وقار شیرازى: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۸۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۱ سپتامبر ۲۰۱۹
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۳۱: خط ۱۳۱:


==== دوازده بند ====
==== دوازده بند ====
{{شعر}}
{{شعر}}
'''1'''
{{ب| ای دل بنال زار که هنگام ماتم است‌|وز دیده اشک بار که ماه محرّم است }}
{{ب| هر جا که بنگری، همه اوضاع اندُه است‌|هر سو که بگذری، همه اسباب ماتم است }}
{{ب| از سینه بر سپهر، خروش پیاپی است‌|وز دیده بر کنار، سرشک دمادم است }}
{{ب| این خود چه ماجراست که از گفتگوی آن‌|یک شهر در مصیبت و یک مُلک در غم است؟ }}
{{ب| این خود چه انده است که اجر جزیل او|در کیش گبر و مسلِم و ترسا، مسلَم است؟ }}
{{ب| گویند جای غم نبود خلد و زین عزا|یک دل گمان مدار که در خلد خرم است }}
{{ب| در این عزا ز اشک پیاپی مکن دریغ‌|کز دیده جای اشک اگر خون رود کم است }}
{{ب| آدم در اندُه است در این ماه و ناگزیر|در اندُه است هر که ز اولاد آدم است }}
{{ب| عالم اگر بود به تزلزل، بعید نیست‌|کاین خود عزای مایه‌ی ایجاد عالم است }}


{{ب|اى دل بنال زار که هنگام ماتم است | وز دیده اشک بار که ماه محرم است }}
{{ب| شد کشته آن که حجّت حق بد به روزگار|کاوضاع روزگار پریشان و درهم است }}


{{ب|هر جا که بنگرى همه اوضاع اندُه است | هر سو که بگذرى همه اسباب ماتم است }}
{{ب| سالار نشأتین و ضیابخش نیّرین‌|سبط رسول و مظهر اسرار حق، حسین }}
{{پایان شعر}}


{{ب|از سینه بر سپهر: خروش پیاپى است | وز دیده برکنار: سرشک دمادم است }}


{{ب|این خود چه ماجرا است که از گفتگوى آن | یک شهر در مصیبت و یک ملک در غم است؟ }}
{{شعر}}
'''2'''


{{ب|این خود چه اندُه است که اجر جزیل او  | در کیش گبر و مُسلم و ترسا مسلّم است }}


{{ب|گویند جاى غم نبوَد خُلد و زین عزا | یک دل گمان مدار که در خلد خرم است }}
{{ب| آن خضرِ رهنمای بیابان کربلا|و آن نوحِ غرقه گشته‌ی طوفان کربلا }}


{{ب|در این عزا ز اشک پیاپى مکن دریغ | کز دیده جاى اشک اگر خون رَوَد کم است }}
{{ب| مالک رقاب امّت و سالار اهل بیت‌|فرمانروای یثرب و سلطان کربلا }}


{{ب|آدم در اندُه است در این ماه و ناگزیر | در اندُه است هر که ز اولاد آدم است }}
{{ب| شاهی که غیر لَخت دل و پاره‌ی جگر|نامد نصیب او به سرخوان کربلا }}


{{ب|عالم اگر بود به تزلزل بعید نیست | کاین خود عزاى مایه ایجاد عالم است }}
{{ب| حقّا که کس به دشمن ناحق نکرده است‌|ظلمی که رفت بر سر مهمان کربلا }}


{{ب|شد کشته آن‌ که حجت حق بد به روزگار | کاوضاع روزگار پریشان و درهم است }}
{{ب| دردا که دیو شد به سرِ خوان زرنگار|عریان به خاک جسم سلیمان کربلا }}


{{ب|سالار نشأتین و ضیابخش نیرین | سبط رسول و مظهر اسرار حق حسین }}
{{ب| از زخمهای پیکر زارش ز تیر و تیغ‌|بس گل که شد شکفته به بستان کربلا }}


{{ب|آن خضر رهنماى بیابان کربلا | و آن نوح غرقه گشته طوفان کربلا }}
{{ب| آن جسم ناز پرور دامان فاطمه‌|افتاد خوار و زار به دامان کربلا }}


{{ب|مالک رقاب امت و سالار اهل بیت | فرمانرواى یثرب و سلطان کربلا }}
{{ب| موج فرات سر زده تا اوج آسمان‌|لب تشنه کاروان بیابان کربلا }}


{{ب|شاهى که غیر لخت دل و پاره جگر | نامد نصیب او به سر خوان کربلا }}
{{ب| این ظلم در زمین شد و طالع شود هنوز|خورشید شرمناک بر ایوان کربلا }}


{{ب|حقا که کس به دشمن ناحق نکرده است | ظلمى که رفت بر سر مهمان کربلا }}
{{ب| آن دم خزان به باغ نبی دستبرد یافت‌|کز پا فتاد سروِ خرامان کربلا }}


{{ب|دردا که دیو شد به سر خوان زرنگار | عریان به خاک جسم سلیمان کربلا }}
{{ب| بر خاک چون تپان تن او چون سپند شد|دود فغان ز مجمر دلها بلند شد }}
{{پایان شعر}}


{{ب|از زخم‌هاى پیکر زارش ز تیر و تیغ | بس گل که شد شکفته به بستان کربلا }}


{{ب|آن جسم نازپرور دامان فاطمه | افتاد خوار و زار به دامان کربلا }}
{{شعر}}
'''3'''


{{ب|موج فرات سر زده تا اوج آسمان | لب‌ تشنه کاروان بیابان کربلا }}


{{ب|این ظلم در زمین شد و طالع شود هنوز | خورشید شرمناک بر ایوان کربلا }}
{{ب| آنان که گام در ره مهر و ولا زدند|اول قدم به عرصه‌ی رنج و بلا زدند }}


{{ب|آن دم خزان به باغ نبى دستبرد یافت | کز پا فتاد سرو خرامان کربلا }}
{{ب| دادند چون ندای «أَ لَسْتُ» اهل خاک را|بر میهمانسرای محبّت صلا زدند }}


{{ب|بر خاک چون تپان تن او چون سپند شد | دود فغان ز مجمر دل‌ها بلند شد}}
{{ب| گفتند قرب حق به بلا ممکن است و بس‌|زان سو صلا زدند و از این سو «بَلی» زدند }}


{{ب|آنان که گام در ره مهر و ولا زدند | اول قدم به عرصه رنج و بلا زدند }}
{{ب| مردانه، نی به فکر سر و نی به یاد جان‌|لبیکِ این ندا همگی بر ملا زدند }}


{{ب|دادند چون نداى الست اهل خاک را | بر میهمان‌سراى محبت صلا زدند }}
{{ب| کردند ترک جان و سر و ملک و خان و مان‌|و انگه قدم به معرکه‌ی ابتلا زدند }}


{{ب|گفتند قرب حق به بلا ممکن است و بس | ز آن سو صلا زدند و ازین سو بلى زدند }}
{{ب| یزدان به قدر مهر و ولاشان بلا فزود|تا سنجد آنچه لاف ز بهر ولا زدند }}


{{ب|مردانه نى به فکر سرونى به یاد جان | لبیک این ندا همگى برملا زدند }}
{{ب| کردند امتحان و پس آنگاه تاج قرب‌|بر فرق هر که داشت دلی مبتلا زدند }}


{{ب|کردند ترک جان و سرو ملک خان و مان | و آن گه قدم به معرکه ابتلا زدند }}
{{ب| زین خاکدان چو رشته‌ی الفت گسیختند|بر فرق چرخ، خرگه مجد و علا زدند }}


{{ب|یزدان به قدر مهر و ولاشان بلا فزود | تا سنجد آن چه لاف ز بهر ولا زدند }}
{{ب| گفتند در بلاد بلا خسروی سزاست‌|این سکّه را به نام شه کربلا زدند }}


{{ب|کردند امتحان و پس آن گاه تاج قرب | بر فرق هر که داشت دلى مبتلا زدند }}
{{ب| شاهی که بود چرخ شرف را چو آفتاب‌|وز شرمش آفتاب فلک رفت در حجاب }}
{{پایان شعر}}


{{ب|زین خاکدان چو رشته الفت گسیخت | بر فرق چرخ خرگه مجد و علا زدند }}
{{شعر}}
'''4'''


{{ب|گفتند در بلاد بلا خسروى سزاست | این سکه را به نام شه کربلا زدند }}


{{ب|شاهى که بود چرخ شرف را چو آفتاب | وز شرمش آفتاب فلک رفت در حجاب }}
{{ب| ای چرخ، سالهاست که بیداد کرده‌ای‌|امروز این طریقه نه بنیاد کرده‌ای }}


{{ب| اى چرخ سال‌هاست که بیداد کرده‌اى | امروز این طریقه نه بنیاد کرده‌اى }}
{{ب| نشنیده‌ام دلی که ز اندُه نخسته‌ای‌|یا خاطری که یک نفس شاد کرده‌ای }}


{{ب| نشنیده‌ام دلى که ز اندُه نخسته‌اى | یا خاطرى که یک نفسش شاد کرده‌اى }}
{{ب| لیک از هزار دل که ببستی به بند غم‌|یکبار هم دلی ز غم آزاد کرده‌ای }}


{{ب| لیک از هزار دل که ببستى به بند غم | یکبار هم دلى ز غم آزاد کرده‌اى }}
{{ب| سالی شکسته بالی اگر برده‌ای ز یاد|باری همش ز مهر و وفا یاد کرده‌ای }}


{{ب| سالى شکسته بالى اگر برده‌اى ز یاد | بارى همش ز مهر و وفا یاد کرده‌اى }}
{{ب| اما به دشت ماریه با عترت رسول‌|ظلمی که شرح آن نتوان داد، کرده‌ای  }}


{{ب| اما به دشت ماریه با عترت رسول | ظلمى که شرح آن نتوان داد کرده‌اى }}
{{ب| ویران نموده خانه‌ی ایمان و هر کجا|کز کفر بوده خانه‌ای، آباد کرده‌ای }}


{{ب| ویران نموده خانه ایمان و هر کجا | کز کفر بوده خانه‌اى آباد کرده‌اى }}
{{ب| سیراب، کام خشک حسین را به کربلا|گر کرده‌ای، ز چشمه‌ی فولاد کرده‌ای }}


{{ب| سیراب، کام خشک حسین را به کربلا | گر کرده‌اى، ز چشمه فولاد کرده‌اى }}
{{ب| ور غازه <ref>غازه: گلگونه، بزک، سرخاب.</ref> کرده‌ای به رخ نو عروس او|از خون حلق قاسم داماد کرده‌ای }}


{{ب| ور غازه کرده‌اى به رخ نوعروس او | از خون حلق قاسم داماد کرده‌اى }}
{{ب| در عیش او سرود بشارت زدی و زان‌|آفاق پر ز شیون و فریاد کرده‌ای }}


{{ب| در عیش او سرود بشارت زدى وز آن | آفاق پر ز شیون و فریاد کرده‌اى }}
{{ب| برداشتی ز خاک سر ناز پرورش‌|اما ز نوک نیزه‌ی بیداد کرده‌ای }}


{{ب| برداشتى ز خاک سر نازپرورش | اما به نوک نیزه بیداد کرده‌اى }}
{{ب| آل رسول رخ چو به محشر در آورند|بس داوری که از تو به داور برآورند }}
{{پایان شعر}}


{{ب| آل رسول رخ چو به محشر درآورند | بس داورى که از تو به داور برآورند }}


{{ب| آه از دمى که آل نبى لب به هم زنند | گریان و دادخواه به محشر قدم زنند }}
{{شعر}}
'''5'''


{{ب| آه از دمى که فوج شهیدان کربلا | با جسم چاک چاک به محشر علم زنند }}


{{ب| آه از دمى که خیل اسیران راه شام | در پیش عرش داد ز اهل ستم زنند }}
{{ب| آه از دمی که آل نبی لب به هم زنند|گریان و دادخواه، به محشر قدم زنند }}


{{ب| آه از دمى که کرده امت کنند شرح | وین فعل‌هاى زشت ملایک رقم زنند }}
{{ب| آه از دمی که فوج شهیدان کربلا|با جسم چاک‌چاک به محشر علم زنند }}


{{ب| امت نگر که چون ز پس رحلت نبى | با هم شوند و دین نبى را به هم زنند }}
{{ب| آه از دمی که خیل اسیران راه شام‌|در پیش عرش، داد ز اهل ستم زنند }}


{{ب| امت نگر که نام شیاطین انس را | آرند و گه به خطبه و گه بر درم زنند }}
{{ب| آه از دمی که کرده‌ی امّت کنند شرح‌|وین فعلهای زشت، ملایک رقم زنند }}


{{ب| نفرین بر آن گروه که در یارى لئام | کوشند و تیغ بر رخ اهل کرم زنند }}
{{ب| امت نگر که چون ز پس رحلت نبی‌|با هم شوند و دین نبی را به هم زنند }}


{{ب| اسلام بین که طوف حرم مى‌کنند و تیغ | بر صاحب مقام و به رکن و حرم زنند }}
{{ب| امت نگر که نام شیاطین انس را|آرند و گه به خطبه و گه بر درم زنند }}


{{ب| هم خود مگر شفاعت امت کنند باز | کاین قوم روسیه نتوانند دم زنند }}
{{ب| نفرین بر آن گروه که در یاری لئام‌|کوشند و تیغ بر رخ اهل کرم زنند }}


{{ب| هم خود مگر که دست خدایند و کلک صنع | بر کرده‌هاى امت ناکس قلم زنند }}
{{ب| اسلام بین که طوف حرم می‌کنند و تیغ‌|بر صاحب مقام و به رکن و حرم زنند }}


{{ب| ترسم که چون عتاب کند سید جلیل | بر کاینات خشم کند بهر این قتیل }}
{{ب| هم خود مگر شفاعت امت کنند باز|کاین قوم روسیه نتوانند دم زنند }}


{{ب| کاش آن زمان که جسم وى از زین نگون شدى | مهر فلک ز اوج فلک واژگون شدى }}
{{ب| هم خود مگر که دست خدایند و کلک صنع‌|بر کرده‌های امت ناکس قلم زنند }}


{{ب| کاش آن زمان که تشنه لب آن خسته داد جان | چون قبطیان بر اهل زمین آب خون شدى }}
{{ب| ترسم که چون عتاب کند سیّد جلیل‌|بر کاینات خشم کند بهر این قتیل  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| کاش آن زمان که خیمه او بى‌ستون فتاد | نه خیمه سپهر برین بی‌ستون شدى }}


{{ب| کاش آن زمان که شد به فلک آه اهل بیت | روى جهان ز خشم خدا قیرگون شدى }}
{{شعر}}
'''6'''


{{ب| کاش آن زمان که از حرکت ماند رخش او | این توسن کبود فلک بى‌سکون شدى }}


{{ب| کاش آن زمان که دشمن او شد عنان گسل | از کف عنان هستى مردم برون شدى }}
{{ب| کاش آن زمان که جسم وی از زین نگون شدی‌|مهر فلک ز اوج فلک واژگون شدی }}


{{ب| در حیرتم که کیفر این فعل شوم را | گر حلم حق درنگ نمى‌کرد چون شدى }}
{{ب| کاش آن زمان که تشنه لب آن خسته داد جان‌|چون قبطیان بر اهل زمین آب خون شدی }}


{{ب| گر رحمت خدا نه به خشمش سبق گرفت | عالم تلف ز شومى آن قوم دون شدى }}
{{ب| کاش آن زمان که خیمه‌ی او بی‌ستون فتاد|نُه خیمه‌ی سپهر برین بی‌ستون شدی }}


{{ب| گر حجت خداى نبودى میان خلق | روزى هزار بار جهان سرنگون شدى }}
{{ب| کاش آن زمان که شد به فلک آهِ اهل بیت‌|روی جهان ز خشم خدا قیرگون شدی }}


{{ب| اعداش را چو در صف محشر درآورند | ترسم خروش از صف محشر برآورند }}
{{ب| کاش آن زمان که از حرکت ماند رخش او|این توسن کبود فلک بی‌سکون شدی }}


{{ب| چون پشت او ز پشته زین بر زمین رسید | از مرتبت زمین به سپهر برین رسید }}
{{ب| کاش آن زمان که دشمن او شد عنان گسل‌|از کف عنان هستی مردم برون شدی }}


{{ب| آه و فغان خلق زمین ز آسمان گذشت | تا پشت آسمان شرف بر زمین رسید }}
{{ب| در حیرتم که کیفر این فعل شوم را|گر حلم حق درنگ نمی‌کرد، چون شدی }}


{{ب| چون هیچ‌کس نداشت به بالین او حضور | از بارگاه قدس رسول امین رسید }}
{{ب| گر رحمت خدا نه به خشمش سبق گرفت‌|عالم تلف ز شومی آن قوم دون شدی }}


{{ب| روز جهان سیاه شد آن دم که بر سرش | آمد سنان به طعنه و شمر لعین رسید }}
{{ب| گر حجت خدای نبودی میان خلق‌|روزی هزار بار جهان سرنگون شدی  }}


{{ب| تیرش به دلنوازى و تیغش به سرکشى | آن از یسار آمد و این از یمین رسید }}
{{ب| اعداش را چو در صف محشر در آورند|ترسم خروش از صف محشر برآورند  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| هم دین تباه گشت و هم اسلام بى‌پناه | ز آن ضربتى که بر گلوى شاه دین رسید }}


{{ب| مهر و مه و زمین و زمان گشت خون‌فشان | آن دم که خون ناحق او بر زمین رسید }}
{{شعر}}
'''7'''


{{ب| کرّ و بیان تمام فتادند در گمان | کآثار حشر و واقعه واپسین رسید }}


{{ب| اجرام منکسف شد و اجسام مضطرب | بر حجت خداى چو ظلمى چنین رسید }}
{{ب| چون پشت او ز پشته‌ی زین بر زمین رسید|از مرتبت زمین به سپهر برین رسید }}


{{ب| لرزید عرش و کرسى و آثار انقلاب | تا قرب بارگاه جهان آفرین رسید }}
{{ب| آه و فغان خلقِ زمین ز آسمان گذشت‌|تا پشت آسمانِ شرف بر زمین رسید }}


{{ب| جز ذات ذو الجلال که ایمن شد از زوال | عالم تمام مضطرب آمد ازین ملال }}
{{ب| چون هیچ کس نداشت به بالین او حضور|از بارگاه قدس، رسول امین رسید }}


{{ب| چون رفت بر سنان سر آن شاه نامدار | وجه خدا ز نوک سنان گشت آشکار }}
{{ب| روز جهان سیاه شد آن دم که بر سرش‌|آمد سنان به طعنه و شمر لعین رسید }}


{{ب| گفتى که بود رُمْح سنان از درخت طور | کز وى مدام بود عیان نور کردگار }}
{{ب| تیرش به دلنوازی و تیغش به سرکشی‌|آن از یسار آمد و این از یمین رسید }}


{{ب| مسلم گمان نمود که احمد رود به عرش | ترسا خیال کرد که عیسى بود به دار }}
{{ب| هم دین تباه گشت و هم اسلام بی‌پناه‌|زان ضربتی که بر گلوی شاه دین رسید }}


{{ب| از هم بریخت مایه ترکیب آب و خاک | از کار ماند واسطه عقد هفت و چار<ref>کنایه از هفت آسمان و عناصر چهارگانه آب و باد و خاک و آتش است.</ref> }}
{{ب| مهر و مه و زمین و زمان گشت خون فشان‌|آن دم که خون ناحق او بر زمین رسید }}


{{ب| هم کاخ بى‌ثبات زمین گشت بى‌سکون | هم چرخ کج‌مدار فلک ماند از مدار }}
{{ب| کرّوبیان تمام فتادند در گمان‌|کآثار حشر و واقعه‌ی واپسین رسید }}


{{ب| هم تازه خوناب بجوشید از زمین | هم تیره آفتاب برآمد ز کوهسار }}
{{ب| اجرام منکسف شد و اجسام مضطرب‌|بر حجّت خدای چو ظلمی چنین رسید }}


{{ب| آن خیمه‌اى که صاحب او بود جبرئیل | شد مشتعل ز کید شیاطین نابکار }}
{{ب| لرزید عرش و کرسی و آثار انقلاب‌|تا قرب بارگاه جهان‌آفرین رسید }}


{{ب| چون چرخ پرستاره عیان گشت در نظر | آن خرگه رفیع ز آمد شد شرار }}
{{ب| جز ذات ذو الجلال که ایمن شد از زوال‌|عالم تمام مضطرب آمد از این ملال }}
{{پایان شعر}}


{{ب| اطفال نازپرور و نسوان محترم | گشتند بى‌جهاز به جمّازه‌ها سوار }}


{{ب| گفتى که عرصه عرفات است کربلا | احرامیان برهنه قطار از پى قطار }}
{{شعر}}
'''8'''


{{ب| آن محرمان نموده به بر جامه سیاه | تا جانب منا شده یعنى به قتلگاه }}


{{ب| چون راه بی‌کسان به سرکشتگان فتاد | از نو خروش و غلغله در کن فکان فتاد }}
{{ب| چون رفت بر سنان، سر آن شاه نامدار|وجه خدا ز نوک سنان گشت آشکار }}


{{ب| ز آن جسم‌هاى چاک اسیران زار را | ناگه نظر به باغ گل و ارغوان فتاد }}
{{ب| گفتی که بود رمح سنان از درخت طور|کز وی مدام بود عیان نور کردگار }}


{{ب| یکباره ریختند ز مرکب به روى خاک | چون برگ کز درخت ز باد خزان فتاد }}
{{ب| مسلم گمان نمود که احمد رود به عرش‌|ترسا خیال کرد که عیسی بود به دار }}


{{ب| هر سو فتاد از شترى سوخته‌دلى | همچون شهاب سوخته کز آسمان فتاد }}
{{ب| از هم بریخت مایه‌ی ترکیب آب و خاک‌|از کار ماند واسطه‌ی عقد هفت و چار }}


{{ب| هر خسته‌اى گرفت تن کشته‌اى به بر | چندان بخواند قصه خود کز زبان فتاد }}
{{ب| هم کاخ بی‌ثبات زمین گشت بی‌سکون‌|هم چرخ کج مدار فلک ماند از مدار }}


{{ب| آن یک به پیکر پسر نوجوان گریست | وین یک به کشته پدر مهربان فتاد }}
{{ب| هم تازه خون ناب بجوشید از زمین‌|هم تیره آفتاب برآمد ز کوهسار }}


{{ب| زینب چو تشنه‌اى که نماید سراغ آب | در جستجوى پیکر شاه زمان فتاد }}
{{ب| آن خیمه‌ای که صاحب او بود جبرئیل‌|شد مشتعل ز کید شیاطین نابکار }}


{{ب| چون پاره پاره دید به خون پیکر حسین | از عقل و هوش رفت و ز تاب و توان فتاد }}
{{ب| چون چرخ پر ستاره عیان گشت در نظر|آن خرگه رفیع ز آمد شدِ شرار }}


{{ب| او را کشید در بر و زد آه و شد ز هوش | آمد به هوش و باز به آه و فغان فتاد }}
{{ب| اطفال نازپرور و نسوان محترم‌|گشتند بی‌جهاز به جمّازه‌ها سوار }}


{{ب| لختى به او سرود چو حال دل ملول | با جد خویش شکوه‌کنان گفت کاى رسول }}
{{ب| گفتی که عرصه‌ی عرفاتست کربلا|احرامیان برهنه، قطار از پی قطار }}


{{ب| این کشته نهان شده در خون حسین توست | وین جسمِ چاکِ ناشده مدفون حسین توست }}
{{ب| آن محرمان نموده به بر جامه‌ی سیاه‌|تا جانب منی شده یعنی به قتلگاه }}
{{پایان شعر}}


{{ب| این تشنۀ فرات که شد تشنه‌لب شهید | وز دیده راند دجله و جیحون حسین توست }}


{{ب| این مردمان دیده که مانند طفل اشک | آغشته گشته یک سره در خون حسین توست }}
{{شعر}}
'''9'''


{{ب| این خسته‌اى که بر تنش از تیر بال و پر | همچون فرشته آمده بیرون حسین توست }}


{{ب| این آسمان مجد که از سوز تشنگى | دود دلش گذشته ز گردون حسین توست }}
{{ب| چون راه بی‌کسان به سر کشتگان فتاد|از نو خروش و غلغله در «کن فکان» فتاد }}


{{ب| این رهنماى با دل و دانش که عقل پیر | اندر مصیبتش شده مجنون حسین توست }}
{{ب| زان جسمهای چاک، اسیران زار را|ناگه نظر به باغ گل و ارغوان فتاد  }}


{{ب| این بیکس غریب که تنها جهاد کرد | با جیش اندک و غم افزون حسین توست }}
{{ب| یک فوج عندلیب خوش آهنگ را گذر|نالان و نکته سنج در آن گلستان فتاد }}


{{ب| این شاه بى‌سپاه که با لشکر دغا | هر شب به چرخ برد شبیخون حسین توست }}
{{ب| یکباره ریختند ز مرکب به روی خاک‌|چون برگ کز درخت ز باد خزان فتاد }}


{{ب| زین سان ز پا فتاده درین آفتاب گرم | این سرو نازپرور موزون حسین توست }}
{{ب| هر سو فتاد از شتری سوخته دلی‌|همچون شهاب سوخته کز آسمان فتاد }}


{{ب| بى‌قیمت او فتاده چو این خاک تیره رنگ | این تابناک گوهر مکنون حسین توست }}
{{ب| هر خسته‌ای گرفت تن کشته‌ای به بر|چندان بخواند قصه‌ی خود کز زبان فتاد }}


{{ب| چندى چو با رسول سؤال و جواب کرد | رو در بقیع کرد و به مادر خطاب کرد }}
{{ب| آن یک به پیکر پسر نوجوان گریست‌|وین یک به کشته‌ی پدر مهربان فتاد }}


{{ب| کاى مادر اضطرابِ دل زار ما ببین | اولاد خود اسیر گروه دغا ببین }}
{{ب| زینب چو تشنه‌ای که نماید سراغ آب‌|در جستجوی پیکر شاه زمان فتاد }}


{{ب| چون چشم خویش سینه پرخون ما نگر | چون موى خویش حال دل زار ما ببین }}
{{ب| چون پاره‌پاره دید به خون پیکر حسین‌|از عقل و هوش رفت وز تاب و توان فتاد }}


{{ب| هر سو دلى ز فرقت یارى زبون نگر | هر جا سرى ز پیکر پاکى جدا ببین }}
{{ب| او را کشید در بر و زد آه و شد ز هوش‌|آمد به هوش و باز به آه و فغان فتاد }}


{{ب| بگشا چشم و تازه نهالان خویش را | بر خاک رهگذار سموم<ref>باد گرم و زهرآگین.</ref> بلا ببین }}
{{ب| لختی به او سرود چو حال دل ملول‌|با جدّ خویش شکوه‌کنان گفت کای رسول:  }}
{{پایان شعر}}


{{ب| آن گوهرى که چون صدفش پروریده‌اى | بى‌آب مانده از ستم اشقیا، ببین }}


{{ب| این خستگان بیکس و بى‌خانمان نگر | و آن کشتگان بى‌سر و بى‌خون‌بها ببین }}
{{شعر}}
'''10'''


{{ب| از خنجر و تپانچه<ref>سیلى.</ref> بَنین<ref>پسران.</ref> و بنات <ref>دختران.</ref> را | نیلى عذار بنگر و گلگون قبا ببین }}


{{ب| اطفال نازپرور دامان خویش را | لب‌تشنه و شکسته دل و بینوا ببین }}
{{ب| «این کشته‌ی نهان شده در خون، حسین توست‌|وین جسم چاکِ ناشده مدفون، حسین توست }}


{{ب| زین العباد بیکس و زارِ علیل <ref>از امام معصوم(ع)بدین گونه یاد کردن هم خلاف ادب است و هم با شئون امامت آن بزرگوار منافات دارد.</ref> را | زنجیر ظلم و کینه به دست و به پا ببین }}
{{ب| این تشنه‌ی فرات که شد تشنه لب شهید|وز دیده راند دجله و جیحون، حسین توست }}


{{ب| برخیز اى شفیعه محشر! نگشته حشر | اوضاع حشر را به صف کربلا ببین }}
{{ب| این مردمان دیده که مانند طفل اشک‌|آغشته گشته یکسره در خون، حسین توست }}


{{ب| از ظلم و کینۀ فلکِ کجْ نهاد، داد! | از حق هزار لعن به پور زیاد باد }}  
{{ب| این خسته‌ای که بر تنش از تیر، بال و پر|همچون فرشته آمده بیرون، حسین توست }}


{{ب| خاموش کن (وقار) که دل‌ها کباب شد | سیل سرشک سرزد و عالم خراب شد }}
{{ب| این آسمان مجد که از سوز تشنگی‌|دود دلش گذشته ز گردون، حسین توست }}
 
{{ب| این رهنمای با دل و دانش که عقل پیر|اندر مصیبتش شده مجنون، حسین توست }}
 
{{ب| این بی‌کس غریب که تنها جهاد کرد|با جیش اندک و غم افزون، حسین توست }}
 
{{ب| این شاه بی‌سپاه که با لشکر دعا|هر شب به چرخ برد شبیخون، حسین توست }}
 
{{ب| زینسان ز پا فتاده در این آفتاب گرم‌|این سرو نازپرور موزون، حسین توست }}
 
{{ب| بی‌قیمت اوفتاده چو این خاک تیره رنگ‌|این تابناک گوهر مکنون، حسین توست» }}
 
{{ب| چندی چو با رسول سئوال و جواب کرد|رو در بقیع کرد و به مادر خطاب کرد:  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''11'''
 
 
{{ب| «کای مادر، اضطراب دل زار ما ببین‌|اولاد خود اسیر گروه دغا ببین }}
 
{{ب| چو چشم خویش سینه‌ی پر خون ما نگر|چون موی خویش حال دل زار ما ببین }}
 
{{ب| هر سو دلی ز فرقت یاری زبون نگر|هر جا سری ز پیکر پاکی جدا ببین }}
 
{{ب| بگشای چشم و تازه نهالان خویش را|بر خاکِ رهگذار سموم بلا ببین }}
 
{{ب| آن گوهری که چون صدفش پروریده‌ای‌|بی‌آب مانده از ستم اشقیا ببین }}
 
{{ب| این خستگان بی‌کس و بی‌خان و مان نگر|وان کشتگان بی‌سر و بی‌خونبها ببین }}
 
{{ب| از خنجر و طپانچه بنین و بنات را|نیلی عذار بنگر و گلگون قبا ببین  }}
 
{{ب| اطفال نازپرور دامان خویش را|لب تشنه و شکسته دل و بینوا ببین }}
 
{{ب| برخیز ای شفیعه‌ی محشر، نگشته حشر|اوضاع حشر را به صف کربلا ببین }}
 
{{ب| از ظلم و کینه فلک کج نهاد، داد|از حق، هزار لعن به پور زیاد باد  }}
{{پایان شعر}}
 
 
{{شعر}}
'''12'''


{{ب| خاموش کن (وقار) کزین قوم هولناک | زهرا به تاب رفت و پیمبر ز تاب شد }}


{{ب| وصف سرش به رمح و سنان بیش ازین مگوى | کز شرم آفتاب فلک در حجاب شد }}
{{ب| خاموش کن «وقار» که دلها کباب شد|سیل سرشک سر زد و عالم خراب شد }}


{{ب| از انقلاب ولوله کربلا مگوى | کآفاق پر ز ولوله و انقلاب شد }}
{{ب| خاموش کن «وقار» کز این قول هولناک‌|زهرا ز تاب رفت و پیمبر ز تاب شد }}


{{ب| احوال این قیامت کبرى مگو کز او | بر پا غریو محشر و هول حساب شد }}
{{ب| وصف سرش به رمح و سنان بیش از این مگوی‌|کز شرم، آفتاب فلک در حجاب شد }}


{{ب| تا دل شنید قصّه بى‌یارى حسین | از اضطراب خون شد و از غصّه، آب شد }}
{{ب| از انقلاب و ولوله‌ی کربلا مگوی‌|کافاق پر ز ولوله و انقلاب شد }}


{{ب| از حال تشنگان چه شمارى؟ کزین سخن | ماء معین<ref>آب پاک و روان.</ref> به کام جهان زهر آب شد }}
{{ب| احوال این قیامت کبری مگو، کز او|بر پا غریو محشر و هول حساب شد }}


{{ب| مشمُر ز بى‌حجابى اولاد فاطمه | ماه از زمین حجاب رخ آفتاب شد }}
{{ب| تا دل شنید قصه‌ی بی‌یاری حسین‌|از اضطراب خون شد و از غصّه آب شد }}


{{ب| هر نوجوان قصه اکبر چو گوش داد | افسرد و ناامید ز عهد شباب شد }}
{{ب| از حال تشنگان چه شماری کز این سخن‌|ماء معین به کام جهان زهر آب شد }}


{{ب| خاموش کن (وقار) که در ماتم حسین | قائل<ref>گوینده.</ref> شکسته دل شد و سامع<ref>شنونده.</ref> کباب شد }}
{{ب| هر نوجوان به قصه‌ی اکبر چو گوش داد|افسرد و ناامید ز عهد شباب شد }}


{{ب| یا رب (وقار) فکر دم واپسین نکرد | کارى که دستگیر شود غیر ازین نکرد<ref>منظور سرودن همین ترکیب‌بند عاشورایى است.</ref> }}
{{ب| خاموش کن «وقار» که در ماتم حسین (ع)|قائل شکسته دل شد و سامع کباب شد }}


{{ب| یا رب، «وقار» فکر دم واپسین نکرد|کاری که دستگیر شود، غیر از این نکرد <ref>مراثی وصال؛ ص 192- 203.</ref> }}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}


۳٬۴۸۸

ویرایش