیوستند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-141|<sup>[۱۴۱]</sup>]] عبیدالله بن زیاد پس از آن به موصل حمله کرد و با عبدالرحمن‌ بن سعید بن قَیس هَمدانی که از طرف مختار ثقفی عامل آنجا بود، جنگید.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-142|<sup>[۱۴۲]</sup>]]
در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمان‌ بن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی ۶۵ در عین‌الورده (رأس‌العین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملک‌ بن مروان را خلع کنند و عبیدالله‌ بن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر (ع)، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.<ref>التنبیه والاشراف، ص۲۶۹؛ ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۱۹</ref> جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعة بن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقب نشینی کردند.<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹.</ref> شکست توابین در عین‌الورده توان تجدید سازماندهی را از ایشان گرفته بود. بنابراین بازماندگان این واقعه و شیعیان به مختار بن ابی‌ عبیده ثقفی متمایل شدند و به نهضت او پیوستند.<ref>ر.ک : التاریخ الصغیر، بخاری، محمدبن اسماعیل، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت: ۱۴۰۶ قمری / ۱۹۸۶ میلادی.، ص۱۵۵؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۳؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۳۷، ص۴۳۶؛ الوافی بالوفیات، صفدی، خلیل بن ابیک، به کوشش احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۱۱ قمری.، ج۱۹، ص۳۷۱.</ref> عبیدالله بن زیاد پس از آن به موصل حمله کرد و با عبدالرحمن‌ بن سعید بن قَیس هَمدانی که از طرف مختار ثقفی عامل آنجا بود، جنگید.<ref>ر.ک : المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۳۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۴۲۳-۴۲۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۶، ص۸۸،۸۶؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابن‌عماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحی‌بن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، ۱۴۰۶ قمری. ، ج۱، ص۷۴؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: ۱۴۲۴ قمری.، حوادث و وفیات ۶۱-۸۰ هجری، ص۱۷۹؛ البدایة و النهایة، ابن‌کثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیل‌بن عمر، قاهره: ۱۹۳۲ میلادی. ، ج۸، ص۲۸۲.</ref>


==قیام مختار==
==قیام مختار==
خط ۲۳۸: خط ۲۱۷:


===جنگاوری ابراهیم===
===جنگاوری ابراهیم===
ابراهیم بن مالک اشتر نخعی چنان قهرمانانه می‌جنگید و ارتش عراق را رهبری می‌کرد که در مدت کوتاهی لشکر عظیم شام را که بیش از هشتاد هزار سواره و پیاده بودند، در مقابل کمتر از بیست هزار نفر که نیمی از آنان سواره اما با روحیه شهادت‌طلبی می‌جنگیدند، شکست دادند. این جنگ روز عاشورای سال ۶۶ هجری[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-143|<sup>[۱۴۳]</sup>]] و به روایتی سال ۶۷ هجری[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-144|<sup>[۱۴۴]</sup>]] روی داد و هدف ابراهیم این بود که عبیدالله‌ بن زیاد از معرکه سالم نگریزد، بنابراین لشکر خود را تا خیمه عبیدالله بن زیاد و مقر فرماندهی او هدایت کرد. ابراهیم همچنان عبیدالله بن زیاد را تعقیب می‌کرد تا در اوج درگیری در ساحل نهر خازر ناگهان با او مواجه شد و آن‌چنان ضربتی بر پیکر او وارد آورد که از وسط کمر به دو نیم شد. عبیدالله به دست ابراهیم بن مالک اشتر نخعی کشته شد. دیگر فرماندهان شام کشته شدند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-145|<sup>[۱۴۵]</sup>]] ابراهیم، سر عبیدالله و جمعی از فرماندهان از جمله حُصین‌ بن نمیر فرمانده شامیان در واقعه تلخ حمله به خانه خدا و آتش زدن کعبه،[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-146|<sup>[۱۴۶]</sup>]] شرحبیل‌ بن ذی‌الکلاع، ا بن‌حوشب؛ غالب باهلی، ابواشرس و تعدادی دیگر را از تن جدا کرد و به سوی مختار به کوفه فرستاد و بدن آنان را سوزاند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-147|<sup>[۱۴۷]</sup>]] آتش جنگ با هزیمت کامل ارتش شام و پیروزی چشمگیر یاران مختار، فروکش نمود. ارتش شام با تلفات بسیار سنگین عقب نشست.
ابراهیم بن مالک اشتر نخعی چنان قهرمانانه می‌جنگید و ارتش عراق را رهبری می‌کرد که در مدت کوتاهی لشکر عظیم شام را که بیش از هشتاد هزار سواره و پیاده بودند، در مقابل کمتر از بیست هزار نفر که نیمی از آنان سواره اما با روحیه شهادت‌طلبی می‌جنگیدند، شکست دادند. این جنگ روز عاشورای سال ۶۶ هجری<ref>ر.ک : اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۹۵؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹.</ref> و به روایتی سال ۶۷ هجری<ref>ر.ک : اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۳۰۶؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۹۸؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، ۱۳۶۷ قمری.، ج۲، ص۲۶۵.</ref> روی داد و هدف ابراهیم این بود که عبیدالله‌ بن زیاد از معرکه سالم نگریزد، بنابراین لشکر خود را تا خیمه عبیدالله بن زیاد و مقر فرماندهی او هدایت کرد. ابراهیم همچنان عبیدالله بن زیاد را تعقیب می‌کرد تا در اوج درگیری در ساحل نهر خازر ناگهان با او مواجه شد و آن‌چنان ضربتی بر پیکر او وارد آورد که از وسط کمر به دو نیم شد. عبیدالله به دست ابراهیم بن مالک اشتر نخعی کشته شد. دیگر فرماندهان شام کشته شدند.<ref>ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۶۴؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۳۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۶، ص۴۲۳-۴۲۶؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۶، ص۸۶-۹۰؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۹۸؛ الوافی بالوفیات، صفدی، خلیل بن ابیک، به کوشش احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۱۱ قمری.، ج۱۹، ص۳۷۱.</ref> ابراهیم، سر عبیدالله و جمعی از فرماندهان از جمله حُصین‌ بن نمیر فرمانده شامیان در واقعه تلخ حمله به خانه خدا و آتش زدن کعبه،<ref>ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۱۰۰؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹؛ قس دینوری، اخبار‌الطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن ‌داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: ۱۹۶۰ میلادی.، ص۲۹۵ و ا بن اعثم کوفی، الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: ۱۳۹۵ قمری/ ۱۹۷۵ میلادی.، ج۶، ص۲۸۲-۲۸۳؛ مقدسی، ۳۵.➞ البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، ۱۸۹۹ – ۱۹۱۹ میلادی، چاپ افست تهران: ۱۹۶۲ میلادی.، ج۶، ص۲۲؛ نزد محمد بن حنفیه. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۲۹۸؛ نزد عبدالله بن زبیر به مکه.</ref> شرحبیل‌ بن ذی‌الکلاع، ا بن‌حوشب؛ غالب باهلی، ابواشرس و تعدادی دیگر را از تن جدا کرد و به سوی مختار به کوفه فرستاد و بدن آنان را سوزاند.<ref>- الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۵، ص۱۰۰؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹؛ العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ قمری.، ج۴، ص۳۷۷</ref> آتش جنگ با هزیمت کامل ارتش شام و پیروزی چشمگیر یاران مختار، فروکش نمود. ارتش شام با تلفات بسیار سنگین عقب نشست.


==فرستادن سر عبیدالله نزد امام سجاد (ع)==
==فرستادن سر عبیدالله نزد امام سجاد (ع)==
مختار سر عبیدالله را توسط فرستاده‌ای نزد امام سجاد (ع)، محمد بن حنفیه و سایر بنی‌هاشم به مدینه فرستاد[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-148|<sup>[۱۴۸]</sup>]] و به فرستاده‌اش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد (ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-149|<sup>[۱۴۹]</sup>]] همچنین امام سجاد (ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.[[عبید الله بن زیاد#cite%20note-150|<sup>[۱۵۰]</sup>]]
مختار سر عبیدالله را توسط فرستاده‌ای نزد امام سجاد (ع)، محمد بن حنفیه و سایر بنی‌هاشم به مدینه فرستاد<ref>تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۵۹.</ref> و به فرستاده‌اش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد (ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود. همچنین امام سجاد (ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.


==منبع==
==منبع==
خط ۲۴۸: خط ۲۲۷:
==پی نوشت==
==پی نوشت==


#↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۴، ص۲۱۳؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۴، ص۱۸۵؛ الاستیعاب فی معرفة‌الاصحاب، ابن‌عبدالبر، چاپ علی‌محمد بجاوی، بیروت: ۱۴۱۲ قمری / ۱۹۹۲ میلادی.، ج۲، ص۵۲۳.
#↑ -  
#↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۴، ص۲۱۸،۲۱۶؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۱۸-۲۱۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۱۹۱-۱۹۲. انتساب زیاد به ابوسفیان همواره مورد اعتراض و انتقاد ائمه علیهم السلام و بزرگان صحابه بود. امام حسن (ع) ضمن نامه‌ای به زیاد، انتساب وی به معاویه را مخالف فرموده پیامبر (ص): (الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرَ فرزند از آن شوهر و برای زناکار سنگسار است) و اصول اسلامی دانست. امام حسین (ع) نیز در نامه‌ای به معاویه نوشت که وی بر خلاف فرموده پیامبر (ص)، زیاد بن سمیه را که بر فِراشِ عبید بنده ثقیف به دنیا آمده، پسرِ پدرِ خویش خوانده است. ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۴، ص ۱۳۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، عزّالدین عبدالحمیدبن محمد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: ۱۳۸۵ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۵ – ۱۹۶۷ میلادی. ، ج۱۶، ص۱۹۴.
#↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۴، ص۲۱۸،۲۱۶؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابن‌واضح)، بیروت: دارصادر، ۱۳۷۹ قمری / ۱۹۶۰ میلادی.، ج۲، ص۲۱۸-۲۱۹؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: ۱۳۸۲ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۲ – ۱۹۶۷ میلادی.، ج۵، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۱۹۱-۱۹۲. انتساب زیاد به ابوسفیان همواره مورد اعتراض و انتقاد ائمه علیهم السلام و بزرگان صحابه بود. امام حسن (ع) ضمن نامه‌ای به زیاد، انتساب وی به معاویه را مخالف فرموده پیامبر (ص): (الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرَ فرزند از آن شوهر و برای زناکار سنگسار است) و اصول اسلامی دانست. امام حسین (ع) نیز در نامه‌ای به معاویه نوشت که وی بر خلاف فرموده پیامبر (ص)، زیاد بن سمیه را که بر فِراشِ عبید بنده ثقیف به دنیا آمده، پسرِ پدرِ خویش خوانده است. ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی.، ج۴، ص ۱۳۸؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، عزّالدین عبدالحمیدبن محمد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: ۱۳۸۵ – ۱۳۸۷ قمری / ۱۹۶۵ – ۱۹۶۷ میلادی. ، ج۱۶، ص۱۹۴.
#↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۷، ص۹۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۱۹۲؛ الاستیعاب فی معرفة‌الاصحاب، ابن‌عبدالبر، چاپ علی‌محمد بجاوی، بیروت: ۱۴۱۲ قمری / ۱۹۹۲ میلادی.، ج۲، ص۵۲۳.
#↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، ۱۴۰۵ قمری.، ج۷، ص۹۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: ۱۸۶۱-۱۸۷۷ میلادی.، ج۳، ص۱۹۲؛ الاستیعاب فی معرفة‌الاصحاب، ابن‌عبدالبر، چاپ علی‌محمد بجاوی، بیروت: ۱۴۱۲ قمری / ۱۹۹۲ میلادی.، ج۲، ص۵۲۳.
کاربر ناشناس

منوی ناوبری